درباره سياست سازماندهى کارگرى ما
سخنرانى در يک سمينار حزبى (١)
3
رفقا موضوع بحث امروز سياست سازماندهى ماست. مقاله "سياست سازماندهى ما" در مهرماه ٦٥ چاپ شده و از نظر صرف گذشت زمان بايد قاعدتا در موقعيتى باشيم که بتوانيم نتايج اين سياست را جمعبندى و ارزيابى کنيم. اما مساله اينجاست که ارزيابى ما، که در پلنوم سيزدهم کميته مرکزى و در کنگره سوم حزب هم طرح شد، اينست که اين سياست هنوز خود به درستى درک و تثبيت و لاجرم به معناى واقعى کلمه اتخاذ نشده تا بتوان از نتايج آن سخن گفت. اين سياست بدرستى به فعالين ما منتقل نشده و خود همين مساله دشواريها و مشکلاتى نيز ببار آورده است. بنابراين در واقع ما در مقطع جمعبندى نيستيم بلکه در موقعيت طرح مجدد آن هستيم و بحثى که من امروز ارائه ميکنم مقدمهاى است بر توضيح و تشريح مجدد اين سياست و يک دوره فعاليت فشرده از جانب کميته تشکيلات براى اتخاذ عملى اين سياست و به نتيجه رساندن آن. با اين تفاوت که امروز مجموعهاى از بدفهمىها و سوءتعبيرها از اين بحث هم به مسائل ما اضافه شده است که در بدو امر با آن روبرو نبوديم.
4
بار قبل ما از نقد مجموعهاى از نگرشها و عملکردهاى عينى در جنبش چپ آغاز کرديم. اينبار بايد علاوه بر اينها از اين نيز حرف بزنيم که چطور براى مثال اين يا آن مقوله که در بحث سياست سازماندهى مطرح شده خود مورد سوءتعبير قرار گرفته است و به پراتيک نادرستى ميدان داده است. براى مثال مقوله طيف "کارگران راديکال سوسياليست" خود چه آشفته فکرى به دنبال داشته است و غيره.
5
در اين جلسه اميد من اينست که با توجه به حضور تعداد زيادى از رفقا که در اين عرصه صاحب نظرند و بويژه خود در عرصهاى کار ميکنند که ميتوانند مستقيما بفهمند ابهامات و سوالات واقعا چيست، پس از پايان صحبتهاى من بتوانيم در مورد اينگونه ابهامات و اشکالات بحثى داشته باشيم و حتى المقدور به آنها پاسخ بدهيم. بهرحال با اين مقدمات به اصل بحث امروز بپردازيم. فرض اينست که رفقا مقاله سياست سازماندهى را بدقت مطالعه کردهاند. لاجرم قصد ندارم آن بحث را عينا اينجا تکرار کنم بلکه به نکاتى ميپردازم که به تشريح بهتر آن بحث کمک ميکند.
6
به نظر من مقاله سياست سازماندهى نوشته بسيار مهمى است. اولا، نکاتى در اين مقاله مطرح شده که ميبايست و هنوز هم بايد نگرش ما را نسبت به جنبش طبقه کارگر و کار در درون طبقه کارگر متحول کند. توجه به تزهائى که دراين بحث درباره اشکال وجودى طبقه کارگر و سوخت و ساز درونى اين طبقه مطرح شده براى حزبى که ميخواهد در درون طبقه کارگر کار کند حياتى است.
7
ثانيا، اين بحث رهنمود و نسخهاى بود براى آنکه حزب ما رشد و گسترش پيدا کند و ابعاد فعاليت آن دگرگون بشود. بنظر من اتخاذ اين سياست يک راه حل واقعى و عملى براى رشد فعاليت حزب در شهرها و در درون جنبش کارگرى است و عدم اتخاذ اين سياست به معناى محروم شدن حزب از امکانات واقعىاى بوده است که براى نيرومندى خود در اختيار داشته و هنوز دارد.
8
ثالثا، اين سياست ميبايست و هنوز بايد بافت و مختصات طبقاتى حزب ما را دگرگون کند. حزب ما بايد به يک حزب کارگرى تبديل شود و اين سياست ابزارى بوده است در اين جهت که متاسفانه بدرستى بکار گرفته نشده است. نکته ديگر اينکه اين بحث از نظر عملى حاوى جمعبندى معينى از ضعفهاى فعاليت عملى دوره قبل ما بود. عدم تفهيم و تثبيت اين بحث لاجرم به معناى کند شدن و کم اثر شدن جمعبندى انتقادى ما در قبال دوره قبل هم هست. بحث سياست سازماندهى طبعا فعالين ما را متوجه ايراداتى در کار گذشته ما ميکند، اما عدم تشريح پيگير اين سياست و جا نيافتادن وجوه اثباتى آن ناروشنىهائى بجا ميگذارد. نه نقد به کار گذشته بدرستى معلوم ميشود و نه راه اصلاح آن. و بالاخره، از همه اينها مهمتر، اين بحث يک استنتاج عملى مهم از مبحث کمونيسم کارگرى بود. بدرجهاى که بحث سياست سازماندهى روى زمين بماند، بحث کمونيسم کارگرى بطور کلى هم لطمه ميخورد.
9
بخش مهمى از آن مقاله در واقع به "سياست سازماندهى" ما به معنى اخص کلمه مربوط نبود. بلکه مقدماتى بود براى آنکه اعوجاج و کج فهمىهائى که در چپ ايران و همينطور در حزب کمونيست ايران نسبت به کار در طبقه کارگر وجود داشت را کنار بزند تا تازه بتوان پس از آن بطور شسته و رفته درباره کار در درون طبقه کارگر و فعاليت تشکيلاتى حزب در شهرها فکر کرد. بعبارت ديگر چنانچه اين نگرشهاى نادرست و وارونه درباره طبقه کارگر، جنبش کارگرى و سازماندهى حزبى و غير حزبى در درون طبقه کارگر و غيره را، که پائينتر توضيح خواهم داد ابدا جنبه معرفتى ندارند، بدور انداخته باشيم، درک بحث ما درباره سياست سازماندهى حزب بسيار ساده ميشود. آنگاه سياست سازماندهى ما در تعدادى تز زمينى و قابل فهم خلاصه ميشود که هرکس ميتواند در ظرف چند دقيقه براى رفيق پهلودستى خود توضيح بدهد. بدون اين نقد، همين تزهاى ساده هم قربانى غامض بينى و ذهنى گرائىاى خواهند شد که مشخصه چپ غيرکارگرى دوران ماست.
10
بدفهمى ها
اجازه بدهيد با توجه به تجربه سه ساله اخير و تفسيرهائى که از بحث سياست سازماندهى ما بعمل آمده است ابتدا به اين بپردازم که سياست سازماندهى ما اساسا بر سر چه چيز نيست.
12
١- محافل کارگرى جاى بسيار پراهميتى در بحث ما دارند، اما اطلاق "سياست سازماندهى محفلى" به بحث ما بسيار نادرست است. گويا حزب کمونيست دارد بحثى را در تقدم شکل محفلى فعاليت به کار حوزهاى مطرح ميکند و اين محور سياست دورهاى ماست. يا گويا ما قبلا اشکال منضبط کار حزبى در شهرها را دنبال ميکرده ايم و مثلا الان داريم به سازماندهى گل و گشاد و غير رسمى روى مياوريم. بحث ما اين نيست.
13
٢- بحث سياست سازماندهى بحثى بر سر ارائه يک شکل آلترناتيو براى تشکل توده اى و غير حزبى کارگران نيست که گويا با توجه به ضعف سنت مبارزه متشکل کارگرى در ايران و فقدان شوراها و سنديکاها و غيره ما راهى پيدا کردهايم و آن مثلا اين است که بجاى شوراها و سنديکاها شبکههاى محافل را قرار بدهيم. اين بحث ما نيست. بحث سياست سازماندهى بحثى در چهارچوب مساله تشکلهاى تودهاى طبقه کارگر نيست. موضع و سياست حزب در اين عرصه کاملا روشن است. ما شوراها و جنبش مجامع عمومى را ظرف مناسب مبارزه تودهاى و علنى کارگران ميدانيم و رابطه آن با اتحاديهها را هم به تفصيل توضيح داده ايم.
14
٣- بحث ما بحثى در چهارچوب سکتاريسم و انحلال طلبى نيست. اين تصور که سياست سازماندهى بحثى در جهت کمرنگ کردن تعين حزبى و ايدئولوژيکى حزب به نفع تقويت همسوئىهاى عملى با ساير جريانات در مبارزات جارى است، کاملا نادرست است. بحث سياست سازماندهى مقدمهاى بر بحث "اتحاد گرايشات" نيست. اين عبارت اخير اگر يادتان باشد در رابطه با بحث قانون کار مطرح شد و هنوز هم مطرح است. به اين معنى که اگر بتوانيم قانون کار انقلابى را ارائه بکنيم مبنائى براى اتحاد گرايشات مبارز در درون طبقه کارگر در مبارزات جارى بوجود مىآيد و خود ما بايد براى اين اتحاد مبارزاتى حول قانون کار تلاش کنيم. بحث سياست سازماندهى ابدا بحثى در رد تعين حزبى و راديکاليسم سياسى و ايدئولوژيکى حزب نيست و بعدا اشاره خواهم کرد که اجتماعى شدن حزب نه فقط مستلزم کمرنگ کردن اعتقادات ايدئولوژيکى حزب نيست بلکه اين اعتقادات و تبليغ و بيان هرچه صريحتر آن در درون طبقه کارگر شرط حياتى اجتماعى شدن حزب ماست.
15
٤- سياست سازماندهى ما بحثى بر سر انتخاب موضوع کار تبليغ و ترويج و سازمانگرى ما نيست. من با اين تصور بسيار نادرست و شگفت انگيز برخورد کردهام که درحالى که تاکنون موضوع و مخاطب کار حزب طبقه کارگر بطور کلى بوده است، حالا گويا با بحث سياست سازماندهى ميخواهيم اين مخاطب را محدود کنيم و صرفا بخش "راديکال سوسياليست" طبقه کارگر را مدنظر قرار بدهيم. سياست سازماندهى بحثى بر سر محدود کردن عرصه فعاليت حزب در درون طبقه کارگر نيست، بلکه بر سر چگونگى فعاليت ما در درون کل طبقه است. در اين ميان ما جايگاه ويژهاى براى طيف راديکال و سوسياليست کارگران در امر سازماندهى و رهبرى کل طبقه قائل هستيم که آن را بروشنى توضيح داده ايم.
16
اينها فقط نمونهاى از بدفهمى هاست. رفقا ميتوانند در ادامه بحث نمونههاى ديگرى را که با آن برخورد داشتهاند مطرح کنند.
17
مبانى سياست سازماندهى ما
اما بحث سياست سازماندهى ما در باره چه چيز هست. ابتدا فهرست وار به نکات اصلى اشاره ميکنم و سپس توضيحاتى درباره هر يک ميدهم.
19
١- مقاله سياست سازماندهى بحثى است بر سر درک مادى و عينى از روند شکلگيرى يک حزب انقلابى و کمونيستى در درون طبقه کارگر. شناختن مکانيسمهاى مادى اين روند. اين بحث ميخواهد اين مساله را توضيح بدهد که براى شکلگيرى يک حزب انقلابى کارگرى بطور کلى چه فعل و انفعالات عينى و مادىاى بايد صورت بگيرد. اين بحثى است عليه ذهنىگرائى چپ سنتى در ايران. بنابراين در يک سطح عمومى بحث بر سر مکانيسمهاى رابطه حزب و طبقه است.
20
٢- اين بحث حاوى تاکيدى بر برخى خصوصيات اساسى طبقه کارگر در زيست و مبارزه است که اساسا از چشم چپ سنتى غيرکارگرى مخفى مانده است. تزهاى اصلىاى که در مقاله بحث ميشود و همانطور که در آنجا گفته شده مکمل بحثهاى قبلى ما، از کنگره اتحاد مبارزان کمونيست به بعد، درباره سبک کار و امر سازماندهى کارگرى است، همه گواه اين مساله است که ما داريم طبقه کارگر را آنطور که هست به چپ ايران "معرفى" ميکنيم. کسى که قصد سازماندهى طبقه کارگر را دارد حداقل بايد طبقه کارگر را بعنوان يک پديده اجتماعى بشناسد. بايد بداند حرکت طبقه کارگر، چه در زيست و توليد و چه در مبارزه و اعتراض از چه قانونمندىاى تبعيت ميکند. چرا اين را بايد گفت؟ به اين دليل که همانطور که بدفعات بحث کردهام و اينجا هم باز خواهم گفت، ما داريم از حرکت احزاب چپ غيرکارگرى به سمت طبقه کارگر حرف ميزنيم. اين واقعيت چپ ايران و حتى خصلتنماى حرکت تاکنونى حزب خود ماست. بنابراين براى جريانى که از يک قطب غيرکارگرى در جامعه بسمت طبقه کارگر حرکت ميکند و هر روز در تبليغات خود و نشريات و راديوهاى خود صدها بار نام طبقه کارگر را ميبرد و دفاع خود را از منافع و آرمان اين طبقه اعلام ميکند حداقل انتظار اينست که اين طبقه را آنطور که هست و با خصوصياتى که مکان عينىاش در جامعه به زيست و مبارزهاش ميدهد بشناسد، و نه برمبناى تجسم از پيشى و ذهنى طبقات دارا از کارگر و طبقه کارگر. به اين نکته برميگردم.
21
٣- بحث سياست سازماندهى بر سر درک ويژگيها و اوضاع و احوال مشخص يک کشور معين و طبقه کارگر در آن در دوره مشخصى است. اين بحث محدوديتها و ويژگىهاى زيست و مبارزه اين طبقه را بيان ميکند. از اين صحبت ميکند که تاريخچه و سنت مبارزاتى اين طبقه چه نقاط قدرت و ضعفى براى آن ببار آورده است. از اين صحبت ميکند که از نظر فکرى و ايدئولوژيکى چه روندهائى در درون اين طبقه در جريان است و چه گرايشاتى شکل گرفته است. طبقه کارگر سالهاى ١٣٦٠ در ايران حاصل روندهاى تاريخىاى چه در ايران و چه در سطح جهانى است. جهان نگرى و ترکيب ايدئولوژيکى اين طبقه، توانائى تشکيلاتى و مبارزاتى او، اوضاع زيست و نوع اشتغال او و غيره همه حاصل يک تاريخ اجتماعى است که خصوصياتى ويژه به اين بخش طبقه کارگر جهانى ميدهد. بحث سياست سازماندهى بر سر دخيل کردن اين خصوصيات مشخص در تعقل و تفکر کمونيستهاست.
22
٤- بحث سياست سازماندهى بر سر درک نواقص عملى سياست قبلى حزب (تا زمان انتشار مقاله مزبور) است. اين بحثى است براى گسترش فعاليت کمونيستى در اوضاعى که بنظر همه نامطلوب ميايد. يک نکته محورى اين مقاله و ادعائى که ميخواهد به کرسى بنشاند، اينست که اين بحث روشى ثمربخش براى فعاليت حزب در دورهاى است که به تصور چپ سنتى کار کمونيستى نميتواند خيلى گسترش پيدا کند، که سازماندهى علنى طبقه کارگر غيرممکن است، که اقبال کمونيستها به پيدايش دورههاى انقلابى منوط شده است، که کمونيسم مجبور است روشنفکرى بماند و غيره. اين بحث ادعاى ماست مبنى براينکه ابدا اينطور نيست. که در دل اين شرايط هم راهى براى رشد حزب کمونيست کارگران وجود دارد که کاملا عينى و عملى است. به اين معنى مقاله سياست سازماندهى ما دوره قبل را نقد ميکند و نواقصى را که مانع رشد فعاليت کمونيستى در درون طبقه کارگر است را گوشزد مينمايد.
23
٥- و بالاخره همانطور که در ابتداى بحث گفتم، مقاله سياست سازماندهى بر سر ضرورت تحول يک چپ به چپ ديگرى است. تاريخ چپ ايران در بستر اصلى خود تاريخ رفرميسم و ناسيوناليسم جناح چپ بورژوازى ايران است. بحث بر سر اين است که اين تاريخ به جائى رسيده است که ديگر يک کمونيسم کارگرى بايد شکل بگيرد. کمونيسم اساسا قرار بوده است کارگرى باشد و قبل از اينکه "ملى" شود و به انحاء مختلف توسط بورژوازى مورد تحريف و سوءاستفاده قرار بگيرد، در صحنه اجتماع پديدهاى کارگرى بوده است. بحث سياست سازماندهى جزئى از يک تلاش وسيعتر است براى شکل دادن به يک کمونيسم متفاوت و برخاسته از يک خاستگاه اجتماعى متفاوت. بحث بر سر کمونيسم کارگرى و پيدايش حزب کمونيست کارگران است.
24
حزب و طبقه
در مورد رابطه حزب و طبقه يک سلسله درکها و مفروضات غلط در چپ سنتى ايران وجود دارد که بايد از نقد اينها شروع کنيم. تصور مسلط در چپ از رابطه حزب و طبقه اينست که در يک قطب عنصر تئورى، ايدئولوژى، آگاهى و تشکل و انضباط وجود دارد و در قطب ديگر تودههاى کارگر وجود دارند. حزب يا سازمان يک قطب و "توده ها" قطب ديگر را تشکيل ميدهند. مکانيسم سازمانيابى انقلاب کمونيستى اينست که اين سازمان آن تودهها را گير مياورد و اهداف و ايدهآل هاى خود را به آنها منتقل ميکند و آن تودهها، تک تک و بصورت آحاد مستقل انسانى، تغيير تفکر ميدهند، تغيير نگرش ميدهند، به کمونيسم و سوسياليسم معتقد ميشوند، به علل مصائب خود پى ميبرند، و در نتيجه به آن سازمان ميپيوندند و وارد مبارزه آگاهانه و هدفمند ميشوند. بعبارت ديگر در يک سو توده هاى کارگر هستند در شکل اتمهاى انسانى و در سوى ديگر سازمان و حزب قرار دارد بصورت تجسم آگاهى، تشکل و انقلابيگرى.
26
اين دوقطبى "حزب - تودهها" است که در مقاله سياست سازماندهى به آن پرداختهايم. علت وجود چنين فرض و برداشت نادرست و خام انديشانهاى ضعف معرفتى چپ نيست. اين در واقع انعکاس و امتداد همان برداشت و شناختى است که سرمايه و سرمايهدار در عرصه توليد از کارگر دارد. سرمايه صاحب چيزى است به نام سرمايه. توليد حاصل اين است که اين سرمايه را، اين وسائل توليد را که به سرمايهدار تعلق دارد و کارگر بنا به تعريف فاقد آن است، ببرند و در اختيار کارگر بگذارند تا با آن کار کند. کارگران در اين رابطه از نقطه نظر سرمايه دار اتمهاى انسانى هستند که تک تک توسط سرمايه استخدام ميشوند. از نقطه نظر سرمايه کارگر فردى است که براى دوره معينى (روزکار) با سرمايه تماس پيدا ميکند و پس از آن دوباره در گوشهاى گنگ و غبارآلود در جامعه گم ميشود تا فردا مجددا در کارخانه حضور پيدا کند. در آنسوى کارخانه، در آنسوى رابطه حقوقى ميان کار و سرمايه، کارگر براى بورژوا پديدهاى ناشناخته است. در نظر بورژوا کارگران هميشه آدمهائى هستند که به کار نياز دارند و براى کار آمدهاند. اينکه بعنوان انسان در متن جامعه چه ميکنند، مورد توجه بورژوازى نيست.
27
نگرش سرمايه به کارگر در توليد، پايه و مبناى نگرش چپ حاصل از اين سرمايه به کارگر در عرصه سياست است. توده هاى بيشکل. وقتى اين چپ ميخواهد از کارگر سخن بگويد متوجه محروميت و فقر او ميشود. از اينرو در تئورى چپ سنتى طبقه کارگر به روشنى از زحمتکش و رنجبر و فقير بطور کلى قابل تميز نيست. اين چپ راجع به اينکه اين طبقه کارگر بعنوان يک پديده اجتماعى در چه موقعيتى است و چه ميکند، آيا اساسا زندگى و سوخت و ساز سياسى، فرهنگى، معنوى و هنرىاى دارد يا خير، آيا اعتراضى در درون آن در جريان است يا خير و اشکال اين اعتراض کدامند و غيره چيز زيادى نميداند. اين چپ کمترين تبيين و تحليل را از اين مساله دارد که کارگر در آنسوى توليد و اشتغال در اجتماع چيست.
28
وقتى يک بورژوا واقف ميشود به اينکه سوسياليست است و بايد کارى بکند، بدوا دلش بحال فقرا سوخته است و معتقد شده است جامعه نبايد به فقير و غنى تقسيم گردد. مارکس در مانيفست کمونيست درباره اينگونه سوسياليسم بورژوائى بدقت سخن گفته است. سوسياليسم بورژواها براى نجات محرومان و فقرا. اين ديدگاه عينا به تئورى حزب اينها منتقل ميشود. از يکسو به مارکس رجوع ميکند و درباره پرولتاريائى ميخواند که سوسياليسم تئورى انقلاب اوست، آگاه و منضبط است، حکومت خود را برقرار ميسازد، جامعه را دگرگون خواهد کرد و به عاليترين اشکال ممکن اداره خواهد کرد و غيره. از سوى ديگر به جامعه موجود خود مينگرد و "پرولتاريا" را در اين انسانهاى "محروم و ناآگاه و پابرهنه" پيدا نميکند.
29
در نتيجه "پرولتاريا" بتدريج براى او مشخصه کسانى ميشود که رشد و آگاهى مورد نظر را يافتهاند تا به حزب او و مبارزهاى که او تعريف کرده است ملحق شوند. به اين ترتيب حزب ايشان خود به شاخص و محک پرولتر بودن تبديل ميشود. کارگر زنده و حى و حاضرى که خارج از اين حزب و جريان قرار بگيرد به سختى ممکن است بعنوان پرولتر به رسميت شناخته شود. پرولتاريا بخشى ميشود که توانسته است آن ايدئولوژى طلائى، انضباط طلائى و از خود متشکرى طلائى سازمان را قبول کند و به سازمان بپيوندد. به اين ترتيب ميتوان سازمانهاى رنگارنگ پرولتاريائى تشکيل داد بدون اينکه سازماندهنده و دربرگيرنده کارگران باشد. سازمانهائى که خصلت پرولتاريائى خود را صرفا از تئورى و ايدئولوژى و مواضع خود استخراج ميکنند.
30
تفکر چپ سنتى ترکيبى است از يک تصور تجريدى و ذهنىگرايانه و اختيارى از پرولتاريا از يکسو و يک درک و برداشت شماتيک و تنزل گرايانه از کارگر بعنوان فقير و پابرهنه از سوى ديگر. هيچيک از اين برداشتها درست نيست. هردو نشاندهنده اينست که دوقطبى حزب-تودهها يک دوقطبى چرند و بىارزش است که بر شناخت بورژوازى از کارگر در عرصه توليد بنا شده است. اين دو قطبى فقط موقعيت و تعلق طبقاتى سوسياليستهاى بورژوا را برملا ميکند و بس.
31
با توجه به اين مفروضات و برداشتها، تزهائى که در ابتداى مقاله سياست سازماندهى ما مطرح شده است ممکن است براى خيلى چپها عجيب بنظر برسد. اين گفته که طبقه کارگر در درون خود داراى يک فعل و انفعال سياسى غنى است، که به مجموعه مسائل اجتماعى فکر ميکند، که در درون خود داراى گرايشات سياسى و ايدئولوژيکى شکل گرفته است، که طبقه کارگر در هر حال داراى يک بافت رهبرى است، که در هيچ مقطى فاقد نوعى آرايش و تشکل درونى نيست، که اعتراض اين طبقه و مبارزه او بلاوقفه و جزئى از موجوديت او بعنوان يک طبقه است، و تزهائى از اين دست براى خيلى ها غير قابل هضم است و شايد برايشان نمودى از "کارگر زدگى" حزب ما يا نويسنده مقاله مزبور باشد.
32
البته در طول همين سالهاى اخير جرياناتى که عقل داشتهاند و بحران سياسى و ايدئولوژيکى و تحولات شوروى و چين دگمها و به اصطلاح "آموزشهاى" تاکنونىشان را بى اعتبار کرده است، از بحثهاى ما تاثير گرفته اند، چرا که بهرحال راهى براى فعاليت در درون طبقه کارگر در آن يافتهاند. اما هنوز هستند جريانات و فرقههاى شبه مذهبى کم تاثيرى که با همان باورهاى ساده لوحانه در مورد حزب و طبقه کارگر زندگى سياسىشان را سپرى ميکنند.
33
خلاصه کلام اينکه خصلت نماى طبقه کارگر در تفکر چپ سنتى نه موقعيت اين طبقه در توليد و وجود آن به مثابه يک طبقه اجتماعى محصول توليد مدرن با سوخت و سازها و فعل و انفعالاتى که در درون آن جريان دارد، بلکه موقعيت مصرفى طبقه و پديده فقر و محروميت است. و بسيار ديدهايم که وقتى الگوى مصرفى طبقه کارگر تغيير ميکند، مثلا در ايران وقتى کارگر لباس بهتر ميپوشد و با مبارزه خود صاحب وسائل خانگى مانند يخچال و تلويزيون و غيره ميشود، اين چپ عقب مانده لکنت زبان پيدا ميکند و در تئوريهاى خودش دچار مشکل ميشود.
34
اين چپ وقتى با کارگران سخن ميگويد زبان کودکان را بکار ميگيرد. در واقع خود را به کودکى ميزند. دو ساعت حرف ميزند تا به کارگر توضيح بدهد که مثلا اگر مزدت بالا برود بهتر است! چيزى که براى هرکس که در يک خانواده کارگرى به سن پنجسالگى رسيده باشد جزو بديهيات است. اينها بخشى از آن "آگاهى" است که اينگونه سازمانها فکر ميکنند انحصارش را دارند و بايد به درون طبقه ببرند. بحث سياست سازماندهى ما با توجه دادن حزب کمونيست به اين مساله آغاز ميشود که ما بايد از اين دوقطبى بورژوائى کنده باشيم و طبقه کارگر را به عنوان يک موجوديت اجتماعى معترض، داراى تعقل سياسى و آرايش درونى مبارزاتى و در جريان فعل و انفعال سياسى بشناسيم. اين حداقل انتظار از حزبى است که ميخواهد حزبى کارگرى باشد.
35
در همين رابطه و در سطحى مشخص تر، ما به گرايشات واقعا موجود در درون طبقه کارگر اشاره ميکنيم. اين گرايشات حاصل تاريخاند. اگر کسى در سال ١٨٤٧ تعبيرى از کمونيسم بدست داده باشد، کارگر يک قرن بعد ديگر اين تعبير را ميشناسد. به هزارويک شکل اين کمونيسم با طبقه کارگر در طول يک قرن مرتبط شده، کارگر با الهام از آن مبارزه کرده، صاحب نظران بوجود آمدهاند و جدل کردهاند، احزاب تشکيل شدهاند، انقلابات صورت گرفته است و غيره. طبقه کارگر به دليل اينکه بخش زندهاى از جامعه است ديگر بعد از يک قرن و بيش از آن از مانيفست کمونيست، مارکسيسم و کمونيسم را به پديدهاى درونى براى خود تبديل کرده است.
36
اين کمونيسم در درون طبقه کارگر محصولات عينىاى بوجود آورده است. چند صد سال مبارزه عليه سرمايهدارى و روبرو شدن با سرمايهدار و دولتها و تاکتيکهايش در اشکال و صورتهاى گوناگون، کارگر معاصر را در مبارزه آموخته و صاحب سنت (سنتهاى مختلف) کرده است. گرايشات گوناگون مبارزاتى در درون طبقه کارگر بوجود آمده است. کارگر امروزى، درست نظير بورژواى امروزى در لبه انتهائى يک تاريخ طولانى قرار دارد. اين تاريخ در او تاثير گذاشته و او را به پديده اى بسيار بالغ و پيچيده تبديل کرده است. حتى کارگر چند قرن قبل که تازه از روستا و کارگاه کنده شده بود، ذهن و زندگىاى پختهتر و بالغتر و شکل گرفتهتر از چيزى داشت که چپ بورژوائى در مورد کارگر امروزى در فکر خود مجسم ميکند.
37
وجه ديگر بحث ما اين بود که اين گرايشات ايدئولوژيکى و سياسى موجود در درون طبقه کارگر پايه عينى احزابى هستند که به نحوى از انحاء خود را به طبقه کارگر منتسب و مرتبط ميکنند. گرايش اصلاحطلبانه با تفکر و سنت و سابقهاش در درون طبقه کارگر در کشورهاى مختلف وجود دارد و اين پايه عينى احزاب اصلاح طلب داراى نفوذ در درون طبقه کارگر است. بهمين ترتيب گرايش انقلابى و کمونيستى وجود دارد. گرايشى که فعالين آن نسبت به تفاوت نظرات و راه حل هايشان در قبال مسائل کارگرى با ديگر جريانات خود آگاهند.
38
مساله بر سر مرزبنديهاى عميق تئوريک نيست، بلکه برسر مرزبنديهاى واقعى مبارزاتى ميان سنتهاى مبارزاتى مختلف در درون طبقه کارگر است. اين گرايشات توده کارگران را تحت تاثير قرار ميدهند و به سمت خود جلب و جذب ميکنند. طبقه کارگر مدام در حال قطب بندى درونى، آرايش گرفتن درونى و حتى کشمکش درونى براى پيدا کردن و دنبال کردن بهترين و موثرترين راه بهبود اوضاع و رهائى خويش است. حال اگر يک حزب سياسى بخواهد حزبى کارگرى باشد و يا در درون طبقه کارگر براى خود حمايتى پيدا کند، اولين سوالى که در برابرش قرار ميگيرد اينست که مابه ازاءاجتماعى آنچه که اين حزب در فکر و سياست و مبارزه نمايندگى ميکند در درون طبقه کارگر به شکل گرايشى بالفعل وجود دارد ياخير. اين گرايش در چه موقعيتى در درون کل طبقه کارگر قرار گرفته است. يک سازمان سوسياليستى راديکال که ميخواهد در درون طبقه کارگر کار بکند اصولا بايد با اين فرض شروع بکند که يک جريان سوسياليستى راديکال در درون طبقه کارگر وجود دارد.
39
اين تازه، گفتهاى است مربوط به اوضاعى که نظير ايران سازمان سوسياليستى مربوطه اساسا از ابتدا توسط روشنفکران و خارج محيط فعاليت سياسى کارگرى تشکيل شده باشد. وگرنه کمونيسم (گرايش مارکسيستى در آن) از ابتدا در محيط کارگرى شکل گرفت و گرايش سوسياليستى در درون خود طبقه را همراه داشت. باتوجه به خصلت روشنفکرى چپ تاکيد اين هم ضرورى است که بديهى است که تبيين گرايش کارگرى راديکال و سوسياليست از هويت سياسى و ايدئولوژيکى خودش لزوما مانند تبيين سازمان مربوطه نيست و نبايد باشد. اما اگر واقعا داريم از سوسياليسم انقلابى و راديکال سخن ميگوئيم آنوقت در اينکه يک چنين جريانى بطور واقعى در درون طبقه کارگر وجود دارد و ديگر در عصر ما بطور اجتناب ناپذيرى بازتوليد ميشود ترديدى نيست. جامعهاى که در آن طيف راديکال و سوسياليستى کارگرى وجود نداشته باشد، جامعهاى است که در آن سرمايهدارى وجود نداشته است. قدمت سوسياليسم کارگرى به قدمت خود سرمايهدارى است و اکنون قريب يک قرن و نيم است که جناح راديکال اين سوسياليسم کارگرى مستقيما از مارکسيسم الهام ميگيرد.
40
به بيان ديگر بحث ما اينست که حزب به معنائى که معمولا از آن حرف ميزنيم، يعنى يک تشکيلات تعريف شده، صرفا يک تعين خاص از يک واقعيت اجتماعى وسيعتر است. واقعيتى که يک وجه آن وجود اجتماعى يک گرايش و حرکت بالفعل در درون طبقه کارگر است و وجه ديگر آن وجود تشکيلاتها، برنامهها و غيره. حزب صرفا تشکيلاتى متشکل از افراد نيست که برمبناى توافق بر سر برنامه و اساسنامه گرد هم آمده اند. حزب حاصل بلوغ روندهاى تاريخى است که طى آن ماتريال کافى در سطح جامعه، در درون طبقه کارگر بشکل گرايشات و سنتها و فعالين، و نيز در قالبهاى سياسى و برنامهاى، براى پيدايش يک سازمان که بتواند اين حرکت اجتماعى را سازماندهى و رهبرى کند بوجود آمده است.
41
پس بايد مقدمتا حزب را به معنى وسيع کلمه در نظر بگيريم. گرايش راديکال و سوسياليستى طبقه کارگر ايران هم اکنون جزو و عضو حزب کمونيست ايران به اين معنى وسيع هست. هر عضو اين حزب کمونيست ايران موجود هم (با تعريف محدود آن) قاعدتا بدوا بايد خود را متعلق به اين حرکت و اين حزب وسيع اجتماعى بداند. نديدن اين رابطه است که بنظر من به کار فعالين حزب کمونيست ايران لطمات جدى زده و ميزند. هر رفيق ما بايد خود را بدوا جزء گرايش سوسياليستى و راديکال وسيعى بداند که کانون اصلى آن هم اکنون در درون طبقه کارگر قرار دارد. تفاوت ما بايد صرفا اينجا باشد که ما اعضاء حزب آن بخشى از فعالين اين گرايش را تشکيل ميدهيم که مجدانه براى ساختن و قدرتمند کردن يک حزب سياسى (به معنى اخص کلمه) براى اين جريان اجتماعى تلاش ميکنند. ما داريم يک آرايش حزبى براى اين طيف و اين جريان بوجود مياوريم. فعالين همين جريان (که بخش بيشتر آنها هنوز عضو حزب کمونيست ايران نيستند) دارند مجمع عمومى و شورا و سنديکا بوجود مياورند، در برابر کارفرمايان و دولت اعتراض سازمان ميدهند و غيره. اينها همه سوخت و ساز حزب کمونيست به مثابه يک حزب اجتماعى است. اينها همه جزء تاريخ اين حزب و تاريخ انقلاب کمونيستى به رهبرى اين حزب است.
42
بنابراين مساله محورى در سياست سازماندهى ما اين است که سوسياليسم انقلابى طبقه کارگر در ايران تشکل و تعين حزبى خود را چگونه بدست مياورد و تقويت ميکند. حزب کمونيست ايران ميتواند ظرف اين امر باشد، ميتواند حزب طبقاتى کارگران و حزب انقلاب کمونيستى کارگران باشد مشروط براينکه گرايش سوسياليستى کارگرى اين حزب را در دست بگيرد، "فتح کند" و به ظرف مبارزه خود تبديل سازد. حزب ما، نظير هر چيز ديگرى در دنيا، بايد دير يا زود جايگاه اجتماعى خود را پيدا کند. حزب کمونيستى که نتواند ظرف اعتراض سوسياليستى طبقه کارگر بشود به مثابه حزب کمونيست از بين ميرود. حزب ما بايد به جزء ارگانيک و غير قابل تفکيک حيات و حرکت جريان راديکال و سوسياليستى کارگران، و به اين اعتبار به جزء غير قابل تفکيک مبارزه کل طبقه کارگر عليه بورژوازى، تبديل بشود.
43
در بحث سياست سازماندهى ميگوئيم بجاى اينکه ما از يک تصور صرفا تشکيلاتى حرکت کنيم و شروع کنيم براى حزب معين و محدود خود عضو گرفتن و حوزه و کميته برپا کردن، بيائيم بدوا خود را بخشى از يک حزب وسيع اجتماعى (فى الحال اجتماعى) در نظر بگيريم و بپرسيم گسترش حزبيت و تعين اين جريان در يک حزب سياسى درگرو چيست. اينجاست که فورا متوجه اوضاع و احوال آن طيفى از مبارزان اين حزب وسيع ميشويم که فى الحال خود را در راس تودههاى وسيع کارگرى قرار دادهاند، رهبران مستقيم و عملى بخشهاى مختلف طبقهاند، با هم متصل و در ارتباطند، و در برابر بورژوازى و گرايشات غيرکارگرى و غيررزمنده در درون خود طبقه کار صفبندى ايجاد ميکنند و غيره.
44
چه چيز مانع ادغام حزب کمونيست ايران بعنوان يک حزب معين و اين بخش عظيمتر کمونيسم انقلابى در ايران در يک پراتيک حزبى و طبقاتى واحد و يکپارچه است؟ چه چيز رهبرى جنبش کارگرى را توسط اين حزب وسيع اجتماعى دشوار ميکند؟ کدام اشکال سازمانيابى براى انجام اين تحول تعيين کننده در اين دوره معين مناسب است. براى شکل گرفتن اين حزب عظيم کارگرى طيف راديکال و سوسياليست کارگران چه تحولات سياسى و فکرى و تشکيلاتى را بايد از سر بگذراند، و متقابلا، و بنظر من مهمتر از آن، حزب کمونيست ايران براى آنکه ظرف مناسبى براى فعاليت و اتحاد کارگر کمونيست و انقلابى باشد بايد چه دگرگونىهائى در کار خود ايجاد نمايد؟ اين سئوالات نقطه شروع و محور بحث سياست سازماندهى ماست که در ادامه بحث بطور مشخصترى به تزها و استنتاجات اصلى آن ميپردازم.
|
|