Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

فقط دو گام به پس

درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى

                                                                                                                                                                                               
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


توضيح‌:


26
بخش اعظم اين مقاله قبل از پلنوم بيستم نوشته شده و بعد از يک وقفه طولانى بعد از پلنوم تکميل شده است. در طرح اول ميخواستم پس از پاسخ جدلى به مقاله رفيق مهتدى بخشى را به بحث اثباتى تفصيلى‌اى در رابطه با رويدادهاى منطقه و همينطور ريشه‌هاى اين اختلاف در حزب کمونيست ايران اختصاص بدهم. با توجه به اتفاقات بعدى در حزب بدلائل مختلف از اين طرح صرفنظر کردم. با اينحال فصلى را، نه به تفصيلى که قبلا مورد نظرم بود، در مورد اين جنبه‌هاى مساله بصورت موخره در انتهاى مطلب اضافه کرده‌ام. بعلاوه تصور ميکنم در نقد نظرات و نوشته‌هاى رفيق مهتدى به اندازه کافى نظر اثباتى خود را در قبال جنبه‌هاى مختلف رويدادهاى منطقه منعکس کرده‌ام.
27
در نوشتن پاسخ رفيق مهتدى براى من يک دشوارى معين وجود داشته است. مقاله "تخطئه انقلاب" تبيين واقعى رفيق مهتدى از مسائل مورد بحث نيست. رفيق در اين مقاله از تبيين ناسيوناليستى پيشين خود در يک قالب پوپوليستى دفاع ميکند. اين پوپوليسم اضافى و عاريه است. مانند کل کاربست پوپوليسم، در اين مورد هم اين قالب" خلقى" و "مردمى" قرار است به افق طبقاتى مشخصى، يعنى ناسيوناليسم، ظاهر انقلابى و راديکال بدهد. در نقد "تخطئه انقلاب" من ناگزير بوده‌ام هم اين پوپوليسم عاريه و هم ناسيوناليسم واقعى پشت آن را نقد کنم. بنابراين بخش زيادى از اين نوشته نقدى است بر نظراتى که از نقطه نظر صاحب آنها هم جدى نيست. آژيتاسيون پوپوليستى اى که بدنه اصلى "تخطئه انقلاب" را تشکيل ميدهد گرد و غبارى است که قرار است ناسيوناليسم واقعى نوشته‌ها و قطعنامه‌هاى قبلى رفيق مهتدى را از ديد منتقد مارکسيست مخفى نگاهدارد.
28
اگر "تخطئه انقلاب" براى تغيير ريل بحث واقعى نوشته شده، چرا من به اين تفصيل به آن پرداخته‌ام؟ ‌به اين دليل که:
29
اولا، "تخطئه انقلاب" مشحون از تصويرسازى ها، تحريفات و اتهامات سياسى و غير سياسى به حزب معين، رهبرى حزبى معين و اشخاص معينى است. ناروايى که روى کاغذ آمده است بنظر من بايد حتما روى کاغذ هم جواب بگيرد. ما شخصيت‌هاى زنده يک حرکت سياسى معين هستيم. بيانات ما هرقدر سطحى يا عميق و صميمانه يا مغرضانه باشد، ماتريال دست اول براى قضاوت اجتماعى و تاريخى اين جريان است. هرکس بعنوان شرکت کننده مستقيم در حزب کمونيست هر حکمى راجع به اين پديده بدهد، من بعنوان يک شرکت کننده ديگر خود را موظف ميدانم روايت خود را در مقابل آن بدهم. شايد کسى نه آن روايت و نه اين را امروز نخواند. اما به سهم خود اجازه نميدهم کسى روزى جايى حزب کمونيست ايران، دفتر سياسى حزب، و آدمهايى را که در اين حزب فعاليت کرده‌اند را تنها بر مبناى نوشته‌هايى نظير "تخطئه انقلاب" قضاوت کند. ميخواهم از امروز تا هزار سال ديگر اگر کسى خواست اين تجربه کمونيستى مشخص را لوث کند، آنها که براى اين تجربه ارزش قائلند دست خالى نباشند و تحريف تاريخ اين حزب، و به اين اعتبار کمونيسم، ساده نباشد. من جواب "تخطئه انقلاب" را در درجه اول براى خواندن کسى ننوشته‌ام. براى خود مقاله "تخطئه انقلاب" نوشته‌ام. بگذاريد ناگزير باشند هميشه آن نوشته را با جوابش دست مردم بدهند.
30
ثانيا، اين جدل عليرغم اتلاف انرژى‌اى که همراه داشته به من امکان داده است تا به سهم خود تلاش کنم نوع مشخصى از کمونيسم را بشناسانم. بنظر من مطالعه اين نوشته، بخصوص با فرم جدلى‌اى که دارد، کمک ميکند نه فقط نظرات ما در قبال رويدادهاى خاورميانه بهتر درک شود، بلکه همچنين زوايايى از بحث کمونيسم کارگرى بيشتر باز بشود.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


مقدمه: يک قضاوت کلى

32
همانطور که گفتم "تخطئه انقلاب..." از لحاظ محتواى نظرى چيز زيادى در بر ندارد. به دو موضوع اصلى، که رفيق مهتدى آنها را بعنوان اختلافات سياسى خود با من و دفترسياسى بر ميشمارد، يعنى ادعاى تخطئه انقلاب مردمى کردستان توسط ما و نقص ادعايى موضع ما روى جنگ خليج مبنى بر مسکوت گذاشتن تقابل دولت عراق و مردم و کارگران و زحمتکشان اين کشور، برخورد على الظاهر تئوريک تر و کلى ترى صورت گرفته است. در هردو مورد، صرفنظر از تحريف و تنزل مساله، با تبيين تئوريک ضعيفى هم روبروئيم. بحث رفيق مهتدى در مورد موضوع اول، دفاع کمونيستها از قيام مردمى، عميقا پوپوليستى است. در مورد دوم، مساله برخورد به عراق در بحران خاورميانه، "تخطئه انقلاب" حاوى يک موضع اساسا مصلحت طلبانه و فاقد استخوانبندى تئوريکى و پرنسيپى روشنى است.
33
بخش عمده نوشته، و کليت آن شامل اين دو موضوع تئوريک‌تر هم، بيشتر يک کمپين انتخاباتى در ممالک اسلامى را به ذهن مياورد. خير و شر و فرشته و شيطان در سنگرهاى متعدد در برابر هم ايستاده‌اند. در يک سو نيات پاک، درايت، حزم، ذهن باز، عقل سليم، عشق به مردم و خلاصه همه خصائل تحسين‌برانگيز و در سوى ديگر اغراض پليد، نفهمى، لاقيدى، تحجر، بى‌منطقى و دشمنى با توده‌ها و خلاصه هرچه مايه بيزارى است قرار گرفته‌اند. در باره اين نگرش و اين شيوه در مجادلات سياسى در بخش جداگانه‌اى صحبت ميکنم. اينجا به همين اکتفا ميکنم که چنين چهارچوبى نه آگاهى بلکه نفرت و محبت ايجاد ميکند و نه بر عقل و يا انتخابهاى سياسى افراد بلکه بر تعصبات از پيشى آنها سرمايه‌گذارى مى‌کند. اين شيوه‌اى است عقب‌مانده و فقط به عقب‌ماندگى خدمت ميکند. آنچه در "تخطئه انقلاب" قرار است مردود اعلام بشود نه فقط نظرات سياسى من بلکه همچنين خود من بعنوان يک فرد است. نوشته رفيق مهتدى بطرز غير قابل دفاعى شخصى و آلوده به تحريک است. ميدانم که کسانى خواهند گفت و شايد فى‌الحال گفته باشند که تقصير از خود منصور حکمت است چرا که "او شروع کرد". شروع جدل و اعلام اختلاف صريح کار من بود. اين روشن است. اما هرکس بدور از علقه‌ها و تعصبات از پيشى به متن نوشته قبلى من و "تخطئه انقلاب" نگاه کند اين را ميفهمد که در نوشته من پاى عبدالله مهتدى بعنوان يک شخص اصلا به ميان کشيده نشده بود. من نظر سياسى او را در سه نوشته معين، و فقط همان سه نوشته، نقد کردم. من گفته‌ام اين بيانات ناسيوناليستى است. به اينکه عبدالله مهتدى چه کسى است، ديروز چه کرده و فردا چه ميکند، چه نيات و اغراض و نقشه‌هايى دارد، از قولش چه نقل مى‌کنند، آدمى است خوب يا بد، و غيره کارى نداشته‌ام. من نظرات مکتوب اخير او را ناسيوناليستى خوانده‌ام و خود اين تفسير است که با هر لحن هم که نوشته شود (و از جمله با لحن کاملا غير شخصى نوشته من) براى او و رفقايى که به او تعلق خاطر سياسى و شخصى دارند تند محسوب ميشود. در مقابل، "تخطئه انقلاب" عزم کرده است که تصوير بد و زننده‌اى هم از خود منصور حکمت بدست بدهد. مبناى اين تصوير هم نه فاکت‌ها و عينيات، بلکه حدس و گمان‌ها، القاى شبهه‌ها، نقل از شفاهيات، و متاسفانه حتى صحنه‌سازى‌ها و نقل‌قول‌پردازى‌هايى است که بيشتر تخيلات بيمارگونه گروه فشار کرد در سوئد و آلمان را به ياد انسان مياورد.
34
در پاسخ به "تخطئه انقلاب" من کمابيش ساختمان خود اين نوشته را دنبال ميکنم. بحث اثباتى من نميتواند حول پاسخ به اين نوشته بيان شود زيرا اين نوشته کلا درباره اختلاف اساسى من با نظرات اخير رفيق مهتدى، و دلائلى که اين نظرات را ناسيوناليستى ميدانم، ساکت است. (در موخره اين مطلب به رئوس اين اختلافات اشاره کرده‌ام). چهارچوب "تخطئه انقلاب" همچنان مساله کرد و جنبش کردستان و بطور کلى رويدادهاى "پس از خاتمه جنگ آمريکا و عراق" است. ناسيوناليسم نظرات رفيق مهتدى البته در همين چهارچوب محدودتر هم قابل مشاهده و توضيح است. اما همانطور که در جزوه قبلى گفتم، کل شيوه‌اى که اين تجربه را از چهارچوب جهانى‌اش جدا ميکند و لاجرم رابطه متقابل اين رويدادها با تحولات جهانى را نديده ميگيرد ناسيوناليستى است.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


اختلاف به روايت عبدالله مهتدى

36
همانطور که گفتم "تخطئه انقلاب" به دو اختلاف اصلى ميان رفيق مهتدى با ما اشاره ميکند. اول، "ارزيابى از تحولات کردستان عراق بدنبال تمام شدن جنگ خليج و شيوه برخورد ما به آن" است. و دوم "نقص موضع دفتر سياسى در جنگ خليج" که در آن بايد "به رژيم عراق هم برخورد ميشد". اين روايت رفيق مهتدى از اختلاف اصلى‌اش با ماست.
37

يک تصوير وارونه

39
طرح اين اختلاف با جار و جنجال زيادى در مورد طفره رفتن ما از برخورد به آن همراه است. از ابتدا تا انتهاى نوشته بارها با جملاتى نظير اينها روبرو ميشويم: "يکى از نکات آزار دهنده در اين جزوه (يعنى جزوه من) گريز از طرح و بحث موضوع مورد اختلاف يعنى اينست که..."
"اين گريز از وارد شدن به اصل موضوع در سرتاسر جزوه خود را نشان ميدهد"
"بجاى پرداختن به اصل موضوع مورد اختلاف به آسمان و ريسمان چنگ انداخته ميشود"
"بحث فقط بر سر رنج و آوارگى ميليونى نيست، اينکه موضوع مورد اختلافى را تشکيل نميدهد"
"اما موضوع مورد اختلاف مصائب و آوارگى نيست، ماهيت خيزش توده‌ها و روش برخورد ما‌به آن است"
"اين مساله پرده استتار و يا بهتر بگويم گرد و خاکى است که توجه را از مساله اصلى و اختلاف اصلى ... منحرف ميکند"
در کنار اين اشارات مکرر به "موضوع مورد اختلاف" و "طفره رفتن" من از بحث درباره آنها، ما يک تکيه کلام ديگر را هم شاهديم و آن "گفته‌ام"‌ها و "گفته‌ام و نوشته‌ام"ها و "ميگويم و مينويسم"‌هاى متعددى است که مقاله را انباشته است. مجموع اينها يک تصوير وارونه از فضاى بحث و عملکرد طرفين بدست ميدهد. کسى که کمى دورتر ايستاده باشد تصور ميکند که مباحثات مفصلى قبلا صورت گرفته که طى آن رفيق عبدالله مهتدى بارها اختلافات خود با دفتر سياسى را تبيين و مدون کرده است و من يا دفتر سياسى تن به بحث درباره آنها نداده‌ايم. اينجا ديگر اردوى خير دارد براى خود اساطير ميسازد. سابقه‌اى از مجاهدت‌هاى سياسى و نظرى در مقابل من يا دفتر سياسى از هيچ تراشيده ميشود. چنين مجاهدت‌هايى وجود خارجى نداشته‌اند.
47
خواننده جزوه قبلى من بسادگى متوجه ميشود که چگونه آنجا ضمن توضيح اختلاف خودم با نوشته‌هاى رفيق مهتدى، که رفيق در آنها کوچکترين اشاره صريحى به اختلاف با من يا دفتر سياسى نکرده است، عينا همين دو موضوع را بعنوان بيان پوشيده و بدون صراحت اختلاف رفيق مهتدى با دفتر سياسى از زير بحث "جنبش توده‌ها لکه دار نشود" و"فضاى راديو تغيير کند" کمابيش کشف کرده‌ام. و از جمله بهمين دليل از رفيق محمد شافعى کارت زرد گرفته‌ام که چرا "امتداد فکر" رفيق مهتدى را نقد کرده‌ام. امروز معلوم شده که آن افکار همان امتدادها را داشته‌اند. "تخطئه انقلاب" اولين نوشته‌اى است که در آن رفيق مهتدى از اختلاف با دفتر سياسى در مورد موضوعات فوق سخن گفته است. حال من بجاى اينکه بابت شم سياسى و مهارت در علائم شناسى و خواندن ميان سطور آفرين بشنوم (که البته مهارتى است که هرکس مثل من در کلنجار روزمره با متدولوژى "سکوت امروز يعنى طلبکارى فردا" بوده باشد دو هفته‌اى کسب ميکند) با اتهام طفره رفتن از بحث حول اختلاف اصلى ايشان با خودم روبرو ميشوم. در کل پوشه "نوشته‌ام"‌هاى رفيق مهتدى فقط همين دو پاراگراف دو پهلو را در مورد اختلاف با دفتر سياسى پيدا مى‌کنيم.
48
اما در پرونده "گفته‌ام"‌ها هم چيز زيادى پيدا نمى‌کنيم. کسى سمينار و سخنرانى‌اى که در آن اختلافى با د.‌س و من در مورد هر‌يک از دو موضوع فوق ذکر شده باشد بياد نمياورد. در مورد مساله اول، يعنى برخورد با تحولات کردستان عراق، فقط جلسه کوتاه توضيح قطعنامه اول ايشان به د.‌س و رفقا حميد تقوايى و ناصر جاويد را داريم که در نوشته قبلى به آن اشاره کردم. در آن جلسه اين موضوع بعنوان موضوع يک اختلاف اصلى ميان ايشان و دفتر سياسى يا من عنوان نشد و کلا جلسه حالت بقيه مواردى را داشت که ملاحظاتى در مورد يک نوشته مطرح ميشود به اين اميد که نويسنده براى مثال آنها را در متن اصلاح شده‌اى ملحوظ کند (کما اينکه در نوشته دوم اصلاحاتى در جهت نظر د.‌س، ازجمله حذف اعلام همبستگى با نيروهاى جبهه کردستان، بعمل آمد). در جلسه‌اى که همان قطعنامه اول پس از صحبت با د.‌س توسط رفيق مهتدى به رفقاى مرکزيت و نمايندگى کومه‌له ارائه ميشود (که قطعنامه دوم حاصل آنست) هيچ اشاره‌اى از طرف رفيق مهتدى به وجود اختلاف نظر، حتى فرعى، با دفتر سياسى برسر اين نوشته، تا چه رسد به وجود يک اشتباه "وخيم" در نظرات د.‌س، صورت نميگيرد. در مورد موضوع اول، "گفته ام" ديگرى وجود ندارد.
49
در مورد موضوع دوم سکوت حتى از اين محسوس‌تر و تصوير مجاهدتها، با توجه به مدت زمان طولانى که فرصت بوده است، از اين ناموجه‌تر است. رفيق مهتدى متاسفانه نتوانست در جلسه طولانى‌اى که پيش نويس مصاحبه اول من در باره بحران خليج در آن به بحث گذاشته شده بود شرکت کند. روز بعد که براى امر ديگرى به دفتر د.‌س آمده بودند، من از فرصت استفاده کردم و نوشته را به ايشان دادم و ملاحظات رفقاى حاضر در جلسه روز قبل را نيز برايشان نقل کردم. ايشان هم نوشته را يکبار خواندند و در‌‌يک مکالمه کوتاه و چند دقيقه‌اى همين را اظهار کردند که بنظر ايشان اگر چه نه در رابطه با محکوميت اشغال کويت اما بهرحال بايد به عراق هم برخورد شود. منهم به اختصار نظر متفاوت خودم را گفتم و ايشان رفتند. از آن تاريخ تا پاراگراف "فضاى راديو" در قطعنامه اول هيچ اشاره‌اى به اختلاف با دفتر سياسى در برخورد به جنگ خليج وجود ندارد. رفيق مهتدى مينويسد که از ابتدا در حال تهيه مقاله‌اى در اين مورد بوده است که فرصت اتمام آن را نيافته است. و اضافه ميکند که "متاسفانه فرصت اين فراهم نشد که با طول و تفصيلى که مى‌خواهم در اين مورد اظهار نظر کنم". جاى تعجب است. اولا، چگونه پس از گذشت ماهها، فرصت اتمام يک نوشته در اين مورد فراهم نشده است. بالاخره بوش و تاچر و عرفات و د.‌س و من و رفيق على اوطميش هم همين روزها و ماهها را براى نظر دادن راجع به موضوعاتى از اين نوع، که گفتن ندارد بسيار مهم و حياتى است، در اختيار داريم. اين هم تنها کار هيچکداممان نيست. ثانيا، حوالى انتهاى جنگ رفيق نامه‌اى به دفتر سياسى نوشتند مبنى بر اينکه در مورد بحران خليج "نظر" دارند و آيا کمونيست نظرشان را منتشر خواهد کرد يا خير. پاسخ داديم که از اظهار نظر ايشان استقبال ميکنيم و حتى اگر مورد تائيد ما نباشد بصورت ضميمه کمونيست چاپش خواهيم کرد و همانروز براى يک مصاحبه با کمونيست در مورد بحران و جنگ خليج سوالات کتبى‌اى برايشان فرستاديم. اگر ضميمه کمونيست چاپ شده است من نديده‌ام. ثالثا، مدتى بعد در جلسه‌اى که من و کورش مدرسى براى تعريف ارگان سرپرستى امور کومه‌له در خارج کشور تشکيل داديم و رفيق مهتدى و کادرهاى مرکزى و اصلى کومه‌له در خارج در آن شرکت داشتند، پس از پايان امور اجرايى من رسما خواستم رفقاى حاضر اگر ملاحظاتى در مورد موضع دفتر سياسى در مورد جنگ دارند با استفاده از فرصت گردهم آيى مطرح کنند. ابتدا سکوت سنگينى به جلسه حاکم شد که پس از اصرار مکرر من بالاخره رفقايى ملاحظاتشان را، در مورد همين مساله برخورد به عراق، گفتند و ما و رفقاى ديگرى از خود جلسه جوابى که به عقلمان ميرسيد به اين ملاحظات داديم. رفيق مهتدى در اين بحث مطلقا کلامى بر زبان نياورد. آيا اين فرصتى نبود که ايشان با طول و تفصيلى که مايل است در يک جمع سطح بالاى حزبى نظرش را بگويد؟ شايد نباشد، اما لااقل بايد اين روشن شده باشد که کسى که عليرغم اين امکانات و فرصتها و تقاضاها و اصرارها ملاحظاتش را نگفته گذاشته است مجاز و موجه نيست که امروز اولين اعلام اختلاف خود را با اين هياهوى بيمورد درباره طفره رفتن طرف مقابل از بحث "حول موضوع مورد اختلاف" شروع کند. اين متاسفانه يک صحنه‌سازى غير اصولى بيش نيست.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


تحولات کردستان عراق: دو راهى حق و باطل

51
محور بحث رفيق مهتدى، همانطور که از عنوان نوشته هم پيداست، اينست که من و دفتر سياسى يک قيام مردمى در عراق را اولا نديده‌ايم و ثانيا آنرا تخطئه کرده‌ايم. رفيق مهتدى در اشکال مختلف يک سوال واحد را، که ظاهرا تصور ميکند پاسخ "کلاسيکى" هم دارد و بخودى خود طرف مقابل را ذوب ميکند، جلوى ما مى‌گذارد: "روشن است که اختلاف بر سر ارزيابى از تحولات کردستان عراق بدنبال تمام شدن جنگ خليج و برخورد ما نسبت به آن است. بر سر اينست که رويداهاى کردستان عراق، خيزش توده‌اى در آنجا چه بود و چگونه ارزيابى ميشود؟ آيا اين يک انقلاب بود، يک قيام مردمى بود که بايد از آن پشتيبانى کرد، و يا يک حرکت ارتجاعى، يک عصيان تحريک شده از طرف ناسيوناليسم کرد و امپرياليسم آمريکا بود که شايسته هيچگونه پشتيبانى نيست، برعکس بايد ماهيت آن از طرف کمونيستها افشاء شود؟" به اين سوالات برميگردم. اما همينجا بايد از رفيق مهتدى که با آن دقت در بحث فازها، لايه‌ها و مراحل مختلف يک بحران جهانى را تفکيک کرده است بپرسيم که اين تنزل بحث به دو حالت حق و باطل مطلق از چه روست؟ آيا واقعا تحولات سياسى در کشورهاى دنيا، يا در تاريخ گذشته، يا قيام عادلانه اصيل مردمى است که کمونيستها بايد از آن پشتيبانى کنند و يا حرکت ارتجاعى و تحريک شده توسط ناسيوناليسم و امپرياليسم که کمونيستها بايد آن را افشاء کنند؟ هيچ حالت سومى نميتواند وجود داشته باشد؟ بعد از سالهاى سال گفتن و نوشتن درباره سياست و انقلاب و جنبش به اينجا رسيده‌ايم؟ ١٨ برومر را نوشتند که ما اين را بگوئيم؟ درباره انقلاب ٥٧ اينطور حرف زديم؟ خيزشهاى بلوک شرق را اينطور دسته‌بندى کرديم؟ از اشغال سفارت آمريکا در تهران چنين تبيينى داديم؟ شورش کرونشتات را اينطور فهميديم؟ جنبش پرو-‌دموکراسى درچين را اينطور تجسم کرديم؟ آيا واقعا ذهن ما از تبيينى واقعى‌تر و چند وجهى‌تر عاجز مانده؟ سوقات ما، بعد از دهسال مارکسيسم انقلابى و کمونيسم کارگرى گفتن، براى کارگر و کمونيست عراقى در فهم جنبش و وضعيتش چنين احکامى است؟ من تصور نميکنم. واقعيت اينست که رفيق عبدالله هم اينطور فکر نميکند. اين تشريفات تئوريکى است که ايشان بجا مياورد تا جواب جزوه من را بدهد. من نظرات ايشان را ناسيوناليستى خوانده‌ام و ايشان هم ظاهرا ميبايست چيز بدى به من بگويد. "تخطئه انقلاب مردم" اولين و در دسترس‌ترين فرمولى بود که در محل يافت ميشد و حتى به مرحله توليد انبوه هم رسيده بود. رفيق عبدالله همين فرمول حاضر و آماده را ازملى‌گرايان ميليتانت کرد در اروپاى شمالى وام ميگيرد. فرمولى که بر مبناى آن اگر انسان در آن به تقديس هر‌آنچه در کردستان در ظرف ٣ هفته معين گذشت، با اشتباهات و ناخالصى‌ها و بند و بستها و رهبران و غيره‌اش، برنخيزد به يکباره به قعر جهنم سرنگون مى‌شود. پاراگراف فوق فورا نتيجه‌گيرى شايسته خود را به منصه ظهور ميرساند: "همين مساله اصلى است که جزوه رفيق حکمت رسما درباره آن ساکت است. ميگويم رسما چرا که طبعا(!) از لابلاى استدلالها بخوبى ميتوان پى برد که او با ارزيابى دوم موافق است. اما شما هرگز به صراحت چيزى در اين مورد نمى‌بينيد. بعکس اين مساله با‌دقت خاصى ناديده گرفته شده است" گيريم جزوه من يا قطعنامه دفتر سياسى درباره مساله قيام و انقلاب در کردستان عراق ساکت باشد، چرا "طبعا" روشن است که من با ارزيابى دوم موافقم؟ چرا اين نميتواند مثلا حاکى از قائل شدن اهميت کمترى براى مساله باشد؟ چرا نميتواند مثلا نشانه اين باشد که موضوع مورد بحث آن جزوه اين نيست؟ مساله اين است که دو قطبى خود خوشنود کن "يا اين يا آن" و ذهنيت شير يا خطى پشت آن اصلا قرار است اين اتهام را به زيور تحليل بيارايد. در مورد "سکوت" من و دفتر سياسى در مورد انقلاب مردم پس از روشن کردن اصل مطلب توضيح خواهم داد.
57

١- کدام آمريکا، کدام کنترا؟

59
بهرحال اجازه بدهيد بحث خود را روى همين دوقطبى بنا کنم. هر دو طرف اين دو قطبى ميلنگد.
60
از بحث "تحريک آمريکا"، "کنترا" و "جنبش افغانستان" شروع کنيم يعنى "شق دوم". اينها عباراتى است که هم من و هم ايرج آذرين در نوشته‌هايمان براى خصلت‌نمايى وجوهى از واقعيات سياسى در کردستان عراق بکار برده‌ايم. در مقابل، يک فضاى رنجش تصنعى در مقابل اين بحث ايجاد شده است که اولا بر خلط مبحث و خود را به نفهميدن زدن بنا شده و ثانيا هدفى جز تحريک عواطف ملى ندارد. رفيق مهتدى در نوشته خود به سادگى ميان آرمانها و خواستهاى برحق مردم، جنبش کردستان، جنبش شورايى، قيام، و بالاخره رهبرى ناسيوناليست سر‌ميخورد. اگر کسى ورود جنبش ملى در کردستان به مرحله تعرض نظامى را ناشى از تشويق و ترغيب و يا زمينه چينى آمريکا دانسته باشد، براى ايشان کافى است که ادعا کند "آرمانهاى مردم" تخطئه شده و يا شوراها "آمريکا ساخته" لقب گرفته‌اند، و لاجرم همت مى‌کند ما و خواننده بى تقصير خود را بعد از يک عمر کار در يک سازمان کمونيستى، آنهم با لحنى که انگار خود ايشان هم تازه متوجه شده است، در مورد مشقات مردم عراق از کرد و عرب و بمباران شيميايى و فقر و استثمار در اين کشور ارشاد کند. به من جواب بدهيد اگر چيزى يا کسى يا نيرويى و يا حرکتى در کردستان توسط آمريکا تحريک نشد، بحث خود شما در مورد "توطئه آمريکا" و "احساس خيانت" مردم کرد و بحث تمام دنيا درمورد خيانت آمريکا به کردها از کجا آمده؟ قدرى بحث خودتان درباره توطئه آمريکا را بشکافيد تا معلوم شود امپرياليسم بالاخره چه کسى را به چه کارى واداشت تا "توطئه‌اش" عملى شود. مردم آواره در فاز سوم نسبت به وعده وعيدها و تحريکات آمريکا در فاز اول و عمل نکردن به آن در فاز دوم ابراز نفرت ميکنند. اين مردم، شما که نمايندگى انحصارى شناخت غم و درد و آرمان و مبارزه شان را داريد بگوئيد، از چه حرف ميزنند؟ اينکه "شوراى آمريکا ساخته که نداريم" يک خلط مبحث پيش پا افتاده و نفهميدن عامدانه حرف روشن طرف مقابل است. مگر کسى گفته شوراها به تحريک آمريکا ساخته شدند؟ نقش آمريکا در رويدادهاى کردستان، يعنى همان فاز اولى که مهر خود را به فاز دوم و سوم زده، در جوانب مختلفى از رويدادهاى کردستان و همان قيام به فتيش تبديل شده شما قابل مشاهده است. زمان و شکل قيام، حکومت اجتناب ناپذير حاصل از پيروزى قيام (يعنى همانها که شما بلافاصله بعنوان دولتمردان بعدى کردستان فکر تنظيم روابط با آنها مىافتيد)، سرعت پيروزى اوليه قيام، ترکيب اجتماعى و سياسى و روانشناسى قيام کنندگان، سرعت و نفس شکست قيام، عواقب انسانى و سياسى و موقعيت روحى حاصل از شکست قيام و نظاير اينها همه از سياست آمريکا در منطقه و اوضاع ناشى از دخالت نظامى و تبليغات آمريکا در عراق تاثير پذيرفته است. اين سرسوزنى به حقانيت خواستهاى کارگران و زحمتکشانى که در قيام شرکت کردند (و البته نه همه کسانى که در فتح کرکوک و مناطق مهم نفتخيز حضور داشتند) خدشه وارد نميکند. آيا من همين رادر يک صفحه کامل در جزوه اول در مقابل بحث لکه‌دار شدن و نشدن جنبش توده‌ها ننوشتم؟ آيا اين انتظار بيجايى است که بخواهيم کادرهاى بالاى حزب کمونيست جهان را با مفاهيم بيشترى از چند کلمه "قيام" و "توده‌ها" و "عادلانه" و "مردمى" و غيره درک کنند و به ديگران توضيح بدهند؟ آيا ميشود آگاهى‌اى بيشتر از يک تقديس دنباله‌روانه به ميان همان قيام کنندگان شکست خورده‌اى که نظير شما دنبال دلائل ناکامى خيزش خود ميگردند برد؟ آيا اگر کسى اين را بخواهد "شق دوم را برگزيده است"؟
61
بحث "کنترا" و "يونيتا" از اينهم روشن‌تر است. به کل مردم کردستان و به شوراها که نگفته‌اند کنترا. اين توصيفى از احزاب جبهه کردستان بوده است. توصيف غلطى است؟ آيا خود رفيق مهتدى از قطعنامه اول به بعد، در مقاله کارگر امروز و بويژه در همين "تخطئه انقلاب"، از هم کاسه شدن اينها با آمريکا، تکيه زدن به آن و در باد آن خوابيدن حرف نميزند؟ آيا رهبران اين جريانات خودشان با پيشنهاد هرچه پول بدهيد آش ميخوريد سراغ وزارت خارجه آمريکا نرفتند؟ آيا در تلويزيون نگفتند که آمريکا به ما خيانت کرد چون به عمليات خود خاتمه داد؟ آيا مثلا يونيتا که بيش از يک دهه است دارد با اهداف مشابهى با دولت آنگولا ميجنگد خيلى با قياده موقت و اتحاديه ميهنى متفاوت است؟ حالا يونيتا و کنترا گفتن به قياده موقت هم اشکال پيداکرده؟ آيا اين رنجش حاکى از ارفاق به بورژوازى خودى و اختصاص دادن "نقد سوسياليستى" به بورژواهاى ديگران نيست؟ آيا واقعا اتهام "تخطئه قيام" اسم رمزى براى جلوگيرى از "تخطئه اپوزيسيون ملى کرد" نيست؟ بنظر من اينطور است.
62
در مورد جنبش افغانستان کم لطفى زيادى صورت ميگيرد. باز اينجا ما دو جنبش را مقايسه کرده‌ايم، نه سازمانهاى يکى با مردم ديگرى. جنبش ملى در کردستان عراق (و همينطور جنبش در جنوب عراق) را با جنبش ضد اشغال افغانستان توسط شوروى. اين دومى هم سالهاست ميجنگد و بمب ميخورد و آواره و کشته و معلول ميدهد. اينجا هم جنبش با دخالت وسيع توده مردم همراه بوده. اينجا هم رهبران سرشان به يک قدرت امپرياليستى بند بوده. اينجا هم حتما کمونيست دارد (کتابهاى حزب را که مخفيانه ميبرند و با علاقه ميخوانند). اينجا هم مطالبات و آرمانهاى مردم عادلانه و حق طلبانه است. ميخواستند نيروى خارجى کشورشان را ترک کند و حتما مانند بقيه مردم دنيا ميخواهند از فقر و ظلم و بيحقوقى خلاص شوند. مقايسه جنبش ملى کرد با جنبش ملى‌-‌مذهبى افغانستان چه اشکالى دارد؟ مذهب را ميشود کوبيد و ملى‌گرايى را نميشود؟ ايدئولوژى و افق اجتماعى رهبرى‌شان خيلى با هم فرق ميکند؟ يا چون گروه فشار افغانى در حزب نيست و اگر هم باشد چند کارگر مهاجر و دربدر ساکن تهران و مشهدند که به اين زوديها قرار نيست به مقامى برسند؟ آيا از ميان کسانى که اين مقايسه رنجيده خاطرشان کرده است کسى هست که حاضر باشد سمينارى درباره ارجحيت سياسى و پرنسيپى جنبش ملى کردستان عراق بر جنبش افغانستان بدهد و متنش را به چاپ برساند؟
63

٢- "تحريک ناسيوناليسم"

64
اما جزء دوم شق دوم، يعنى ناسيوناليسم کرد، چه؟ آيا اصلا اين مقوله ربطى به موضوع مورد بحث دارد؟ با حساب نوشته‌هاى رفيق مهتدى عملا خير. ناسيوناليسم جنى است که بايد براى دفع شر آن آيه‌اى در مورد "زدوده شدن پيرايه‌هاى راديکال" از آن در "سالهاى اخير" خواند و بخود فوت کرد و سپس آن را بفراموشى سپرد و جهان واقعى را با مقولات خلق و مردمى و عادلانه تحليل کرد. اصرار عجيبى وجود دارد که نقش و سهم ناسيوناليسم کرد در "جنبش کردستان" انکار شود. اين بخصوص از جانب نويسنده‌اى که تمام نوشته‌اش در کارگر امروز حول "جنبش کردستان"، "کردها" و نظير اينها دور ميزند غير قابل قبول است. تلقى رفيق مهتدى از ناسيوناليسم در نوشته اخير عقب گرد نظرى باور نکردنى‌اى را به نمايش ميگذارد. مدتهاست که ما ناسيوناليسم را بعنوان جنبشى اجتماعى، بعنوان افق، ادراکات و تعلقات فکرى و عاطفى‌اى که در ذهنيت خودبخودى توده‌هاى مردم نفوذ عميق دارد، بعنوان يکى از ارکان خودآگاهى وارونه انسانها در جامعه بورژوايى و نظير اينها توصيف ميکنيم. نميدانم از کى قرار شده است ناسيوناليسم دوباره با درکى مکانيکى در احزاب و گروه‌ها و سياستمداران و از آن بدتر در پيشمرگان خلاصه شود. براى رفيق مهتدى اينکه "ميدانيم که شروع قيام در سليمانيه و حتى اتمام کار و تصرف مواضع نيروهاى دولتى قبل از اينکه نيروهاى پيشمرگه سازمانهاى سياسى فرصت رساندن خود به شهر را پيدا کرده باشند" بوده، و ياترکيب طبقاتى نيروى محرکه جنبش، که البته ايشان آن را به کارگران و زحمتکشان محدود جلوه ميدهد، استدلالاتى در اثبات اين است که جنبش در کردستان "در چهارچوب سنتى ناسيوناليسم نميگنجد". گويى ناسيوناليسم همراه پيشمرگه سر کوه و يا همراه رهبران در تبعيد مانده بوده است و يا اينکه کارگر و زحمتکش تا بحال نيروى محرکه جنبشهاى ملى نبوده است. به همين ترتيب، بحث کسانى که از سهم ناسيوناليسم در رويداهاى کردستان عراق و عواقب تراژيک آن صحبت کرده‌اند با فرمولهايى نظير اين که جنبش نتيجه "تحريک ناسيوناليسم" و "ايادى کرد امپرياليسم" نبود کاريکاتور ميشود. اين نوع استدلالات و فرمولبندى‌ها در "تخطئه انقلاب" به وفور پيدا ميشود و فقط ميشود آنها را به حساب جار و جنجال عليه کسانى گذاشت که ميخواهند چيزى عليه ناسيوناليسم کرد در اين دوره بگويند. بگذاريد فقط اين را بگويم که هر تحليلى از "جنبش کردستان" که نخواهد تن خود را به مساله ناسيوناليسم کرد بزند چيزى جز خاک پاشيدن در چشم همان کارگر و زحمتکشى که ظاهرا دارند برايشان دل ميسوزانند نيست.
65
اگر بهرحال بحث درباره ناسيوناليسم کرد را با پافشارى به ايشان تحميل کنيد با اين نوع مرزبندى‌هاى براستى عميق با ناسيوناليسم از بحث شانه خالى ميکنند که‌: "ناسيوناليسم کرد بعنوان يک جريان سياسى بورژوايى در سالهاى اخير هرچه بيشتر بقاياى پيرايه‌هاى راديکال را از خود زدوده و جنبه‌هاى آشکارا ارتجاعى را در خود تقويت کرده است. اين موضوع منجمله از طرف خود من در مقاطع مختلف بيان شده است". اولا نميدانم اين پيرايه‌هاى راديکال چه بوده و چرا برخلاف ناسيوناليسم مردم ديگر دنيا در مورد کردها اين راديکاليسم تا آخر قرن بيستم دوام آورده است و فقط اين اواخر زدوده شده است. ثانيا، خوشحال ميشوم اگر جزوه، کتاب و رساله‌اى از رفيق مهتدى عليه ناسيوناليسم کرد (و نه فقط حزب دموکرات) پيدا کنم. تصور ميکنم اگر چنين چيزى قبلا نوشته شده بود عقب گرد رفيق به مواضع امروز به اين سهولت صورت نميگرفت. ثالثا، يک مقطع بسيار مهم از اين "مقاطع مختلف" همان فاز اول معروف بود‌که در اين مورد بخصوص از جانب ايشان هيچ چيز بيان نشده است.
68
گفته ميشود: "تحولات اخير در عين حال که خود مقطع مهمى را در اين جهت تشکيل ميدهد، فرصتى براى به نمايش گذاشتن عملکرد اين جهت‌گيرى‌ها و مواضع ناسيوناليسم بود و تقابل آنها بامنافع توده‌هاى زحمتکش و رسيدن آنها به پايان خط، از نقطه نظر انقلاب توده‌ها، را نشان ميدهد". روشن است که اولا ناسيوناليسم اينجا "اسم تئوريک" احزاب اپوزيسيون ملى عراق است ونه يک گرايش و حرکت اجتماعى و لذا از "عملکرد آنها" صحبت ميشود و ثانيا منظور از تحولات اخير هم همان "فاز دوم" است. ظاهرا، "عصر انقلاب پرولترى" و مارکسيست بودن ما که هيچ، عملکرد اين جريانات در "فاز اول" هم هنوز هيچ چيز راجع به رسيدن ناسيوناليسم به آخر خط "از نقطه نظر انقلاب توده‌ها" به رفيق مهتدى نميگويد. و اگر کسى بگويد انتقاد ايشان به ناسيوناليسم محدود و سطحى و از موضع همان ناسيوناليسم راديکال ظاهرا به آخر خط نرسيده سابق است کفر گفته است.
71
و بالاخره در باب مبارزه با ناسيوناليسم ميخوانيم: "اما بحث بر سر اينست که مبارزه واقعى با ناسيوناليسم و تلاش براى منزوى کردن آن در حرکتهاى سياسى جامعه، پيش از هر چيز از راه پشتيبانى از حرکتها و جريانهاى انقلابى، کمک به شکل‌گيرى و تقويت گرايشها و جريانات کارگرى و کمونيستى مستقل، کمک به رشد و گسترش نفوذ اين گرايشات و جريانات و تحکيم پيوند آنها با توده کارگر و زحمتکش و با جنبش انقلابى توده‌ها مقدور است". از فرمول پوپوليستى تحکيم پيوند کمونيستها با "جنبش انقلابى توده‌ها" ميگذرم. سوال اصلى من اينست که بالاخره چه کسى قرار است ناسيوناليسم را مستقيما مورد نقد و افشاء قرار دهد؟ آيا حاضريم در مورد مبارزه با مذهب و يا مردسالارى و نژادپرستى همين حکم لطيف را بدهيم که راه واقعى مبارزه با اينها نه مقابله سياسى رو در رو با آنها بلکه "تقويت" و "پشتيبانى" از نيروى ديگرى در جامعه است؟ بالاخره محصول اين تقويتها پيدايش جرياناتى مثل خود ماست. ما يک جريان "شکل گرفته و تقويت شده کمونيستى هستيم که اگر کسى در مقطع سمينار "کمونيسم کارگرى و فعاليت حزب در کردستان" باور نميکرد امروز ديگر دارد به چشم ميبيند که ريشه‌هاى عميق در طبقه کارگر در کردستان، آنهم در کشورى که حوزه فعاليت مستقيم ما نبوده است، داريم. تازه ما بايد براى مبارزه با ناسيوناليسم به تقويت جريانات ديگرى کمک کنيم؟ چرا اينقدر از پهلو و غير مستقيم؟ اين دور ارفاق به ناسيوناليسم کجا تمام ميشود؟ از اين گذشته نميفهمم چرا در مقابل دفتر سياسى حزب کمونيست که اتهامش گويا اينست که راجع به "قيام توده‌ها" کم و دير حرف زده بايد قهرمانانه افشاگرى کرد و اتهام "لجن مال کردن" مبارزه توده‌ها و بيخبرى از غم و درد مردم را به اطراف پرتاب کرد، اما در مبارزه با کسانى که در" قبال انقلاب توده‌ها به آخر خط رسيده‌اند" به "تقويت و پشتيبانى" کارگران و کمونيستها بطور کلى پرداخت؟ آيا واقعا تشخيص يک راست‌روى در مقياس اجتماعى، و نه فقط در قلمرو تاکتيک، در اين نگرش خيلى دشوار است؟ من تصور ميکنم قدم اول در مبارزه واقعى با ناسيوناليسم مبارزه سياسى و فکرى واقعى با خود آن است. افشاء کردن و محکوم کردنش، نشان دادن اهداف سياسى و اجتماعى و جايگاه تاريخى‌اش و بيرون کشيدنش از زير هر پوشش نظرى و فکرى ظاهرسازانه‌اى است که مداوما بخود ميگيرد. اين شرط تقويت کارگر و کمونيست است و نه "نتيجه" آن.
74
برخلاف اصرار رفيق مهتدى ناسيوناليسم کرد، حتى اگر پيشمرگان هنگام قيام مسلحانه مردم سرکوه بوده باشند، در کل حرکت توده‌هاى مردم کردستان و حتى در خود جنبش شورايى (که بعدا به آن ميرسم) حضور برجسته‌اى دارد. تقابل طبقاتى نسبت به مقابله کرد با دولت مرکزى نقش درجه دو دارد و تنها پس از پيشروى عمومى به مثابه کرد است که کارگر و بورژواى کرد شروع ميکنند تا رودرروى هم قرار بگيرند. افق پيشروى توسط مردم، همانطور که توسط رفيق مهتدى، در متنى ملى نگريسته ميشود و تاکتيک عمومى ناسيوناليسم کرد و افق سياسى آن بر حرکت توده‌ها غلبه دارد. خود رفيق مهتدى از جنبش و قيامى سخن ميگويد که "در خلال آن" (يعنى در همزمانى با آن و بواسطه شرايط ايجاد شده توسط آن) شوراها، کمونيستها و کارگران حرکت مشخص خود را پى گرفتند. و دقيقا در "خلال" و بدنبال شکست همان جنبش است که حرکت کارگر و کمونيست کرد هم ناگزير به عقب نشينى ميشود. بقول خود رفيق مهتدى "شوراها از دل قيام شکل گرفتند". اما قيام از کجا شکل گرفت؟ اينکه قيام کنندگان همان کارگران بودند مشخصه سياسى جنبش را تعيين نميکند و راجع به نفوذ و نقش ناسيوناليسم کرد هيچ چيز نميگويد. کارگر و زحمتکش نيروى مادى اصلى همه جنبشهاى توده‌اى دنيا است. سوال اينست که اين حرکت توده‌اى از چه سياست و دورنمايى تبعيت کرد و بطور مشخص پيروزى اين "جنبش توده‌ها"، در چه وضعيت سياسى جديدى منعکس ميشد. با اينحال، عليرغم همه سخنان رفيق مهتدى در تنزل دادن نقش ناسيوناليسم که اساسا براى مصرف اين پلميک گفته ميشود، خود او ارزيابى واقعى‌اش از قدرت و نفوذ ناسيوناليسم کرد در تحولات اخير را در نوشته‌اش بروشنى بروز داده و حتى سياست عملى خود را تماما بر آن متکى کرده است. در پاسخ به نقد من از اعلام همبستگى ايشان با گروههاى اپوزيسيون ملى کرد از جمله مينويسد: "حفظ موقعيت سياسى ما و تداوم فعاليت ما در منطقه ايجاب ميکند که با اين نيروها مناسبات تفاهم‌آميزى داشته باشيم. همين ضرورت در سطح ديگرى باعث شده است که ما با دولت عراق رابطه بگيريم و اين رابطه را ادامه بدهيم و حتى ملاحظات خاصى را در کارمان بخود هموار کنيم. اين مثل روز روشن است. فرض کنيد کردها با حکومت مرکزى به توافقى پايدار و يا نيمه پايدار بر سر خودمختارى برسند. در آنصورت ما بلافاصله اين سازمانها را در قالب مقامات و کاربدستان مختلف دولتى يا شبه دولتى خواهيم ديد". بعد به مساله اعلام همبستگى و ادامه رابطه با اين جريانات ميپردازم. آنچه اينجا مورد نظر من است، و بقول رفيق مهتدى از روز هم روشن‌تر است، اينست که در محاسبات رفيق چه در مقطع نوشتن قطعنامه اول و چه امروز، نتيجه محتوم پيشروى جنبش توده‌اى در کردستان تبديل اين جريانات، يعنى جريانات ناسيوناليستى کرد، به صاحبان و يا شرکاى قدرت در کردستان است. اگر اين محاسبه درست است، آنوقت آن همه تخفيف دادن در نفوذ و قدرت ناسيوناليسم کرد در اين جنبش و تصوير کردن آن صرفا بعنوان يک جنبش "توده‌اى" با اهداف "متفاوت" از کجا ميايد؟ اگر شوراها خصلت مشخصه اين حرکت توده‌اى بودند و اگر توده‌هاى "کمابيش" راديکال و "کمابيش" خلاص شده از ناسيوناليسم سرنوشت خودشان را بدست گرفته بودند، چرا انتظار داريد جريانات ناسيوناليست و نه شوراها و ارگانهاى قدرت توده‌اى مقامات بعدى را تشکيل بدهند؟ اگر مثل روز روشن است که اينها صاحبان بعدى قدرت در کردستانند بايد به همان روشنى باشد که اينها قدرت فائقه در "جنبش کردستان" هستند و هژمونى فکرى و سياسى و نظامى دارند. که ناسيوناليسم جريان غالب و کارگر مستقل از ناسيوناليسم يک نيروى خلاف جريان است. وبالاخره اگر اين سياست عملى‌تان است، ديگر چرا به کسانى که ناسيوناليسم کرد را يک فاکتور تعيين کننده در رويدادهاى اخير کردستان عراق ميدانند و ميخواهند به همين عنوان نقدش کنند بد و بيراه ميگوئيد؟ آيا براستى "قيام توده‌اى" و "شوراها" در بحث شما ابزارى براى ساکت کردن انتقاد کمونيستى به ناسيوناليسم کرد به منظور جلوگيرى از تيره شدن روابط با مقامات دولتى آتى نيست؟ آيا در واقع از فرط باور به قدرت و نفوذ ناسيوناليسم کرد و ناباورى به قدرت جنبش کارگرى نيست که ميکوشيد جلوى انتقاد به ناسيوناليسم کرد را بگيريد؟ آيا انکار موجوديت و قدرت ناسيوناليسم کرد، درست مانند انکار موجوديت سرمايه دارى در کردستان توسط چپ ليبرال و حزب دموکرات، يک نعل وارونه تئوريک براى دربردن اينها از زير انتقاد کارگرى نيست؟ مثل روز روشن است که چنين است.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


قيام مردمى

79
اما در مورد آنسوى دو قطبى حق و باطل. به سوال محورى رفيق مهتدى برگرديم: "مساله مورد بحث بسيار روشن است: آيا رفيق حکمت قائل به اين هست که در کردستان عراق يک قيام مردمى صورت گرفته است، قيامى که کمونيستها بايد از آن پشتيبانى کنند، جنبه‌هاى راديکال آن را تقويت نمايند، جناح کارگرى و سوسياليستى را در آن مورد پشتيبانى قرار دهند؟ يا برعکس اين حرکت را يک "عصيان" ناشى از تحريکات ناسيوناليستى، يک "پانزده خرداد" يک "جنبش افغانستان" ديگر ميدانند که شايسته هيچگونه پشتيبانى از سوى کمونيستها نيست و بايد افشاء و طرد شود؟" از تکرار دو قطبى کذايى "يا اين يا آن" بگذريم و به اين سوالات جواب بدهيم. بنظر ميرسد رفيق مهتدى کلمه قيام را در نوشته‌اش به تناوب به معناى عام (خيزش، نهضت، جنبش و مبارزه) و به معناى خاص (اقدام به عمل مسلحانه توده‌اى عليه قدرت حاکمه) بکار ميبرد. انرژى زيادى صرف اين ميشود که ثابت شود مردم کردستان عراق (و جنوب عراق نيز) پس از ختم جنگ عراق و آمريکا عليه دولت عراق بپاخاسته‌اند، و از جمله بعنوان دفاعى از بحث دو فاز ظفرمندانه گفته ميشود که اگر مردم بپا نخاستند پس چطور شد آواره شدند! گويى طرف مقابل نفس وقوع خيزش سياسى و نظامى مردم در کردستان عراق را انکار کرده است. من و رفيق مهتدى هر‌دو اخبار راديو و تلويزيون را گوش کرده‌ايم و روزنامه‌هاى وقت را خوانده‌ايم و حتما ميدانيم که پس از ختم جنگ در جنوب و شمال کردستان اعتراضات مردم بالا گرفت و به سرعت به يک تعرض نظامى وسيع عليه رژيم عراق منجر شد. هرکس يادش است که شهرهاى کردستان عراق تصرف شد. بهرحال به هردو معنى عام و محدود کلمه روشن است که قيام مورد اشاره رفيق مهتدى در کردستان عراق صورت گرفته است. هم در جزوه من و هم در قطعنامه دفتر سياسى اين مساله مورد اشاره است و حتى فرض گرفته شده است. اگر مشکلى هست لابد بر سر برخورد به اين قيام (کلى و يا خاص) است. ارزيابى رفيق مهتدى صريح، روشن و قابل فهم است و من بعنوان کسى که عمرى را در سر و کله زدن با پوپوليسم صرف کرده است (و ظاهرا امروز بايد گفت هدر داده است) زير و بالاى اين موضع را بخوبى ميشناسم. مقوله کليدى در اين ديدگاه خلق يا مردم و خلقى يا مردمى است. آيا منصور حکمت قائل است به اينکه در کردستان عراق يک "قيام مردمى" رخ داده است؟ منصور حکمت مدتهاست با چنين مقولاتى حرکتهاى سياسى و اجتماعى را درک و توصيف نکرده است و فکر ميکرده بقيه هم مجاب شده‌اند که چنين نکنند. قيام مردمى يعنى چه؟ آيا کلمه مردمى به معناى "توسط مردم" و "با شرکت مردم" است؟ اگر اينطور است اين مشخصه همه حرکات همه گير اجتماعى است. باور کنيد پانزده خرداد و از آن روشن‌تر جنبش افغانستان هم با اين ملاک بشدت "مردمى" بوده‌اند. دو طرف دعواى ترک و ارمنى در شوروى جنبشهاى مردمى قرار گرفته‌اند، از جنبش استقلال طلبانه ليتوانى مردمى‌تر کسى جنبشى سراغ دارد؟ يا کروآت‌ها در يوگسلاوى، يا صرب‌ها در کروآسى؟ جنبش اعتراضى طرفدار بازار در بلوک شرق فوق‌العاده مردمى بود. به اين معنى من اتوماتيک از هر جنبش "مردمى" دفاع نميکنم و چنين دفاعى را موضع "کلاسيک" کمونيستى قلمداد نميکنم. در مورد هريک از اين جنبشهاى فوق ملاحظات ايدئولوژيکى، سياسى و در يک کلام طبقاتى‌اى دارم که مرا از پشتيبانى اتوماتيک از آنها به صرف مردمى بودنشان بازميدارد.
82
اما "مردمى" و "خلقى" در تفکر پوپوليستى و همينطور در تبيين امروز رفيق مهتدى فقط ، و يا حتى لزوما، معناى ابژکتيو و دموگرافيک فوق را ندارد. اين کلمه بيش از آنکه به دخالت خود مردم برگردد به "مصالح و آرمانهاى" آنها رجوع ميکند و لذا داراى يک بار مثبت سياسى است. جنبش مردمى يعنى جنبشى براى مردم و به نفع مردم. از همين رو است که همين کلمه کافى است که رفيق مهتدى ضرورت پشتيبانى کمونيستها را مستقيما از اين خصلت يک جنبش استخراج کند. تقلاى زيادى که ايشان در درون يک حزب کمونيستى براى ارشاد و تهييج در مورد مشقات مردم و اصالت مطالبات آنها ميکند از همينجا سرچشمه ميگيرد. در بحث عليه پوپوليسم ما اين جنبه مقوله خلقى و مردمى را هم نقد کرديم و اين وجه اصلى نقد پوپوليسم بود. من نميتوانم دوباره از نو فقط براى مصرف اين پلميک "خطوط عمده" و "اسطوره" و "دوجناح" و "مساله ارضى" وغيره بنويسم. همينقدر اشاره ميکنم که کمونيسم با مقوله طبقات و با ملاک مصالح و منافع کارگرى به جنبشها نگاه ميکند و مردم يا خلق را نه يک کليت واقعى و يا تحليلى معتبر در تبيين جامعه، بلکه مجموعه‌اى از طبقات حتى متخاصم ميداند. در نقد پوپوليسم ما نشان داديم که چگونه متوسل شدن به مقولات خلق و مردم و خلقى و مردمى تلاشى است از جانب گرايشى در درون بورژوازى که ميخواهد، عليرغم بازشدن شکاف کارگر و بورژوا در جامعه نوين سرمايه‌دارى، هنوز منافع خود را منافع عموم قلمداد کند و نيروى طبقه کارگر را پشت پرچم بورژوازى اپوزيسيون گرد بياورد. ما نشان داديم که چطور حل کردن مقوله طبقه در مقوله خلق و تبديل کردن مبارزه کارگر به زيرمجموعه‌اى از مبارزه مردم و خلق (بعنوان جناح يا گرايش راديکال و سوسياليستى درون جنبش عموم خلقى) در واقع جز آويزان شدن به انقلابيگرى کارگر براى ترقى‌خواه جلوه دادن بورژوازى اپوزيسيون چيزى نيست. ما نشان داديم، و بويژه با بحثهاى کمونيسم کارگرى با عموميت بيشترى تاکيد کرديم، که تبيين انقلابات و حرکات توده‌اى بصورت "يک جنبش با جنبه‌هاى مختلف" يک توهم بورژوايى است و در جهان واقعى با جنبشهاى اجتماعى متفاوت، ولو در گير با هم، روبرو هستيم و لذا کارمان تقويت جنبش مستقل طبقه خودمان است که "جنبه راديکال" هيچ جنبش ديگرى نيست. اين گفته‌ها را امروز دارند بعنوان نظراتى که سيماى حزب کمونيست را ترسيم ميکند و به آن اعتبار ميدهد در ميان کارگران اشاعه ميدهند. تلاش براى فهميدن اين نگرش به حرکات سياسى واجتماعى "مردم" حداقل انتظارى است که از کسى که دوست داشته بعنوان عضو فراکسيون کمونيسم کارگرى شناخته شود ميرود. بازگشت به فرمولبندى "جنبش و قيام مردمى" عقب گرد غير قابل توجيهى از اين مواضع است.
83
به اين ترتيب پاسخ من به سوال وقوع و يا عدم وقوع يک قيام مردمى در کردستان عراق به معنى ابژکتيو کلمه (شرکت توده‌هاى مردم) مثبت است. ولى جنبه سوبژکتيو سوال، يعنى کاربرد کلمه مردمى با يک بار مثبت سياسى که گويا بايد زيربناى شيوه برخورد کمونيستها را تشکيل بدهد، از نظر من نامعتبر و عقب مانده است. تحولات کردستان عراق حاکى از تحرک و فعل و انفعال جنبشهاى اجتماعى گوناگون بود که نميتوان همه آنها را زير تيتر کلى قيام مردمى جمع کرد و برخوردى عمومى به کليت آن کرد. در اين تحولات روندهاى پيشرو کارگرى و سوسياليستى را در کنار و در کشمکش با تحرکات عقب‌مانده و ارتجاعى طبقات دارا ميبينيم. عنصر انقلابى و ارتجاعى، حرکت کارگرى و بورژوايى، همراه هم به ميدان کشيده ميشوند. آنچه رخ ميدهد، در شعارها، در قيام، در شکست، در آوارگى، در ذهنيات و روانشناسى مردم، در سازمانيابى‌ها و تفرقه‌ها و غيره، حاصل تکامل و پيشرفت و پسرفت يک جنبش نيست. محصول کار و کشمکش جنبشهاى اجتماعى و طبقاتى متفاوت است. به اين ترتيب آيا من از اين قيام مردمى پشتيبانى ميکنم؟ در اين رويدادها من بطور مطلق فقط از جنبش طبقاتى خودم پشتيبانى ميکنم و در آنهم تنها بر اقدامات درست و روشن‌بينى‌هايش صحه ميگذارم. جدا کردن اين جنبش از تمامى تحرکات سياسى و نظامى غير‌از آن را هم شرط پشتيبانى واقعى از آن ميدانم.
84
در قبال حرکتهاى به معنى اخص غير کارگرى و غير سوسياليستى، نظير جنبش ملى، من ازخواست دموکراتيک و آرمان برحق رفع ستم ملى پشتيبانى ميکنم بى آنکه لزوما از جنبش معينى که در يک دوره معين تحت لواى اين خواست برپا شده است و يا از اشکال عملى‌اى که اين جنبش به خود گرفته است نيز دفاع کنم. در اين مورد معين، يعنى در قبال عملکرد جنبش ملى در کردستان عراق در متن بحران خاورميانه، بطور مشخص نه فقط از آن پشتيبانى نميکنم بلکه معتقدم اين جنبش خود را در متن ارتجاع امپرياليستى در منطقه يافت، در سطح جهانى آب به آسياب معماران نظم نوين جهانى ريخت، و يکى از سهم‌داران اصلى هم در قيچى کردن روند رو به رشد مبارزه کارگرى و سوسياليستى و هم در بخون کشيده شدن و آوارگى مردم در کردستان عراق بود.
85

قيام به معنى خاص

86
در مورد قيام به معنى خاص، يعنى عمل مسلحانه توده‌اى براى در هم کوبيدن ابزارهاى اعمال قدرت رژيم حاکم هم به سماع عارفانه دچار نميشوم. قيام به اين معنى خاص و در ابعادى که بخود گرفت تاکتيک اين مقطع جنبش طبقاتى من نبود بلکه اقدام مورد نظر جنبش ملى در کردستان بود. من معتقدم که جنبش کارگرى و پيشرو در کردستان عراق بدون مسلح شدن و بدون قيام به جايى نميرسد. اما قيام ميتواند زودرس باشد و يا ابعاد آن از حيطه مورد نظر اين جنبش فراتر رفته باشد. در اين مورد مشخص، که بقول خود رفيق مهتدى "شوراها از دل قيام شکل گرفتند" و لاجرم نه "قيام از دل شوراها"، بويژه معتقدم قيام عمومى، به تاسى از خط مشى جنبش ملى که پيروزى را در دسترس و حکم حکومت کردستان را در جيب خود ميديد، بيش از آنکه بتواند به اراده و تشخيص جنبش انقلابى طبقه کارگر ربط داده شود، وضعيتى بود که کارگر کرد در عراق عملا خود را در آن يافت. در پاسخ به سوال "پل صراطى" رفيق مهتدى در مورد پشتيبانى و عدم پشتيبانى از قيام (به اين معنى اخص هم) به ذکر رئوس موضع خودم اکتفا ميکنم.
87
١- قيام، خوب يا بد، حلقه‌اى در حرکت جنبش طبقه کارگر کرد نبود، بلکه جزئى از استراتژى جنبش ملى و احزاب آن بود و همين حرکت بود که گفته ميشود ابتدا توسط آمريکا تشويق شد و بعد به آن پشت کرد. بعبارت ديگر، مستقل از بافت قيام کنندگان و شليک کنندگان اولين گلوله‌ها، قيام تاکتيک جنبش ملى بود که به افق عمومى تبديل شده بود و در همين چهارچوب بايد بررسى شود. اگر قيام درست بود تاکتيک جنبش ملى درست بود و اگر غلط بود تاکتيک جنبش ملى غلط بود.
88
٢- توفيق اوليه قيام گواه پيدايش توان واقعى يک قيام توده‌اى ناشى از تکوين يک جنبش سياسى نبود. از هرکس بپرسيد خواهد گفت، و خود رفيق مهتدى هم عملا با بحث "شکست خارجى - قيام داخلى" همين را ميگويد، که بحث بر سر استفاده از فرصت ناشى از تلاشى قدرت حاکمه بود. اين در وهله اول اين را نشان ميدهد که رجوع به اين قيام صرفا بعنوان خيزش توده‌ها فاکتورهاى مهمى را کمرنگ ميکند. يک وجه اين پديده پرشدن خلاء قدرت حکومت مرکزى توسط مردم و نيروهاى مسلح بود و نه يک تفوق بى‌چون و چرا در صحنه نظامى. ميدانم که "امن" و "استخبارات" در مقابل مردم شديدا مقاومت کردند. اما گمان نميکنم در محاسبات قبلى و "کلاسيک" کسى از قيام در کردستان عراق، تصور ميشده است که ارتش عراق در حاشيه بماند. کما اينکه وقتى اين ارتش دخالت ميکند و ميبينند که هليکوپترهايش را هم دارد، قيام، برخلاف انتظارى که از يک قيام توده‌اى ميرود، با مقاومت بسيار اندکى (به نسبت سرعت و دامنه پيشروى‌هايش) مضمحل ميشود. واقعيت بنابراين نشان داد که ايده بورژوازى کرد مبنى بر استفاده از فرصت براى يک تفوق نظامى حداکثر و همه جانبه اشتباه‌آميز بوده است، چرا که هرچند ضعف حکومت مرکزى و فلج شدن نيروهايش فرصتهاى مادى‌اى براى پيشروى سياسى و بخشا نظامى فراهم ساخته بود که ميبايست استفاده شود، قيام و پيشروى‌اى در اين ابعاد با توجه به آتش بس عراق و آمريکا و دورنماى بقاى رژيم عراق براى کسى که توان حفظ تصرفاتش را بطور عينى ندارد عميقا اشتباه بود و ذوق زدگى پوپوليستهاى دلسوز به حال خلق از اين پيشروى از آن هم اشتباهتر. در يک کلمه ايده قيام مردمى با تعبير "کلاسيک" و استنتاجاتى کلاسيک‌تر بايد، بخصوص اگر فرد پس از پايان مراسم تقديس توده‌ها هنوز دنبال ايفاى نقشى پيشرو در آينده هست، جدا تعديل شود.
89
٣- در مورد خود قيام کنندگان و موقعيت اجتماعى و طبقاتى آنها تصوير ناقص و گمراه کننده‌اى در نظرات مدافعين امروزى ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست و از جمله رفيق مهتدى ترسيم ميشود. گويا همه پيشرويها و تصرفات کار کارگر و زحمتکش کرد در همين قامت اجتماعى و طبقاتى‌شان، و از آن شورتر کار شوراهاى بعدى، بوده است. روشن است که کارگر و فعال شورائى "خلال قيام" در تعرض مسلحانه به کانونهاى قدرت سياسى و بوروکراسى ادارى رژيم عراق شرکت کردند و چه بسا جلو افتادند. اما هيچ آدمى که به عقل خود احترام بگذارد را نخواهيد يافت که در تصوير خود از رويدادهاى مسلحانه کردستان عراق سازمانهاى مسلح اپوزيسيون ملى و شمار عظيم مسلح شده‌هاى خود رژيم در کردستان ("جاشهاى" سابق که ظاهرا توسط قيام غسل تعميد انقلابى يافته‌اند و ديگر عشاير ناميدن آنها رفيق مهتدى را برآشفته ميکند) را از قلم بياندازد. هيچ آدم جدى را نخواهيد يافت که پيشرفت قيام را فقط در قدرت آتش نيروهاى جمع شده جلوى مقر رژيم در سليمانيه خلاصه کند و کل موازنه نظامى جديد که با منفعل شدن نيروهاى رژيم از يکسو و بسيج شدن دهها هزار پيشمرگ سابق و يا جديدا خط عوض کرده مسلح در برابر نيروهاى دولتى بوجود آمده را نديده بگيرد. اگر تصوير قيام فقط کارگرى و اساسا شورايى رفيق مهتدى را بپذيريم آنوقت بايد مثل خود ايشان حيرت‌زده شويم که چرا اين جنبش مسلحانه کارگرى با تکان خوردن ارتش عراق به هزيمت ميافتد. يا حيران شويم که چرا شوراها پس از ايندر و آندر زدنهاى متعدد در هنگام ضد حمله رژيم فقط ميتوانند يک نيروى ٣٠٠ نفره گرد بياورند و براى فرماندهى آن از ملابختيار استمداد بطلبند، که چرا اسلحه‌ها و مهمات مصادره شده به انبارهاى جبهه راه پيدا ميکند، که چرا از ميان ايادى رژيم سابق فقط غير کردها را از بالاى ساختمان‌ها پائين مياندازند و خود جاشهاى سابق با مصونيت کامل انقلابى مجرى و يا نظاره‌گر اينگونه مراسم‌اند، چرا جنبش شورايى و کارگرى قيام کرده اموال سرمايه‌داران کرد را دست نخورده ميگذارد، رئيس سابق کارخانه فلان را، پس از گذاشتن ميليونها دينار از پول کارخانه به حساب جبهه، سر جايش ابقاء ميکند و جلوى رفت و آمد کارگران مزاحمت ايجاد ميکند. اگر تصوير يکجانبه رفيق مهتدى بتواند با تبديل جنبش ملى کردستان عراق به کمون پاريس ثانى عضو زير ٢٠ سال حزب کمونيست را چند هفته اى گيج کند و يا گروههايى نظير MLP آمريکا را، که به ضرب توهم به انقلاب کارگرى "پشت پيچ بعدى" هوادارانشان در نيويورک را سرپا نگاه ميدارند، به زندگى اميدوار کند، براى عضو قيام مردمى‌ديده حزب کمونيست ايران فقط ميتواند بعنوان يک نمونه از آژيتاسيونهاى سطحى چپ سنتى نشنيده گرفته شود. فعال حزب کمونيست سابقه‌دارتر و در امر قيام توده‌اى مجرب‌تر از اين است که با اين روش برخورد سرگرم شود. همه ما بخاک افتادن کارگر و زحمتکش جلوى پادگانهاى رژيم شاه و تشکيل کميته‌هاى انقلاب اسلامى بنام قيام سر هر‌کوچه را يادمان است. در "قيام مردمى" فقط کارگران و زحمتکشان شرکت نميکنند، همه، از دانشجو و دانش آموز تا پسرحاجى بنز سوار عضو انجمن ضد‌بهايى و ساواکى سابق، شرکت ميکنند. قيام کارگرى و بلشويکى چيز ديگرى است. اينجا ديگر ضرورى است قيام از دل شورا و جنبش کارگرى برخاسته باشد و نه برعکس. اينجا ديگر ارتش بيطرف و خنثى نميماند، اينجا ديگر ارگانهاى حاصل قيام، عمرشان هرچه باشد، از طبقه قيام کننده تشکيل ميشود و لازم نيست براى هيچ جبهه مسلح بورژوايى کلاهشان را بردارند. قيام مردمى قطعا ارزش خودش را دارد. اما کارگرشرکت کننده در قيام از شوق و ذوق کسانى که بطور کلى قيام را تقديس ميکنند و تناقضات سياسى و نظامى ناشى از خصلت فوق طبقاتى و "مردمى" آن را يا نميبينند و يا بر آن سرپوش ميگذارند، زيان ميبيند. قيام و خيزش مسلحانه در کردستان عراق کارطيفى از نيروهاى اجتماعى و طبقاتى با منافع متفاوت و متضاد بود. اين در جزوه قبلى من، که گويا آنقدر راجع به قيام توده‌اى ساکت است که آيه شريفه "پس چرا آواره شدند" در قبال آن نازل شده، بهمين صورت آمده است.
90
با اين مقدمات روشن است که پاسخ من به سوال پشتيبانى يا عدم پشتيبانى از قيام مسلحانه در کردستان عراق يک آرى يا نه ساده نيست. من ابراز وجود مسلح کارگر کرد در اين دوره را در ابعاد مشخصى درست و بجا ميدانم، اما از قيام همگانى در ابعادى که بخود گرفت و از جنبش تصرف شهرها و مناطق نفت خيز پشتيبانى نميکنم. بنظر من خيزشى در اين ابعاد بدليل هژمونى جنبش پيشمرگانه اپوزيسيون ملى و بر مبناى افق کسب قدرت در باد آمريکا بطور زودرس به کارگر و زحمتکش کرد تحميل شد. بنظر من جنبش کارگرى ميتوانست مسلح شود، از طريق درگيرى‌هاى محدود و موضعى و اساسا با ايجاد يک صف مسلح و سازمان يافته کارگرى وجود فضاى آزادى سياسى و قدرت عمل کارگرى چه در برابر رژيم عراق و چه در برابر اپوزيسيون ملى، که دير يا زود از سرکوه و از تهران و واشنگتن برميگشت، را براى دوره‌اى طولانى تر تضمين کند. بنظر من جنبش مسلحانه تعرضى و معطوف به تصرف مناطق و آزاد سازى کردستان گريزى از اين نداشت که اولا، به امتداد سياست دخالتگرانه آمريکا وابسته شود و با آن تداعى شود، ثانيا، تحت هژمونى سياسى و نظامى اپوزيسيون ملى قرار بگيرد و ثالثا، به يک جنگ مرگ و زندگى زودرس با ارتش عراق کشيده شود که براى حفظ موجوديت خود ناگزير تعرض ميکند. اين اتفاقى است که افتاد. بنظر من سطح رشد جنبش کارگرى و سوسياليستى در کردستان عراق (و مهم‌تر از آن در کل عراق)، از نظر سياسى و درجه تشکل، مقدمات‌يتر از آن بود که اين جنبش بتواند در شيپور قيام مسلحانه نهايى بدمد. وظيفه اصلى تقويت اين ابعاد جنبش طبقاتى کارگران در متن ضعف دولت مرکزى و زير سايه قدرت دفاع مسلحانه جنبش کارگرى از خود بود. ايجاد قدرت دوگانه در قبال رژيم و اپوزيسيون و بى‌اثر و بيخطر نگهداشتن نيروهاى دولت مرکزى و بورژوازى خودى براى دوره‌اى هرچه طولانى‌تر، که در آن بتوان ارگانهاى عمل مستقيم و اقتدار توده‌اى را رشد داد و تحکيم کرد، اين بنظر من ميبايست محتواى سياست نظامى مستقل جنبش کارگرى در اين دوره باشد.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


درباره شوراها

92
من در نوشته قبلى ام به جنبش شوراها نپرداختم، هرچند به يمن رسيدن رفقايى از منطقه در جريان اين حرکت قرار گرفته بودم. علت نپرداختن به اين موضوع در آن جزوه روشن است.
93
اولا، نوشته من تبيين رويدادهاى کردستان عراق نبود، انتقادى به نگرش ناسيوناليستى در نوشته هاى کس ديگرى بود که در آنها سخنى از شوراها نبود. موضوع مورد بحث در آن محدوده خاص، ربطى به مساله شوراها نداشت. خود رفيق مهتدى امروز تاکيد ميکند که از نظر او هم بود و نبود شوراها جايى در حقانيت نظرات او، و يا در سيستم فکرى‌اى که در نوشته‌هاى ايشان مبناى تعيين سياست بوده است، نداشته‌اند: "حتى اگر قيام مورد بحث قادر نميشد اين اشکال سازمانيابى را هم بخود بگيرد، اگر شوراها و شعارهاى چپ هم به آن ترتيب از خود بروز نميداد، کماکان بعنوان بپا خواستن مردمى تحت ستم و استبداد و بيحقوقى، بعنوان اعتراض توده کارگر و زحمتکش به شرايط زندگى شان و عرض اندام درمقابل وضع موجود قابل پشتيبانى بود. طبعا وجود عوامل فوق اين پشتيبانى را ده چندان ميکند". در يک کلمه بحث ايشان مربوط به حقانيت قيام توده‌اى است. سياست مورد نظر ايشان مستقل از شعارها، شيوه‌ها و سازمانيابى‌هاى توده‌اى طرح شده و از بحث شوراها بى‌نياز است. جزوه قبلى من قبل از "ده چندان شدن" صحت نظرات ايشان و در مقابل اصل بحث "يک چندان" ايشان نوشته شده و لذا وارد بحث شوراها نشده بود.
96
ثانيا، برخلاف تصور رفيق مهتدى اتفاقا يک دليل عدم ورود من به بحث ابراز وجود مستقل کارگرى و جنبش شوراها در کردستان عراق در جزوه قبلى همان مراعات حقوق ايشان در يک پلميک و همينطور پرنسيپهاى سياسى خودم بود. بر خلاف تصور رفيق مهتدى، وجود يک حرکت کم يا بيش مستقل کارگرى در "دل" جنبش توده‌اى نادرستى مواضع ايشان در حمايت بى‌قيد و شرط از کليت "جنبش کردستان" و ابراز همبستگى با بورژوازى ملى کرد را صد چندان تاکيد ميکند. اگر واقعا تفکيک طبقاتى در عرصه سياسى در کردستان عراق صورت نگرفته بود و اگر ما پوپوليستهاى سال ٥٦ بوديم، شايد موضع تمام خلقى رفيق مهتدى ميتوانست در سنت چپ جايى داشته باشد. اما، بروز علنى صفوف متفاوت و متضاد طبقاتى در "خلال قيام" کسى که ادعاى کمونيست بودن ميکند را ناگزير ميکند بين اين صفوف انتخاب کند و کنار يکى از آنها و نه ميان آنها قرار بگيرد. اين کار سختى هم نيست. جنبش توده اى در کردستان ايران هم وجود داشت و کسى يک پيام همبستگى از جانب ما کمونيستها در خارج کردستان به حزب دموکرات پيدا نميکند چرا که کومه‌له اى بود که تازه نه بعنوان صف مستقل کارگرى بلکه بعنوان سازمان مدافع زحمتکشان شناخته شده بود و همين درجه تفکيک اجازه موضعگيرى "کلاسيک"، و در واقع بورژوايى، به هيچ کمونيست جدى را نميداد. حالا در کردستان عراق خود کارگران با شوراهايشان به ميدان آمده اند و بقول يکى از رفقايى که از "متن جريان" آمده بود چيزى هم به درگيرى مسلحانه شان با احزاب جبهه کردستان نمانده بوده است و رفيق مهتدى دوست دارد تصور کند که دفاع على العمومش از قيام خلق، ارفاقش به ناسيوناليسم کرد و همبستگى اش با ناسيوناليستهايى که به زعم او اين توده ها رهبران خود تلقى شان ميکنند، حقانيتى ده چندان پيدا کرده. بنظر من بهتر است اگر آدم ميخواهد خودش را گول بزند در خلوت اينکار را بکند.
97
اينها را من ميتوانستم در جزوه قبلى بگويم، اما اين را خلاف پرنسيپ سياسى خود ميدانستم که واقعياتى که ايشان در مقطع نوشتن مقاله اش از آن بيخبر بوده است را چاشنى بحث خودم بکنم. چه بسا همين واقعيات ممکن بود بجاى اينکه ايشان را ده چندان در پوپوليسم و ناسيوناليسم فرو ببرد، به تجديد نظرى در فرمولبندى هايش سوق بدهد.
98
ثالثا، برخلاف رفيق مهتدى دوست نداشتم و احتياجى هم نداشتم که با استفاده از فاکتهاى مربوط به شوراها، که بعدا خود دفتر سياسى در اختيار ايشان گذاشت، در مقابل کسى که مورد نقد من است ژست دست اندرکار مطلع جنبش شورايى کردستان عراق را بخود بگيرم و رنگ کارگرى به خودم بزنم - تا بعد مجبور بشوم در يک پاراگراف بگويم که "البته اين ربطى به بحث ندارد". با شورا يا بى شورا، نگرش رفيق مهتدى در نوشته هاى قبلى اش ناسيوناليستى بود. استدلال منهم در مقابل اين ناسيوناليسم به سوار شدن روى نام شوراها نيازى نداشت.
99

جايگاه شوراها در تبيين رفيق مهتدى

101
نحوه استفاده رفيق مهتدى از وجود جنبش شورايى در کردستان جالب توجه است. يک ايراد من به نوشته هاى قبلى رفيق مهتدى استفاده از مقوله "جنبش کردستان" بعنوان جنبش مادر و تبديل جنبشها و حرکات طبقات مختلف در جامعه کردستان به اجزاء اين جنبش بود. من اشاره کردم که آنچه که جنبش کردستان ناميده ميشود در واقع جنبش ملى کرد است که نه فقط تيتر عمومى اى براى هر حرکت اعتراضى در کردستان نيست بلکه جنبشى است در کنار و در تقابل با ساير جنبشهاى اجتماعى در کردستان. جنبش کارگرى و سوسياليستى، جنبش زنان و غيره اجزاء "جنبش کردستان" نيستند، جنبشهايى هستند متکى بر مبانى طبقاتى و اجتماعى خاص خود که در جوار و حتى در مقابل "جنبش کردستان" قرار ميگيرند. تنزل دادن جنبش طبقه کارگر به بخشى از جنبش کردستان و توصيف آن بعنوان "جنبه راديکال" اين جنبش همانقدر پوچ است که کسى جنبش کارگرى درآفريقاى جنوبى را جنبه راديکال جنبش ضد آپارتايد بشمارد و يا تشکيلات حزب کمونيست ايران در کردستان و يا جنبش اول ماه مه ها در شهرهاى کردستان را جنبه و جناح راديکال جنبش کردستان ايران توصيف کند. اين ايراد جديدى نيست که ما به تبيين هاى سنتى اين رفقا ميگيريم. هرچند بارها نياز به تاکيد مجدد داشته، اما مدتهاست اين را براى مثال در تشکيلات حزب کمونيست به کرسى نشانده ايم که کومه‌له و حزب دموکرات بعنوان جناحهاى کارگرى و بورژوايى يک جنبش توصيف نشوند، از دو جنبش اجتماعى سخن گفته شود و جنبش اجتماعى طبقه کارگر به زير‌مجموعه اى از جنبش ملى تبديل نشود. حال من از بحثهاى کمونيسم کارگرى، که اساس آن ديدن فاصله اجتماعى جنبشهاى گوناگون است ميگذرم.
102
خاصيت حذف کلمه "ملى" و تبديل جنبش ملى در کردستان به "جنبش کردستان" دقيقا چيزى جز ريختن راديکاليسم کارگرى و حقانيت اعتراض کارگرى به کيسه ملى گرايى کرد نيست. اين دقيقا کارى است که رفيق مهتدى در نوشته هاى قبل و امروز به صراحت در "تخطئه انقلاب" انجام ميدهد. وقتى من اين ايراد را به رفيق گرفتم با اين استدلال عميق و گهربار پاسخ دادند که "رضا مقدم خودتان هم عبارت جنبش کردستان را بکار برده". واقعيت اينست که آنچه در نوشته رضا مقدم بنظر من يک کم دقتى در استفاده از اصطلاحات سياسى است، در نوشته رفيق مهتدى اساس تئوريزه کردن حمايت کمونيستها از جنبش ناسيوناليستى و اپوزيسيون ناسيوناليست در کردستان عراق است. رضا مقدم ميتواند غلطنامه چاپ کند و همه جا جنبش کردستان را به جنبش ملى يا ناسيوناليستى کردستان تصحيح کند، بدون اينکه لازم باشد در هيچ حکمى تجديد نظر کند. نه فقط اين، بلکه نقدش به اين "جنبش کردستان" و رهبران آن مفهوم تر ميشود. رفيق مهتدى اگر چنين تصحيحى را وارد کند تمام استدلالاتش فرو ميريزد. آنگاه ديگر نميشود گفت که پيدايش شوراها و رشد جنبش کارگرى ضرورت دفاع کمونيستها از جنبش "ملى" کردستان و اعلام حمايت از رهبران اين جنبش را ضرورى ميکند. کافيست رفيق مهتدى کلمه ملى را به "جنبش کردستان" اضافه کند تا هرکس به روشنى ببينيد ايشان در صحنه سياسى کردستان عراق کجا ايستاده و اين پرخاشگرى به من و دفتر سياسى حزب کمونيست از موضع چه جنبش اجتماعى اى صورت ميگيرد. حذف کلمه ملى از تبيين رفيق مهتدى، برخلاف نوشته رضا مقدم، سهوى نيست، بلکه عمدى است و با استدلالات پرشورى در تخفيف دادن به نقش ناسيوناليسم در رويدادهاى کردستان عراق تکميل ميشود.
103
بنابراين وقتى رفيق مهتدى مينويسد: "نفس وجود جنبش شورايى در خلال حرکت و جنبش توده ها گواهى بر انقلابى بودن و مترقى بودن اين حرکت مردم است"، من در پاسخ فقط لازمست به ايشان ياد آورى کنم که جنبش شورايى فقط گواه مترقى بودن جنبش شورايى است و نه هيچ چيزى ديگرى که همزمان آن رخ داده باشد و يا اعضاء اين شوراها در آن شرکت داشته باشند.
104
وقتى مينويسد: "اين جنبش توده‌اى منجمله با شوراهايش، مرحله کاملا متفاوتى است" بايد به ايشان تذکر بدهم که شوراها را چکى جزو اموال و تعلقات جنبش خلقى خود ننويسند. جنبش شورايى به طبقه کارگر متعلق است و حاصل کار فعالين جنبش شورايى بعنوان يک حرکت کارگرى و سوسياليستى معين است.
105
وقتى ميگويد: "از ابتدا بايد عنصر سوسياليستى و کارگرى را در اين جنبش توده اى تقويت کرد"، بايد از ايشان بخواهم بدوا عنصر سوسياليستى و کارگرى را جزئى از جامعه و قطبى در تخاصم طبقاتى بدانند و نه جنبه و طعم و رنگى در جنبش خلق.
106
وقتى ميگويد: "اين يک قيام توده اى بوده است .. و مفاهيم جديد، گرايشهاى جديد و نيروهاى اجتماعى جديدى را به صحنه آورده است"، بايد از ايشان بخواهم در فقدان قيام‌ها هم متوجه کشمکش نيروهاى اجتماعى مختلف (يعنى همان مبارزه طبقاتى معروف) باشند و قيام ها را حاصل جنبشهاى طبقاتى بدانند و نه جنبشهاى طبقاتى را حاصل قيام‌ها.
107
از اين نمونه‌ها به وفور در "تخطئه انقلاب" يافت ميشود. اولين نقش بحث شوراها در مقاله اخير رفيق مهتدى به اين ترتيب زدن رنگ حقانيت مطلق به آن "جنبش توده اى" است که به زعم رفيق مهتدى "از دل خود" کارگران و شوراها را بيرون داده است. وقتى اين فرمول را، که يک رکن تفکر پوپوليستى است، از ايشان قبول کنيد باقى استنتاجات راست روانه در دفاع از ناسيوناليسم کرد و بورژوازى ملى بعنوان بخش ديگر (ولو سازشکار و تنبل و متوهم) همين جنبش برحق توده اى، و نيز تئورى " لبه کند و تيز حمله" و تضاد عمده و اصلى، روى سرتان خراب ميشود. من اين فرمولهاى خلقى را نميپذيرم. حقانيت جنبش شوراها دليل حقانيت جنبش شوراها است و بس. حقانيت هر جنبش و عمل و آکسيون سياسى ديگرى، از "جنبش کردستان" تا قيام مسلحانه، بايد به اعتبارخودشان مورد بحث قرار بگيرند. هزار و يک شوراى کارگرى "در دل جنبش ليتوانى"، پلاکاردهاى درشت با شعار حکومت کارگرى "در خلال جنبش استونى"، و نظاير اينها من را به اين جنبشها نزديک تر نميکند. من فقط از همان شوراها و آن پلاکاردها دفاع ميکنم و بعد از يک عمر کمونيست بودن به اين قماش موضعگيرى‌هاى "کلاسيک" گردن نميگذارم.
108
خاصيت دوم بحث شوراها در نوشته اخير رفيق مهتدى کاملا جنبه درون حزبى دارد. ايشان با نشان دادن شوراها در کردستان عراق ، با نشان دادن کارگران و مطالباتشان، از مطالبات اقتصادى تا حکومت کارگرى، به مقابله با انتقاد من به نگرش ناسيوناليستى مقالات خودشان آمده اند. تصوير را طورى چيده اند که گويا در ميان مردم همه عالم، من و يا دفتر سياسى حزب کمونيست بايد از رشد جنبش کارگرى و شورايى درکردستان عراق متعجب و يا حتى احتمالا ناخوشنود باشيم. بيرون حزب، و از جمله در همان جنبش شورايى کردستان عراق، به يک چنين خصلت نمايى و توصيفى از تقابل امروزى در درون حزب ميخندند. فقط در داخل حزب و در فضاى خودفريبى گرايش راست در درون حزب و آنهم فقط براى چند صباحى ميشود به اين تصوير سازى آويزان شد. رفيق مهتدى يادش ميرود که طرف مقابل او در اين پلميک، جمعى از سخنگويان و مدافعين شناخته شده ايده شورايى در جنبش چپ هستند. اگر حزب کمونيست ادبياتى درباره شورا و سازمانيابى کارگرى، کمونيسم کارگرى، و غيره دارد که کسانى در عراق براى ترجمه اش پاى اعدام رفته اند، اساسا کار همينها بوده است. اينها کسانى اند که در مقابل کيش اسلحه و مبارزه مسلحانه به سياق "جنبش کردستان"، که متاسفانه شما امروز به آن رجعت کردهايد، از وجود يک گرايش قوى کارگرى و سوسياليستى در جامعه کردستان سخن گفتند و به همين خاطر توسط کسانى که امروز در زمره طرفداران نظرات شما هستند با اين اتهام که "با وعده صد هزار کارگر کمونيست کومه‌له را خراب کردند" تخطئه شدند. اينها کسانى هستند که درست در اثبات موجوديت و توان عظيم همين جنبشهاى کارگرى و شورايى، و براى معطوف کردن ذهن حزب کمونيست به حرکت طبقاتى خود کارگران، با رهبرى سنتى کومه‌له در تقابل قرار گرفتند و روياى "همه با‌هم" کادرهاى قديمى حزب را با بحث گرايشات آشفته کردند. حال درست روزى که جنبش کارگرى، آنهم نه در کردستان ايران بلکه در کردستان عراق که موضوع کار مستقيم ما نبوده است، صحت نظرات ما را اثبات کرده است، آنهم در بحثى براى عزيز کردن همان جنبش مسلحانه و ملى، با نام جنبش کارگرى و شوراها بايد به مقابله با ما آمد؟ آخر چه کسى از شما باور ميکند که در پلميک امروز در حزب کمونيست، منصور حکمت مقابل شوراهاست و کسانى که مواظبند مبادا لبه تيز حمله متوجه اپوزيسيون ملى کرد عراق شود و يا جنبش توده اى به شوراها "محدود شود" و بقيه "جنبش کردستان" به اندازه کافى عزيز داشته نشود، طرفداران شوراها و جنبش طبقاتى هستند؟ چه کسى از شما باور ميکند که از فرط عشق به شوراها و کارگران به جدل با منصور حکمت و دفتر سياسى حزب کمونيست مشغول شده ايد و با مخالفين واقعى و عملى شوراها در جامعه امروز کردستان عراق که حکم انحلال شوراها را از راديوشان خوانده اند و بروى آن اسلحه ميکشند جدل که نميکنيد هيچ، اعلام همبستگى ميکنيد؟ آيا محدود کردن مخاطبين خود به يک طيف محدود ناراضيان راست در حزب کمونيست، ديگر پراندن هر حکمى که به مذاق آنها خوش بيايد را مجاز ميکند؟ آيا ميشود خواهش کنيم يک دفاعيه ديگرتان از جنبش شوراها در طول دهسال گذشته، مثلا در برابر بورژوازى، در برابر جنبش اتحاديه اى، و غيره را بدهيد بخوانيم؟ آيا ورودتان به بحث دفاع از شورا و جنبش شورايى را از جاى نامناسبى شروع نکرده ايد؟
109
واقعيت اينست که نفس تقديس شوراهاى کارگرى عراق خود گواه فاصله با اين جنبش است. براى کسى که از شوراها سپرى براى دفاع از منافع سياسى ديگرى درست کرده است اين تقديس معنى دارد. اما مدافع و فعال واقعى جنبش شورايى نيازى به اعلام پرستش جنبش شورايى در کردستان عراق ندارد و قاعدتا بايد اين درجه احساس تعلق به اين جنبش داشته باشد که بتواند ضعف ها و اشتباهات اين جنبش، که بنظر من در ناکامى هاى بعدى سهم زيادى داشته است، را خاطر نشان کند. يک نکته را هم بايد خطاب به کسانى که با گريم فعال جنبش شورايى در مقابل ما ظاهر شده اند بگويم. جنبش کمونيستى چيزى بيشتر از جنبش شورايى است. شوراها ظرف و شيوه عمل مستقيم کارگرى اند، اما کمونيسم کارگرى جهت و اولويت و اهداف را به اين جنبش نشان ميدهد. اگر جنبش شورايى در کردستان عراق خط مشى مورد نظر رفيق مهتدى را پذيرفته بود، اگر "قيام قيام" و "خلق خلق" کرده بود و به استقبال تنظيم روابط با اپوزيسيون ملى کرد بعنوان مقامات دولت آتى رفته بود، اگر خود را جناح راديکال و آنها را جناح سازشکار يک جريان اجتماعى واحد ديده بود، آنوقت ما بعنوان کمونيستهاى کارگرى و مدافعين شوراها بعنوان ابزار استقلال طبقه کارگر بايد به جدال با خط مشى حاکم بر شوراها ميرفتيم. اسم شورا در سنت ما وزنه است. اما اين وزنه براى ساکت کردن انتقاد کمونيستى، حتى به شوراها اگر لازم باشد، کافى نيست. واقعيت اينست که جنبش شورايى در کردستان عراق قطعا خط کمونيستى و خط غير کمونيستى هردو را در خود داشته است. نظرات مشابه رفيق مهتدى ميتواند در جنبش شورايى در کردستان عراق بوده باشد، اما اين بقاء تبيين هاى بورژوايى در سازمانهاى کارگرى را اثبات ميکند و نه حقانيت اين نظرات را.
110
اما آويختن به نام شوراها رفيق مهتدى را با تناقضات ديگرى هم روبرو ميکند. براى مثال رفيق مهتدى، که مجذوب تداعى کردن قيام خلقى و شوراها و بيرون کشيدن سنت ملى و اولويت هاى اپوزيسيون کرد از کل تصوير است، تصميم خودش را نميگيرد که بالاخره شوراها از دل قيام بيرون آمدند يا قيام از دل شوراها. هنگامى که هدف تقديس قيام است، از نقش قيام در ايجاد شوراها سخن گفته ميشود و هنگامى قرار است ناسيوناليستها از صحنه کردستان غايب اعلام شوند، خود قيام کار کميته هايى اعلام ميشود که اعضايش بعدا شوراها را تشکيل دادند. جنبش شورايى جنبش شورايى است. يک حرکت سياسى معطوف به تشکيل و اقتدار بخشيدن به شوراهاست. سابقه اين جنبش را در کميته هاى تدارک قيام نميشود جستجو کرد، حتى اگر تشکيل دهندگان شوراها همان تدارک کنندگان ديروز قيام بوده باشند. از طرف ديگر اين ادعاى رفيق مهتدى که تشکيل شوراها توسط توده ها "اصولا بدون قيام و برچيدن دستگاههاى دولتى" مقدور نبود، يک درافزوده تئوريک مهم، و البته نادرست و راه کارگرى، به بحث شوراست. با اين کلمات همينطور نميشود بازى کرد. حزب کمونيست قبلا حول اين موضوعات با ديگران پلميک کرده و اساسا دارد ايده شورا و امکانپذيرى تشکيل آنها را در غياب يک وضعيت انقلابى تبليغ ميکند. بين اختناق مطلق و "برچيدن دستگاه دولتى" هزار و يک وضعيت سياسى ديگر و توازن قوا هاى متفاوت ميتواند وجود داشته باشد. بهم ريختن تبيين حزب کمونيست از شورا و مخدوش شدن خط مشى حزب مبنى بر تبليغ تشکيل آنها از مجراى جنبش مجمع عمومى (و نه لزوما قيام مسلحانه)، بهاى زيادى است که حزب قرار است براى تقديس قيام توسط رفيق مهتدى، آنهم براى مصارف درون حزبى، بپردازد. عملا يکبار ديگر اينجا دارد اسلحه و برخاستن مسلحانه بعنوان پيش شرط سازمانيابى و مبارزه سياسى گسترده طبقه کارگر تئوريزه ميشود.
111
يک تناقض ديگر بحث رفيق مهتدى در تبيين ايشان از جايگاه رهبران ملى در اذهان توده مردم کردستان است. در توجيه موضعى که در قبال اين جريانات گرفته‌است از جمله مينويسد: "رابعا و بالاخره، نبايد فراموش کنيم که ما بهرحال در آنجا يک سازمان خارجى هستيم، بنابراين مساله مورد بحث با حق تعيين سرنوشت هم مربوط ميشود. بعبارت ديگربه نسبتى که مردم کرد بهردليل آنها را نمايندگان خود در قبال مطالبات ملى شان بحساب بياورند، ما بايد بطور عمده از طريق تقويت جريانات سوسياليستى، راديکال و دموکراتيک در خود جامعه کردستان وارد عمل شويم، تا اينکه بعنوان طرف مستقيم آنها وارد مقابله شويم." اينکه مطالبات ملى کرد "رابعا و بالاخره" جايى در تصوير خود رفيق مهتدى هم از رويدادها کردستان عراق دارد و حرفى هم راجع به ملى گرايى در دل اين جنبش اصيل توده اى ميشود زد خودش پيشرفتى است. اما آنچه فهمش براى من مشکل است اينست که چطور از يک طرف در مورد اقتدار و وسعت واستقلال شوراها از ناسيوناليسم صحبت ميشود و از طرف ديگر وقتى پاى تشخيص رهبران مردم است مليون به ذهن ميايند. بالاخره آيا اين توده‌هايى که اينها را به رهبرى قبول دارند (تا حدى که از پيش معلوم است باقيام توده اى شان سرکارشان مياورند) همانها هستند که در شوراهايى به آن وسعت هم عضويت دارند؟ اگر نه، پس جنبش شورايى قاعدتا هنوز آن وسعت و ميدان عمل توده اى را نداشته است که بتواند توده‌ها را از زير نفوذ رهبران ملى و جنبش ناسيوناليستى بيرون بکشد، و لذا ما هنوز بقول شما در سياست عملى مان بايد ملاحظه عواطف مثبت توده ها به اين رهبران را بکنيم. به اين اعتبار حرکت ملى هنوز جريان قدرتمند‌تر در جامعه است. دراين حالت بايد حاضر باشيد راجع به ناسيوناليسم هم بعنوان يک جريان "توده‌اى" حرف بزنيد. اگر آرى، يعنى اگر توده هاى شورايى هم به نسبت قابل تشخيصى اينها را رهبران خودشان ميدانند، آنوقت بايد حاضر باشيد در مورد نفوذ و فشار ناسيوناليسم بر خود کارگران و شوراها هم صحبت کنيد. حقيقت اين است که رفيق مهتدى براى ساکت کردن ما شوراها را بزرگ تر از واقعيت جلوه ميدهد و براى حمايت از اپوزيسيون ملى، کوچک تر از واقعيت. جلوى ما تقديسشان ميکند، جلوى رهبران کرد فراموششان ميکند. به هرکس به فراخور حالش برخورد ميشود. واقعيت شوراها نه اين تقديس مذهبى و نه اين تحقير سياسى را توجيه نميکند. جنبش شورايى در کردستان عراق نه آنقدر قوى بود که مهر خود را بر ماهيت خيزش توده اى در کردستان عراق بکوبد و ناسيوناليسم را از ليست مشخصات اين جنبش حذف کند و نه آنقدر ضعيف بود که در عرصه نمايندگى کردن مطالبات توده اى، و از جمله مطالبات ملى، کرسى رهبرى را براى مليون خالى بگذارد و در تقسيم پيام هاى همبستگى "سازمانهاى خارجى"، و رعايت عواطف توده ها توسط ما، سرش بيکلاه بماند. ما در کردستان عراق شاهد دو جنبش اجتماعى ذينفوذ و هژمونى سياسى يکى (ناسيوناليسم) بر ديگرى (جنبش کارگرى و شورايى) بوديم.
113
و بالاخره يک نکته را براى ثبت در پرونده بگويم. من نميدانم رفيق مهتدى در نوار خود به "تشکيلات" (تصور ميکنم منظورش يک رفيق در رهبرى کومه‌له است) در مورد سير احتمالى اوضاع کردستان عراق در صورت شروع جنگ در خاورميانه و وظايف ما چه گفته است. دفتر سياسى از وجود اين نوار بيخبر بوده است و تا امروز هم به آن دسترسى ندارد. اما نظر ما در مورد دورنماى اين تحولات جاى ابهامى نداشت. قبل از شروع جنگ در دو نشست جداگانه با رفقا رحمان حسين زاده (عضو ک. ر کومه‌له) و رفيق مظفر محمدى که يکى دو روز قبل از شروع حمله آمريکا از اروپا برميگشتند نسبتا به تفصيل در مورد خصلت تحولات سياسى آتى در کردستان و اولويتهاى ما صحبت کرديم. ما اين را که با شروع جنگ و تضعيف رژيم عراق جنبش اعتراضى در کردستان بالا ميگيرد را محتوم دانستيم. آنچه در اين رابطه تاکيد کرديم اين بود که اين جنبش اعتراضى در متن شرايط اجتماعى جديدى شکل ميگيرد. کانون مبارزه در اين دوره شهرها خواهند بود و کارگر شهرى نقش مهمى در اين مبارزات خواهد داشت. ما نسبت به ادامه تلقيات سنتى از نيروهاى سياسى در جامعه کردستان عراق هشدار داديم و تاکيد کرديم احزاب اپوزيسيون کرد آن نيروهايى نيستند که ما در اين تحولات بايد روى آنها حساب کنيم و از مجراى آنها تاثير بگذاريم. عمل مستقيم توده اى بصورت کميته ها و شوراهاى محلى وسعت خواهد گرفت و همين ارگانها ظرف تاثير گذارى ما هم خواهند بود. ما خواهان تکيه به اين ارگانها و حفظ فاصله از جريانات سنتى شديم. از جمله خواستيم که تشکيلات ما براى شرايطى که در آن احزابى با خط مشى کمونيستى کارگرى و معطوف به اين تحرک کارگرى بوجود بيايند (از جمله با کمک ما) آماده باشيم. در عين حال خاطرنشان کرديم که بايد مواظب خصومت احزاب مسلح بورژوايى در کردستان در قبال ما و اين جهت گيرى ما بود و پا را، با توجه به موقعيت ضربه پذير تشکيلات ما در اين شرايط، باندازه توان مادى جنبش عمل مستقيم کارگرى دراز کرد. بايد تحت پوشش آن کار کرد. در تبيين ما نه فقط حرکتى که صورت گرفت غير منتظره نبود بلکه به آن اميدوار بوديم و نگران بوديم که مناسبات تاکنونى تشکيلات با احزاب سنتى، در اين دوره ما را در سطح عملى از جنبش از پائين کارگرى و امکانات موجود براى ايجاد يک حزب کارگرى دور کند.
114
تذکر بدهم که اگر، و به هر درجه، حزب کمونيست در اين دوره منشاء الهام و روشنى براى جنبش کارگرى و شورايى در کردستان عراق بوده است، اين نه مديون اين صحبت اخير ما و نه به طريق اولى حاصل محمولات رفيق مهتدى براى رفقاى نزديکش در رهبرى کومه‌له است. اين حاصل توجه طولانى حزب کمونيست به مباحث کارگرى و از جمله جدلهايى است که در دوره‌هاى مختلف بر سر اصالت جنبش کارگرى، خود سازمانيابى طبقه، شورا و سنديکا، کمونيسم کارگرى و غيره در اين حزب و بين حزب و ديگران وجود داشته است. رفيق مهتدى مجاز است با هرکس در کومه‌له احساس هم خطى کند و يا احساس کند که اين يا آن نامه و نوار او منشاء اثر مثبتى بوده است. اين ايرادى ندارد. اما جهت گيرى کارگرى حزب کمونيست ايران حاصل يک تاريخ فکرى و سياسى است که قابل مصادره نيست. تاريخى که دقايق و نقطه عطفهاى آن معلومند. اين تاريخ ديگر خود را نه فقط در نامه اين و جلسه آن يکى، بلکه در گرايشات خودبخودى بدنه اين تشکيلات نشان ميدهد. بعنوان دبير کميته مرکزى مساله من در آن دوره سوق دادن بدنه کومه‌له به تقويت جنبش کارگرى در کردستان عراق نبوده. در هيچ مقطعى شک نداشتم که بخش وسيعى از اعضاء حزب کمونيست در اين ماجرا در همين جهت گام برميدارند. ميخ دفاع از کارگر وشورا و مجمع عمومى چنان در اين حزب کوبيده شده که حتى امروز دفاع از جنبش ملى کرد مجبور است بصورت دفاع از "جنبشى که شوراها را از دل خود بيرون داد" عرضه بشود. اگر مشکلى ميتوانست بوجود بيايد از نظر ما از يکسو محافظه کارى رهبرى کومه‌له در برخورد به نيروهاى جديد جامعه کردستان عراق، بر مبناى ملاحظه حفظ تشکيلات و تحت تاثير تتمه ناسيوناليسم غريزى رهبران سنتى کومه‌له، و از سوى ديگر هجوم با سر و جان بدنه فعال تشکيلات به ميان حرکتهاى کارگرى بدون ملاحظه نيازهاى حفظ تشکيلات و ايجاد مخاطره براى تشکيلات بود. صرفا بعنوان يک قضاوت گذرا بايد بگويم که محافظه کارى در بالاى کومه‌له وجود داشت اما به اندازه مورد نظر رفيق مهتدى غليظ و مطلق نبود. از طرف ديگر فعاليت سرخود و بدون اجازه تشکيلات در بدنه کومه‌له وجود داشت، اما در مجموع بلوغ و سنجيدگى کافى نشان داده شد.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


برخورد به اپوزيسيون ناسيوناليست کرد

116
قطعنامه اول رفيق مهتدى حمايت رسمى از، نيروهاى جبهه بورژوا‌-‌ناسيوناليست کردستان عراق "بويژه اتحاديه ميهنى" را در دستور قرار ميدهد. مطابق نظر ايشان ما ميبايست با بالا گرفتن جنبش توده‌اى در کردستان عراق براى اين جريانات نامه بنويسيم، "مواضع خودمان" را براى آنها شرح بدهيم، اعلام حمايت و همبستگى و همدردى کنيم و تلاش کنيم بين اينها بيشترين دوستان را براى حال و آينده پيدا کنيم. من درنوشته‌ام به اين انتقاد کردم. در نوشته اخيرش رفيق مهتدى ظاهرا جواب انتقاد من را داده است. جوابى که گوياتر از خود قطعنامه قبلى تصادفى نبودن و سهوى نبودن اين اعلام همبستگى با ملى‌گرايى کرد را آشکار ميکند. بگذاريد اين جواب را بشکافيم.
117
اول، از خواننده خواسته است که اين بند را جدا از متن کل قطعنامه در نظر نگيرد. من هم دقيقا در نوشته قبلى خود همين را خواسته بودم و به سهم خود سعى کردم نشان بدهم که چگونه بندهاى مقدمات خواننده را به استقبال اين نتيجه‌گيرى ميبرد. قطعنامه رفيق مهتدى با تفکيک فازها، با اخطار در مورد لکه‌دار نشدن مبارزه توده‌ها و غيره مقدمات اين نتيجه‌گيرى آشکارا ناسيوناليستى را فراهم ميکند. بند همبستگى با اپوزيسيون ملى کرد در عراق محور قطعنامه اول و حکمى است که کل مقدمات قطعنامه براى توجيه آن سرهم‌بندى شده است. نکات مورد بحث رفيق مهتدى در مقدمات قطعنامه تماما در جهت در بردن اين اپوزيسيون از زير تيغ انتقاد در رابطه با ائتلاف آن با آمريکا در فاز اول و جلب احترام به اين اپوزيسيون به بهانه مبارزه حق طلبانه توده‌هاست. اگر کسى واقعا بخواهد خصلت ناسيوناليستى عميق موضع رفيق مهتدى را درک کند دقيقا بايد آن را در متن کل قطعنامه و تلاشهاى شبه تئوريکى که در مقدمات آن براى موجه جلوه دادن اعلام همبستگى با اپوزيسيون ملى کرد صورت ميگيرد مطالعه کند. منهم معتقدم اين بند را بايد در متن کل قطعنامه فهميد.
118
دوم، رفيق مهتدى ميگويد که نتيجه‌گيرى اساسى او در قطعنامه اول در پاراگراف زير بيان شده است و بندهاى مشخص‌تر همه از اين پاراگراف استنتاج ميشوند: "سياست و روش ما در برخورد به اين اوضاع بطور خلاصه بايد بر هشيارى و مقابله با خطر ناشى از دخالت و عمليات نظامى جمهورى اسلامى عليه نيروهاى ما در مرز، حفظ نيروهاى خود و تقويت انسجام سياسى و تشکيلاتى آنها و بالابردن آمادگى براى برخورد با شرايط جديد، حفظ اعتبار کومه‌له و احترام و محبوبيت آن در کردستان عراق، تداعى نشدن با رژيم عراق و ابراز سمپاتى با مردم و مشکلات و مشقات و نيز اميال عادلانه آنها، کمک (درحد امکان) به شکل‌گيرى و تقويت جريانات کارگرى مستقل، کمک (درحد امکان) به شکل گيرى جريانات کمونيستى و کارگرى مبتنى باشد و در عين حال نبايد روابط ما را با دولت مرکزى خصومت‌آميز کرده و انتقام‌جويى آنها را تحريک نمايد و آينده حضور ما در آن منطقه را در صورت تثبيت دولت کنونى عراق بخطر بياندازد" اين به گفته رفيق مهتدى "رئوس خط مشى ما" است که بندهاى بعدى، و از جمله اعلام همبستگى با اپوزيسيون ملى، از آن ناشى ميشود. هرچه نگاه ميکنيم اين "خط مشى" عمومى چيزى جز "مواظب خودمان باشيم ضربه نخوريم و کلاهمان با کسى توى هم نرود" نيست. فرض کنيم اين ايرادى نداشته باشد، اعلام همبستگى مربوطه چگونه از اين حرفها استنتاج ميشود. از تقويت جنبش مستقل کارگرى؟ خير. از آنتاگونيزه نکردن دولت عراق؟ خير. درست حدس زده‌ايد، از "حفظ اعتبار کومه‌له و احترام و محبوبيت آن در کردستان عراق" و "تداعى نشدن با رژيم عراق و ابراز سمپاتى با مردم و مشکلات و مشقات و اميال عادلانه آنها". صاف و ساده از نظر رفيق مهتدى کسى که در اين اوضاع با اپوزيسيون ملى کردستان عراق اعلام همبستگى نکند اولا، با رژيم عراق تداعى ميشود و ثانيا، محبوبيت و احترام خود را در کردستان عراق (که معاون مجهولى است براى همان اپوزيسيون ملى و سران آن) از دست ميدهد. درست همين دو اتهام را در نوشته‌هايش دارد بما ميزند و پشت اين اتهامات درست همين تبيين از رابطه توده‌ها و اپوزيسيون ملى خوابيده است.
121
با شروع تحولات کردستان رفيق مهتدى طى نامه‌اى خواستار "يک موضع سياسى فعال" از جانب دفتر سياسى شد و جالب است که در نامه خود به ما کنايه ميزند که "مگر آنکه حفظ نيروهاى خود را کافى بدانيد". با توجه به فضاى غرولند طيف ناسيوناليست در حزب در همان دوره، از قبيل نقل قول از فلان فعال اتحاديه ميهنى که گفته "شما کجا هستيد؟" و يا فلان عضو حزب که گفته "من خجالت ميکشم در محافل کرد بگويم عضو حزب هستم" و غيره، از پيش معنى عملى اين موضع سياسى فعال مورد درخواست ايشان براى ما روشن بود. از ما ميخواستند که با بحث نظم نوين جهانى و ميليتاريسم آمريکا و مرزبندى با ناسيوناليسم دو طرف و غيره حزب کمونيست و کومه‌له را از احزاب اپوزيسيون ملى کرد و محافل کرد تحت نفوذ آنها، که "دوستان" محسوب ميشوند، منزوى نکنيم. "احترام ما دارد پائين ميايد". قطعنامه رفيق مهتدى همين را روى کاغذ آورده و رسما بنام جنبش مردم کردستان خواهان تحکيم رابطه کومه‌له با اين جريانات ميشود. "جنبش توده‌ها را لکه‌دار نکنيد" يعنى همين. "فضاى راديو را عوض کنيد" يعنى همين. "با عراق تداعى نشويم" يعنى همين. "دو فاز" يعنى همين. در همين خط مشى عمومى مورد اشاره رفيق مهتدى و نتايج کنکرت‌تر آن در بندهاى قطعنامه روشن است که چگونه ناسيوناليسم کرد قيم توده‌ها و دروازه ورود ما به قلب آنها محسوب ميشود. معلوم است که اعلام همبستگى مورد درخواست رفيق مهتدى اعلام يک همبستگى سياسى است و نه تکه پاره کردن تعارفات متداول. انتظار طبيعى رفيق مهتدى اينست که شرح دادن "مواضع خودمان" براى آنها دوستى آنها را با ما محکم کند. اين مواضع چه چيز جز نوشتن جنبش توده‌ها بپاى آنها و اعلام وفادارى به آنها در جدالهاى اجتماعى و سياسى جارى کردستان ميتوانست باشد؟
122
در برابر انتقاد ما به اين اعلام همبستگى سياسى با ملى‌گرايى کرد در شرايط وقوع تحولاتى که خود رفيق تاکيد دارد يک انقلاب در جامعه کردستان است، رفيق مهتدى پشت ملاحظات روزمره و قديمى کومه‌له در ارتباط با نيروهاى محلى پنهان ميشود. سوال را کلا به اينصورت عوض ميکند: "اجازه ميخواهم بگويم چرا برقرارى اينگونه ارتباطها براى تداوم و پيشبرد فعاليت ما در آنجا ضرورى است و چه عللى آن را ايجاب ميکند". اما سوال که اين نيست. جواب اين سوال را که هرکس ده روز پيشمرگ کومه‌له باشد ميداند و سالهاست همه دارند براى بقيه توضيح ميدهند. انگار کسى به نفس تماس با نيروهاى اپوزيسيون کرد ايراد گرفته. شما بايد اين را جواب بدهيد که چرا در انقلابى که به تاکيد خود شما در کردستان در جريان است و باز به تاکيد خود شما کارگر و شوراهايش را به ميدان آورده است ميخواهيد نامه همبستگى‌تان را به جريانات بورژوازى ناسيوناليست و در مشت آمريکا بنويسيد و دوستانتان را آنجا پيداکنيد. پس آنهه لنين خواندن چه ثمرى داشت؟ اگر بناست درست هنگامى که مبارزه طبقاتى در کردستان عراق اوج گرفته، بورژوازى و ناسيوناليسم که روى اين انقلاب چنگ انداخته‌اند موضوع افشاگرى شما نباشند که هيچ تازه مخاطب پيامهاى همبستگى شما باشند، چه چيزى از کمونيسم شما بجا مانده؟ بعلاوه، باز هم که مساله به "تداوم و پيشرفت فعاليت ما" برگشت. گويا قرار بود اين بند بيانگر يک "موضع فعال سياسى" در قبال انقلاب مردم عراق باشد.
123
موضوع انتقاد ما اعلام همبستگى رفيق مهتدى با جريانات اپوزيسيون ملى کرد بوده. رفيق مهتدى ترجيح ميدهد موضع ما را اينطور جلوه بدهد که گويا ما مخالف نفس ارتباط با اين جريانات و طرفدار مقابله با اينها و متشنج کردن مناسبات با آنها بوده‌ايم. بنابراين از قطعنامه خود وارونه دفاع ميکند. بجاى اثبات لزوم اعلام همبستگى، در مضار خصومت با اتحاديه ميهنى سخن ميگويد.
124
اما با همه اينها توضيحاتى که رفيق مهتدى درپاسخ به سوال ساختگى خود ميدهد عذر بدتر از گناه است.
125
ميگويد اولا، اينها قرار است کاربدستان جامعه کردستان بشوند. "ما چگونه بايد رابطهمان را با آنها تنظيم کنيم؟". يادش بخير، روزى بود که کمونيستها در پاسخ به چنين سوالى اتوماتيک جواب ميدادند "موضع ما بستگى به رابطه اين دولت جديد با طبقه کارگر و مطالبات کارگرى دارد". اما براى رفيق مهتدى نفس کاربدست شدن اينها براى تحکيم دوستى با اينها کافى است. و اين در حالى است که خود او به دفعات از کارآکتر ضد کارگرى و ضد کمونيستى اينها حرف ميزند. هنوز مردم و کارگران کردستان يوغ اينها را به گردن نيانداخته، قرار است کومه‌له به صرف قدرت‌يابى آتى‌شان به استقبال‌شان برود. تقاضا ميکنم يک نفر فرق اين موضع را با سفر دکتر سنجابى به نوفل لوشاتو توضيح بدهد. تا امروز هيچکس ارتباط کومه‌له با اپوزيسيون ملى در کردستان عراق را به اين شيوه آشکارا فرصت‌طلبانه توضيح نداده بود که يک روزى اينها حاکم ميشوند و بهتر است ما دوست اينها باشيم.
126
در همين بخش نوشته رفيق مهتدى جمله‌اى هست که من بعد از ده بار خواندن هنوز معنى آن را درست نميفهم. ميگويد "همه ميدانند که آنها، با توجه به روابط گسترده‌اى که با ايران دارند چه امکاناتى ميتواند داشته باشند". معنى تحت‌اللفظى اين جمله قاعدتا نبايد منظور رفيق مهتدى بوده باشد.
127
در ادامه همين جمله ميگويد "و به مراتب مهمتر از آن، چه محدوديتها و فشارهايى ميتوانند روى فعاليت ما قرار دهند. کسى که بخواهد به بقاء و تداوم فعاليت حزب کمونيست در اين منطقه فکر کند، ناگزير است برقرارى روابط تفاهم‌آميز و يا حداقل غير تشنج‌آميز با اين نيروها را مورد ملاحظه قرار دهد". هرچه رفيق مهتدى بيشتر استدلال ميکند من از نامه اعلام همبستگى بيشتر بيزار ميشوم. از قرار معلوم تمام اين اعلام همبستگى از ترس ضديت اينها با ماست. تا امروز هم ما با اينها روابط تفاهم‌آميز داشته‌ايم و از تشنج اجتناب کرده‌ايم بدون اينکه در صحنه اجتماعى کنارشان بايستيم. اگر تهديدى کرده‌اند که ما خبر نداريم، بگوئيد که ما‌هم در جريان قرار بگيريم. در اين حالت لااقل جواب من اين خواهد بود که زير فشار نبايد استقلال سياسى‌مان را از دست بدهيم و کسى با زور نميتواند از ما، آنهم در شرايطى که اينها دارند با طبقه ما در جامعه مقابل قرار ميگيرند، پيام همبستگى دريافت کند. شخصا اگر واقعا با اين انتخاب مواجه بشوم حاضر نيستم اين بها را براى آنچه شما ادامه‌کارى در آن منطقه ميناميد، و در واقع حضور اردوگاهى بخشى از کومه‌له در خاک عراق است بپردازم. اگر چنين تهديدى نبوده، چرا جلو جلو کلاه بدست به استقبالشان ميرويد؟ چرا ديگر خوش خدمتى ميکنيد؟ مگر همان سلام و عليک تاکنونى چه ايرادى دارد‌که امروز بايد راسا آن را به سطح حمايت سياسى ارتقاء بدهيم. بهرحال گمان نميکنم بشود اين مواضع را پشت سياست قديمى رفع تشنج پنهان کرد و به استناد اين سياست، که مورد انتقاد کسى نيست، يک چنين راست‌روى در صحنه سياسى را توجيه کرد.
128
دليل دوم از اولى هم بدتر است. ميگويد: "برقرارى اين ارتباط از اين نظر لازم است که... اساس سياست ما يعنى "کمک به شکل‌گيرى و تقويت جريانات کمونيستى و کارگرى، کمک به جريانات کارگرى مستقل" بدون آن دچار بيشترين اصطکاک ميشود. با کنترا کنترا کردن نميتوان اين واقعيت را مخفى کرد که اتحاديه ميهنى در صفوف خود داراى عناصر و کادرهايى است که مايل به داشتن روابط دوستانه با کومه‌له هستند و "برقرارى ارتباط و جلب دوستى آنها در سطوح مختلف" پيشبرد فعاليت ما را از هر دو جنبه فوق تسهيل ميکند و يا حداقل از مشکلات واصطکاکهاى آن ميکاهد، تبليغات ضد کمونيستى و ضد کومه‌له را در ميان آنها با موانع معينى روبرو ميسازد و غيره" اگر پشت ادامه‌کارى کومه‌له نتوان پنهان شد پشت کارگر و کمونيسم در عراق شايد بشود. با اين تئورى‌ها حزب کمونيست تنها جريانى در تاريخ سوسياليسم خواهد بود که برخوردش به نيروهاى سياسى يک جامعه و يک انقلاب را از چنين ملاحظات پيش پا افتاده و غيرسياسى‌اى استنتاج کرده است. بالاخره خود کارگر و کمونيست عراقى که در اتحاديه ميهنى پارتى ندارد چگونه دارد جنبش خود را شکل ميدهد؟ چرا ما نميتوانيم در سرنوشت آنها به همين شيوه شريک شويم؟ البته اتحاديه ميهنى هم بايد تنها سازمان بورژوايى و ناسيوناليستى دنيا باشد که گويا ممکن است، آنهم در اين وانفساى آنتى کمونيسم و در شرايطى که کارگر و کمونيست کرد آشکارا در صحنه اجتماعى موى دماغش شده است، بخاطر دوستيهاى شخصى افرادش با کادرهاى کومه‌له و يا نامه رفيق مهتدى به رهبرانش دست از تبليغ ضد کارگرى و ضد کمونيستى بکشد. اينها توهمات پوچى است که فقط ميشود در کشورهاى عقب مانده‌اى که اليت سياسى آن از دو سه خانواده مشخص تشکيل ميشوند و رهبران احزاب چپ و راستش با هم همکلاسى بوده‌اند يا قوم و خويش سببى و‌نسبى يکديگر هستند سراغ کرد. مبارزه سياسى و طبقاتى را که نميشود با روابط شخصى مهار کرد. اگر اتحاديه ميهنى در صحنه اجتماعى روبروى کمونيسم و کارگر است ديگر نامه همبستگى رفيق مهتدى "مانع معينى" در سياست طبقاتى‌اش بوجود نمياورد. دوستان کومه‌له در اتحاديه ميهنى را نميشود تا سطح يک تئورى شيوه برخورد به احزاب سياسى ارتقاء داد. مجاهدين خلق هم لابد خيال ميکردند در رژيم اسلامى کسانى وجود دارند که خواهان دوستى با آنها هستند و جلوى اصطکاک را ميگيرند. آيا من و شماى کارگر و کمونيست اين را به عنوان توجيهى براى مجيزگويى‌شان به جمهورى اسلامى از آنها قبول کرديم؟ از همه اينها گذشته، از کى تابحال قبل از کنترا گفتن به کسى بايد اول ديد از دوستان رفقاى ما کسى در بين آنها هست يا خير؟ گيريم باشد، اين چه تغييرى در خصلت سياسى اين جريان ميدهد؟ وقتى نوشته رفيق مهتدى را ميخوانيم و پرخاشى که بابت کنترا گفتن به اين دوستان به ما ميکند، يک چيز بيشتر از هر چيز ثابت ميشود. چه کومه‌له دوستى در اتحاديه ميهنى داشته باشد و چه نه، آنها دوستانى در بين ما دارند که عليرغم سياست جهانى‌شان، عليرغم موضع داخلى‌شان در کردستان، ميکوشند صداى انتقاد به آنها را در کومه‌له ساکت کنند تا سياست آنها در جامعه کردستان با "مانع معينى" از جانب کومه‌له روبرو نشود. و بالاخره تذکر بدهم که صحبت سر "برقرار کردن رابطه" با اين جريانات نيست. اين رابطه فى‌الحال وجود دارد. بحث بر سر موضع راست‌روانه رفيق مهتدى در ارتقاء اين رابطه موجود به سطح يک اعلام همبستگى سياسى در متن يک جنبش توده‌اى است.
131
دليل سوم، ميگويند نبايد لبه تيز حمله را روى اپوزيسيون کرد گذاشت و فقط وقتى و بدرجه اى اين کار را کرد که آنها مقابل کارگر و زحمتکش قرار بگيرند. اولا چرا؟ هيچ استدلالى براى اين بايد و نبايد نميبينيم. ثانيا، اين بحث کهنه تضاد عمده و اصلى و فرعى است که روز خودش در چين درست براى مانور لاى مصالح جارى ابداع شده بود و امروز درست در متن مشابهى زنده ميشود. ثالثا، همانطور که حميد تقوايى ميگويد، عقربه اين تضادها را چه کسى مونيتور ميکند و بالاخره راجع به اين "درجات و اندازه‌ها" چه کسى فتوا ميدهد؟ شايد کسى که امروز به زعم شما لبه تيز حمله را روى اينها گذاشته (يعنى خواسته جلوى نامه همبستگى را بگيرد) بنظر خودش اينها را مقابل کارگر و زحمتکش کرد پيدا کرده است. آيا شواهد و فاکتهاى اوضاع کردستان، که رفيق مهتدى دوست دارد در نوشته‌اش اين تلقى را بدهد که بيش از هرکس از آنها اطلاع دارد، همين را ثابت نميکند؟ موضع کمونيستى در قبال ناسيوناليسم و احزاب بورژوايى به فرمول تضاد عمده و لبه تيز و کند احتياج ندارد. بعنوان کمونيست ما موظفيم حقايق سياسى جامعه را براى طبقه کارگر روشن کنيم. از جمله اينکه وقتى جنبش توده‌اى اوج ميگيرد اين جريانات در مقابل آنها قرار ميگيرند. هرچه انقلاب همگانى‌تر و اهداف آن غير سوسياليستى‌تر باشد، خطر کشيده شدن طبقه کارگر پشت سر احزاب بورژوايى که خود را با اين مطالبات و جنبش همگانى تداعى ميکنند بيشتر است و وظيفه افشاگرانه کمونيستها براى جدا کردن کارگران از احزاب بورژوايى موکدتر ميشود.
132
و بالاخره دليل چهارم، ميگويد: "ما بهرحال آنجا يک سازمان خارجى هستيم، بنابراين مساله مورد بحث ما به بحث حق تعيين سرنوشت هم مربوط ميشود. بعبارت ديگر به نسبتى که مردم کرد بهر‌دليل آنها را نمايندگان خود در قبال مطالبات ملى‌شان به حساب بياورند، ما بايد بطور عمده از طرق تقويت جريانات سوسياليستى، راديکال و دموکراتيک در خود جامعه کردستان وارد عمل شويم، تا اينکه بعنوان طرف مستقيم آنها وارد مقابله شويم. براى روشن شدن مساله وضعيت فلسطين را درنظر بگيريد. عليرغم همه نقدى که ما از سازمان آزاديبخش فلسطين و رهبرى آن داريم، اما از آنجا که پذيرش اين سازمان بعنوان نماينده مردم فلسطين خود يکى از خواستهاى مردم را تشکيل ميدهد، لذا اين محدوديت خاصى را به بيان شيوه نقد ما تحميل ميکند. در مورد کردستان عراق، تا جائيکه من اطلاع دارم، اين اتفاق آراء در مورد رهبرى وجود ندارد، ولى بهرحال اين مساله را هم نميتوان ناديده گرفت. طبعا اين در اساس موضعگيرى و نقد ما از اين جريانات تغييرى نميدهد، اما بهرحال ملاحظاتى را ايجاب ميکند که البته براى سوسياليست کرد عراقى نميتواند و نبايد به اين شکل مطرح باشد" يکبار ديگر ميگويم. مساله اين نيست که بعنوان طرف مستقيم اين جريانات "وارد عمل شويم"، بلکه اين است که جلوى اعلام همبستگى و "ديپلوماسى تملق" را بگيريم. فرض کنيم مثال فلسطين به اين بحث مربوط باشد. کى ما با سازمان آزاديبخش فلسطين اعلام همبستگى کرديم؟ و اعتراض توده‌اى در سرزمينهاى اشغالى مدام ادامه داشته است. اما مثال فلسطين تازه مربوط هم نيست. خود رفيق مهتدى ميگويد در مورد رهبرى جريانات ناسيوناليست در کردستان "اتفاق آراء" وجود ندارد. معنى اين جمله دو پهلو اينست که رفيق مهتدى نميتواند نشان بدهد که اين جريانات از طرف توده مردم به عنوان رهبرى به رسميت شناخته شده‌اند. از اين گذشته، کى و در کدام مرجع مردم کردستان عراق خواهان برسميت شناسى اين جريانات بعنوان نماينده خود شده‌اند؟ و بعلاوه و از همه مهمتر، مساله فلسطين، بعنوان مساله فلسطين، اساسا برسر حق تعيين سرنوشت است. در مورد جنبش اخير در کردستان که اصلا مساله حق تعيين سرنوشت در حاشيه جدالهاى اين دوره بود، براى خوشايند جرج بوش اصلا توسط ناسيوناليستها مطرح نشد، و به تاکيد خود رفيق مهتدى جنبش "جنبه" طبقاتى خود را بروز داد. با اين مقدمات ديگر تز "به نسبتى که" مردم اينها را در قبال حق تعيين سرنوشت رهبر خود ميدانند چرا پيش کشيده ميشود؟ نه مساله حق تعيين سرنوشت "عمده" بوده و نه به هيچ نسبتى مردم اينها را رهبر خود اعلام کرده‌اند. از همان روز اول هم کارگران با اينها مقابل قرار گرفته‌اند. باز رفيق مهتدى اصرار دارد سرخود اينها را رهبر مردم قلمداد کند و با عبارت "اتفاق آراء وجود ندارد" عملا به آنها مشروعيت بدهد. و تازه اگر هم همه مردم اينها را رهبر قبول داشتند، همانطور که مردم ايران خمينى را رهبر قبول داشتند، باز ما بايد ملاحظه ميکرديم و اگر هم بعنوان يک سازمان خارجى مجبور نبوديم "وارد عمل بشويم"، پامنبرى اين توهمات را نميکرديم و به استقبال رهبرى و حکومتشان نميرفتيم. فرق ما با کمونيست کرد عراقى ميتوانست در سردى محترمانه روابط ما و کشمکش داغ و رودرروى آنها باشد، نه اعلام همبستگى و توضيح مواضع خودمان و دل خوش کردن به آفرين گفتنهاى مخفيانه به کارگر کردستان عراق.
135
وقتى بالاخره رفيق مهتدى با مترسکى که خودش از ما بعنوان طرفدار "تشنج" و "عمل مستقيم" عليه اپوزيسيون کرد و مخالف هرنوع ارتباط ساخته تعيين تکليف ميکند، تازه برگ برنده خود را هم رو ميکند. منصور حکمت از ايشان خواسته است که از اتحاديه ميهنى بخواهد نامه ما را بدست کميته مرکزى کومه‌له برساند. الحق که چه تناقض فاحش و چه رياکارى عظيمى در اين کار منصور حکمت نهفته است! وقتى گردان شوان در اطراف جلبجه ضربه خورد، ما از حزب دمکرات هم خواستيم اگر خبرى دارد بما بدهد. کسى آن موقع نه بفکر اعلام همبستگى با حزب دموکرات افتاد و نه اين انتظار ما را با اين واقعيت که ما با دموکرات در حال جنگ هستيم در تناقض ديد. حال ما با اتحاديه ميهنى رابطه متعارف هميشگى را داريم و خواسته‌ايم نامه‌اى از ما براى رهبرى کومه‌له ببرد. رفيق مهتدى از اين خواست توجيهى براى اعلام همبستگى و حمايت از آنها در تحولات سياسى و اجتماعى کردستان عراق پيدا کرده. اگر آن روز من ميدانستم که بهاى اين اقدام سلب استقلال سياسى حزب کمونيست و صدور نامه همبستگى به اين جريان است قطعا اين کار را نميکردم ، يا از رفيق ديگرى ميخواستم تماس بگيرد. اما واقعا اتحاديه ميهنى هم چنين انتظارى نداشته است. اين رفيق مهتدى است که دارد قيمت سياسى نامه‌رسانى را با حزب کمونيست زياد حساب ميکند. نامه‌اى که بهرحال بدست اتحاديه ميهنى داده نشد. رفيق ديگرى ممکن بود اين خواست معقول را با اتحاديه ميهنى مطرح کند بدون اينکه از آن سرمايه‌اى در توجيه راست‌روى سياسى براى خودش بسازد. محض اطلاع بايد عرض کنم حزب کمونيست خودش از اين نامه‌ها براى احزاب مختلف برده و رسانده بدون اينکه شرط حمايت سياسى روى اين خدمات متعارف خود بگذارد. رفيق مهتدى ميگويد استفاده از اين امکان مستلزم درجه‌اى از تفاهم است. اما دوست گرامى، اين درجه تفاهم قبل از نامه همبستگى شما هم وجود داشت.
136
بهرحال رفيق مهتدى به بهانه مطلوبيت ارتباطات جارى با احزاب درگير در منطقه که نه تازگى دارد و نه بر کسى پوشيده بوده، و با قلم فرسايى در مورد خواص اين ارتباطات براى تشکيلات، اعلام همبستگى سياسى خود با اين جريانات در يک جنبش اجتماعى معين را توجيه ميکند. اين دو موضوع ربطى به هم ندارند. موضع کسى که مخالف اين استقبال شما از رهبرى و حکومت اين جريانات در کردستان است را نميتوان به اين شيوه کاريکاتور کرد و راست‌روى سياسى را با بحث عدم تشنج پوشاند.
137
ايرج فرزاد در نوشته خود روى نکته بسيار پر اهميتى انگشت ميگذارد. استدلالات رفيق مهتدى در بهترين حالت دفاعى از رابطه سنتى و تاکنونى کومه‌له با اين جريانات است. حال انقلابى که بنا به تاکيد خود رفيق مهتدى در کردستان در جريان بوده است و کارگرى که با شوراهايش به ميدان آمده است را به تصوير اضافه کنيد. اگر حکمى بشود داد اينست که اين روابط سنتى بايد در پرتو وضعيت اجتماعى جديد و نيروهاى جديدى که به صحنه آمده‌اند مورد تجديد نظر قرار بگيرد. شک دارم کمونيستى شايسته اين نام در دنيا پيدا بشود که از اين واقعيات لزوم گرم‌تر شدن رابطه با اين جريانات را نتيجه بگيرد. بعنوان دفتر سياسى ما رسما از کميته مرکزى کومه‌له خواستيم در اين دوره، ضمن حفظ ارتباطات روزمره به منظور اجتناب از آنتاگونيزه کردن نالازم اين جريانات و اجتناب از تقابل و تشنج، فاصله خود را با اين جريانات در صحنه سياسى حفظ کند و مانع تداعى شدن کومه‌له با آنها بشود. اين موضع هم عدم تشنج را دربر دارد و هم خرد روزمره‌اى را که رفيق مهتدى بعنوان نماينده انحصارى آن ظاهر ميشود را به حساب مياورد، بدون آنکه از نظر سياسى راست و توهم‌پراکنانه باشد و رابطه طبقاتى ما با کارگر کردستان عراق را تخريب کند. اين فرمول را هم ميشد داد و نامه هم به کمک اينها فرستاد و "لبه تيز حمله" را هم هرجا لازم است گذاشت. اما رفيق مهتدى موضع سياسى ديگرى را درست ميداند. جا داشت نظر واقعى خود را در برابر اين موضع واقعى ما باز ميکرد.
138

"اردوگاه ما، اردوگاه شما"

139
رفيق مهتدى انگيزه پليد من در نقد تفاهم سياسى ايشان با اپوزيسيون ملى کرد را هم کشف کرده. منظورم بحث هوچيگرانه‌اى است که ايشان حول ضميرهاى "شما" و "تان" در قسمتى از نوشته قبلى من براه انداخته است. رفيق مهتدى در بندى بعنوان يک وظيفه حزب گفته بود "داشتن يک سياست فعال و در عين حال بى سر و صدا و محتاطانه براى کمک به جريانات کارگرى و کمونيستى در عراق" و من اين پاراگراف را در اين رابطه نوشته بودم: "قيد محتاطانه و بى سر و صدا منطقا براى تحريک نکردن دولت عراق آمده. سوالى که براى اين جريانات کارگرى و کمونيستى، و همينطور من خواننده، پيش ميايد اينست که چرا قيد محتاطانه و بى سر و صدا در بند مربوط به حمايت از اپوزيسيون کرد نيامده... مگر نه اينست که دولت عراق قبلا، تا آنجا که تبيين‌هاى شفاهى دست‌اندرکاران حزب کمونيست گواه مساله است، براى هشدار به شما در مورد نزديکى به احزاب اپوزيسيون کرد اردوگاهتان را بمباران شيميايى و غير شيميايى کرده... و احتياط در اين مورد يکى از اصول ديپلوماسى کومه‌له است؟" رفيق مهتدى قسمت اول اين پاراگراف را کنده و باقى آن را طورى نقل کرده که انگار اين سوالى است که من دارم از ايشان ميکنم و نه کارگر و کمونيست عراقى از ما بعنوان حزب کمونيست. و بعد در فضاى جعلى‌اى که به اين ترتيب ساخته من را به اين متهم کرده که دارم اولا، از بار مسئوليت رابطه با اين احزاب شانه خالى ميکنم و ثانيا، گناه بمباران‌ها و تلفات آنها را با اين "شما" گفتن به گردن ايشان و يا کس ديگرى مياندازم که مسئول سياست برقرارى رابطه بوده است. عين همين را رفيق محمد شافعى هم در نوشته‌اش گفته است. ايرج آذرين به روشنى اين را حالى ايشان کرده است که اين کار درستى نيست و از نوشته خود رفيق مهتدى جمله‌اى را نقل کرده که در آن به "کمونيستها" بصورت شخص ثالث اشاره شده است.
142
علت بکار بردن ضمائر "شما" و "تان" در پاراگراف بالا بسادگى اينست که سوال کننده را کارگر و کمونيست عراقى تعريف کرده‌ام و لذا ضمير درست خطاب او به ما همينهاست. اشکال رفيق مهتدى نه ضعف ادبيات فارسى ايشان است و نه غفلت در خواندن اول پاراگراف. اشکال بر سر دلشوره عميقى است که اين رفقا از تنها ماندن در زمينه دفاع از مناسبات موجود با اين احزاب و و همينطور دولت عراق حس ميکنند و اين تازگى ندارد. در دور قبلى مباحثات درون تشکيلاتى، رفيق ابراهيم عليزاده در جلسه کميته رهبرى وقت کومه‌له با مسئولين به تفصيل عين همين اتهام را، آنجا در قبال شانه خالى کردن از مسئوليت جمعى تماس گرفتن با عراق، به من ميزد. رفيق مهتدى، رفيق عليزاده، رفيق شافعى، بگذاريد يکبار هم شده خيالتان را راحت کنم. نه فقط امروز بلکه هر‌زمان سياست رسمى کومه‌له در تماس گرفتن با اين جريانات تا مقطعى که من عضو کميته مرکزى حزب کمونيست بوده‌ام از هرجانبى مورد سوال قرار گرفت و شما توان دفاع از صحت آنها را نداشتيد من را هرجا که باشم خبر کنيد تا از اين سياست رسمى دفاع کنم. خودتان را آزار ندهيد و براى خودتان کابوس نتراشيد. باور بفرمائيد اين سياستها در مقطعى که اتخاذ شده اشکالى نداشته. من البته مسئوليتى در قبال خوش و بشهاى غير رسمى و "نامه‌هاى اعلام همبستگى" و "توضيح مواضع خودمان"‌هاى هيچيک از شما ندارم و يکدانه‌اش را هم تا امروز به من نشان نداده‌ايد. مسئوليت، و البته افتخار، هرچه از اين نوع کرده‌ايد با خود شماست.
143
در مورد اتهام انداختن مسئوليت تلفات "ناشى از اين سياست" بگردن ديگران، فقط در پاسخ رفيق مهتدى ميگويم من براى شما متاسفم. شايد قياس به نفس ميکنيد چرا که اين نه روش من بوده است و نه به مخيله‌ام خطور ميکند. من حتى آنجا که تلفات ناشى از نقض دستور تشکيلاتى صريح ما بوده (که سابقه‌اش در اسناد کميته مرکزى ثبت است) بار مسبب تلفات بودن را روى وجدان کسى نگذاشته‌ام. با اينگونه احکام نه شخصيت سياسى من بلکه شخصيت سياسى خودتان را داريد معرفى ميکنيد. آنچه که حدس ميزنيد "شايد" من ميخواهم در آينده بکنم، کارى است که از قرار از خود شما همين امروز برميايد. پرت کردن اين قبيل اتهامات، آنهم با سفسطه در مورد استفاده کسى از ضمير‌"شما" در يک جمله، بنظر من يک سقوط جدى اخلاقى است. جواب کسى که به ناسيوناليسم در نگرش و خط مشى پيشنهادى شما ايراد ميگيرد اين حرفها نيست.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


دفاع پوپوليستى از ناسيوناليسم

146
قبلا اشاره کردم که مطالبى که رفيق مهتدى در "تخطئه انقلاب" در دفاع از مقالات قبلى خود بيان کرده، حرف سياسى اصلى او نيست. اينها فرمولهايى است که ايشان احتمالا تصور کرده از مقبوليت بيشترى نسبت به فرمولبنديهاى قبلى برخوردار خواهد بود و در‌هرحال امکان نوعى آژيتاسيون حق بجانب در مقابل نقد من را فراهم ميکند. اينجا در حاشيه و بعنوان يک جمعبندى ميخواهم به اختصار به دو نکته بپردازم. اول، محتواى عميقا پوپوليستى اين دفاعيه و دوم، چگونه بازگشت به اين پوپوليسم در حزبى که مبناى تشکيل آن مبارزه ضد پوپوليستى در چپ ايران بوده است امکان‌پذير شده است.
147
براى درک محتواى سياسى واقعى مواضع "تخطئه انقلاب" بيائيد موقتا از عبدالله مهتدى و جامعه کردستان انتزاع کنيم. بيائيد کلا مساله بحران خليج را کنار بگذاريم مساله را آنطور که مورد نظر رفيق مهتدى است بصورت يک انقلاب ابتدا به ساکن در يک جامعه معين درنظر بگيريم. فرض کنيم آنچه رفيق ميگويد مواضع يک حزب سياسى مدعى سوسياليسم در يک شرايط انقلابى در کشور ديگرى است. بيائيد براى مثال عين اين مواضع را در انقلاب ٥٧ تجسم کنيم. راجع به مواضع چنين حزبى چه حکمى ميشود داد؟ چنين جريانى را در انقلاب ٥٧ کجاى طيف احزاب سياسى ميشد پيدا کرد؟
148
حکومتى استبدادى و ارتجاعى زير موج اعتراضات توده‌اى قرار گرفته است و شيرازه امور آن در شرف فروپاشى است. طبقات اجتماعى مختلف به حرکت اعتراضى پيوسته‌اند. در کنار احزاب جوان چپ و حرکتهاى کارگرى، احزاب مقتدر بورژوايى وجود دارند که براى انتقال قدرت به خود تلاش ميکنند. اين احزاب تلاش ميکنند تحت نام رهايى ملت از استبداد و سرکوب و با توسل به هويت ملى و خلقى مردم ماحصل اين اعتراضات را به کيسه خود بريزند. بورژوازى بين‌المللى و رسانه‌هاى بورژوايى جهانى درست نظير مورد ايران رهبران اين احزاب را رهبران کل جنبش اعتراضى معرفى ميکنند و براى مهار جنبش از پائين مردم روى اين جريانات سرمايه‌گذارى ميکنند. در درون حرکات اعتراضى صف کارگران بيش از پيش با اين احزاب در اصطکاک قرار ميگيرد. ايادى اين احزاب، در مورد ايران با چماق و در اين مورد با اسلحه گرم، تلاش در ارعاب کارگران دارند. حزب مورد نظر ما اين اعتراضات را بصورت يک جنبش توده‌اى و "مردمى" (يعنى خلقى)، که کارگران جناح راديکال آن را تشکيل ميدهند، معرفى ميکند. از آنجا که انتظار دارد احزاب بورژوايى به زودى به قدرت برسند و کاربدستان آتى حکومت بشوند، در نامه‌اى حمايت خود را از اين جريانات اعلام ميکند و مواضع خود را، مثلا درباره لزوم آزادى احزاب و بيان و تشکل، با آنها در ميان ميگذارد. "لبه تيز نقد" را از روى اين جريانات بر ميدارد و اعلام ميکند که بدرجه‌اى که اين احزاب از جانب توده‌ها در مبارزه عمومى شان عليه استبداد به رهبرى شناخته شده‌اند، خواهان روابط تفاهم‌آميز با آنهاست. در عين حال براى جلوگيرى از آنتاگونيزه شدن آنها به فعالين خود رهنمود ميدهد که در پيشبرد فعاليتهاى کارگرى خود محتاط و بى سر و صدا عمل کنند. حزب مورد نظر ما به جرياناتى که به اين احزاب بورژوايى نقد ميکنند و تضاد منافع آنها را با منافع طبقه کارگر افشاء ميکنند، اتهام ميزند که "مبارزه توده‌ها را لجن مال و تخطئه" ميکنند و آنها را رسما يا تلويحا طرفدار رژيم موجود مينامد. به آنها يادآورى ميکند که با "ارتجاعى ارتجاعى کردن" نميشود اين واقعيت را کتمان کرد که در ميان اين احزاب بورژوايى کسانى هستند که خواهان رابطه دوستانه با حزب هستند و ميتوانند لبه حملات ضد کمونيستى اين جريانات را کند کنند.
149
چنين حزبى کجاى طيف سياسى است؟ مشابه اين مواضع در انقلاب ايران توسط چه جرياناتى اتخاذ شد؟ مجاهدين، جبهه ملى، حزب رنجبران، حزب توده. اگر انقلاب کردستان عراق واقعى بود، اينهم موضع واقعى رنجبرانى در آن انقلاب بوده است. اين مواضع جناح راست پوپوليسم در انقلاب ٥٧ بود که حتى از گلوى پيکار و رزمندگان هم پائين نميرفت. حزب کمونيست اساسا با نپذيرفتن اين تبيين از انقلاب توده‌اى و با نقد کل اين راست روى و سازش طبقاتى که به اسم خلق و توده‌ها بخورد کارگر ميدهند بوجود آمد.
150
حالا واقعيات ويژه انقلاب کردستان را به تصوير اضافه کنيد تا ببينيد چه چيزى در اين ميان "ده چندان" ميشود.
151
١- احزاب بورژوايى مورد نظر نه مانند خمينى با چسبيدن به موضع استقلال سياسى و "نه شرقى و نه غربى" و نه با توسل به شعارهاى ضد امپرياليستى مردم، بلکه بر دوش خود آمريکا ميخواهند به قدرت برسند. بنابراين رنجبرانى امروز ما حتى نميتواند اين بهانه را هم بياورد که ماهيت طبقاتى اين جريانات را بدليل عشق خودش به استقلال ميهن و نفرتش از "عروسک دست نشانده امپرياليسم آمريکا" درست تشخيص نداده. بعلاوه اين احزاب فاقد حتى يک پلاتفرم دموکراتيک اعلام شده هستند که در آن براى مثال وعده بهداشت عمومى يا آموزش زنان داده شده باشد. اگر رنجبرانى دهسال قبل ميتوانست بعدا ادعا کند که فريب "اسلام مترقى" و رگه‌هاى "سوسياليستى" اقتصاد صلواتى مستضعفين را خورده است، رنجبرانى امروز حتى اين بهانه را هم ندارد.
152
٢- احزاب بورژوايى مربوطه به اشغال نظامى کشورى که ميخواهند تحويل بگيرند توسط آمريکا چراغ سبز ميدهند و حتى از قطع عمليات نظامى آمريکا اظهار ناخوشنودى ميکنند. از پيش روشن است که مردم، اگر براى حکومت اينها قيام کنند، تازه توانسته‌اند رژيم استبدادى موجود را با يک رژيم سر به آمريکا و مستبد ديگر عوض کنند. حزب فرضى ما اين را هم نميتواند حدس نزده باشد.
153
٣- اين احزاب مسلح‌اند. صحبت چماق و چماقدارى جلوى دانشگاه نيست. صحبت سر دستگيرى و حبس کارگر و شليک روى تظاهرات اوست. حتى عقل معاش هم حکم ميکند که حزب فرضى ما کمى بيشتر روى استقلال کارگر حتى در امر قيام و تسليح خود بکوبد و به مردم در عمل مسلحانه‌شان نسبت به قدرت گرفتن اين جريانات حضور ذهن بدهد.
154
٤- جنبش کارگرى اشکال پيشرفته سازمانى را از خود نشان داده. شوراها تشکيل شده‌اند. گمان نميکنم اگر در انقلاب ٥٧ جنبش شورايى‌اى با اين نوع قطعنامه‌هاى سوسياليستى وجود مى‌داشت کسى، حتى حزب رنجبران، براى مرزبندى با بورژوازى ملى احتياج به فشار ايدئولوژيک مارکسيست‌هاى انقلابى ميداشت.
155
٥- و بالاخره حزب فرضى ما تجربه انقلاب ايران را بيخ گوش خودش دارد و انتظار ميرود از تکرار تجربه ملاخور شدن مبارزه "توده‌ها" جلوگيرى کند. پشت سر اين حزب دهسال مبارزه فکرى و عملى با اين توهمات و خط مشى هاى عموم خلقى نهفته است. موضع پوپوليستى راست را اگر بار اول بشود ناشى از توهم و ابهامات چپ ناميد، تکرار آن را ديگر به هيچ عنوان نميشود توجيه کرد.
156
خلاصه کلام، هرقدر رفيق مهتدى بر اينکه آنچه در عراق روى داده است يک انقلاب و يک فاز مستقل بوده است پافشارى کند، به همان درجه اپورتونيسم مواضعى که در "تخطئه انقلاب" فرموله کرده است را بيشتر اثبات کرده است.
157
و اما سوال دوم، چرا رفيق مهتدى به اين سهولت اينهمه در تبيين سياسى خود به عقب برميگردد؟ مگر خود ايشان از رهبران جدايى کومه‌له از پوپوليسم در کنگره دوم اين سازمان نبوده است؟
158
در بررسى نقد ضد پوپوليستى اين دسته از رفقا در مقطع کنگره دوم نبايد فاکتور فضاى فکرى عمومى چپ در آن مقطع و موقعيت عملى کومه‌له را نديده گرفت. قطعا رفيق مهتدى در آن مقطع خود را به درجه‌اى با نقد مارکسيسم انقلابى عليه پوپوليسم موافق يافته است. اما همين تجربه "تخطئه انقلاب" نشان ميدهد که انتخاب يک ديدگاه از ميان نظرات در حال کشمکش در سطح جامعه ضرورتا به معناى تسلط به آن ديدگاه و نگرش به جهان از آن ديدگاه نيست. براى من يا حميد تقوايى و يا ديگر رفقايى که نقد پوپوليسم را بدرون چپ ايران بردند هيچ فشار سياسى، اجتماعى و هيچ جر و بحث و منگنه تشکيلاتى نميتواند باعث شود به فرمولهايى از نوع فرمولهاى امروز رفيق مهتدى و به مقولاتى نظير خلق و قيام توده‌ها و غيره پناه ببريم. (کما‌اينکه هيچ چيز در دنيا نميتواند رفيق مهتدى را وادار کند که در دفاع از نظراتش از قرآن يا اسناد اوليه مشى چريکى نقل قول بياورد). اينها جزو نحوه تفکر ما به جهان نبوده است. رفيق مهتدى با نقد پوپوليسم بعنوان يک سيستم نظرى کمابيش حاضر و آماده در يک مقطع معين احساس توافق کرده است. اين توافق بخشا جنبه ادراکى و معرفتى داشته است و بخشا تحت تاثير مطلوبيت مقطعى اين مباحثات در شرايط سياسى ويژه يک دوره بدست آمده است. اگر نقد پوپوليسم براى رفيق مهتدى يک نگرش درک شده و جا افتاده بود، نه در پاسخ من و نه در حفظ خودش در مقابل توطئه‌هايى که ميپندارد عليه او در شرف تکوين است به اين سهولت به آن رجعت نميکرد.
159
واقعيت اينست که پذيرش انتقاد عليه پوپوليسم و ديدگاهى که مارکسيسم انقلابى نام گرفته بود براى برخى از رهبران سنتى کومه‌له اين خاصيت را داشت که افق يک مبارزه دراز مدت‌تر و اصيل‌تر را در مقابل صفى که آنها بر مبناى اهداف سياسى محدودتر و کوتاه مدت‌ترى گرد آورده و متحد کرده بودند قرار ميداد. اين ديدگاه، کومه‌له آن زمان را از مساله ارضى و ملى و خودمختارى و از امر "جنبش مقاومت" فراتر ميبرد و به فعاليت آن حکمتى پايه‌اى تر و دراز مدت‌تر ميداد. اين ديدگاه کمک ميکرد کومه‌له صف خود را در صحنه نگاه دارد. اين ديدگاه اجازه ميداد کومه‌له فراخوان خود به ادامه مبارزه قهرآميز را عليرغم دورنماى استيلاى جمهورى اسلامى و افول جنبش مقاومت حفظ کند و مشخصا در برابر سازمان رقيب در اين جنبش، يعنى حزب دموکرات، استراتژى اجتماعى معتبرى را نمايندگى کند. اين در کار کومه‌له و در تبيين نظرى اهداف آن و نيز در کارآکتر سياسى رهبران آن يک پيشرفت و دستاورد مهم و با ارزش بود. اما با همه اينها نبايد اين را با پيوستن اين رفقا به صف منتقدين قائم به ذات انديشه پوپوليستى اشتباه کرد.
160
اينکه رفيق مهتدى در پوشاندن نقطه ضعف‌هاى بحث ناسيوناليستى واقعى‌اش به تبيين و آژيتاسيون پوپوليستى پناه ميبرد، اينکه از نظر معرفتى اين امر براى او بلامانع بنظر ميرسد، نشان دهنده محدوديتهاى هويت سياسى ضد پوپوليستى او چه امروز و چه در گذشته است. اين، يعنى پيچيدن ناسيوناليسم در زرورق خلق پسند، در عين حال بيانگر خاصيت اجتماعى و سياسى واقعى پوپوليسم بعنوان يک گرايش فکرى و اجتماعى است.
161
بعلاوه بايد توجه کرد که رفقايى نظير رفيق مهتدى به يک معنى تجربه انقلاب ٥٧ را از دريچه محدودى از سر گذراندند. آنها، برخلاف فعالين چپ سراسرى، از نزديک شاهد شکل‌گيرى جمهورى اسلامى از دل جنبش اپوزيسيون ضد سلطنتى، روشهاى عملى اين جريان، نحوه استفاده احزاب اسلامى از نام توده‌ها و حتى از بسيج توده‌اى براى سرکوب انقلاب و حقوق دموکراتيک و خفه کردن جنبش کارگرى نبودند. آنها ورشکستگى عملى احکام و توهمات پوپوليستى را در صحنه سياست روزمره شاهد نبودند. آنها در جدلهاى داغ جريانات چپ بر سر شيوه برخورد به حکومت و جناحهاى آن شرکت نداشتند. آنها ورشکستگى عملى مقولات عموم خلقى، نظير ملى، مترقى، توده‌اى، خلقى، قيام، و امثالهم را در متن عروج ارتجاع اسلامى در صحنه عملى سياسى حس نکرده‌اند. وقتى از اين رفقا ميخواهيم درسهاى انقلاب ايران را براى کارگر کرد عراقى ببرند و در انقلاب کردستان از تکرار تجربه تمکين "توده‌هاى انقلابى" به اپوزيسيون ارتجاعى جلوگيرى کنند بايد حواس‌مان باشد که خود اين رفقا اين درسها را به معنى واقعى کلمه نگرفته‌اند.
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


باز هم در‌باره دوفاز

163
کل "تخطئه انقلاب" مطلقا در محدوده "فاز دوم" نوشته شده است. از قيام توده‌ها در عراق شروع ميکند و در همان چهارچوب هم تمام ميکند. وقتى دقيق‌تر نگاه ميکنيم ميبينيم در تلقى رفيق مهتدى اين فاز دوم بقدرى خودکفا و از تاريخ قبل و بعد خود مستقل است و چنان جايگاه محورى‌اى در نگرش او دارد که در واقع اطلاق فاز "دوم" به آن گمراه کننده است. بدون هيچ ارجاعى به زمان و مکان و تاريخ بيرون اين رويدادهاى چند هفته‌اى ظاهرا ميشود همه چيز را توضيح داد و راجع به هرچيز حکم نهايى صادر کرد. بر اساس اين فاز و فقط اين فاز "اختلاف اصلى" شان را با شما ميگويند، حکم ميدهند که درد مردم را حس ميکنيد يا خير، که آيا اصلا ميدانيد در عراق ظلم هست يا خير، که عقل و شرافت و پرنسيپ سياسى داريد يا خير، که اغراضتان چه هست و چه نيست. در اين فاز و فقط اين فاز است که عزم ميکنند تکليفشان را روشن کنند و از شما ميخواهند تکليفتان را با اين و آن روشن کنيد. اين فاز بهشتى و دوزخى را از هم تميز ميدهد. رستگار ميکند و ميسوزاند. ممکن است تا ديروز هم‌کاسه بوش بوده باشيد و در اين فاز پيام همبستگى دريافت کنيد، ممکن است عمرى کمونيست بوده باشيد و در اين فاز دشنام بشنويد. اين فاز از علم و فلسفه تا پرنسيپهاى سياسى و سازمانى همه چيز را دگرگون ميکند. اين فاز است که اجازه ميدهد که آمپريسم و پراگماتيسم و افق محلى "‌آمدن از متن ماجرا" لقب بگيرد و تحسين شود. به اعتبار اين فاز است که بعد از يک عمر مدح اساسنامه و پرنسيپ تشکيلاتى را گفتن، ميشود با صداى بلند از اينکه گويا کسانى سياست ارگان عالى حزب را کنارى انداخته‌اند و بى‌سر و صدا کار خودشان را کرده‌اند اعلام "خوشوقتى" کرد. در پيشگاه اعتبار مطلق اين فاز هيچ چيز ديگرى معتبر نيست. اين ديگر فاز "دوم" چيزى نيست. اين "مادر همه فازها" است. اين "مرحله و جنبه"‌اى است که گويى تمام مراحل قبلى جز زمينه چينى براى تحقق آن نقشى در تاريخ نداشته‌اند. براستى که چيزى جادوئى و خدايى در اين فاز هست. بايد ببينيم اين درخشش از کجا ميايد.
164
در وهله اول بنظر ميرسد شايد "انقلاب توده‌ها" و "قيام مردمى" منشاء اين شيفتگى است. شايد بگويند پوپوليست پوپوليست است، اما بهرحال مجاز است تاريخ را از سر عشق خويش به "توده‌ها" و "قيام" نگاه کند و تنها آن لحظاتى در اين تاريخ براى او ارزش پيدا کند و به محک انديشه و پراتيک تبديل شود که در آن توده‌ها بالاخره برخاسته‌اند. اين هم تبيينى است. اما من اين را نه در اين مورد خاص و نه بطور کلى از هيچ پوپوليستى باور نميکنم. پوپوليسم چيزى جز ناسيوناليسم در بسته بندى قابل عرضه به توده‌هاى محروم نيست. پوپوليسم، اگر شيفته است، شيفته خلق خويش است و نه بشريت تحت ستم بطور کلى. در طول مدتى که با هم در حزب کمونيست بوده‌ايم، در فيليپين، رومانى، ليتوانى، آذربايجان و ارمنستان شوروى، چين، آلمان شرقى، آفريقاى جنوبى، فلسطين اشغالى، اتيوپى، سومالى، سودان، الجزاير، افغانستان، و بسيارى کشورهاى ديگر توده‌ها به اشکال مختلف برخاستند، قيام کردند، مسلح شدند، جنگيدند و در مواردى عملا حکومت را هم عوض کردند. اگر رنج بود آنها هم کشيدند، اگر خواست برحق بود آنها هم داشتند. اما در هيچيک از اين موارد اين هيجان و شيفتگى را در درون حزب شاهد نبوده‌ايم. کسى "تکليفش" را با چيزى روشن نکرد و در شيپور "نبرد آخر" در حزب کمونيست ندميد. تئورى فازها صادر نشد، "سياست فعال" نه مطالبه شد و نه مواقعى که خودشان سر کار بودند طرح شد. گرايشات درونى حزب خوش و خرم به همزيستى صلح آميز خود ادامه دادند. اگر چيزى فاز دوم امروز را به محور تعقل و تعيين تکليف تبديل ميکند نه عشق به قيام توده‌ها، بلکه اهليت و مليت توده‌هاى قيام‌کننده است. شايد اين رگى را در قلبها به تکان در آورده است. ولى از آن مهمتر، اين رويدادها موقعيت عينى اجتماعى و سياسى گرايش ناسيوناليستى کرد در حزب را تحت تاثير قرار داده است. تصور ميکنم فدايى و راه کارگر هم بتوانند در مورد پيدايش مسائل مشابه در سازمانهايشان هنگام جنب و جوش آذربايجانى ها در شوروى (آذرى‌ها هم ملت برگزيده در اين جريانات محسوب ميشوند)، فاکتهاى آموزنده خودشان را به هرکس که واقعا بخواهد تئورى دو‌فاز را بفهمد بدهند.
165
در نوشته قبلى هم گفتم که من نفس فازبندى کردن تحولات اخير در جهان و منطقه را رد نميکنم. سوال اينست که اين فازبندى چقدر عينى است و بخصوص چه چيز راجع به خود تحليلگر بما ميگويد. من کاملا ميپذيرم که خيزش سياسى و مسلحانه در کردستان عراق يک فاز کاملا جديد است، اما نه در جهان واقعى بلکه در جهان درونى ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست و در ذهنيت رفيق مهتدى. در اين فاز "ملت خود" براى کسانى به محور عالم و دريچه نگاه کردن به جهان تبديل ميشود. فاز دوم فاز غلبه تعلق خاطر ملى کرد بر داعيه‌ها و ظاهرسازى‌هاى سوسياليستى و انترناسيوناليستى در ميان ناسيوناليستهاى کرد در حزب کمونيست ايران است. اين مهم است و به آن بايد پرداخت. اما شک دارم بتوان آن را بجاى فازبندى روندهاى عينى و پراهميت جهانى يکسال اخير بخورد کسى داد.
166
بيائيد تئورى دو فاز را يکبار هم که شده براى مردم غير‌کرد جهان، از کارگر و غير کارگر، يعنى براى کسانى که به احتمال قوى اسم رانيه و سليمانيه و طالبانى و بارزانى را نشنيده‌اند، براى کسانى که مجبور نيستند مناسبات خود را با دولتمردان و کار بدستان آتى در کردستان عراق تنظيم کنند، براى کسانى که چه بسا در طول چند هفته خيزش در کردستان عراق شيفت شب کار کرده‌اند و اخبار را بدقت دنبال نکرده‌اند، براى برزيلى، اسپانيايى، کره‌اى و مالزيايى و بطور خلاصه براى ٩٩ درصد "توده‌هاى" جهان تعريف کنيم و ببينيم براى آنها اين فازبندى چقدر معتبر و اساسا مفهوم بنظر ميرسد. جريان فاز اول را ديگر همه ميدانند. يک جنگ عظيم و کم‌سابقه در تاريخ بشر رخ داد. صدها ميليارد دلار صرف اين جنگ شد، دهها هزار نفر کشته شدند، اقتصاد يک کشور به تمامى نابود شد، تکنولوژى جنگى آزمايش نشده در چند ده سال اخير روى مردم يک کشور آزمايش شد، پوزه شوروى به خاک ماليده شد، ناتو احيا شد، آمريکا هژمونى خود را بر اروپا و ژاپن ابقا کرد، دود ناشى از سوختن چاههاى نفت کويت و عراق اکولوژى کل جهان را با مخاطره روبرو ساخت، سازمان ملل رسما به عنوان يک نهاد استعمارى فعال شد، راسيسم و قوم پرستى در غرب ابعاد بيسابقه‌اى يافت، بورژوازى آمريکا از سندروم ويتنام شفا يافت، دخالتگرى نظامى آمريکا و غرب در سطح جهانى مشروعيت سياسى و حقوقى يافت، تمام مفاهيم و مقولات سياست و ديپلوماسى بين‌المللى تغيير کرد. اعراب و اسرائيل به سر ميز مذاکره هل داده شدند، لبنان امن شد، عمر حزب‌الله به سر رسيد، گروگانها آزاد شدند، خلع سلاح خاورميانه رسميت يافت، و غيره و غيره. اين دنياى پيرامون ماست که در "فاز اول"، که بطرز غريبى هنوز هم بعد از "فاز دوم" ادامه دارد، به نحوى غير قابل باز شناسى دگرگون شد. اهل هرجا باشيد، باسواد باشيد يا بيسواد، اهل سياست باشيد يا نباشيد تاثير اين تحولات را در زندگى خود لمس ميکنيد. هر مبارزه حق طلبانه، تا چه رسد به سوسياليستى و کارگرى، با چنان معادلات جديدى در سطح جهان روبرو شده است که برداشتن يک گام از اين به بعد، حتى براى کسى که در فاز دوم زندگى ميکند، بدون تعمق جدى درباره اين نظم نوين بورژوايى مقدور نيست. اين فاز اول بود.
167
و اما، فاز دوم با قيام مردم رانيه و سليمانيه آغاز ميشود...
168
عقل زيادى نميخواهد که آدم به چنين تحليلگرى بگويد اهميت اين رويدادها براى شما و من هرچه باشد، اين فاز دومى براى اولى نشد و شما با رها کردن اين افق وسيعتر و با بنا کردن فکر و عقل و انتخاب دوست و دشمنتان بر مبناى اين فاز دوم محدود و محلى‌تان داريد نه فقط از حقيقت بلکه، به همين اعتبار، از فهم شرايط تحقق آرمانهاى حق طلبانه خودتان هم دور ميشويد. آخر آن روندها و تحولات بنيادى جهانى همه روى هم فاز اول است و خيزش مردمى سه هفتهاى (در رانيه) و سه روزه (در کرکوک) فاز دوم؟ حس تناسب هم چيز خوبى است. اين فازبندى شايد عشق شما به مردم کردستان را برساند، اما چيز مثبتى در مورد توانايى شما بعنوان يک مفسر سياسى تا چه رسد يک مارکسيست مدعى شناخت عميق تاريخ و جامعه نميگويد.
169
رفيق مهتدى در "تخطئه انقلاب" نه فقط مجددا بر صحت فازبندى خود تاکيد کرده، بلکه کلا خودش را در اين فاز حل کرده است. استدلالهاى جديدى هم براى اثبات حقانيت اين تفکيک به بحث اضافه شده. "اگر مردم قيام نکردند پس چرا آواره شدند" البته شايد استدلال کوبنده و عميقى باشد. شخصا مطمئن نيستم. اما در مورد استدلالى که پس از آمدن رفقايى از "متن جريان" به بحث اضافه شده يکى دو نکته دارم. رفيق مهتدى مينويسد: "اگر اين يک قيام توده‌اى بوده است، اگر آنطور که بعدتر و با فاکتهاى مسلم نشان داده شد، حتى يک جنبش و قيام کمابيش راديکال و داراى شعارها و اشکال چپ بوده است و مفاهيم جديد، گرايشهاى جديد و نيروهاى اجتماعى جديدى را به صحنه آورده است، پس بناگزير "يک مرحله ديگر، يک جنبه کاملا متفاوت" از سياستهاى امپرياليستى و جنگ امپرياليستى در منطقه را تشکيل ميدهد" اولا، حتى اگر در اين چند هفته در کردستان عراق کمون‌هاى کارگرى تشکيل شده بودند و قدرت را هم بدست گرفته بودند هنوز رها کردن چهارچوب دورانساز رويدادهاى اخير درسطح جهانى و خيره شدن به کردستان عراق نادرست و از نظر سياسى بسيار مضر مى‌بود. کسى که اذهان اعضاء اين حکومت کارگرى را از نظم ارتجاعى نوينى که دارد در سطح جهانى قوام ميگيرد و به سرنوشت نه فقط آنها بلکه کل طبقه کارگر و حکومتهاى کارگرى در آينده عميقا ربط دارد منحرف کند و آنها را در "مرحله جديد" خودشان در مقياس محلى مدفون کند، بنظر من مشاور و راهنماى بدى است. اگر بنا بود اين پيشروى کارگرى دستاورد ديرپايى داشته باشد ميبايست توسط خود کارگران و کمونيستهاى کردستان عراق به چهارچوب جهانى خود مرتبط بشود. ثانيا، بحث دو فاز رفيق مهتدى به اذعان و حتى تاکيد خودش مستقل از شعارهاى چپ يا ظهور نيروهاى جديد در کردستان و بدون اطلاع از فاکتهاى بعدى طرح شده و بايد در همان چهارچوب هم از آن دفاع بشود. اين مساله نبايد فراموش بشود که فاز دوم رفيق مهتدى به وجود و عدم وجود "راديکاليسم" يا "کمابيش راديکاليسم" در جنبش کردستان ربطى نداشته و لذا بايد آن را جدا از بحث شورا و راديکاليسم و غيره فهميد و نقد کرد.
172
من در نوشته قبلى معنى واقعى اين فازبندى را نشان دادم. صحبت حتى بر سر خودشيفتگى ملى نيست. هرچند علقه هاى ملى مقبوليت اين تفکيک را نزد عده‌اى تضمين ميکند. اين فازبندى يک ابزار شبه تئوريک ساده براى فائق آمدن به يک دشوارى سياسى مشخص است. فاز دوم فاز "حقانيت" است و اساسا به اين خاطر ساخته شده که "عدم حقانيت" قبلى‌اى را مشمول مرور زمان و نامربوط اعلام کند. هدف سياسى مورد نظر روشن است: حفظ نزديکى با اپوزيسيون ملى کرد که قرار است مقامات دولتى آتى را تشکيل بدهد، منزوى نشدن از ملتى که در آن مقطع و سنتا تحت پرچم اينها فرض ميشود و حفظ موازنه دوستى و دشمنى در محل براى حفظ تشکيلات خود. اما فاز اول و نزديکى اين جريانات با آمريکا، آنهم با وجود يک دفتر سياسى در راس حزب که تمام مسائل را از دريچه نظم نوين جهانى بورژوازى ميبيند و ظاهرا به اين مصلحتها بى‌توجه است، اين نتيجه‌گيرى سياسى به نفع نزديکى با نيروهاى جبهه کردستان را نامشروع و ناموجه ميکند و به کرسى نشاندن آن در حزب را دشوار ميسازد. پس زنده باد "فاز دوم" که زير اسم پر افتخار "قيام توده‌ها" کلا مرحله را از نو شروع ميکند، کنتورها را صفر ميکند و اجازه ميدهد همه، بارزانى و طالبانى و دفتر سياسى و منصور حکمت انگار که تازه از شکم مادر متولد شده‌اند و بدون هيچ ربطى به صف‌بندى فى‌الحال موجود ارتجاع و ضد ارتجاع در صحنه جهانى، از نو شروع کنند. اگر اين کارنامه منفى ملى‌گرايان کردستان عراق وجود نداشت، آنوقت رفيق مهتدى بحث خود را بدون نياز به هيچ فازبندى‌اى مطرح ميکرد. تئورى دوفاز، تئورى "گذشته‌ها گذشته است" است و هدفش خيلى ساده تعديل و خنثى کردن تبيين دفتر سياسى بمنظور گرفتن نتايج سياسى فوق به نفع اپوزيسيون ملى کردستان عراق است. در قطعنامه‌هاى رفيق مهتدى بگرديد تا کاربست اين فازبندى را پيدا کنيد. اين مرحله‌بندى مستقيما به دو موضوع مربوط ميشود. اول همبستگى با اپوزيسيون ملى کرد و دوم "رفع نواقص" موضع دفترسياسى روى جنگ و بحران در خليج (همسو بنظر نيامدن با عراق درچشم مردم کردستان). مابقى نتيجه‌گيرى‌ها، از اجتناب از تظاهر به رفاه در برابر مردم محروم تا تقويت گرايشات کارگرى و چپ، ابدا نيازى به تعريف يک فاز دوم ندارد و براى کومه‌له حتى گفتن لازم ندارد.
173
سرپوش گذاشتن به مواضع ارتجاعى اپوزيسون ملى کرد در بحران و جنگ خليج توسط تئورى دو فاز خاصيت ديگرى هم دارد. من در جزوه قبلى از رفيق مهتدى صريحا و مشخصا پرسيده‌ام که بالاخره نظر شما درباره عملکرد اپوزيسيون کرد در فاز اول، مستقل از مساله کرد، چيست و تاکيد کرده‌ام که بنظر من انتقاد سوسياليستى به اين جريانات از اينجا شروع ميشود. موضوع نقد سوسياليستى در درجه اول حمايت اينها از آمريکا در فاز اول است و نه دل بستن آنها به آمريکا در فاز دوم. رفيق مهتدى، که تا آنجا که به فاز دوم برميگردد پرونده قطورى از گفته‌ام ها و نوشته‌ام ها براى خود ساخته است، در اين مورد مطلقا خود را به نشنيدن ميزند و حتى يک گفته‌ام و نوشته‌ام نداردکه بياد ما بياورد. در جواب اين سوال مشخص من در مورد فاز اول فقط ميگويد "من لشگر کشى آمريکا را محکوم کردم". اما سوال اين نبود. شما کجا حمايت اپوزيسيون کرد از آمريکا در جنگ خليج را محکوم کرديد؟ يا حتى کجا به آن اشاره کرديد؟ يا اصلا چرا امروز هم حاضر نيستيد يک کلمه راجع به آن بگوئيد؟ تئورى "گذشته‌ها گذشته است" قرار است اين سکوت مصلحت جويانه کسانى که لااقل روى کاغذ انتظارى جز اين از آنها ميرفته است را هم مشمول مرور زمان کند. اين ارزش و جايگاه تئورى براى اين رفقاست. براى کسى که شان نزول سياسى و عملى تئورى دوفاز را ميداند استدلالهاى رفيق مهتدى در نوشته اخير در مورد مبانى تحليلى اين تفکيک بينهايت کسل کننده است.
175

چرا دفتر سياسى در مورد "فاز دوم" قطعنامه صادر نکرد

176
به اين سوال کمابيش در بخش قبل پاسخ داده‌ام. رفيق مهتدى به ما ايراد ميگيرد که چرا در فاصله دو رويداد جنگ خليج و آوارگى کردها فاز تعيين کننده دوم را نديده‌ايم و در اين مورد مشخصا نظر رسمى‌اى، به شکل قرار و قطعنامه و غيره، اعلام نکرديم. خود اين ايراد محلى‌گرى و ملى‌گرايى عميق رفيق و اين واقعيت را که دنياى واقعى براى ايشان چطور تحت‌الشعاع جهان ذهنى و تعلق خاطرهاى فردى ايشان است آشکار ميکند. در طول سالهايى که با هم در حزب کمونيست ايران بوده‌ايم، و از جمله در مدتى که رفيق مهتدى دبيرکل حزب و يا دبير کميته مرکزى و سردبير کمونيست و غيره بوده است، انقلابها و جنبشهاى عظيمى صورت گرفته است. جنبشها و انقلاباتى که دنيا نتوانست نديده بگيرد و درباره آن سکوت کند، تحولاتى که به صدر اخبار همين رسانه‌هاى بورژوايى که رفيق مهتدى از بى‌اعتنايى‌شان به انقلاب کردستان شکوه ميکند رانده شد و تمام جهان به آنها چشم دوختند. حزب کمونيست در مورد بسيارى از اينها نه قرار و نه قطعنامه و نه حتى مقاله‌اى به چاپ نرسانده است. جنبش فيليپين، جنبش آفريقاى جنوبى، جنبش السالوادور، جنبش دموکراسى طلبى در چين، جنبش ليتوانى، استونى، جنبش افغانستان، جنبش مردم فلسطين در سرزمينهاى اشغالى، جنبش هاى توده‌اى مختلف در برمه، پرو، پاکستان، تقابل‌هاى وسيع سياسى در کره جنوبى و نظاير اينها فورا به ذهن ميايد. رفيق مهتدى نه در مورد ضرورت موضعيگرى رسمى در قبال اين جنبشها در زمان خود حرفى زد، نه قطعنامه‌اى داد و نه اگر کسى او را به دليل سکوتش درباره اينها به لجن مال کردن آنها متهم ميکرد ارزشى براى چنين منتقدى قائل بود. علت داد و فرياد امروز در مورد فاز دوم در کردستان صرفا "در کردستان" رخ دادن اين فاز است.
177
به ما ايراد ميگيرد که چرا در قطعنامه دفتر سياسى و در مقالات علنى مان اساسا به آوارگى کرد ميپردازيم. به اين دليل ساده که اين آن رويدادى است که افکار عمومى جهان را به خود معطوف کرده است. مبارزات توده‌اى در کردستان عراق چيزى است که حزب ما بايد خبرش را به دنيا بدهد. آوارگى مردم کرد چيزى است که بايد حزب در موردش قطعنامه بدهد و نظرش را بگويد. مبارزات توده‌اى در کردستان عراق، با همه اهميتش براى مردم عراق و کمونيستى که در ميان اين مردم کار ميکند، رويدادى به اهميت آنچه قبل و بعد آن صورت گرفت نيست و با اصرار رفيق مهتدى هم به چنين چيزى تبديل نميشود. جنگ خليج و آوارگى مردم کردستان مسائل مورد توجه کل مردم جهان بودند. اگر حزب کمونيست قرار است حزبى جدى باشد، اولين چيزى که بايد ياد بگيرد اينست که به عينيات جهان خارج از خود شانه بالا نياندازد و دنياى درونى خود را با دنياى واقعى عوضى نگيرد. کسانى که نوشته‌ها و قطعنامه‌هاى ما را ميخوانند ما را يک حزب سياسى و کمونيستى ميدانند و نه يک جريان ملى و طبعا انتظار ندارند حزب کمونيست در جهانى که همه دارند از جنگ خانمان‌برانداز در خليج فارس و عواقب جهانى و منطقه‌اى آن از جمله آوارگى ميليونى کرد حرف ميزنند درباره قيام چند هفته‌اى توده‌اى رانيه و سليمانيه و کرکوک قطعنامه صادر کند.
178
اگر گروه فشار کرد در حزب کمونيست ايران نبود چنين مساله‌اى اصلا موضوعيت پيدا نميکرد و اگر گروه فشار فيليپينى و افغانى وجود داشت جنبش در اين کشورها هم مبناى طلبکارى ملى از حزب کمونيست ميشد. ارزش اين هياهو دقيقا همينقدر است. حزب کمونيست بايد تاريخ حرکات کارگرى اين دوره را به تفصيل بازگو کند و درسهاى آن رابيرون بکشد. اين کارى است که در حد امکانات و در اولين فرصتى که بخصوص به همت يک رفيق حزبى فراهم آمد شروع کرديم. حداقل انتظارى که از رفيق مهتدى و رفقايى که اينچنين جنبش توده‌ها و شوراها را به چماقى براى کوبيدن چپ در حزب کمونيست تبديل ميکنند ميرفت اين بود که بدنبال اين سخنورى‌ها در مورد فاز دوم در شکستن توطئه سکوتى که از آن سخن ميگويند کار مشخصى به عهده بگيرند. تحقيقاتشان را در مورد اين قيام چاپ کنند، کرونولوژى و اسناد اين دوره را گردآورى و به زبانهاى خارجى منتشر کنند، مقاله‌اى براى روزنامه‌اى بنويسند، کتاب "انقلابى که در سکوت غرق شد" را دست بگيرند، جايى سخنرانى کنند. اما اينها انتظارات بيجايى است. کسى منتظر اينها نبايد بنشيند. بحث فاز دوم و تمام پرخاشگرى‌هاى حول آن به دفتر سياسى همين حد براى اين دسته از رفقا مصرف داشته است. !
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


باز هم در باره موضعگيرى در مورد بحران خليج

180
بخش مربوط به موضع دفتر سياسى در قبال بحران خليج در "تخطئه انقلاب" بخودى خود تاکيد مجدد و صريحى است بر مصلحت‌گرايى ناسيوناليستى‌اى که در نوشته قبلى مورد انتقاد من بود. آنجا من براى نشان دادن در غلطيدن رفيق مهتدى به اين موضع فقط پارگراف "فضاى راديو" را داشتم، امروز خوشبختانه و يا متاسفانه اين موضع تشريح شده و اين مصلحت‌گرايى را ميتوان به روشنى نشان داد.
181
اولين نکته‌اى که به چشم ميايد اينست که رفيق مهتدى خود صراحتا بر استنباط من از بحث "فضاى راديو" صحه ميگذارد و مينويسد: "در همين رابطه است که من در قطعنامه اول از "تغيير فضاى راديو" صحبت ميکنم". تصور ميکنم اين براى رفيق محمد شافعى آموزنده باشد. تشخيص "امتداد فکر" افراد، وقتى با سنت سياسى‌اى طرف هستيد که عدم صراحت و مبارزه از پهلو را به عنوان درايت و پختگى تقديس ميکند، يک شرط کار سياسى در اين دوره و زمانه است. البته شرط تشخيص درست امتدادهاى ناگفته اينست که شما چهارچوب فکرى فرد و مصالحى را که اين عدم صراحت را ايجاب کرده‌اند را بدرستى و بر مبناى يک تحليل عينى بشناسيد. تائيديه رفيق مهتدى مبنى بر اينکه پشت توصيه خيرانديشانه در مورد فضاى راديو واقعا يک اختلاف مهم سياسى بر سر موضع‌گيرى در قبال بحران و جنگ خاورميانه نهفته بوده است، به اين ترتيب، بخشا صحت فرضيه من در مورد نگرش و ملاحظات سياسى ايشان را هم تائيد ميکند.
182
رفيق مهتدى، ظاهرا بدون اينکه متوجه باشد که از مکالمه کوتاه ما قبل از شروع جنگ خليج تا زمان نگارش پاراگراف "فضاى راديو" نزديک به يکسال با سکوت ايشان در مورد اختلاف بر سر اين مساله گذشته است، باز يک سلسله از "گفته‌ام" ها تحويل خواننده ميدهد. واقعيت امر در اين مورد را قبلا توضيح دادم و اينجا از اين ميگذرم. بهرحال امروز يکسال پس از اشغال کويت نوشته‌اى از ايشان وجود دارد که در آن در مورد اختلاف شان با دفتر سياسى در اين مورد که "بايد به عراق هم برخورد شود" مطالبى آمده و لذا منهم بعنوان کسى که معتقد بود در آن مقطع "نميبايست به عراق برخورد شود" امکان پيدا ميکنم جوابم را براى ايشان هم تکرار کنم. کاش روز اول نوشته بودند.
183
اول انتقاد ايشان را بشنويم: "گفتم به رژيم عراق هم بايد برخورد شود، اساسا نه در رابطه با اشغال کويت، بلکه اساسا در رابطه با مردم خود عراق. گفتم در تصويرى که شما داده‌ايد مردم عراق و طبقه کارگر غائبند. کمونيست عراقى در نظر گرفته نشده است. از سابقه حکومت عراق در دو سه دهه اخير صحبت کردم و گفتم بجا گذاشتن اين خلاء را اشتباه ميدانم. ما بايد بدون اينکه ذره‌اى نوک تيز حمله را از روى آمريکا برداريم، رژيم عراق را هم مورد انتقاد قرار دهيم. از بخود گرفتن چهره مذهبى و تقويت جريانات اسلامى در جهان عرب صحبت کنيم. از توهم‌آفرينى در ميان توده‌هاى فلسطينى هم صحبت کنيم." بگذاريد فعلا به خود اين جملات جواب بدهم و بعد به امتداد سياسى واقعى شان در صفحات بعدى "تخطئه انقلاب" بپردازم.
186
١- ميگويند به عراق هم ميبايست برخورد شود اما نه اساسا در رابطه با اشغال کويت، بلکه در قبال خود مردم عراق. مساله روز مساله اشغال کويت توسط عراق بود، همه دنيا از اين حرف ميزدند و اگر اصولا قرار بود کسى در ماه اوت ١٩٩٠ "به عراق هم برخورد کند" انتظار ميرفت راجع به اين مساله موضع بگيرد. رفيق مهتدى معتقد است ميشده اينکار را نکرد. در قبال اين چيزى نگفت. يکى از سوالاتى که کمونيست براى رفيق مهتدى فرستاد اين بود که در قبال اشغال کويت توسط عراق چه نظرى داريد. آيا کسى در حزب کمونيست ايران هست که امروز، اوت ١٩٩١، بداند نظر رفيق مهتدى در قبال اشغال کويت چيست؟ آيا کسى در ميان گفته ها و نوشته هاى ايشان جمله و سطرى پيدا ميکند که از آن بشود فهميد که بالاخره ايشان اشغال کويت توسط عراق را محکوم ميکرده يا خير، اگر آرى چگونه و اگر نه چرا؟ آيا براستى وجود يک دفتر سياسى که بقيه را از موضعگيرى سياسى و فکر کردن به مسائل پيچيده، و از آن مهمتر بعهده گرفتن مسئوليت موضعگيرى علنى، معاف کند نعمت بزرگى نيست؟
187
بهرحال ما بدلائلى که قبلا گفته شده نفس اشغال کويت را محکوم نکرديم. ما از اين سوال فرار نکرديم. سوال را مشخصا طرح کرديم و جواب داديم. جالب اينجاست که با اينکه صراحتا گفته بوديم که عدم محکوميت اشغال کويت از روى ملاحظات سنتى ما در قبال عراق، يعنى مساله حفظ تشکيلات علنى و امکانات اردوگاهى مان در خاک عراق، نيست، رفقايى اصرار داشتند که ميبايد اين را ميگفتيم و بعضا خودشان موضع دفتر سياسى را اينطور به ديگران توضيح دادند. پائين‌تر که محتواى ناسيوناليستى و مصلحت‌طلبانه "به عراق هم بايد برخورد ميشد" را توضيح دادم جاى اين پافشارى را هم در کل تصوير جريان ناسيوناليستى ذکر ميکنم.
188
٢- شخصا مدتهاست معنى "لبه تيز حمله" را از اين برداريم و روى آن بگذاريم و يا ضمن اينکه از روى آن بر نميداريم با اين چنين و چنان کنيم را نميفهمم. جمله را ميفهمم، اما منظور را نميفهمم. آيا منظور اينست که حجم تبليغات ما عليه يکى از ديگرى بيشتر باشد؟ آيا واقعا ما دودل بوديم که عليه کدام، آمريکا يا عراق، بايد بيشتر تبليغ کنيم و با اين رهنمود از بلاتکليفى درآمديم؟
189
٣- آيا در پرتو شيوه برخورد قطعنامه‌هاى خود رفيق به اپوزيسيون ملى کرد و سکوت ايشان در مورد رابطه اين اپوزيسيون با اپوزيسيون شيعى و اشاره هاى متعدد ايشان به قيام توده‌اى در جنوب عراق بدون زدن تنشان به مساله اپوزيسيون اسلامى، بايد ملاحظه ايشان در مورد جهت‌گيرى اسلامى و توهمات فلسطينى ها به عراق را جدى بگيريم؟
190
٤- ميگويند بايد در رابطه با خود مردم عراق به رژيم اين کشور برخورد ميشد. منظور سخن گفتن از مصائب مردم، ماهيت استبدادى و سرکوبگر رژيم و نظاير اينهاست. رفيق مهتدى در "تخطئه انقلاب" بارها اين مصائب را، با لحنى آژيتاسيونى، براى ما ميشمارد و ميگويد که در صحبت يکسال قبل با من هم چنين کرده است. چه آنموقع و چه امروز اين کار بينهايت سبکى بوده است. اگر قرار است افراد رهبرى و دفتر سياسى حزب کمونيست را نقد کنيد بايد مايه اينکار را داشته باشيد. رفتن به اين سنگر که گويا اينها نميدانند در عراق چه ميگذرد و محتاج ارشاد توسط رفيق عبدالله مهتدى بوده‌اند و هستند از شما چهره برحق و يا حتى مطلعى تصوير نميکند. چه کسى در درون و بيرون اين حزب ممکن است اين حرف و گوينده آن را جدى بگيرد؟
191
اما، واقعيت اينست که اين فرمول بهرحال ما را به اصل مساله رهنمون ميشود. در پاسخ به آگاه‌گرى‌هاى رفيق مهتدى من ميگويم باشد، شما که تاريخ سى ساله عراق را ميدانستيد، چرا براى نخستين بار در مقطع اختلاف آمريکا و عراق و با بالا گرفتن بحران خليج به صرافت برخورد به عراق "در رابطه با مردم آن کشور" افتاديد؟
192
رفيق مهتدى عملا از سه زاويه به اين سوال پاسخ داده است:
193
اول، پاسخ اصولى: مصائب سى ساله مردم عراق. اما آيا مصائب مردم بروز فوق العاده‌اى يافته بود؟ چرا هنگام جنگ شهرها در جنگ ايران و عراق و خراب شدن کارخانه و خانه و مدرسه بر سر مردم بيگناه اين برخورد را لازم نديديد؟ چرا فاجعه حلبجه اين عکس‌العمل را نميطلبيد؟ چرا دور آخر تخريب روستاها و خالى کردن آنها از سکنه در کردستان عراق يا بمباران شيميايى اردوگاه خود ما مقطعى نبود که ميبايست در مورد ماهيت رژيم عراق و عملکرد سياسى آن در قبال مردم به سخن درآئيد؟ واقعيت اينست که در تمام اين موارد ميبايست حرف زد. اگر نه ما و نه رفيق مهتدى اين کار را نکرديم از روى ملاحظات و محظوراتى بود که در رابطه با ادامه‌کارى و امنيت تشکيلات ما در اردوگاههاى مستقر در کردستان عراق وجود داشت. حقايقى که رفيق مهتدى تهييج ميکند هميشه وجود داشته‌اند و ما تا مقطع بحران خليج در مورد آنها، اساسا بنا به منفعت ادامه‌کارى تشکيلات در کردستان، دندان روى جگر گذاشته بوديم و اين را، لااقل تا آنجا که به من مربوط ميشود، علنا به همين شيوه توضيح داده‌ايم. بنابراين آژيتاسيون رفيق مهتدى در مورد وضعيت اجتماعى و سياسى عراق به اين بحث نامربوط است و کلا در درون حزب کمونيست ايران زائد است. تصوير کردن خود بعنوان تنها وجدان دردمند در حزب از فرط رندى کودکانه است. آنچه که رفيق مهتدى بايد توضيح بدهد اينست که چرا در مقطع مشخص بحران خاورميانه زمان براى شکستن سکوت تاکنونى درباره حقايق ٣٠ ساله مناسب شده است.
194
دوم، پاسخ سياسى. مينويسد: "من از لزوم برخورد به رژيم عراق در قبال مردم عراق، از غائب بودن طبقه کارگر و کمونيست عراقى در تصويرى که د.‌س ارائه ميدهد صحبت کرده‌ام. بر طبق موضعگيرى د.‌س وظيفه طبقه کارگر و کمونيست عراقى چه ميتوانست باشد؟ آيا در عين مخالفت با آمريکا از رژيم عراق پشتيبانى کند، در مورد آن سکوت کند و دنباله‌رو آن شود، و يا اينکه در اين مورد سياست و مطالبه معين و مستقلى داشته باشد؟" اولا، خوشحال ميشوم اگر رفيق مهتدى در پوشه "نوشته‌ام"‌هايش، يا در تاريخ کومه‌له وحزب کمونيست براى نمونه يک سند و قطعنامه که در آن مشخصا وظايف کارگران و کمونيستهاى عراقى تشريح شده باشد را نشان بدهد. نقطه عطف‌هاى مهم در اين دوره کم نبوده‌اند. جنگ ايران و عراق، صلح ايران و عراق، مذاکرات دوره‌هاى قبل اتحاديه ميهنى و رژيم، تشکيل مجلس اعلاى اسلامى، بمباران شيميايى، کوچ دادن مردم در کردستان و غيره. کجا ما تا امروز در مورد "سياست و مطالبه معين و مستقل" کارگر و کمونيست عراقى اظهار نظر رسمى کرده‌ايم؟ ممکن است امروز اين کار لازم شده باشد. ايرادى ندارد، ولى کسى که اين را ميگويد بايد، بجاى اينکه نبود چنين قرار مشخصى را نقض بديهيات قلمداد کند، اين را مستند کند که چرا امروز و فقط امروز و برخلاف روش تاکنونى بايد حزب کمونيست اين وظايف را ليست کند؟ و البته دراين ميان القاى اين شبهه که لابد در غير اينصورت کارگر عراقى به "پشتيبانى و دنباله روى" از رژيم عراق تشويق شده است خيلى ناپسند است.
197
ثانيا، نظر دفتر سياسى درباره بحران خليج، که حاوى اظهار نظر مشخص درباره جوانب مختلف مساله است، براى کارگر و کمونيست نوشته شده. از نظر ما اين سياست کارگر و کمونيست در همه جاى دنيا بود. اين نگرش و تحليل و موضعگيرى‌اى بود که معتقد بوديم کارگر و کمونيست در هرجاى دنيا، مستقل از مليت، بايد داشته باشد. بفهمد که اشغال کويت بهانه و زمينه‌اى براى عروج يک وضعيت ارتجاعى بيسابقه در مقياس جهانى و يک جنگ خونبار تاريخى فراهم کرده است، بفهمد هيچيک از دو طرف اين جدال برحق نيست، که بايد جلوى اين جنگ را گرفت و مانع تحقق اين دورنما شد، که رسانه‌هاى بورژوايى غربى نوکرند، که کمونيست و کارگر نفعى نه در الحاق کويت توسط عراق و نه گوشمالى عراق توسط آمريکا ندارند، که نبايد از سياست تحريم اقتصادى دفاع کرد، که سازمان ملل يک نهاد بيطرف نيست، که نبايد از حمله آمريکا خوشنود شد به اين حساب که رژيم عراق را تضعيف ميکند، که بايد اينها را به مردم گفت و غيره و غيره. بحث امروز منهم دقيقا اينست که کارگر و کمونيست عراقى به شهادت اوضاعى که بعدا پيش آمد، متاسفانه اين نگرش مستقل کمونيستى و کارگرى را نداشت و اتفاقا به اين دليل در اين ميان به پيشروى‌هايى که ميتوانست داشته باشد نرسيد. نظر رفيق مهتدى درباره بحران خليج، تا آنجا که نوشته شده و يا شنيده شده، در مورد وظايف کارگر و کمونيست عراقى حتى در حد نظر رسمى دفتر سياسى مشخص نيست. اگر ايشان قطعنامه و يا نوشته‌اى در مورد وظايف و مطالبات کارگر و کمونيست عراقى داده بودند باز ميشد اين نقدشان از موضع دفتر سياسى را جدى گرفت. ولى در کل نوشته‌هاى ايشان حتى يک جمله درباره اين وظايف و مطالبات وجود ندارد. کل سياست و تمام وظايف مندرج در قطعنامه‌هاى ايشان حول وظايف کومه‌له در حفظ خود و تنظيم موقعيتش در قبال رويدادهاى اخير است. اگر بندى در مورد وظايف مشخص کمونيستها در عراق هست بايد آن را در قطعنامه داخلى دفتر سياسى سراغ کرد که از جدايى از اپوزيسيون ملى در کردستان ، حفظ وحدت کارگر کرد و عرب، فريب نخوردن از طرح منطقه امن و نظير اينها صحبت ميکند. يعنى کمابيش نتايجى عکس آنچه از قطعنامه ها و نوشته هاى رفيق مهتدى مستفاد ميشود. به اين ترتيب بحث غايب بودن وظيفه کارگر و کمونيست عراقى را هم نميشود جدى گرفت. اين مشکل واقعى رفيق مهتدى نبوده است.
198
سوم، پاسخ واقعى: همسوئى با مصلحت ملى کرد. در جزوه قبلى در مقابل پاراگراف فضاى راديو گفتم که خواست جريان ناسيوناليستى در حزب مبنى بر اينکه "به عراق هم بايد برخورد شود" ، برخلاف جريان انساندوست، از سر هيچ پرنسيپ سياسى و انسانى نيست. اين جريانى است که تا امروز و عليرغم مشاهدات طولانى از موقعيت مردم تحت رژيم عراق به دليل ملاحظات تشکيلاتى معين کلا در رابطه با عراق ساکت بوده و تهييج عليه ما مبنى بر اينکه گويا ميخواهيم مناسبات کومه‌له با عراق را تيره کنيم و از زير بار مسئوليت اين رابطه شانه خالى کنيم، يک محور تحريکات اينها عليه ما در دور قبل جدلها در درون حزب بوده است. اگر امروز اينها چيز ديگرى ميگويند، قطعا به اين دليل است که معادلات و محاسبات و چوب خط مصلحتها تغيير کرده است. در جزوه قبلى نوشتم: "(جريان ناسيوناليستى در درون حزب) در اين ماجرا تضعيف دولت عراق و بالا گرفتن جنبش در کردستان و وزنه شدن اپوزيسيون کرد را ميديد. کارآکتر رژيم عراق از بمباران مردم شهرها و کارگران پالايشگاهها و کارخانه‌هاى ايران، مردم حلبجه و اردوگاه کومه‌له تا اوت ٩٠ تغييرى نکرده بود. چيزى که تغيير کرده بود و يا انتظار ميرفت تغيير کند قدرت رژيم عراق در صحنه داخلى بود. بنابراين زمان ظاهرا براى ايجاد پيشينه انتقادى نسبت به رژيم عراق مناسب شده بود" اين پيش بينى من بود. رفيق مهتدى امروز با صراحت به اين مصلحت طلبى اعتراف ميکند و هدف "چيزى هم به عراق گفتن" را بدون هيچ ابهامى روى کاغذ مياورد. "انتظار طبيعى اين بود که پس از خيزش مردم عليه رژيم عراق، پس از اينکه مردم خود وارد صحنه شدند و با عمل مستقيم خودشان نشان دادند که جز لشگرکشى و جنگ با آمريکا چيز ديگرى هم هست که بايد از آن صحبت شود دفتر سياسى اين واقعيت را به حساب بياورد.... اگر عدم اشاره به حکومت عراق هنگام لشگرکشى و جنگ آمريکا تحت عنوان اينکه ميتواند آب به آسياب آمريکا بريزد توضيح داده ميشد، استدلالى که بنظرمن نادرست بود، حال پس از تحولات درونى خود عراق، پس از جنبش توده‌اى در خود عراق ديگر مطلقا توجيهى نداشت." رفيق سپس پس از موج ديگرى از تهييج در مورد سرکوب مردم عراق و قيام آنها، حکيمانه نتيجه ميگيرد که: "آيا اين رويدادها عمق شکاف بين مردم و حکومت و پتانسيل قوى اعتراض و قيام در اين جامعه را نشان نميدهد که بايد از طرف کمونيستها از همان ابتدا، قبل از فوران اين نارضايتى‌ها، خاطر نشان ميشد؟ آيا وقوع اين جنبشهاى توده‌اى پردامنه و قيامهاى نافرجام يا شکست خورده دليلى اجتماعى و نه فقط منطقى بر اين امر نيست که نقصى در تحليل ما وجود داشته است؟ و بالاخره آيا تحولات اخير گواه صحت نظر من مبنى بر لزوم اشاره به حکومت عراق در قبال کارگران و مردم تحت ستم آن کشور و باز کردن جايى براى اين مولفه در آينده نبود؟" آيا هنوز هم ابهامى در مورد جايگاه "اشاره" به رژيم عراق در تبيين ناسيوناليسم کرد و رفيق مهتدى از مساله خليج باقى ميماند؟ بحثهاى عمومى رفيق مهتدى در مورد مصائب سى ساله مردم عراق و نيز وظايف کمونيستهاى عراقى هيچکدام ضرورت و مطلوبيت چرخش از سکوت به سخن گفتن در قبال عراق را توضيح نميدهند. همانطور که گفتم اينها فاکتورهايى ديرپا تر بودند که کومه‌له و حزب کمونيست با علم به آنها از اظهار نظر در مورد رژيم عراق خوددارى ورزيده بود. (هرچند رفيق مهتدى در آژيتاسيونهاى خود اين استنباط نادرست را بدست ميدهد که گويا خود او تازه متوجه اين مصائب شده و ميخواهد کشف خود را با بقيه هم درميان بگذارد). آنچه به سخن در آمدن را مستدل ميکند اين استدلال آخر ايشان، يعنى باز کردن جايى براى مولفه انتقاد به عراق، است و اين درست همان چيزى است که من در نوشته قبل تذکر دادم.
205
با شروع بحران خليج ناسيوناليسم کرد در عراق به تحرک ميافتد. درست قبل از اين ماجرا اين جريانات به تاسى از فضاى حقوق بشرى در جريان تغيير ريل از مبارزه قهرآميز عليه رژيم عراق به بسيج افکار عمومى و محافل سياسى در اروپا و آمريکا حول مساله حقوق بشر بودند. بحران خليج و مشاهده اينکه رژيم عراق ديگر نه توسط امثال ايران، بلکه توسط آمريکا و کل اروپاى متحد قرار است زير منگنه نظامى قرار بگيرد، بار ديگر عرصه نظامى و خيزش عليه رژيم را به عرصه اصلى ابراز وجود اينها تبديل ميکند. تضمين حقوق بشر در عراق جاى خود را به مبارزه قهرآميز عليه آن ميدهد. اين بار افق روشن‌تر است. نه فقط "کمونيستها"ى رفيق مهتدى، بلکه مقدم بر آن ناسيوناليسم کرد ياد "پتانسيل قوى اعتراض و قيام در اين جامعه" ميافتند. در حالى که جريانات کرد عراقى نيروى مسلح خود را براى شرکت در جنگ آتى برق مياندازند و به رخ ديگران ميکشند، حداقل انتظار آنها از ناسيوناليستهاى کرد غير عراقى اينست که سکوت سنتى خود در قبال رژيم عراق را بشکنند. محافل کرد عراقى به روشنى اين انتظار را نشان ميدهند. در معادلات جديد آنها خوددارى بيش از اين از انتقاد به عراق در چنين تلاقى سياسى، و بزودى نظامى، تعيين کننده‌اى ميان اپوزيسيون کرد و رژيم عراق، پشت کردن به امر کرد و گرفتن موضع پرو‌-‌عراقى تلقى ميشود. محافل کرد عراقى در اروپا روى کادرهاى سنتى کومه‌له در خارج کشور و محافل راست در داخل حزب فشار ميگذارند، و لازم نيست زياد هم زحمت بکشند، چون نيم بيشتر باورها و پيش‌بينى‌ها و توهماتشان مشترک است.
206
مشکل راست در حزب، اما، دفتر سياسى و موضع رو به جهان آن در قبال بحران خاورميانه است. بنابراين بايد موضع دفتر سياسى را تعديل کرد. اگر امروز با گرفتن ژست خيرخواه در يک مکالمه دو دقيقه‌اى نشود، سال بعد با بحث فضاى راديو و يا اتهام لجن‌مال کردن مبارزه توده‌ها و تهييج در مورد مشقات مردم، بايد بالاخره کارى کرد که در اين نقطه عطف تعيين‌کننده دوستى‌هاى ملى گذشته و حال و آينده گسسته نشود، حتى اگر به بهاى گسستن دوستى‌هاى "کمونيستى" تمام شود. انتخاب همانقدر که براى جلال طالبانى دورانساز و غير قابل اجتناب است، براى ناسيوناليست کردى هم که در روز صلح‌آميز و آفتابى خود را کمونيست ناميده و در صف اين حزب خانه کرده است حياتى است.
207
تعديل موضع حزب کمونيست به چه طرقى ممکن است؟ ناسيوناليستهاى صريح، مانند رفيق عمر ايلخانى‌زاده، بهتر ميدانند (البته امروز که بنظرشان فضا مناسب شده) کلا تحليل تئوريک متفاوتى از بحران خليج بدهند و اشغال کويت توسط عراق را محور بحث‌شان قرار بدهند. اما آنها که شم بقاء بيشترى دارند ميدانند که اين را در حزب کمونيست نميتوان به موضع رسمى تبديل کرد. براى اينها مساله نه بر سر يک موضع اساسا متفاوت، بلکه بر سر ايجاد حداقل يک "پيشينه انتقادى عليه عراق" و يا بقول خودشان "باز کردن جايى براى اين مولفه در آينده" است. "به منصور حکمت گفتم که بايد به عراق هم اشاره شود" (که گويا همين اشاره براى رفع توهم فلسطينى‌ها کفايت مى‌کرده) و پاراگراف "فضاى راديو عوض شود"، تلاش فردى رفيق مهتدى براى ايجاد اين پيشينه است. اين، وقتى با يکسال سکوت (که با ايماء و اشاره به اهل فن خاطر نشان ميشود که از سر رضا نيست) ترکيب شود، ممکن است براى محترم نگهداشتن خود در پيشگاه جنبش ملى در عراق کافى باشد. شايد اين احترام را براى ايفاى نقشى تاريخى در خدمت کارگر کرد در آينده ميخواهند. شايد اينطور باشد، ولى فعلا که فقط جستجوى اين احترام و تحکيم دوستيهاى ملى را ميشود مشاهده کرد.
208
اين اساس اختلاف بر سر موضع دفتر سياسى در قبال بحران خاورميانه است. سر سوزنى اصول سياسى در ايراد رفيق مهتدى به موضع دفتر سياسى و در تز "به عراق هم برخورد شود" وجود ندارد. آنچه هست مصلحلحت‌جويى‌هاى خرد و محاسبه‌گرى‌هاى پيش پا افتاده است که متاسفانه سياستمدارى و درايت لقب گرفته است. اگر به اصول پناه برده ميشود براى اينست که ميدانند طرف مقابل تنها با اصول مجاب ميشود، اگر از مصائب مردم ميگويند براى اينست که عشق طرف مقابل به انسانها را ميدانند، اگر پاى کمونيست عراقى را به ميان ميکشند براى اينست که طرف مقابلشان را عميقا کمونيست ميشناسند. اينها بسته بندى يک بحث مصلحت طلبانه براى عرضه در درون يک حزب کمونيستى در مقابل يک خط کمونيستى است. اما قبلا هم گفته‌ام، اين کمونيستها عقل هم دارند.
209
با اين توضيحات حدس زدن اينکه چرا راست سابق اصرار ميکرد حتما ما بگوئيم از سر "محظورات" به عراق چيزى نگفته‌ايم جايزه نميخواهد. اين چيزى است که خودشان دارند در توجيه موضع رسمى حزب خود به محافل کرد عراقى ميگويند. اگر نشود موضع رسمى را تعديل کرد، بالاخره اين توجيه شايد کسى را آن طرف راضى کند.
210
آنچه گفتم روشن ميکند که چرا ناسيوناليسم کرد در حزب برخورد به عراق را در مقطع بحران خليج ضرورى و مطلوب ميداند. اما هنوز بايد اين را هم نشان داد که چرا کسانى اينچنين حساس به مساله رابطه با عراق اين برخورد را مقدور هم ميدانند. پاسخ اين سوال روشن است اولا، آمريکا اجازه حمله تبليغى به عراق را صادر کرده است و رسانه‌هاى عمومى چنان فضايى را بوجود آورده‌اند که همرنگ جماعت شدن در نظر دولتها و نيروهاى سياسى مختلفى که حتى رابطه سياسى و تجارى محکمى با عراق دارند تاوانى ببار نمياورد. جناب خامنه‌اى هم با همين حساب به عراق در رابطه با شيعيان جنوب حمله کرد و پس از ختم ماجرا با همين استدلال از زبان نماينده‌اش در سازمان ملل که "فقط ما نبوديم که، تمام دنيا همين را گفتند" در مقابل اعتراض عراق به دخالت جمهورى اسلامى در امور داخلى‌اش از خود دفاع کرد. ثانيا، و از اين مهم‌تر، "آمريکا" در تصوير رفيق مهتدى در برابر "رژيم عراق" قرار گرفته و قرائن چنين نشان ميدهد که عراقى در کار نخواهد بود که بعدا گريبان کسى را بگيرد. زير دست و پاست و لگدى از طرف ما تاوانى ندارد. خلاصه کلام، برخلاف گذشته برخورد به عراق تماما در باد نيروهاى موتلف و با انتظار سرنگونى رژيم عراق مقدور شده. نه فقط لازم است پيشينه انتقادى ساخته شود و براى اين مولفه جا باز شود، بلکه اين کار ديگر ظاهرا تاوان و خسارتى در بر ندارد. اين فرمول پشت اصولى است که در هوا چرخانده ميشود. معضل من با اين برخورد، اخلاقى نيست. مساله من اجتناب از ضعيف کشى در قبال رژيم عراق نيست، بلکه نشان دادن شباهت اين ارزيابى با توهمات اپوزيسيون ملى در کردستان است که او هم همه چيز خود و مردم کردستان را وارد اين قمار ميکند. اگر رفيقى، که دوست داشته در جزوه اخير خود بعنوان سمبل درايت و پيش بينى و حفظ توازن دوستان و دشمنان در برابر يک دفتر سياسى کله شق ظاهر شود، چنين برخوردى را ممکن و مقدور ميداند از اينروست که در محاسبات رايج در محافل ملى، که نادرستى خود را عملا نشان داد، شريک است. ذوق‌زدگى‌ها و "چرا و چگونه"‌هاى رفيق مهتدى و اصول وى در مورد برخورد به عراق همه مشتقات محاسبات سياسى زمينى و قابل توضيحى هستند.
211
من امروز جدا متاسفم که در مکالمه يکسال و‌اندى پيش وقتى رفيق مهتدى بحث "به عراق هم اشاره شود" را مطرح کرد فورا متوجه حکمت ناسيوناليستى اين موضع نشدم و بحث ايشان را جدى گرفتم و به صورت ظاهر آن پاسخ دادم. اگر آن روز بجاى استدلال اثباتى گفته بودم اين فشار ملى‌گرائى کرد بر شما را نشان ميدهد، حداقل خاصيت آن اين بود که اولا، شايد اين جر و بحث يکسال قبل در ميگرفت و يکسال در عمر همه ما صرفه جويى ميشد (هرچند وقتى همين نکته را در گزارش به پلنوم ١٩ نوشتيم ايشان نه گفت و نه نوشت) و ثانيا، بحث قيام و توده‌ها و غيره‌اى مطرح نبود که رفيق پشت آن پنهان شود و مصلحت‌طلبى خود را با دشنام به من و دفتر سياسى بخاطر "لجن‌مال کردن حرکت مردم" بخورد سايرين بدهد.
212
اما بايد به مکالمه سال ٩٠ هم برگردم. زيرا رفيق مهتدى، به شيوه لابد خيلى اصولى نقل از شفاهيات، جمله‌اى را در آن مکالمه گرفته و با تحريف چهارچوب بحث يکبار ديگر دشمنى من با توده‌ها را در محضر خودش به اثبات رسانده است. رفيق مينويسد: "ابتدا در جنگ خليج از هر اشاره‌اى به حکومت عراق در قبال کارگران و مردم تحت ستم اين کشور تحت عنوان اينکه "حالا موقع اين نيست که ما وارد اقتصاد سياسى عراق شويم" خوددارى ميشود. (خود اين اصطلاح "اقتصاد سياسى عراق" هم فقط بخاطر بغرنج کردن قضيه طرح ميشود. کافى بود به طبقه کارگر و مردم عراق و حق آنها براى سر کارآوردن حکومتى که هم عليه امپرياليسم باشد و هم با مطالبات آنها سازگارى داشته باشد اشاره شود)" (پرانتز و گيومه‌ها در اصل است) و باز : "آيا لاپوشانى اين خلاء تحت عنوان اينکه "نبايد وارد تحليل اقتصاد سياسى عراق شد" نبود که اکنون نتايج عملى خود را ببار آورده است؟ آيا بجاى اصلاح کمبودى که وجود داشت، آنهم درست پس از آنکه خود توده زحمتکش و تحت ستم بپاخاسته بودند، بايد اشتباه موجود تعميق ميشد و حرکت مردم لجن مالى ميشد و در مقابل رژيم عراق عنوان تمجيد آميز ناسيوناليسم "ميليتانت" را دريافت ميکرد؟" (گيومه‌ها در اصل است) 216
بايد اول تکليف تحريف کودکانه رفيق مهتدى را روشن کنم و بعد يکبار ديگر موضع دفتر سياسى در قبال عراق در جنگ خليج را به اختصار يادآورى کنم.
217
بحث اقتصاد سياسى عراق از کجا ميايد؟ رفيق مهتدى وانمود ميکند که من مشقات مردم و ستمى که بر آنها روا ميشود را "اقتصاد سياسى عراق" ناميده‌ام تا آنرا کوچک و غير قابل ذکر جلوه بدهم يا مساله را غامض کنم. ابدا به اين صورت نبود. در مکالمه معروف سال ٩٠ ايشان گفتند که بنظر ايشان بايد به عراق هم برخورد شود. دلائل ايشان را ذکر نميکنم چون خودشان در نوشته اخير به تفصيل تشريح کرده‌اند. در پاسخ گفتم که خارج از بحث اشغال کويت، مساله عراق و مناسبات داخلى‌اش و ستم و سرکوب در آنجا تازگى ندارد. اگر نظر شما اين نيست که بايد اشغال کويت محکوم شود، بايد براى من توضيح بدهيد که حزب کمونيست چرا امروز بايد ياد سخن گفتن از واقعياتى ريشه‌دار و قديمى بيافتد. براى ايشان توضيح دادم که استفاده از "فرصت" براى گفتن حرفهايى که هميشه داشتيم درست نيست چرا که دراين ميان مساله اساسى‌ترى در جهان دارد حل و فصل ميشود و ما به عمله و اکره سياست تبليغى بورژوازى غرب و آمريکا تبديل ميشويم. استفاده از فرصتى که آمريکا فراهم کرده بهايى دارد و آن تبديل شدن به مهره‌اى در يک عملکرد ارتجاعى کم سابقه در تاريخ معاصر است. ايشان گفتند که حقايق سياسى و اجتماعى جامعه عراق بايد گفته شود. در پاسخ به اين حرف گفتم که اينکار را ديروز ميشد کرد، فردا پس از ختم بحران خاورميانه هم ميشود کرد، اما امروز در متن اين بحران بيان حقيقت به همين محدود نميماند و معناى سياسى مهمى پيدا ميکند. ما را در ارابه تبليغى آمريکا که جنگى عظيم را تدارک ميبيند قرار ميدهد. گفتم به همين دليل بعنوان سردبير کمونيست، براى مثال، حتى اگر مقاله تحقيقى و دانشگاهى‌اى هم راجع به اقتصاد سياسى عراق براى چاپ به من بدهند امروز و در اين شرايط چاپ نميکنم و همين توضيح را به نويسنده خواهم داد. اين بنظر من استفاده از بازار ضد عراقى ساخته شده توسط آمريکا است و اين استفاده از نظر سياسى زيان بسيار مهمى براى کسى که ميخواهد در اردوى مخالف جنگ‌طلبى آمريکا قرار بگيرد دارد. اين بحث "اقتصاد سياسى عراق" است که در دست رفيق مهتدى و با سوء استفاده از بى‌اطلاعى خواننده‌اش دارد بصورت نوارهاى "آيت" مورد استفاده قرار ميگيرد. کارى نميشود کرد، شيوه‌ها نميتوانند از محتواى بحث اصولى‌تر باشند.
218
برخلاف تبليغات رفيق مهتدى و کلوپ ملى‌گرايان کرد در حزب کمونيست، موضع دفتر سياسى در قبال عراق در بحران خليج خيلى بيشتر از يک اشاره را دربردارد. (اشاره‌اى که ظاهرا خود رفيق مهتدى با اهميت تاريخى که براى آن قائل بود فرصت نکرد در طول بحران خليج بکند). در نوشته‌هاى من و ايرج آذرين در کمونيست و کارگر امروز، در قطعنامه دفتر سياسى، و درخود همين پلميک، مطالب زيادى در مورد عراق، ناسيوناليسم عرب، خصلت طبقاتى رژيم عراق، ماهيت برخورد عراق و آمريکا و جدايى منافع کارگر و زحمتکش از هردو طرف اين درگيرى، انگيزهها و سياستهاى عراق در بحران خليج و غيره هست. آنچه نيست، و دقيقا فقط همين براى جلب دوستى ناسيوناليسم کرد ميبايست باشد، اعلام تعلق حزب کمونيست به يک اردوى فعال سياسى عليه رژيم عراق است. معنى "در رابطه با مردم‌اش" همين است. علت نپيوستن حزب کمونيست به اين اردو در مقطع بحران خليج اينست که اردوى حى و حاضرى، با ساز و برگ و تجهيزات ، و با ابزارهاى تبليغى با پوشش صدها ميليونى، فى‌الحال وجود دارد و اين اردوى ما نيست. نه فقط براى خوشايند اپوزيسيون ملى کرد، بلکه حتى براى خوشايند مردم و کارگر و کمونيست عراقى هم، حاضر نيستيم حزب کمونيست ايران حتى يک لحظه نه فقط جزو اردوى جنگ‌طلب، بلکه حتى جماعت متوهم به دموکراسى‌اى بنظر بيايد که نميفهمد چه کلاه گشادى دارد سر بشريت ميرود. حزب کمونيست، به يمن وجود رفقايى که در متن جنبش ملى غرق نشده بودند، توانست در اين "جريان" در اردوى ضد جنگ و ضد نظم نوين آمريکا قرار بگيرد. ما در اين تلاقى جهان را نگاه کرديم و مصالح طبقه کارگر و سوسياليسم و "توده‌ها" در مقياس جهانى را مد نظر قرار داديم. اگر کسى حاضر بوده ١٠ سال براى حفظ تشکيلات خود در مورد مشقات ٣٠ ساله مردم کردستان عراق دندان روى جگر بگذارد، بايد اين راهم بفهمد که مصالح اين مبارزه جهانى هم ممکن است ملاحظاتى را به ما تحميل کند. براى ناسيوناليسم کرد، اما، اين مصالح جهانى خيالى‌اند حال آنکه امر کرد واقعى است. سخن گفتن از جهان و قرار گرفتن در کنار کارگر در فرانسه و آلمان و انگلستان عليه نظم نوين بورژوايى "افاضات تئوريک" است، و دوستى با اپوزيسيون ملى کرد پراتيک کمونيستى. اين اختلاف واقعى سر موضع دفتر سياسى در مورد بحران خاورميانه است.
219
و بالاخره به چند نکته فرعى‌تر اشاره کنم.
220
١- رفيق مهتدى در رد اين بحث که ايراد او به موضع دفتر سياسى از سر مصلحت ملى کرد است مينويسد: "انتقادى که من داشته‌ام نه در رابطه با "مصلحت ملى کرد" و نه اصلا در رابطه با مساله کرد بوده است. من از لزوم برخورد به رژيم عراق در مقابل مردم عراق، از غائب بودن طبقه کارگر و کمونيست عراقى در تصويرى که د.‌س ارائه ميدهد صحبت کرده‌ام" (تاکيد ها از من است) من هم مانند همه خوانندگان نوشته‌هاى اخير رفيق مهتدى متوجه شده‌ام که او مواظب است همه جا از عراق، مردم عراق، و غيره و نه صرفا کردها سخن بگويد. منتهى مانند بعضى از خوانندگان منهم نميتوانم اين را يک تلاش آگاهانه براى پوشاندن مساله اصلى مورد نظر، يعنى کرد و کردستان، به حساب نياورم. دليل اين مساله روشن است. نوشته‌هاى رفيق مهتدى درحاليکه در مقدمات تهييجى مربوط به "قيام" و "تودهها" و غيره کل عراق را مورد اشاره قرار ميدهد، در نتيجه‌گيرى سياسى فقط با وظايفى در قبال کردها ظاهر ميشود. با اينکه صريحا ميپرسيم، جوابى در مورد رهبران عراقى‌هاى جنوب و همبستگى و عدم همبستگى با آنها نميشنويم. به ما اعتراض نميکنند که چرا آنها را کنترا ناميده‌ايم، در مورد دقائق کارگرى مبارزه در منطقه عرب‌نشين عراق نشانى از سخنورى و ارشاد نيست، دنبال دوستى در بين سازمانهاى عرب در جنوب عراق نميگردند. بطرز عجيبى در پلميک عرب‌ها غائبند. جالب اينجاست که حتى ناسيوناليسم عرب را موضوع يک اشاره کوچک هم قرار نميدهند. کلا تبيين رفيق بحران خليج را در ارتباط با مردم عرب نگاه نميکند. دراين حالت لااقل يک کلمه راجع به صد‌هزار از اينها که بجرم سرباز اجبارى بودن در بيابانهاى کويت سلاخى شدند بايد گفته ميشد. راجع به توهم و عدم توهم آنها به ناسيوناليسم عرب بايد صحبت ميشد و طرف مقابل کردها مداوما به "رژيم عراق" منحصر نميشد. راجع به تحريم اقتصادى که هنوز هم ادامه دارد بايد حرفى زده ميشد. بايد از خود پرسيده ميشد که آيا انتخاب يک زن عرب به شوراى محلى در کرکوک براى پرکردن شکاف کرد و عرب کافى بوده يا خير. بايد به حرف کرد آواره‌اى توجه ميشد که با غيظ از حضور فلسطينى ها در صف نيروهاى عراقى صحبت ميکند و بايد معنى تاريخى و دردناک اين احساس و رودرويى دو ملت تحت ستم منطقه فهميده ميشد. عرب، همانطور که کمونيست عراقى بطور اخص، موقتا به صفحات مقاله احضار ميشود تا کردايتى مضمون آن توى چشم نزند. عرب و مقدرات ملى و غير ملى او، هرچند يک محور اصلى مساله خاورميانه است، موضوع مورد توجه يا بحث رفيق مهتدى نيست. در يک کلمه موضوع بحث رفيق مهتدى اصلا عراق نيست. خواننده ميتواند کلمه عراقى را در ارشادهاى تهييجى ايشان خط بزند بدون اينکه حتى لازم باشد يک کلمه را در نتيجه‌گيرى تغيير بدهد. نوشته‌هاى رفيق مهتدى نه از سر مصلحت ملى کرد بلکه از سر مصلحت ملت عراق منهاى عربهاى آن نوشته شده است. از هر دو فرمول به يک جواب ميرسيم.
223
٢- رفيق مهتدى از سخنان خود تهييج ميشود و به من و دفتر سياسى اتهام مى زند که حرکت توده‌ها را "لجن‌مال" کرده‌ايم حال آنکه با دادن لقب "ناسيوناليسم ميليتانت" به رژيم عراق از آن "تمجيد" کرده‌ايم. در مورد دشنام "لجن‌مال" کردن مبارزه توده‌ها اجازه بدهيد منهم به هيجان بيايم و چند نکته خدمت ايشان عرض کنم. اولا، اين اتهام خيلى درشت و زمختى است و رفيق مهتدى بايد بداند که چنين جسارتى را مديون سنت ملى‌گرايى کرد در حزب کمونيست و بويژه ٩ نفر پيشقراولان صاحب صلاحيت‌تر آنها است که دشنام دادن و افترا زدن به رهبرى سازمانى چون حزب کمونيست ايران و آدمهايى که کارنامه سياسى‌شان در دفاع از کمونيسم و جنبش کارگرى و حقوق مردم کردستان روشن است را باب کردند. آن ٩ نفر لااقل اين عقل را داشتند که علنى حرفشان را بزنند تا بلکه روزى بتوانند از مزاياى مادى آنتى کمونيسم و ضديت با حزب کمونيست ايران و افراد رهبرى‌اش استفاده‌اى بکنند. اينها لااقل بازارى وسيع‌تر از ٣٥ نفر اينجا و ٢٢ نفر آنجا را مدنظر داشتند. ثانيا، بهتر است آدم اختلافاتش را همان وقت که حس ميکند به زبان سياسى بنويسد و ابراز کند تا قربانى ترکيدن عقده‌هاى ناشى از سکوت و دندان روى جگر گذاشتن‌هاى طولانى نشود. اينکه اولين ابراز اختلاف عبدالله مهتدى با منصور حکمت و دفتر سياسى اين بيان را پيدا ميکند، حکم جالبى در مورد سابقه تاکنونى رفيق در درون حزب و روش برخورد تاکنونى ايشان بعنوان يک انسان سياسى نميدهد. و بالاخره بگذاريد هوچى‌گرى ناسيوناليستى پشت اين دشنام را بيرون بکشم. دفتر سياسى و منصور حکمت جنبش توده‌ها را "لجن‌مال" کرده‌اند چون به ادعاى رفيق مهتدى آن را بپاى ناسيوناليستها نوشته‌اند و يا آن را پرو‌-‌آمريکايى دانسته‌اند. فرض کنيم اينطور باشد و ما لجن ناسيوناليسم و پرو‌-‌آمريکايى بودن را به اين جنبش ماليده باشيم، شما که دقيقا با خود همين ناسيوناليسم و پرو-‌آمريکايى‌گرى ميخواهيد ابراز همدردى و همبستگى کنيد ديگر چه اعتراضى داريد بکنيد؟ کسى ميتواند از لجن‌مال شدن ناراحت باشد که بدوا حاضر باشد لجن را لجن بنامد و از بوى آن مشمئز شود. آخر چرا فکر نميکنيد خواننده شما پس ازخواندن جمله شما ٣ دقيقه هم فکر ميکند و دشنامهايتان را در ارتباط با موضع سياسى‌تان قضاوت ميکند؟
224
اما، تمجيد‌آميز دانستن "ناسيوناليسم ميليتانت" يک لغزش فرويدى بسيار گويا است.

بالاخره صحبت بر سر دو کلمه معين است و اگر تمجيدى هست در اين دو کلمه است. ميليتانت بخودى خود کلمه تمجيد آميزى نيست. معنى واقعى و سياسى اين کلمه يعنى در نبرد، غير مسالمت‌جو، کسى که براى هدفى که دارد آماده نبرد و استفاده از قهر است. راست و چپ، اصلاح طلب و محافظه کار، سوسياليست و ناسيوناليست، نژادپرست و مخالف نژادپرستى همه به يکسان ميتوانند ميليتانت باشند. ميدانم که در سنت چپ غيرکمونيست و ضد رژيمى ايران نفس اهل دعوا بودن مثبت تلقى ميشود. اما نه در زبانى که اين کلمه از آن گرفته شده و نه براى خواننده‌اى فرهنگ سياسى‌اش از ضد رژيميگرى ايرانى مايه نگرفته و نه براى من نويسنده اين عبارت، ميليتانت کلمه تمجيد‌آميزى نيست و حاکى از روش غير مسالمت‌جو در تقابل سياسى است. تاچر، لوپن، ريگان، حزب‌الله، و امثالهم هم در ادبيات سياسى دنيا به دفعات ميليتانت ناميده شده‌اند بدون آنکه رفيق مهتدى دچار سوء تفاهمى بشود. پس اگر گوهر مثبتى جايى هست، قاعدتا بايد در کلمه ناسيوناليست دنبال آن گشت. ظاهرا براى رفيق مهتدى يک خميره مثبتى در ناسيوناليسم هست که وقتى در سازش ناپذيرى و جنگجويى مستتر در کلمه ميليتانت ضرب ميشود ما به يک عبارت تمجيد‌آميز ميرسيم. اگر من گفته بودم نژادپرستى ميليتانت لوپن، رفيق مهتدى هرگز اين اصطلاح را تمجيد‌آميز تلقى نميکرد. اما اينجا صحبت بر سر ناسيوناليسم است که مطابق نظريه "زدوده شدن پيرايه‌هاى راديکال" فقط نوع غير ميليتانت آن بد است و نوع ميليتانت آن خيلى هم خوب است. اين ديگر تقصير من نيست. من از رژيم عراق تمجيد نکرده‌ام. من برخلاف ايشان علنى گفته‌ام که از ناسيوناليسم منزجرم و از نوع ميليتانت آن هم طبعا بيشتر بدم ميايد. اين اعتراض رفيق مهتدى به "عبارت تمجيد‌آميز ناسيوناليسم ميليتانت" فقط جايگاه مثبت ناسيوناليسم در ذهنيت خود ايشان را بروز ميدهد.
225
گذشته از اين، من کلمه ناسيوناليسم راديکال را در توصيف نظرات رفيق مهتدى هم، بدون قصد تمجيد از ايشان، بکار بردم و معلوم نيست ايشان با اين تلقى مثبت از اين کلمه چرا برآشفته شد. بالاخره تکليف اين عبارت و بار مثبت و منفى آن را براى مردم روشن کنيد. يک بام و دو هوا که نميشود.
226
واقعيت اينست که در تبيين رفيق مهتدى نفس اطلاق نماينده ناسيوناليسم عرب به رژيم عراق، ميليتانت و غير ميليتانت بکنار، تمجيد آميز تلقى ميشود. خود ايشان ترجيح ميدهد همه جا کردها، و در فاز قبل آمريکا، را با "رژيم عراق" مقابل قرار بدهد. علت روشن است. نه فقط تصور ميکند اذعان به ناسيوناليست بودن رژيم عراق، با توجه به بار مثبت اين کلمه براى خود ايشان، بطور کلى به اين رژيم اعتبار ميدهد، بلکه ايشان را با يک دشوارى سياسى جدى در حمايت از جريانات ناسيوناليستى کرد روبرو ميکند. آنوقت توضيح اينکه بر چه مبنا رفيق مهتدى ميان دو ناسيوناليسم يکى را انتخاب ميکند قدرى معذب‌کننده خواهد بود. وقتى رفيق مهتدى ميخواهد که فضاى راديو را عوض کنيم، منظورش اين است که با فرمولهايى مثل تقابل کردها با "رژيم عراق" و "تقابل آمريکا با رژيم عراق" از واقعيات اين دوره حرف بزنيم چرا که در نزد ايشان و سازمانهاى ملى کرد عراقى و مردمى که از زبان اين جريانات ناسيوناليسم را بعنوان يک کلمه مثبت و حتى بعنوان بيان سياسى اميال آزاديخواهانه‌شان تحويل گرفته‌اند، اطلاق ناسوناليسم عرب به جبهه مقابل، اشاره به ائتلاف فلسطينى‌ها و بخشى از جهان عرب بعنوان اردوى ناسيوناليسم ميليتانت عرب که براى دوره‌اى پشت دولت عراق جمع شدند، جانبدارانه محسوب ميشود زيرا از مجراى کلمه ناسيوناليسم به آنها هم حقانيتى ميدهد.
227
بهرحال اينها مشکلات سيستم فکرى رفيق است و خودش مختار است هر تبيينى از مقولات سياسى در ذهن خود بدهد. تا آنجا که به من مربوط است فقط لازم بود اتهام نازل و رياکارانه "پرو‌-‌عراقى" بودن خط رسمى حزب را که به اين شيوه دارند به اطراف پرت ميکنند را پسشان بدهم و از ايشان بخواهم که بيشتر تعمق کنند و دفعه بعد با آمادگى بيشترى در اين کمپين شرکت کنند.

         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


درباره شيوه بحث

229

١- رژه اعليحضرت ها

231
در اواخر زمان شاه مد شده بود که به مجرد هر تصادف رانندگى راننده خاطى پياده ميشد و طرف مقابل را به اين متهم ميکرد که به اعليحضرت فحش داده است. اگر سر و کار طرف با ساواک نميافتاد، بهرحال پرداخت خسارت منتفى ميشد.
232
دوبار در حزب کمونيست ايران ميان ما با گرايش ناسيوناليستى کرد جدل صورت گرفته و در هر‌دو بار ما شاهد يک سبک واحد در برخورد اينها بوده‌ايم و آن تحريک عواطف و يا صريح‌تر بگويم حق‌السکوت بگيرى در بحث است. در هردو‌بار ما با اين اتهام روبرو شده‌ايم که در بحث خود چيزهاى مقدسى را "نديده‌ايم"، "تضعيف کرده‌ايم" و يا "لجن‌مال کرده‌ايم". در مورد اول از قرار "ارزش کومه‌له" و "حرمت پيشمرگه" مورد اهانت قرار گرفته بود. گفتند کومه‌له را تحقير کرده‌ايد. پيشمرگ کومه‌له را "رمه" اطلاق کرده‌ايد. و نظير اينها. اينها تحريکاتى هوچيگرانه براى ساکت کردن طرف مقابل بود. حقيقت ماجرا در آن دوره زود روشن شد، نوار بحثها رسيد و هوچى منزوى شد. در اين مورد هم رفيق مهتدى در تمام طول بحث اعليحضرتهاى مختلفى را سر راه ما چيده است و‌در هر قدم ما را به توهين به يکى متهم ميکند. "توده‌ها را نديده‌ايد، انقلاب را لجن مال کرده‌ايد، شوراها را انکار کرده‌ايد، به مشقات مردم بى‌اعتنائيد". اين تازه نمونه‌هاى کلى‌تر است و رفيق مهتدى به همين بسنده نميکند. سير توهين ما به مقدسات به سطوحى کنکرت‌تر کشيده ميشود. جواب آن اولى‌ها را دادم، اجازه بدهيد به چند تا از اين کنکرتها هم بپردازم.
233
"توى عراق کمونيستى نميشناسم". الحق که چه موجود متفرعن و از خود راضى‌اى است کسى که اين را گفته، آنهم وقتى برايش توضيح داده‌اند که اين کمونيستها بجرم ترجمه آثار خود او اعدام شدهاند! الحق که کمونيست عراقى بايد از منصور حکمت منزجر شده باشد! ميگويد و تکرار هم ميکند که اين حرف من بوده و با رندى حاضر نيست در لحن عاميانه نقل قولى که براى من تراشيده تعديلى هم بکند. ميخواهد هم موثق‌تر بنظر بيايد و هم تتمه فارس‌گريزى آخرين ملى‌گراى ته تشکيلات را هم به کيسه خود بريزد. صاف و ساده، اين جمله من نيست. اين اکران دوم فيلم "پيشمرگه رمه است" است و نه چيزى بيشتر. اگر کسى حرف ايشان را باور کرده و فکر ميکند من در عراق (ببخشيد، "توى" عراق) کمونيستى نميشناسم، فقط کافى است به همان نوشته اول من در نقد ايشان رجوع کند و اين جمله را بخواند: "کمونيست غير ملى قبل از همه اين مبارزات مردمى و آوارگى‌ها شاهد اينست که جماعتى به اسم منافع يک ملت به مصيبت ملت ديگرى لبخند ميزنند، حاضرند روز عزاى ملى در کشور همسايه‌شان روز ملى آنها باشد و به اين ترتيب شکافى ميان دو ملت (کرد و عرب) ايجاد ميکنند که تا همين الان به جرم تلاش براى پر کردن آن کمونيستهاى زيادى از همان دو ملت جان خودشان را گذاشته‌اند". ميگويد در جلسه‌اى که من آن جمله اهانت‌آميز به کمونيست عراقى را گفته‌ام يکى سعى کرده برايم توضيح بدهد که آخر "بعضى از اين کمونيستها بجرم ترجمه آثار خود شما اعدام شده‌اند" و تازه اينهم به خرج من نرفته است! جعل صرف. بايد بگويم که بنده نه فقط ترجمه نوشته‌هاى خودم به کردى و عربى را مدتهاست دارم بلکه بخصوص از زمان شروع بحثهاى کانون نامه‌هاى مختلفى هم از کمونيستهاى عراقى دريافت کرده‌ام و لذا احتياجى به ارشاد آن رفيق گمنام و يا در واقع مخلوق مغز رفيق مهتدى نداشته‌ام. درتمام طول اين مدت يک موضوع گزارش برخى رفقايى که از کردستان آمده و با دفتر سياسى يا با من جلسه داشته‌اند، انعکاس نظرات ما در عراق و حساسيت دولت عراق نسبت به نفوذ ما و مشخصا نوشته‌هاى من در عراق بوده است. خبر مشخص مربوط به سرکوب ناشرين و مترجمين نوشته‌هايم را هم خودم ماهها قبل به نقل از رفقايى که با مقامات عراقى برخورد دارند براى رفيق مهتدى بازگو کردم (خبر نقل شده دستگيرى حدود سيصد نفر بجرم ترجمه و توزيع نوشته‌هاى منصور حکمت به عربى بود). بنابراين اين حرفهاى رفيق مهتدى سوء استفاده از بى‌اطلاعى خواننده براى تحريک عواطف و تصويرسازى است. از همه اينها گذشته نميدانم اگر مترجم يا مروج اعدام شده تفاوتهاى ما زنده بود و ميديد چگونه کسانى از نامش و کارش براى ساکت کردن نويسنده همان کتاب سوء استفاده ميکنند چه قضاوتى درباره اينها ميکرد. بگذريم.
236
"تکليفتان را با ک‌.‌ر کومه‌له روشن کنيد". از نظر رفيق مهتدى اينکه بنظر او ک‌. ر کومه‌له با ايشان موافق بوده است براى اثبات صحت نظراتشان کافى است و از من ميخواهند که تکليفم را با ک‌.‌ر کومه‌له، که ظاهرا مرجع نهايى تشخيص درست و غلط در مورد رويدادهايى است که مستقيم و غير مستقيم به کردستان به معنى عام مربوط ميشود، روشن کنم. اگر موضع رفيق مهتدى درست است، به اين يارگيرى و خبر کردن مراجع قوى پنجه نيازى نيست و اگر غلط است، و فرضا ک‌.‌ر کومه‌له هم نظرى مشابه ايشان داشته است، آنوقت نظر ک‌.‌ر کومه‌له هم غلط است. معلوم نيست چرا بايد بعد از اينهمه مدت ک‌.‌ر کومه‌له براى من هيولايى باشد که زبانم را بند مياورد و چرا من بايد از نقد نظرات و عملکردهاى يک عده رفيق هم سن و سال خودم که دهسال است با هم در يک تشکيلات و يک کميته کار کرده‌ايم ابائى داشته باشم. تا امروز ک‌.‌ر کومه‌له نظرش را راجع به اين مسائل نگفته. هروقت نظر داد و معلوم شد مثل رفيق مهتدى فکر ميکند، آنوقت عين انتقاد تاکنونى عليه توهمات و برداشتهاى ناسيوناليستى را خطاب به آنها هم خواهم گفت. عکس انداختن رفيق مهتدى با ک‌.‌ر کومه‌له نه ربطى به بحث دارد و نه در موضع من تغييرى ميدهد. اگر هم لازم شود "تکليفم را با ک‌.‌ر کومه‌له روشن کنم" بار اولم نخواهد بود.
237
"به حرف رفقايى که از متن جريان آمدند گوش نکردند". بيينيد هنوز جواب چند نفر ديگر را بايد بدهيم تا به خود شخص رفيق مهتدى برسيم. رفقاى آمده از "متن جريان" هم، که خود اين لابد مقام داورى آنها را مسجل ميکند، از زمره مقدساتى هستند که ما زير پا گذاشته‌ايم و "نديده گرفته‌ايم". اينجا اشاره به سه رفيق بالاى کومه‌له است که پس از دور اول تحولات کردستان به خارج آمدند. رفيق مهتدى مدعى است که اولا، اين رفقا هم نظر ايشان هستند. ثانيا، همين باز صحت نظرات ايشان را نشان ميدهد چون اين رفقا از "متن جريان" آمده‌اند. ثالثا، اين رفقا در جلسه‌اى مدتها با ما کلنجار رفته‌اند تا نظراتى شبيه نظرات رفيق مهتدى را حالى ما کنند و ما متفرعنانه برايشان شانه بالا انداخته‌ايم. اولا، هرسه وجه مساله نادرست است و ثانيا، کل شيوه برخورد رفيق مهتدى نشاندهنده آمپريسم و محلى‌گرايى عميقى در نگرش به تحولات اجتماعى است.
238
بگذاريد از فاکتها شروع کنم. در جلسه ما با اين رفقا کسى با کسى کلنجار نرفت و کسى آموزگار کسى نبود. اول اخبار را از رفقا گرفتيم و سوالات خود را در رابطه با جنبه‌هاى مختلف رويدادها مطرح کرديم. يادداشتهاى تفصيلى يکى از رفقا قرائت شد. در مورد ارزيابىمان از رويدادها و شيوه برخورد به آنها بحث کرديم. اگر کسى بعدا به رفيق مهتدى گفته که در اين جلسه با دفتر سياسى کلنجار رفته است، جدا رفيق غيرمسئولى بوده و اگر رفيق مهتدى دوست دارد خودش چنين تصويرى از جلسه بدهد از آنهم غير مسئول‌تر است. در اين جلسه ما معانى جهانى و غير کردستانى اين رويدادها و نگرش خودمان را مطرح کرديم. سايه روشنهاى موجود در جلسه در آن حد نبود که بتوان کسى را موافق نظر رفيق مهتدى در مقابل دفتر سياسى تلقى کرد. بعنوان يک نمونه در مورد جايگاه احزاب بورژوا ناسيوناليستى کردستان در تحولات اخير همگى رفقايى که ازمتن جريان آمده بودند بر نقش منفى و ضدکارگرى آنها در همان مقطع تاکيد داشتند و قطعا اگر چيزى کلنجار زياد ميخواست قانع کردن کسى در آن جلسه به ارسال پيام همبستگى و حمايت از اين جريانات بود. از بين سه رفيقى که از متن جريان آمده بودند تنها يک رفيق بعدا به موضع رفيق مهتدى گرويد و دو رفيق ديگر نظرات دفتر سياسى را درست دانستند.
239
اما کل بحث از متن جريان آمدن يک آمپريسم پيش پا افتاده است. معلوم نيست با اين حساب رفيق مهتدى که خودش در متن جريان نبوده چگونه به ايده‌هاى درست دست يافته. اگر آمدن از متن جريان ملاک است، معلوم نيست آنها که هنوز در متن جريان مانده‌اند، از جمله طبقات اجتماعى و احزاب سياسى در کردستان عراق، و همينطور اعضاى ک‌.‌ر کومه‌له و توده اعضاء و فعالين حزب، چرا نظرات مختلفى دارند. و بالاخره معلوم نيست چرا رفيق مهتدى اصرار دارد هنوز هم "متن جريان" را محلى تعريف کند و چهارچوب جهانى آن را نبيند و جريان را به آنچه در کردستان گذشت محدود کند. آيا ما واقعا بايد از اول درباره اهميت علم، تئورى و تحليل با کسانى که با استدلال "من خودم آنجا بودم" و "من خودم کارگرم" جلو ميايند بحث کنيم؟ آيا قرار شده از اين پس مواضع کمونيستى بر اساس استشهاد محلى تبيين بشود؟ ديگر بايد کتابهاى مارکس درباره کمون پاريس و انقلابات فرانسه و آلمان را دور انداخت و خاطرات شرکت کنندگان در اين حرکات را مبناى تبيين علمى آنها قرار داد؟ در بين ما کسى خودش ازمتن جريان انباشت اوليه آمده که کمک کند ما راجع به اين پروسه در انگلستان و ژاپن و هند و آلمان و ايران در طول چند قرن اظهار نظر بکنيم؟ کسى همراه ناپلئون در واترلو بوده؟ فرهاد بشارت از اين به بعد بحث خود راجع به آپارتايد در آفريقاى جنوبى را بدهد اسقف توتو بخواند و تصحيح کند، و جعفر رسا براى اظهار نظر در مورد آلبانى از بيوه مهمت شيخو تائيديه بگيرد؟ هرکدام از ما قرار است مرجع تقليد در مورد رويدادها و تحولات برزن محل سکونت خودمان باشيم؟ اين مثالها اگر مسخره است، که هست، به اين خاطر است که آمپريسم و محلى‌گرى مستتر در استدلال "من خودم آنجا بودم" را بيرون ميکشد و لخت و عريان ميکند. کسى که بجاى استدلال و تحليل سياسى، پشت بحث "رفقايى که از متن جريان آمدند با شما کلنجار رفتند" پنهان ميشود دارد ميدان را براى همين عقب ماندگى علمى و تئوريکى باز ميکند. راضى برگشتن رفيق مهتدى از اين پلميک ارزش اين تيشه زدن به ريشه متد علمى و تئورى و تحليل سياسى بطور کلى و ميدان دادن به اين آمپريسم و محلى گرى در حزب کمونيست را ندارد. اتفاقا به اعتقاد ما وظيفه هر رفيقى که نه فقط از متن يک جريان ميايد بلکه براى دخالت کمونيستى پا به متن جريانات اجتماعى کنکرت ميگذارد اين است که تئورى و نگرش خود را بر مشاهدات و مشغله‌هاى روزمره خود بنا نکند. ديناميسم‌هاى وسيع‌تر، زيربنايى‌تر و تاريخى‌تر رويدادهاى اجتماعى را بشناسد و همين را به متن جريان ببرد و توضيح بدهد. اتفاقا اين يک ايراد قديمى ما به رهبرى کومه‌له بوده است. رفقايى هم که از متن جريان آمده بودند بدرجات مختلف رابطه تحولات کردستان و بطور مشخص حرکت ناسيوناليسم کرد در اين دوره با تحولات به مراتب عظيم‌تر در وراى مرزهاى کردستان را کمرنگ ميديدند و لاجرم در مورد خود تحولات کردستان تبيينى محدود ارائه ميکردند. اگر بحثى در آن جلسه شد اساسا سر همين بود.
240
"به کرد توهين شده است". به اين پاراگراف از نوشته رفيق مهتدى گوش کنيد (رفيق محمد شافعى هم عين اين بحث را مطرح کرده): "رفيق حکمت بخود حق ميدهد بدون کوچکترين موجبى اتهام آشنا‌- و فدايى‌گونه روستايى و پيشاسرمايه‌دارى و غيره را نيز بطور دلبخواه به وسط بحث بياندازد. به استدلال و استنادى هم نياز نيست، دانستن محل تولد شما براى به زبان آوردن اين ادعا که، متاسفانه همانند مواردى که از خارج حزب به ما حمله ميکردند بيشتر حکم يک توهين را دارد کفايت ميکند" پس من به کرد، و به تفسير رفيق مهتدى به اين اعتبار به خود ايشان به عنوان يک کرد، هم توهين کرده‌ام. امروز ميفهميم که رفيق مهتدى بعنوان يک کرد چقدر سالها از خصلت‌نمايى کردستان توسط سازمانهاى ديگر بعنوان يک جامعه عشيره‌اى و پيشاسرمايه‌دارى رنج برده و چقدر بايد قاعدتا خوشحال شده باشد وقتى يک نفر، البته نه عبدالله مهتدى که سوخته و ساخته، بلکه همين منصور حکمت "فدايى‌گونه"، بالاخره رسما و علنا در نشريه کمونيست جواب اين "تحقيرها" را داده است. چيزى که نميشود فهميد اينست که چطور با اين سابقه ذهنى بخودش اجازه ميدهد اينها را درمورد من بنويسد. ميگويد من "اتهام" پيشاسرمايه‌دارى بودن و عشيرتى بودن کردستان را با علم به محل تولد ايشان براى اهانت به ايشان به وسط بحث پرت کرده‌ام. اولا، نميدانم چرا ايشان تازه امروز به صرافت اعلام رنجيدگى از اين اتهام افتاده و خودش قبلا جواب سازمانهاى ديگر را نداده است. ثانيا، بحث من انتقادى به استقبال ضمنى رفيق مهتدى از طرح کولونياليستى منطقه امن و استنکاف مطلق ايشان از ديدن معناى ارتجاعى اين طرح در مقياس جهانى بود. در ادامه اين انتقاد بود که من پاراگراف زير را که رفيق مهتدى الم شنگه "به کرد توهين شده" را در مقابل آن برپا کرده است نوشتم: "براى نيروى پيشمرگ ناسيوناليست، براى عشاير، براى روستايى در نظام پيشاسرمايه‌دارى، وجو سرزمينى که دشمن سرکوبگر نتواند وارد آن بشود مزيت مهمى است. ولى براى کارگر و بورژواى کرد مسائلى از قبيل حق شهروندى، اشتغال، سرمايه‌گذارى، توسعه اقتصادى، رشد، صنايع و نظير اينها جزو تعاريف جامعه اند. هدف مبارزه اينها حتى در چهارچوب ملى نه کسب "سرزمين" به خودى خود، بلکه سرزمينى براى در بر گرفتن يک جامعه است. ابدا روشن نيست چرا طبقات اصلى جامعه سرمايه‌دارى در کردستان بايد از ايجاد منطقه امنى براى نگهدارى غيراجتماعى افراد کرد خوشحال باشند" آيا روشن نيست که نويسنده اين جملات صراحتا جامعه کردستان را يک جامعه سرمايه‌دارى و طبقات اصلى آن را کارگر و بورژوا تعريف ميکند و دقيقا به رفيق مهتدى ايراد ميگيرد که چرا در برخورد به طرح منطقه امن ذهنيت اقشار اجتماعى حاشيه‌اى و متعلق به گذشته کردستان را نمايندگى ميکند؟ آيا با اين اوصاف عيان نيست که هياهوى رفيق مهتدى و رنجش ملى‌اى که ميگويد به او دست داده است همان از ماشين پياده شدن و طرف را به توهين به اعليحضرت متهم کردن براى نپرداختن خسارت است؟ آيا اين خود او نيست که دارد محل تولدش را ياد مردم ميندازد تا براى گريز از انتقاد روشنى که بنظرات او شده است فضاى عاطفى درست کند؟
245
ثالثا، به اين عبارت از خود رفيق مهتدى در همين نوشته اخيرش گوش کنيد: "از سوسياليستى که با کردستان عراق و با انقلاب آن آشناست انتظار ميرود تا به سهم خود واقعيت تحولات را براى سوسياليست اروپايى و آمريکايى توضيح دهد... برايشان تعريف کند که ... کردستان فقط محل تاخت و تاز رهبران قبيله‌اى و يا ديپلومات‌هاى ناسيوناليست تازه بدوران رسيده نيست" پس ميشود از قبائل در کردستان صحبت کرد بدون اينکه به کردها توهين شود، مشروط براينکه رفيق مهتدى محل تولد شما را نداند. خودش، از آنجا که محل تولد خودش را ميداند و به موقع هم، براى اثبات حق آب و گل خود در قبال کردستان به اين و آن يادآورى ميکند، اجازه دارد در مورد عشاير و قبائل در کردستان صحبت کند. ساختگى بودن تعزيه توهين به کردها و اطلاع من از محل تولد ايشان به اين ترتيب از روز روشن‌تر ميشود.
248
کورش مدرسى و ايرج فرزاد معنى واقعى بحث "محل تولدم را ميداند" را توضيح داده‌اند. اين در واقع جز تلاشى براى ساکت کردن منتقد به بهانه کرد نبودن او نيست. اگر عين استدلال من درباره منطقه امن را يک کرد مطرح کرده بود رفيق مهتدى کل اين بند نوشته‌اش را بايد لاک ميزد.
249
در مورد محل تولد ايشان بايد بگويم در طول دهسال سعى کردم رفيق مهتدى و رفقايى مانند او محل تولدشان را فراموش کنند و چهره کمونيستهايى با هويت بين‌المللى را بخود بگيرند. من نه فقط دوست ندارم محل تولد ايشان يادم بماند بلکه آرزو ميکردم خود ايشان هم ميتوانست آنقدر "حس وطن" نداشته باشد و هرروز اين هويت ملى را ياد من و امثال من نياندازد. اين تلاش نتيجه نداد و متاسفانه امروز در يکى از تعيين کننده‌ترين لحظات زندگى سياسى‌اش آنچه تفکر و مواضع او را شکل داده و حتى روشش را در بحث سياسى قالب زده هويت ملى اوست.
250

٢- تاريخ تراشى و شخصيت‌پردازى

252
نوشته رفيق مهتدى هرچه در مضمون تهى و عقب‌مانده است در فضاسازى و تصويرپردازى غنى است. معلوم است که رفيق مهتدى قبل از اينکه تصميم بگيرد در جواب من چه بايد بگويد به اين فکر کرده که خودش و من در روايت او چطور بايد ظاهر شويم و چه احساسى از شخصيت و کارآکتر فردى و نقش ما در تشکيلات بايد به خواننده القاء شود. فرمولى که بدست آمده است اينست که عبدالله مهتدى يک شخصيت سياسى به حاشيه رانده شده است که با اينحال از همان حاشيه مجدانه ميکوشد به اشکال مختلف، با نقد، مکاتبه با کادرها، با ارائه آلترناتيو و غيره عوارض خرابکارى‌هاى رهبرى را کاهش بدهد. يک رهبر تبعيدى که نماينده عشق به توده‌ها، درک مسائل مبارزه سياسى، نزديکى به کادرها و سمبل سعه صدر و دموکراسى تشکيلاتى است. در مقابل منصور حکمت انسانى متفرعن، غاصب، بى اطلاع، دور از کادرها، توطئه‌گر و بى پرنسيپ تصوير ميشود که شب و روزش را به سرکوب مخالفانش ميگذراند. در پرده آخر نمايشنامه قهرمان و نماينده نيکى ظالمانه قربانى توطئه حريف بدکردار خود ميشود و نمايش با سخنرانى تظلم‌خواهانه قهرمان داستان به پايان ميرسد.
253
اين سناريو بطور واقعى جايى وجود دارد. در کنار دنياى واقعى، به تعداد ذهنهاى تک تک ما جهان‌هاى کوچکى وجود دارد که در آن هريک قهرمان داستان خويشيم. در اين جهان‌هاى کوچک، انسانها فرصت ميکنند بار گناه و تحقيرى که جامعه روى سرشان خراب ميکند را براى لحظاتى از دوش خود بردارند و به وجود خودشان براى خود اعتبار بدهند. اين دنياهاى ذهنى را همه دارند و شرط لازم کنار آمدن انسانها با جهانى است که در هر قدم محدوديتهاى انسان و کمبودهاى واقعى او را به او يادآور ميشود. اين بخودى خود هنوز ايرادى ندارد. چرا که بيشتر ما در بيشتر مواقع ساختگى بودن اين دنياى درونى را ميدانيم و هرچند گاه و بيگاه ذراتى از اين ذهنيت را بصورت خودخواهى‌ها و حق بجانبى‌هاى روزمره بروز ميدهيم، در مجموع اصل را بر عينيت و ماديت جهان واقعى قرار ميدهيم و نقش عينى خود در اين دنيا را برسميت ميشناسيم. اما برخى افراد برخى اوقات قربانى جهان ذهنى خود ميشوند و رسما آن را جاى واقعيات قرار ميدهند. خاطرات سياسى سياستمداران متوسط‌الحال را که ميخوانيد عموما اين خود‌محور‌بينى و خود‌برحق‌بينى ساختگى، چيزى که شايد بشود به آن روانشناسى دائى جان ناپلئونى و بنى‌صدرى اطلاق کرد، را مشاهده ميکنيد.
254
رفيق مهتدى در انتخاب نقشهاى ما در نمايشنامه‌اش مستقيما اين دنياى درونى خود را منعکس ميکند. تصوير‌سازيهاى رفيق نه واقعيات بيرونى، بلکه گوشه‌اى از دنياى درونى او را به ما نشان ميدهد. اما در همين جهان درونى هم رنگ تاثيرات تاريخ و فرهنگ بيرونى را ميبينيم. چرا رفيق مهتدى در دنيايى که تمام مشخصاتش را خودش تعيين ميکند ترجيح داده است در نقش قربانى و مظلوم ظاهر بشود؟ اين را ديگر مديون تاثيرات فرهنگ شرقى و اسلامى هستيم. در جهانى که فرد مداوما قربانى استبداد سياسى بوده و حقوق و شان فرد هرگز، نه توسط نظام سياسى و نه در پيشگاه خداوند قاهر، به رسميت شناخته نشده، انسان به نقش خود در شکل دادن به سرنوشت و مقدرات خود بى اعتماد ميشود و لاجرم خود را در قبال آنچه بر او ميگذرد سهيم و مسئول نميداند. ناکامى‌ها حاصل قهر خارجى و تحميلات نيروى پليد و توطئه‌هاى غير قابل توضيحى خارج از فعاليت و پراتيک فرد است. در اين نگرش انسان ناکام هميشه خود را قربانى تلقى ميکند. در اين سيستم تقابل هر دو فرد، از دو همسايه و دو کارمند جزء اداره ثبت احوال تا سياستمداران، براى هريک از آنها تقابل خير و شر و حق و باطل بنظر ميرسد. در اين سيستم مخالف و موافق و چپ و راست و سوسياليست و ناسيوناليست نداريم، ظالم و مظلوم و قاهر و مقهور و خائن و خادم داريم. طرف مقابل اين ذهنيت حق بجانب هرگز يک فرد با نظرات و اهداف متفاوت اجتماعى، با روش و منش و شرافت متعارف، نيست بلکه تجسم باطل و شر و توطئه‌گرى است.
255
رفيق مهتدى براى پاسخ به انتقاد من از ناسيوناليسم‌اش به تئورى توطئه‌گرى منصور حکمت نياز نداشته است. چرا اگر کسى نظرات رفيق مهتدى را ناسيوناليستى بداند بنا به تعريف بى‌پرنسيپ و توطئه‌گر است؟ حتى اگر من شيطانى باشم که ايشان ميخواهد از من در ذهن ديگران بسازد، ناسيوناليسم مستتر در نظرات اخير ايشان در سطح وسيعترى مورد انتقاد قرار گرفته است. اينهمه آدم بى‌پرنسيپ و ظالم ناگهان از کجا پيدا شده‌اند؟ کسانى نقد مشابه من را به ايشان دارند که دستى بر اهرم تشکيلاتى براى تصفيه حساب با ايشان نداشته‌اند، يا بخشى از همان جنبش شورايى کردستان عراق بوده‌اند، يا عضو تا امروز با پرنسيپ حزب کمونيست بوده‌اند و غيره. اين چه دنياى بيمارگونه‌اى است که در آن مخالفت سياسى با نظرات کسى اتوماتيک با تبليغات و جار و جنجالى عليه اخلاق و شرف منتقد پاسخ ميگيرد؟
256
تصوير منصور حکمت "بدنهاد" جزء مکمل تصوير برحقى است که رفيق مهتدى دوست دارد در دنياى خود از خود داشته باشد. در اولى نميتواند تجديد نظر کند بى آنکه دومى را کنار بگذارد و با واقعيات سياسى و پراتيکى که موقعيت امروز او را توضيح ميدهد کنار بيايد. واقعيت اينست که براى دوره‌اى طولانى پراتيک رفيق مهتدى نه با جد و جهد و نقد و تذکر و نوشتن و گفتن بلکه با سکوت و بى تصميمى و نوسان مشخص ميشود. گفتم که چگونه سرسوزنى حقيقت در گفتم‌ها و نوشتم‌هاى رفيق مهتدى وجود ندارد. رفيق مهتدى براى ارائه مکتوب نظراتش و به قضاوت عموم گذاشتن آن اعتماد به نفس لازم را ندارد، يا "فرصت" اينکار را ندارد و بهررو از آن اجتناب ميکند، و‌‌لذا، محدوديتهاى ظرفيت و توان به کنار، بتدريج در حيات حزب به حاشيه رانده ميشود. رفيق مهتدى بطور سيستماتيک از نقد ناسيوناليسم کرد در حزب طفره ميرود و لذا در بين منتقدين اين خط جايى پيدا نميکند. از طرف ديگر از مواجهه صريح با دفتر سياسى اجتناب ميکند و لذا حمايت گرايشات مخالف را هم از دست ميدهد. در چنين برزخ و بيشکلى سياسى و کم‌تاثيرى تشکيلاتى نوشته انتقادى من براى ايشان آخر دنيا بنظر ميرسد. تقابلى که ايشان مدتهاى طولانى به زعم خود خردمندانه از آن اجتناب کرده بود، خارج از اراده ايشان رخ ميدهد و رفيق مهتدى ناآمادگى خود در دفاع سياسى از نظرات خود را با عقب‌نشستن به داستان "قهرمان مظلوم" به نمايش ميگذارد.
257
واقعيت اينست که يک نفر، با پرنسيپها و اخلاق سياسى‌اى حداقل در حد خود رفيق مهتدى، با نيتى سياسى، نظرات رفيق عبدالله مهتدى در مورد رويدادهاى عراق را نقد کرده است. اين آدم امروز سبز نشده و از بدو تشکيل حزب عضو موثر رهبرى آن بوده و نوع و روش کار و سابقه کارش در کميته مرکزى از کسى مخفى نيست. در دنياى واقعى و سياسى بيرون ما، در جوامعى که خود‌زنى و سينه‌زنى و تعزيه باب نيست، قلم بدست ميگيرند و جواب حرف طرف را ميدهند. قربانى روش عقب‌مانده رفيق مهتدى هم باز خود او خواهد بود نه من.
258

٣- پلميک سياسى يا مبارزه انتخاباتى

259
همانطور که گفتم نوشته رفيق مهتدى قرار نيست جواب نقد من را بدهد بلکه براى اين تهيه شده که اثر عملى معينى ببار بياورد و آن هم بسيج خواننده پشت سر ايشان در تقابل با دفتر سياسى است. ايشان بهتر ديده که بعنوان قهرمان طرح مطالبات و خواستها و هراسها و اميدهاى بخشهاى ناراضى و ناخوشنود در تشکيلات ظاهر بشود. اگر کسى نگران است مبادا دفتر سياسى به پراتيک او انتقاد کند، اگر کسى مساله دموکراسى دارد، اگر کسى فکر ميکند فضا در حزب سنگين است، اگر کسى معتقد است به کردها در حزب فشار ميايد، اگر کسى از خود منصور حکمت خوشش نميايد، اگر کسى خودش از متن جريان آمده است، اگر کسى ميترسد اخراجش کنند، و بطور خلاصه هرکس شکوه و شکوائيه‌اى دارد بداند که بالاخره پرچمى در مقابل دفتر سياسى برافراشته شده است و در اين مشاجره بايد پشت سر رفيق مهتدى حضور بهم برساند. اين دست کم گرفتن آدمهاست. اين روش از جنس برخورد منتظر الوکاله‌ها در تور دهات حوزه انتخابيه‌شان است. هنوز معلوم نيست کسى که براى مثال از مناسبات درونى حزب ناراضى است چرا بايد موضع رفيق مهتدى را در مورد فاز اول و منطقه امن هم قبول کند. بنظر من وقتى اين روش موفق هم شود تازه رفيق مهتدى را به نماينده عقب ماندگى و غير سياسى‌گرى در حزب کمونيست تبديل ميکند که خوشبختانه اردوى بزرگى نيست.
260

٤- شبح هميشه در دسترس "استالينيسم"

261
چرا منصور حکمت مقاله‌اى در نقد نظرات عبدالله مهتدى در مورد مسائل و رويدادهاى کردستان عراق در متن بحران خليج نوشته است؟ آيا با نظرات ايشان مخالف بوده؟ آيا ميخواسته حزب کمونيست را از اتخاذ سياست خاصى برحذر کند؟ خير جواب واقعى اين مساله به زعم عبدالله مهتدى اين است: "و بالاخره هدفى که رفيق حکمت دنبال ميکند جز مساله ساختن و فضا ساختن براى تصفيه حسابهاى تشکيلاتى چيز ديگرى نيست. ... در بهره‌بردارى از اين رويدادها بمنظور پيشبرد تصفيه حسابهاى تشکيلاتى نهايت توجه و دقت معمول ميشود" اولا، اين اولين بار نيست که من با کسى در حزب کمونيست پلميک ميکنم و عبدالله مهتدى تا امروز، لااقل علنا و طورى که من هم خبر شوم، انگيزه من را تسويه حساب تشکيلاتى اعلام نکرده. فرق اين بار اينست که موضوع انتقاد نظرات خود ايشان است و لاجرم حقيقت ديگر ارزش خود را در قبال تعرضى که ظاهرا به ساحت مقدس ايشان شده از دست ميدهد و هرنوع افترا زدن مجاز ميشود. من با عبدالله مهتدى خرده حساب تشکيلاتى نداشته‌ام، عمده اختلاف سياسى داشته‌ام. چرا اگر به اذعان خود شما مواضع ما در قبال انقلاب و مشقات توده‌ها و يک رويداد عظيم اجتماعى و سياسى در مقابل هم قرار گرفته‌اند، همين نميتواند علت نقد من بر مواضع شما باشد؟ چرا خودتان و خرده حساب تشکيلاتى‌اى که مدعى هستيد من با شما داشته‌ام را اينقدر از جهان و کردستان و جنگ و بحران در خليج مهم‌تر تصور ميکنيد؟ من نميفهمم کسانى که رضايت داده‌اند حتى تصفيه‌هاى تشکيلاتى استالين را با دلائل سياسى توضيح بدهند، وقتى نوبت خودشان ميشود حتى انتقاد سياسى به خودشان را به توطئه‌هاى تشکيلاتى منتقدشان نسبت ميدهند. آيا مارکسيسم و تحليل عاقلانه سياسى وقتى به دروازه‌هاى "منيت" شما ميرسد ديگر اعتبار خود را از دست ميدهد؟
264
ثانيا، اين خرده حسابهاى تشکيلاتى من با ايشان چيست؟ چگونه با اين مباحثات تسويه شد؟ مثلا من ميخواستم با ايشان از نظر تشکيلاتى چکار کنم؟ ايشان با نظراتى که ابراز کرد و انتقادى که شنيد کدام پست و مقام و امکانات تشکيلاتى و حق راى و غيره خود را از دست داد؟ آخر چرا از اخلاق متعارف اجتماعى عقب ميافتيد؟ اگر ما دو کارمند بوديم و ايشان چنين ادعايى در مورد نقض اصول ادارى و اخلاقى توسط من ميکردميبايست در دادگاه بابت افتراى بيدليل از خودش دفاع ميکرد و اگر حرفش را ثابت نميکرد خسارت ميداد. چرا از جارى نبودن حتى همين قوانين بورژوايى در محدوده حزب، که آنهم تنها بدليل تحت سرکوب بودن و غير قانونى بودن فعاليت کمونيستى ممکن شده، براى عقب‌گرد اخلاقى سوء استفاده ميکنيد؟
265
ثالثا، به تصوير رفيق مهتدى از دموکراسى و "خرده حساب تشکيلاتى" ميرسيم. مينويسد: "در همان ابتداى قطعنامه (دفتر سياسى) گفته ميشود که وى "از طرح اين مباحثات و بيان روباز اين نظرات استقبال ميکند" اما "بويژه" براى اينکه اين کار به "تعيين تکليف با بقاياى ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست کمک ميکند". اين آزادى بيان نيست، اين سنگين کردن فضا براى بيان آزادانه نظرات اعضاى حزب است. اين فقط تهديد تشکيلاتى اعضاء به اخراج در صورت مخالفت با نظرات دفتر سياسى است که در قالب آزادى بيان عرضه ميشود" پس آنچه خرده حساب تشکيلاتى لقب گرفته است همان "تعيين تکليف با ناسيوناليسم کرد"‌است. نميدانم کجاى اين کار خرد و يا حتى تشکيلاتى است که کسى بخواهد با ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست مبارزه کند. اما تصوير رفيق مهتدى از دموکراسى و تفسير او از جمله مقدمه قطعنامه دفتر سياسى از اين جالب‌تر است. در آن جمله ما قصد اعطاى آزادى بيان نداشته‌ايم، چرا که اين آزادى هميشه وجود داشته است. قصد ما تشويق مخالفين نظرات رسمى حزب به بيان نظراتشان بوده تا بتوانيم جوابشان را بدهيم. آزادى بيان يعنى آزادى بيان، از جمله آزادى جواب دادن به حرف کسى. اگر آزادى انتقاد ما به ناسيوناليسم کرد فضا را براى رفيق مهتدى سنگين ميکند اين ديگر مشکل ايشان است. بطور قطع موضع ما، و تفسير ما از آزادى بيان، "بگذار صد گل بشکفد" نيست.
268
خود رفيق مهتدى البته ممکن است تازه به ايستگاه "مخالفت با نظرات دفتر سياسى" رسيده باشد، اما حق ندارد کنتور تاريخ مخالفت با دفتر سياسى را از اينجا روشن کند و حدس و گمانهاى پر تشويش خود را جاى واقعيت عملکرد دفتر سياسى در برابر مخالفين بنشاند. مخالفين دفتر سياسى مدتهاست دارند با نظرات دفتر سياسى مخالفت ميکنند و عليه دفتر سياسى، بحث که سهل است، آژيتاسيون ميکنند و در اين حزب راهشان را ميروند. مخالف تازه وارد ما هم که تا اين لحظه حکم اخراج از ما نگرفته. پس اين بساط را جاى ديگرى پهن کنيد.
269
رابعا، بالاخره استالين کيست؟ من که با مخالفم بحث سياسى ميکنم، به شخصيت فردى و نيات تشکيلاتى‌اش کارى ندارم، يا شما که هنوز سر کار نيامده انتقاد به نظراتتان را براى زدن اتهام "لجن‌مال کردن انقلاب" و "توطئه‌گرى تشکيلاتى" به مخالف خودتان کافى ميدانيد؟ براستى اگر شما بجاى من دبير کميته مرکزى بوديد، با اين نوع اتهامات آشنا و تيپيک "استالينى" که به منتقد سياسى خود ميزنيد، عاقبت مخالفان سياسى‌تان در حزب چه ميشد؟ اينها که قرار است با وعده دموکراسى و فضاى باز سياسى دور شما جمع شوند بالاخره قسم‌تان را باور کنند يا دم خروس را؟
         

فقط دو گام به پس - درباره رويدادهاى کردستان عراق و نظرات رفيق مهتدى


موخره‌: محتواى واقعى اختلافات

271
مشاجرات اخير در حزب کمونيست بر سر اين نبوده است که عبدالله مهتدى توده‌ها را دوست دارد و منصور حکمت ندارد، ايشان از انقلاب مردم خوشحال ميشود و من ناراحت، ايشان ميخواهد اپوزيسيون کرد به ما حمله نکند و من ميخواهم عليه آنها "وارد عمل" بشوم و يا کلا ايشان آدم خوبى است و من آدم بدى هستم. اين سناريو بيش از حد مسخره و بچه‌گانه است. من مطمئنم رفيق مهتدى حاضر نخواهد شد تبيين مشابهى، با همين متدولوژى، از تحولات و اختلافات درون بيربط‌ترين احزاب سياسى در دنيا بدهد و يا حتى کشمکش در درون يک محفل سياسى را اينگونه تبيين کند. وقتى ديگران موضوع بحث هستند، همه الحمدالله در ديدن ريشه‌هاى سياسى و تاريخى اختلافات و کشمکش‌ها استاد هستند. اما وقتى نوبت به حزب کمونيست ايران ميرسد آخرين چيزى که به ذهن رفيق ما ميايد اينست که شايد اين اختلافات ناشى از نگرشهاى مختلف به جامعه و سياست و حاصل اهداف سياسى و اجتماعى متفاوت باشد. اين نوع تبيين‌ها همه را، از جمله خود نويسنده آنها را، تنزل ميدهد. حتى اگر اختلاف اين چنين ميان خير و شرى بود که به ترتيب در کالبد رفيق مهتدى و من حلول کرده‌اند، هنوز رفيق مهتدى بايد اين را توضيح بدهد که چرا اختلاف من و ايشان کل حزب را به يک قطب بندى ميکشاند، چرا صدها آدم، با روشها و منشها و انگيزه‌هاى متنوع، له يا عليه نظرات ما موضع ميگيرند و مستقلا در مقابل هم مى‌ايستند. لذا فهميدن اين نبايد قاعدتا سخت باشد که نظراتى که ما ابراز کرده‌ايم دارد افق‌ها و تمايلات سياسى و اجتماعى‌اى مستقل از ما و نيات فردى ما را نمايندگى ميکند و اگر کسى ميخواهد اين اختلافات را توضيح بدهد بايد مستقل از اشخاص و نيات و انگيزه‌هاى آنها و بر مبناى تقابل ديدگاههاى اجتماعى و افقهايى که به ما دو نفر منحصر نيست به اين موضوع برخورد کند. شخصا لااقل فکر ميکردم سر تکان دادن رفيق مهتدى در بحث شوروى نشان اينست که صحت اين متد را فهميده است. ظاهرا چنين نبوده.
272
اين مشاجره مشخص در حزب کمونيست ناشى از اختلافى است ميان دو حرکت اجتماعى، دو جنبش، که در حزب کمونيست ايران هم نمايندگى ميشوند. طرف مقابل من عبدالله مهتدى نيست بلکه ناسيوناليسم کرد و آن گرايش شبه کمونيستى‌اى است که بشدت از اين ناسيوناليسم متاثر است. طرف مقابل رفيق مهتدى هم منصور حکمت نيست، بلکه نوع مشخصى از کمونيسم است که با اين ناسيوناليسم سازگارى ندارد.
273
قبلا در مورد فشارهايى که ناسيوناليسم کرد در حزب را در متن بحران خليج به نقطه مقابل دفتر سياسى و نظرات آن سوق داد صحبت کردم. آرمان سياسى و هدف عملى اين گرايش کسب حقوق ملى ملت کرد است. همينجا بگويم که به معنى دقيق کلمه اين هنوز لزوما با حق تعيين سرنوشت ملت کرد يکى نيست، چرا که اين عبارت دوم، يعنى کسب حق تعيين سرنوشت، اگرچه از نظر حقوقى و کاربست تاريخى‌اش فرقى با اولى ندارد، فرمولبندى حق طلبانه‌ترى دارد و جاى تفسيرهاى دموکراتيک‌ترى را باز ميگذارد. در ٩٩ درصد جنبشهايى که بر سر حق تعيين سرنوشت ملتها جريان داشته‌اند احزابى در رهبرى قرار گرفته‌اند که کوچکترين نقشى براى اعمال اراده خود ملت مربوطه در تعيين شکل حکومت ملى‌اى که قرار است بوجود آيد قائل نبوده‌اند. در همين جدل امروز در درون حزب روشن است که چطور رفيق مهتدى احزاب اپوزيسيون ملى کرد را، که جلوگيرى از اعمال اراده مستقيم اکثريت عظيم ملت کرد کار هرروزه آنهاست، رهبران جنبش حق تعيين سرنوشت ميداند. در جمهورى‌هاى بالتيک راست افراطى متمايل به فاشيسم بالاخره حق تشکيل حکومت خودى را براى ملل اين کشورها بدست آورد و به معنى حقوقى رايج و استاندارد کلمه حق تعيين سرنوشت را متحقق کرد. هدف ملى‌گرايى کرد هم تحقق حکومت کرد است. ممکن است اين جريان در حزب کمونيست تبيين دموکراتيک‌ترى از مساله داشته باشد. اما بهرحال آرمان سياسى اين جريان در همين محدوده حق تعيين سرنوشت، حال با تفسير راست يا چپ از آن، قرار دارد. آنچه مسلم است اينست که نابودى سرمايه‌دارى، لغو کار مزدى، امحاء طبقات و دولت، برابرى اقتصادى و سياسى انسانها و جامعه بى‌تبعيض معطوف به برآورده کردن نيازهاى بشرى و در يک کلمه کمونيسم قطب‌نماى سياسى و اجتماعى اين جريان نيست.
274
ناسيوناليسم کرد از سر مصلحت‌هاى سياسى و بدليل موازنه ايدئولوژيکى حاکم بر مبارزات راديکال و غير قانونى دهه‌هاى قبل، خود را در يک حزب کمونيستى يافته است. همين شرايط سياسى و ايدئولوژيکى قطبهاى عظيم بورژوايى و تلاشهاى ملى ملتهاى چند صد ميليونى در چين و شوروى را به پذيرش قالب مارکسيسم سوق داد و قطبهاى قدرتمند سوسياليسم بورژوايى را بوجود آورد. در اروپا همين هژمونى فکرى و معنوى مارکسيسم بر هر اعتراض ضد نظم موجود، نسلهايى از روشنفکران و تحصيل کردگان طبقات دارا را زير چتر فرمال مارکسيسم کشيد و صفبندى‌هاى شبه مارکسيستى متنوعى را شکل داد.
275
در طول چند سال اخير، هژمونى عمومى کمونيسم و سوسياليسم و مارکسيسم بر فضاى اعتراضى در جامعه سرمايه‌دارى فرو ريخته است. به يک معنى جنبشهاى غير سوسياليستى امکان يافته‌اند تا خود را از اين "ايسم" تحميلى، که سابقه نفوذ فراطبقاتى آن به انقلاب کارگرى ١٩١٧ برميگردد، خلاص کنند. مارکسيسم و حزبيت کمونيستى و رهبرى مارکسيستى در حزب کمونيست ايران نيز مطلوبيت خود را براى گرايش ناسيوناليستى از دست ميدهد. تقابل امروز ناسيوناليسم کرد با رهبرى مارکسيستى و مارکسيستهاى شناخته شده حزب کمونيست بر متن روند عمومى جدايى اين جريان از قالبهاى تحميلى سوسياليستى در چند سال اخير صورت ميگيرد.
276
تا قبل از بحران خليج، اين واگرايى سياسى خود را اساسا در شکل بيتفاوتى سياسى و بهانه‌گيرى تشکيلاتى نشان ميدهد. اما بحران خليج که خواه ناخواه مساله کرد را به جلوى صحنه سياسى سوق ميداد يک نقطه عطف تعيين‌کننده براى اين جريان است. همگام با کل ناسيوناليسم کرد در عراق، اين گرايش در حزب کمونيست به اينکه شايد در تقابل غرب با عراق چيزى هم به کردها بدهند اميدوار ميشود. بعد از مدتها براى گرايش ناسيوناليستى در حزب، شرکت در امر ملى کرد بدون آوانس دادن به سوسياليسم و ايده مبارزه طبقاتى، و به همين اعتبار مستقل از حزب کمونيست، امکانپذير بنظر ميرسد. حزب کمونيست و پافشارى‌اش بر مقولاتى چون انترناسيوناليسم، مقاومت در برابر نظم ارتجاعى و امپرياليستى نوين پس از جنگ سرد، مرزبندى با ناسيوناليسم و افشاى راه حل‌هاى از بالا و بورژوايى براى مساله کرد و نظير اينها براى گرايش ملى کرد در حزب به موانع و قيود دست و پاگيرى تبديل ميشود. بنظرشان ميرسد که بدون حزب و در کنار کل احزاب ملى کرد فضاى وسيعترى براى دخالتگرى در تحولات آتى جامعه کردستان فراهم شده است. ناسيوناليسم کرد در حزب پلاتفرم مبارزاتى مستقلى پيدا ميکند و خط رسمى، دفتر سياسى، و کلا پافشارى مارکسيستى حزب را مزاحم خود ميبيند. اصول و تحليلهايى که در شرايط ديگر شايد با هلهله تائيد‌آميز اين جريان مواجه ميشد و مايه فخر اين جريان در صحنه سياسى کردستان بود، اکنون ديگر "افاضات تئوريک"، "ذهنيگرايى روشنفکرى" و امثالهم تلقى ميشود که مانع اتخاذ "سياست فعال" در منطقه است. مقولات سياسى معنى و بار مثبت و منفى تا کنونى خود را از دست ميدهند. امپرياليسم و دخالتگرى امپرياليستى و ائتلاف نيروهاى محلى با آن بار خنثى پيدا ميکند و قابل اغماض ميشود. انترناسيوناليسم، استقلال طبقاتى، مرزبندى با ناسيوناليسم و نظير اينها لفاظى و برخورد کتابى نام ميگيرد. الگوى اسرائيلى براى تشکيل کردستان مستقل و تبديل کرد به پايگاه دومى کنار اسرائيل در برابر مبارزه ملت فلسطين وجدان سياسى کسى را آزار نميدهد. با يک چرخش زبان تمام اعراب در انگلستان را مشابه "وحيد گرجى" و جاسوس عراق مينامند و به سياست راسيستى و شبه فاشيستى دولت تاچر در دستگيرى آنها صحه ميگذارند. چشمشان را بر لت و پار شدن مردم يک کشور و داغان شدن تمام وسائل امرار معاشش ميبندند و در متن هجوم خانمان برانداز موتلفين به اين مردم نگاهشان را به صندلى احتمالى کردها در کنفرانس خاورميانه ميدوزند. رياکارانه هرکس را که همراه ملى‌گرايى کرد جلوى سفارت آمريکا حضور بهم نميرساند و يا از مشقات اعراب و فلسطينى‌ها حرف ميزند، هرکس را که حاضر نميشود در اين ماجرا به ارابه جنگ‌طلبى آمريکا بپرد و صدايش را به صداى رسانه‌هاى غربى اضافه کند، طرفدار عراق مينامند. اين چهره گرايش ناسيوناليستى کرد در حزب در متن بحران خاورميانه بود. اين بحران و افقى که براى حل امپرياليستى مساله کرد گشوده شد، جريانى را که پيش از اين بدليل روندهاى بنيادى‌ترى از اعلام وفادارى فرمال به کمونيسم دست کشيده بود، از لاک خود بيرون آورد و در برابر حزب کمونيست و خط رسمى آن و نماينده و سخنگوى اين خط رسمى، يعنى دفتر سياسى حزب، قرار داد. اين آن پايه اجتماعى‌اى است که مستقل از نيات و موازنه فکرى خود رفيق مهتدى، نظرات او را جذاب و صحيح مييابد.
277
اجازه بدهيد فهرست‌وار رئوس اختلافم با اين گرايش را در قبال بحران خليج بيان کنم. خواننده خود متوجه اين خواهد شد که چگونه نظرات رفيق مهتدى در متن همين نگرش جا ميگيرد.
278
١- اساسا عاجز از درک علل تاريخى و جهانى اين رويداد است. مساله سقوط بلوک شرق، تلاشهاى بورژوازى غرب براى شکل دادن به يک نظم نوين جهانى و تکاپوى آمريکا براى ابقاء موقعيت خود از طريق اعمال قدرت نظامى در صحنه جهانى مسائل مورد توجه اين جريان نيست. در بدو کار، برمبناى تفکرى محلى و محدود اساسا معتقد است "جنگ نميشود". به اين دليل ساده که نياز مبرم آمريکا به چنين جنگى را درک نميکند. بعلاوه تصور آشوب و تغيير و تحول ناشى از جنگ بيش از حد هراسانش ميکند و چه بسا "روحيه تشکيلات" را خراب ميکند.
279
٢- نسبت به عواقب جهانى جنگ در تقويت ارتجاع بين‌المللى بيتفاوت است. اينکه براى مثال اين جنگ ميهن‌پرستى و قوم‌پرستى آمريکايى و اروپايى را تقويت ميکند، يا مقدمه‌اى براى سرکوب جنبشهاى حق‌طلبانه در اقصى نقاط دنيا خواهد بود، "سندروم ويتنام" را پايان ميدهد و پاى تفنگدار دريايى آمريکايى را بار ديگر به دورافتاده‌ترين کشورهاى دنيا باز ميکند، مساله اين جريان نيست. سوال اساسى اين جريان اينست که اين رويدادها بر کردستان و دورنماى تشکيلات‌دارى در کردستان چه تاثير ميگذارد.
280
٣- نسبت به عواقب انسانى اين جنگ بيتفاوت است. اگر دامن جنگ به کردستان نگيرد، ديگر چه باک که کمى پائين‌تر اعراب قتل عام و خانه خراب شوند.
281
٤- به همين ترتيب تعرض ايدئولوژيکى رسانه‌هاى دست راستى به افکار عمومى در خود غرب مساله‌اى براى اين جريان نيست. اينکه هويت اروپايى دارد چه معنايى پيدا ميکند، اينکه کشتار مردم غير اروپايى "تلفات" محسوب نميشود، اينکه تکنولوژى جنگى مدرن تقديس ميشود و آدمکشان حرفه‌اى قهرمان ملى ميشوند و دکتراى افتخارى ميگيرند، اينکه مخالف جنگ و مدافع انسانيت بايد سرش را پائين بياندازد تا مسخره‌اش نکنند، اينکه دولتها و ارتشها رسما به سانسور مطبوعات و رسانه‌ها دست ميزنند وغيره، مشغله اين جريان نيست.
282
٥- با اين بيتفاوتى سياسى و انسانى و اين نگرش محلى، از درک نقطه عزيمت کمونيستى و انسانى موضع رسمى حزب کمونيست مبنى بر شرکت در مبارزه براى جلوگيرى از جنگ ، حفظ فاصله از فضاى جنگ طلب حاکم و اجتناب از هرنوع تائيد توجيهات جنگى به بهانه خصلت ارتجاعى و استبدادى رژيم عراق و مساله اشغال کويت و غيره عاجز است.
283
٦- از مقطعى که دخالت آمريکا ديگر محتوم بنظر ميرسد، فيل اينها ياد هندوستان ميکند. دورنگرى شان در محدوده ملى گل ميکند و پيشاپيش به فکر نعمات اين جنگ براى کردها و استقلال کردستان ميافتند. ناگهان جنبه‌هاى مثبت امپرياليسم کشف ميشود. بجاى مبارزه با نظم نوين ارتجاعى به صرافت سهم خواستن در آن ميافتند. به بهانه موقعيت تحت ستم و خواستهاى برحق ملت کرد، نسبت به معامله‌گرى سران ملى‌گرايى کرد با دول سرکوبگر غربى و عاملين يکى از خونبار‌ترين فجايع تاريخ قرن بيستم راه اغماض و توجيه را در پيش ميگيرند و حتى پيشاپيش به استقبال سهيم شدن در ماحصل کلاه چرخانى سياسى اينها در غرب ميروند. احترام و خضوع و خشوع اينها در قبال اپوزيسيون ملى در کردستان عراق کمتر نميشود که هيچ، افزايش هم پيدا ميکند.
284
٧- در طول جنگ نسبت به ضايعات و تلفات مردم عرب بيتفاوت و ساکت‌اند. يک صدم رقت قلب و دلسوزى‌اى را که بعدها بدرست در جريان آوارگى و بيخانمانى مردم کردستان از خود بروز ميدهند، در جريان بمبارانهاى مردم بيدفاع و سپس کشتار عامدانه سربازان روحيه باخته و آماده به تسليم عراق در بيابانهاى کويت از طرف اينها شاهد نيستيم.
285
٨- در توهمات اپوزيسيون ملى کرد نسبت به مواعيد غرب و آمريکا و سهم‌برى از پيروزى غرب سهيمند. براى کسب حقوق ملى کرد همراه اين اپوزيسيون چشم به بالا، با قطعنامه‌ها و مصوبات و کنفرانس‌هايش، ميدوزند. تاکتيک مبارزاتى اين اپوزيسيون را تائيد ميکنند و بويژه از پيشروى مسلحانه آنها ذوق زده ميشوند. تصورى از درجه آمادگى و عدم آمادگى کارگر و زحمتکش عراقى براى قيام و حفظ دستاوردهاى يک قيام ندارند. از حکومت متشکل از اپوزيسيون ملى استقبال ميکنند. حمايت و مناسبات دوستانه خود را به کل جبهه کردستان و احزاب متشکله آن گسترش ميدهند. توجيهات اين جريان در مورد علل شکست تاکتيک قيام و تعرض نظامى را ميپذيرند. در فرمول خيانت آمريکا، که معنايى جز انتظار همکارى از جانب آمريکا به شکل تداوم دخالتگرى نظامى و تحريم اقتصادى ندارد، شريکند. نقش اپوزيسيون ملى در سرکوب و تضعيف جنبش از پائين مردم و نيز آوارگى ميليونى بعدى را تخفيف ميدهند.
286
٩- از طرح منطقه امن رسما يا تلويحا خوشنودند. بار استعمارى و شبه اسرائيلى اين پروسه را نميبينند و يا اگر ميبينند ميپذيرند. در هر حال به هيچ عنوان اين طرح را محکوم نميکنند.
287
١٠- براى بيرون بردن مقوله ناسيوناليسم از زير تيغ انتقاد، نه فقط ناسيوناليسم کرد، بلکه ناسيوناليسم عرب را هم از تصوير خارج ميکنند. به اين شيوه بر شکاف کرد و عرب، که به همت ناسيوناليسم دو طرف و با تلاشهاى آگاهانه غرب عميق‌تر ميشود چشم ميبندند. کل مساله را بصورت مقابله کردها با يک رژيم ديکتاتورى معين توضيح ميدهند. ناسيوناليسم عرب، همانطور که ناسيوناليسم کرد، از بار مسئوليت اين فجايع معاف ميشود.
288
١١- با سکوت در قبال تضاد ناسيوناليسم کرد و احزاب ملى اپوزيسيون با منافع توده‌ها بطور کلى و با جنبش چپ و کارگرى بطور اخص، کل تحرک توده‌اى در کردستان را بپاى احزاب ملى کرد مينويسند و اين جريانات را با نسبت دادن آنها به اعتراضات حق‌طلبانه مردمى تطهير ميکنند.
289
اينها هم رئوس کلى اختلافات من با جريان ناسيوناليستى در حزب بر سر تحولات خليج و کردستان عراق است. اتخاذ سياست پيشنهادى اينها جز انزواى حزب کمونيست ايران از جنبش چپ و کارگرى عراق که به سرعت به تضاد منافع خود با اين جريانات پى ميبرد نتيجه‌اى نميتوانست داشته باشد.
290
به اعتقاد من اگر رفيق مهتدى اين محظور را نداشت که نظرات خود را براى دور زدن موضع دفتر سياسى در شکل دو پهلو و تعديل شده ارائه بدهد، خطوط کلى فوق را با صراحت بيشترى منعکس ميکرد. اين يک ادعاى صرف نيست، بلکه مبتنى بر اظهارات رفيق مهتدى در جلسه توضيح قطعنامه‌اش به دفتر سياسى و همين طور بيانات مدافعانش در جلسه‌اى از کادرهاى کومه‌له است. "تخطئه انقلاب"، از بحث لجن مال شدن قيام توده‌ها تا "محل تولدم را ميداند"، چيزى بيشتر از يادداشتهاى رفيق از سخنان کسان ديگرى در اين جلسه، که خود او در آن ساکت است، نيست.
291

سياست و شخصيت ها

293
عبدالله مهتدى در پلميک با دفتر سياسى تصميم گرفت رسما به اين گرايش ملحق شود، نمايندگى آن را بعهده بگيرد و در مقابل دفتر سياسى پرچم آن را بردارد. اما چرا؟ بنظر من اين اجتناب ناپذير نبود و ربطى هم به محل تولد عبدالله مهتدى ندارد. رفقاى بسيارى، اکثريت عظيمى از رفقاى متولد کردستان، و همينطور چپ کردستان عراق بعد از نوساناتى، از اين راه اجتناب کردند. علت اين انتخاب عبدالله مهتدى ديگر به کارآکتر سياسى و موقعيت شخصى خود او بر ميگردد.
294
رفيق مهتدى در نوشته‌اش به خود اجازه داده است تصويرى از شخصيت من و انگيزه‌ها و نياتم بدهد. اکنون که به اين ترتيب اين بحث مجاز شده من هم ميخواهم تفسير خود را از حرکت فردى دو رفيق، عبدالله مهتدى و ابراهيم عليزاده، در کل تقابل‌هاى اين دوره مطرح کنم. ميان ايندو تفاوتهاى زيادى هست. در دور قبلى مباحثات عليه افق ناسيوناليستى در کومه‌له اين دو رفيق در دو سوى مشاجره قرار گرفتند (هرچند رفيق مهتدى بعد از نوسانات زياد و بالاخره با ترديد کنار ما قرار گرفت). در مباحثات اخير هردو در کنار هم مقابل ما قرار گرفته‌اند. فاکتورهايى که جهت حرکت اين دو رفيق را تعيين ميکند يکى نيست.
295
در مورد رفيق عليزاده پيچيدگى زيادى وجود ندارد. رفيق عليزاده آگاهانه ناسيوناليست نيست. او يک پراگماتيست است. تئورى، اصول نظرى مارکسيسم، تحليل سياسى و کلا افق و نظريه براى او تا آنجا معتبر است که به پراتيک سياسى‌اى که او با داده‌هاى از پيشى خود و بر مبناى امر اجتماعى خود وظيفه خويش قرار داده است کمک کند. اما تبيين او از پراتيک انقلابى محدود و کمابيش غريزى است. خود مختارى يا امر کرد جاى زيادى در ذهنيت رفيق عليزاده ندارد. مساله او مساله کارگر و زحمتکش است و برداشت من اينست که شخصا پيوند عميق عاطفى و اجتماعى با اين اقشار حس ميکند. در عرصه مبارزه براى او يک حقيقت پابرجا و تخطى‌ناپذير وجود دارد و آن سازمانى است که براى دخالت سياسى بدست آورده است. کومه‌له، نفوذ آن، رشد آن، بقاء آن، فائق آمدن بر مشکلات آن، اينها نقطه عزيمت رفيق عليزاده در کار سياسى است. کسى که تئورى و تحليلى به رفيق عليزاده پيشنهاد ميکند بايد به او نشان بدهد که چگونه کومه‌له در اين ميان نفع ميکند. چنين شاخصى نميتواند به فاکتورهاى کوتاه مدت و فورى چشم ندوزد. اگر چيزى بنظر برسد که دارد کومه‌له و ثبات و وجهه آن را به هم ميريزد، بنا به تعريف از نظر رفيق عليزاده مردود است. اگر تصور کند تزى به نفع کومه‌له است و براى مثال به رفع فلان گير، توجيه فلان ضعف، جلب نيرو، حفظ چهره و غيره کمک ميکند، آنوقت رفيق عليزاده به مدافع آن تز، هرچند انتقادى و نو و غير کلاسيک، بدل ميشود.
296
رفيق عليزاده در مقطع ختم جنگ ايران و عراق قطعنامه پلنوم کميته مرکزى حزب را، اساسا به اين دليل که به زعم او عليه تداوم رابطه با عراق بود (حال آنکه در واقع موضع پلنوم اجتناب از وابستگى بيشتر به امکانات عراق در شرايط پس از صلح بود)، ذهنى و نادرست ارزيابى کرد و با همين تصور از ما فاصله گرفت. از نظر او چنين گرايشى در آن مقطع نافى ادامه‌کارى کومه‌له بود. در مرحله بعد او طرح مباحثات کمونيسم کارگرى را، به کمک مشاورينى محدود نگرتر، براى کومه‌له زيانبار ارزيابى کرد. از نظر او اين مباحثات در متن منگنه بعد از صلح ايران و عراق روحيه تشکيلات و رضايت آن از خود را تخريب ميکرد. فرمول "بحث را قبول دارم اما ارزيابى از کومه‌له را قبول ندارم" از همينجا مايه ميگرفت. اگر رفيق عليزاده افق دراز مدت‌ترى داشت، اگر از بينش تئوريک‌ترى برخوردار بود و يا حتى اگر قدرى صبر داشت تا تاثير همين مباحثات "روحيه شکن" را در احياى چپ انقلابى در کردستان عراق و توجه جدى‌تر کارگر ايرانى به حزب کمونيست ببيند، در موضع مقابل ما قرار نميگرفت. همسويى رفيق عليزاده با طيف ناسيوناليست در دور اول مباحثات ناشى از اين بود که در برابر بحثهاى نو و انتقادى ما، طيف کادرهاى سنتى کومه‌له و باورهاى سنتى تشکيلات را نقطه اتکاء بهترى براى حفظ کومه‌له در يک مقطع خطير ميديد. به همين ترتيب در قبال بحران خليج ابتدا، وقتى هنوز ادامه‌کارى اردوگاهى کومه‌له را در گرو حسن همجوارى با دولت عراق ميبيند، اعلام ميکند که "بدون هيچگونه محاسبه مصلحت‌ها" با نظر دفتر سياسى و خط رسمى حزب موافق است و سپس در مرحله بعدى، هنگامى که اپوزيسون ملى کرد در محل دست بالا پيدا ميکند و نشان ميدهد که ميتواند بر‌بقاء و ادامه‌کارى کومه‌له تاثير بگذارد، به منتقد خط رسمى تبديل ميشود. در يک کلام امر حقيقى براى رفيق عليزاده "کومه‌له" است. تبيين محدود، غير اجتماعى و غيرطبقاتى از کومه‌له، بى‌اعتنايى جدى به تئورى و مارکسيسم و ديناميسم‌هاى وسيع‌تر تاريخى و باور کامل به حقانيت ارزيابى غريزى و بعضا اخلاقى خويش از مسائل، زمينه و علت همسويى رفيق عليزاده با خط ناسيوناليستى در سالهاى اخير بوده است. او فى نفسه و بر مبناى باورهاى ايدئولوژيکى و منافع و اهداف آگاهانه سياسى خود ناسيوناليست نيست. اما در شرايط و در جنبشى که ناسيوناليسم مهر خود را بر غرايز و اخلاقيات انقلابى و انقلابيگرى خودبخودى و سنتى کوبيده است، ابراهيم عليزاده قادر به ترسيم مرز فکر شده و عميقى با ناسيوناليسم کرد نيست. به اعتقاد من در اين دور اخير، و بخصوص در قبال پلميک اخير، رفيق عليزاده سمپاتى خاصى با محتواى نظرات رفيق مهتدى ندارد. اگر در اين اردو قرار ميگيرد بخاطر اينست که نظرات رفيق مهتدى جمعبندى نظرات جناح راست و ناسيوناليست در حزب است و رفيق عليزاده پس از دور اول مباحثات درون حزبى اميد خود را براى حفظ و ادامه‌کارى فعاليت کومه‌له به شکل مورد نظر خود، به اين طيف از کادرها گره زده است. اگر سابقا اين رفيق عليزاده بود که موضع عملى و جهت‌گيرى سياسى اين طيف از کادرها را تعيين ميکرد و چه بسا آنها را به سازش با چپ سوق ميداد، امروز ديگر تمايلات سياسى اين طيف از کادرهاست که تبيين سياسى رفيق عليزاده را تعيين ميکنند و او را به راست ميکشاند. اين نتيجه پراگماتيسمى است که، از سر ناباورى به حقانيت نگرش چپ، پراتيکش را بايد روى دوش راست بنا کند.
297
چرخش رفيق مهتدى بسوى ناسيوناليسم کرد دلايل کاملا متفاوتى دارد. رفيق مهتدى در شرايط "متعارف"، يعنى اگر موضوع مهمى مطرح نباشد، به تئورى، به تاريخ و به روندهاى اجتماعى بى اعتنا نيست. عبدالله مهتدى کمونيست است، اما اين آن کمونيسم سنتى و بقول خودش "کلاسيکى" است که تماما بر آموزشهاى دست دوم تجربه‌هاى چين و شوروى بنا شده است. کمونيسمى که به ايدئولوژى و چهارچوب سياسى مبارزه براى طيفى از اهداف غير کارگرى و غير سوسياليستى، از دموکراسى بورژوايى تا تعيين حق سرنوشت، تبديل شده و موضوع مستقيم انتقادى بوده است که ما تحت عنوان کمونيسم کارگرى مطرح کرده‌ايم. در اين کمونيسم مارکسيسم يک زبان عاريه است. مقولات مارکسيستى سمبلهايى براى سخن گفتن از منافع و اهداف زمينى‌تر غيرکارگرى هستند. کارگر و سوسياليسم مقولاتى تجريدى‌اند، اما ملت، پارلمان، سازمان، حکومت، نيرو، اسلحه، ديپلوماسى و نظير اينها خشتهايى واقعى‌اند که عالم سياست را ميسازند. بعلاوه، خود امر ملى کرد در ذهن رفيق مهتدى يک مساله زنده است که بايد پاسخ بگيرد. منظور من مساله ملتها بطور کلى نيست. مساله ملى فلسطين، تاميل، باسک و يا ملتهاى بالتيک اين جايگاه را در ذهن رفيق مهتدى ندارد و او آماده است تا درباره اين مسائل مانند يک ناظر ابژکتيو سخن بگويد. اما مساله کرد مساله خود اوست و در اين زمينه او خود بعنوان يکى از آحاد يک ملت تحت ستم ظاهر ميشود. به اين اعتبار ناسيوناليسم کرد بر نگرش رفيق مهتدى نفوذ بيشترى در مقايسه با رفيق عليزاده دارد. کمونيسم رفيق مهتدى عميقا به ناسيوناليسم آغشته است.
298
در اين ترديد ندارم که برخلاف ابراهيم عليزاده، عبدالله مهتدى به محتواى بحث کمونيسم کارگرى توجه کرده و در دوره‌اى، با هر درکى، به آن متمايل شده است. اين نيز قابل مشاهده بوده است که در طول يک دوره چند ساله پس از تشکيل حزب، تحت تاثير عوامل مختلف، کمونيسم عبدالله مهتدى به درجه‌اى تعميق شده و به يک تبيين مارکسيستى‌تر نزديک شده بود. اما بحران خليج و تحولات کردستان متاسفانه به يک چرخش سياسى و احتمالا فکرى اساسى براى او منجر شده است. علت اين مساله را بايد موقعيت متناقض فکرى رفيق مهتدى و تناقض درونى کارآکتر سياسى‌اى که از خود در ذهن خويش دارد جستجو کرد.
299
عبدالله مهتدى کمونيستى است که آرزوى ايفاى نقشى تاريخى در حيات ملت کرد را در سر دارد. کداميک از اين دو، "مبارز کمونيست" يا "رهبر ملى کرد"، کارآکتر سياسى واقعى او را ميسازد؟ واقعيت اينست که خود او هنوز انتخابش را نکرده است. اين تناقضى است که با خود حمل ميکند. شايد در کمونيسم سنتى بلوک‌ها اين تناقض چندان برجسته نباشد. استالين، مائو، خوجه، حبش، جلال طالبانى در دوره‌اى، و يا حتى سيهانوک نمونه‌هايى از کسانى هستند که خود را سوسياليست ناميده‌اند و در عمل به رهبران جنبشهاى ملى و ملت ساز تبديل شده‌اند. اما هر مطالعه دقيق‌تر اين موارد نشان ميدهد که عنصر سوسياليستى در اين شخصيت‌ها تزئينى و عنصر ملى واقعى و مادى بوده است. اما حتى همين درجه از همزيستى اين دو افق عملى در دوران ما، که جنبش کارگرى خود را بيش از پيش در مقابل ملى‌گرايى مييابد، و همينطور در حزب کمونيست ايران بدنبال بحث کمونيسم کارگرى، بينهايت دشوار شده است. در طول اين سالها رفيق مهتدى از حل اين تناقض ناتوان مانده است. خود را کمونيست و مدافع کمونيسم کارگرى ناميده اما محتاطانه از هر اظهار نظر و ابراز وجود سياسى در درون حزب و بيرون آن که مايه دل کندن و قطع اميد نيروها و شخصيتهاى ملى کرد از او باشد اجتناب کرده است. تعقيب دو آينده سياسى متناقض بدون آنکه لااقل يکى تابع ديگرى شود غير ممکن است. رفيق مهتدى نيز براى دوره‌اى چند ساله اصل را بر کمونيسم خود قرار ميدهد و دنبال کردن افق رهبرى ملى را به وقت آزاد خود و مناسبات غير رسمى خود با محافل کرد حواله ميکند. اما اين روياى فرعى بهرحال مهر خود را با التقاطى کردن و نيمبند کردن هويت کمونيستى به زندگى و کار سياسى او ميزند. قلم رفيق مهتدى، تا آنجا که چرخيده است، زياد از موضوع کردستان فراتر نرفته است. يک کلمه راجع به مارکسيسم، کمونيسم، شورا، سنديکا، شوروى، رويزيونيسم، انترناسيوناليسم، دستمزد، روزکار، اعتصاب، قانون کار و نظير اينها در نوشته‌هاى رفيق پيدا نميکنيم. رفيق مهتدى اگر کمونيست است و اگر به مثابه کمونيست ظاهر ميشود صرفا يک کمونيست مدعى رهبرى ملى در کردستان است. در هيچ مقطعى آب پاکى بر دست ناسيوناليسم کرد در درون و بيرون حزب کمونيست نميريزد و حتى تصوير خود را بعنوان ناجى روز آخر اين گرايش و کسى که بالاخره روزى در برابر خط منصور حکمت خواهد ايستاد در حزب و بيرون حزب محفوظ نگاه ميدارد.
300
برخلاف ابراهيم عليزاده، براى عبدالله مهتدى عدم توافق با "ارزيابى از کومه‌له" دليل کافى براى چرخش سياسى و مقابل قرار گرفتن با مباحثاتى که از لحاظ نظرى به انطباق آنها با مارکسيسم واقف است نيست. اتفاقى عظيم‌تر بايد رخ دهد و منافعى وسيعتر بايد مطرح شود تا عبدالله مهتدى "رهبر ملى" بتواند عبدالله مهتدى "مبارز کمونيست" را کنار بزند و ميداندار بشود. اين اتفاق عظيم‌تر در بحران خليج و با رويدادهاى کردستان عراق رخ ميدهد.
301
شروع بحران خليج اين وجه کارآکتر سياسى رفيق مهتدى را بيدار ميکند. برخلاف تصويرى که در نوشته آخرش بعنوان يک پوپوليست بد و احساساتى از خود ميدهد، او آدمى با محاسبه‌گرى سياسى است. از ابتدا مساله بحران خليج را بعنوان مقدمه‌اى بر تحولات سياسى در کردستان درک ميکند. لحظه موعود براى ايفاى نقشى که سالها انتظارش را کشيده است دارد فرا ميرسد. فرصت را نبايد از دست داد. ناگهان بياد مولفه‌هايى ميافتد که حزب بايد "براى آنها در آينده جا باز کند" و به صرافت "دخالت فعال" درمساله کردستان مى افتد. هرکس دو نوشته رفيق مهتدى در کارگر امروز را بخواند متوجه يک عدم توازن اساسى در شيوه برخورد به مساله عرب و مساله کرد ميشود. مقاله اول، "پيامدهاى منطقه‌اى جنگ در خاورميانه" که در اوج کشتارهاى موتلفين در عراق نوشته شده مطلقا در مورد مصائب مردم عرب ساکت است. يک کلمه در محکوم کردن اين کشتار، در تصوير کردن ابعاد آن و يا حتى در مقابله با تبليغات غرب در مورد جنگ در اين نوشته وجود ندارد. مقاله دوم، برعکس، ميکوشد تصوير هرچه زنده‌ترى از مشقات مردم کردستان و فاجعه آوارگى کرد ترسيم کند. اما از اين مهم‌تر اينست که در همان مقاله اول رفيق مهتدى يک مشغله مهم خودش را به نمايش ميگذارد. در بند آخر اين نوشته، رفيق مهتدى در يک پاراگراف پر پيچ و تاب خواننده را متوجه نقشى ميکند که آمريکا ميتواند در حل مساله کرد، و بويژه طرح آن در کنفرانس خاورميانه، ايفا کند. از همان مقاله کاملا مشهود است رفيق مهتدى رهبر ملى در شروع بحران خليج سکان را فىالحال بدست گرفته و هويت کمونيستى، درد کمونيستى، متد تحليل کمونيستى و فراخوان کمونيستى را فىالحال بايگانى کرده و در مورد کردستان عينا با مقولات ديگر رهبران ملى کرد سخن ميگويد و مشغله ها و توهمات و توقعات همانها را به نمايش ميگذارد.
302
روياى قديمى تبديل شدن به رهبر ملى، در يک تلاقى سياسى و اجتماعى مهم عبدالله مهتدى را عملا در صف ملى‌گرايى کرد قرار ميدهد. بنظر من رفيق مهتدى هنوز به زعم خود در چهارچوب کمونيسم قرار داشته است. اما اشکال کار روايت رفيق مهتدى از کمونيسم است. اين روايت را در اين نوشته اخير ديديم. کمونيسمى که براى تبديل شدن به رهبر توده‌ها به رنگ آنها در ميايد، براى رهبرى ملت ملى‌گرا ميشود، براى حفظ خود سازش طبقاتى را تبليغ ميکند، قدرت آتش احزاب و نه نيروى طبقات را نيروى محرکه در صحنه سياسى ميداند، براى قدرت از بالا تلاش ميکند، در ازاء "دوستى" و "جواز فعاليت"، نيروى کارگر را بعنوان "بخش راديکال" به جنبش ملى تقديم ميکند و کارگر را به سازش با بورژوازى خودى فرا ميخواند. اين کمونيسم به اندازه کل تجربه رويزيونيسم "کلاسيک" است. رفيق مهتدى با گامى که در صحنه سياسى به عقب برميدارد ناگزير است در عرصه نظرى نيز به همين کمونيسم "کلاسيک" و تبيينهاى مرده و ورشکسته آن عقب بنشيند. دفاعيه رفيق مهتدى از جهت‌گيرى سياسى‌اش بناگزير نه به مارکسيسم وکمونيسم کارگرى، بلکه به پيش پا افتاده‌ترين و مردودترين روايت‌هاى پوپوليستى متوسل ميشود.
303
بنظر من رفيق مهتدى انتظار برخورد انتقادى شديد ما را به اين چرخش سياسى خود نداشت، چرا که مباحثات ما در مورد کمونيسم کارگرى را حتى از نظر خود ما جدى فرض نميکرد. براى او اينها سخنان زيباى مارکسيستى براى روزهاى صلح‌آميز و تزئين ظاهر عقيدتى حزب بوده‌اند و تصور ميکرده است که براى ما هم چنين است. اما اگر کسى فقط خط رسمى اين حزب را دنبال کرده باشد بايد انتظار داشته باشد که موضع رنجبرانى درقبال جنبش مردم کردستان عراق براى اين حزب قابل هضم نباشد و بالاخره کسى چيزى در انتقاد بگويد. در غياب عکس العمل دفتر سياسى، رفيق مهتدى ميتوانست روزهاى انقلاب عراق را در همبستگى با اپوزيسيون ملى سپرى کند و سپس به موقع، پس از عادى شدن اوضاع، به صندلى کمونيستى خود در حزب و فراکسيون کمونيسم کارگرى رجعت کند. جزوه انتقادى من به قطعنامه‌هاى رفيق مهتدى، نورافکن را روى ايشان انداخت و امکان اين رفت و برگشت بى سر صدا و مقطعى را از ايشان گرفت. رهبر ملى فرصت بازگشت به گوشه فرعى خود را پيدا نکرد و از همان ميان راه ناگزير به پاسخگويى شد. اذعان ميکنم که در مقايسه با آنچه در اين دوره و زمانه رهبران ملى دارند راجع به مارکسيستها ميگويند، نوشته رفيق مهتدى در پاسخ من با همه عقب ماندگى و تحريکات غيرسياسى اش هنوز بايد متين و موقر تلقى بشود.
304
مشکل اينجاست که رفيق مهتدى از جمله با همين برخورد نشان داد که تحقق روياى ايفاى نقش بعنوان يک رهبر با نفوذ ملى در توان او نيست. اولين شرط قرار گرفتن در راس جنبش توده‌اى بيان صريح منافع طبقاتى و تداعى شدن با نقد اجتماعى طبقه خاصى است. اگر کسى ميخواست چپ بماند و در جنبش اين دوره کردستان عراق رهبر شود اتفاقا ميبايست اختلافات خود را با رهبرى سنتى جنبش ملى برجسته کند. بايد در برابر سنت ملى‌گرايى نمايندگى انتقاد کارگرى و افق مستقل طبقه کارگر رو به عروج کردستان را برعهده ميگرفت. بايد در جدال با توهمات و خوشباوريهاى ملى پا به ميدان ميگذاشت. بايد طاقت ميداشت چند ماهى خلاف جريان بنظر برسد. بايد با رهبرى سنتى و راه حل‌هاى از بالا تداعى نميشد و سر مردم را به کنفرانس خاورميانه گرم نميکرد. بايد اعلام ميکرد که رهبرى سنتى و بند و بستهاى از بالاى آنها را قبول ندارد. بايد توده مردم و در درجه اول کارگران را از خوشباورى به مواعيد آمريکا و احزاب ملى برحذر ميکرد. بايد شهامت ميداشت با هژمونى افق ملى، با شکل مبارزه پيشمرگانه و تاکتيک تصرف مناطق نفت‌خيز، مقابله کند. بايد در مورد قيام براى استقرار حکومت جبهه به مردم هشدار ميداد. بايد طرح منطقه امن را افشاء ميکرد و خودآگاهى طبقاتى و انترناسيوناليستى کارگر کرد را تقويت ميکرد. با پيام همبستگى به رهبران موجود و توضيح مواضع خود به آنها، با شريک شدن در توهمات و ذوق زدگى‌هايشان و با رفتن به استقبال حکومت آنها کسى رهبر آلترناتيو مردم نميشود. مارکسيسم و همه اصول آن درست مال همين روزهاست و متاسفانه درست در همين روزها، روزهاى تعيين تکليف طبقات، است که کمونيسم نوع "کلاسيک" رفيق مهتدى دست از اين اصول ميکشد. همين اپورتونيسم، انزواى عملى اين نوع کمونيسم و بيکلاه ماندن سر آن در تقريبا تمام تلاقى هاى مهم سياسى را توضيح ميدهد.
305
خلاصه کلام، چرخش عبدالله مهتدى به سمت ناسيوناليسم کرد ناشى از نگرش غير مارکسيستى و کم عمق او به کمونيسم از يک سو و تناقضات شخصى او در انتخاب کارآکتر سياسى خويش از سوى ديگر است. اما او با اين چرخش تنها به يکى از نمايندگان سياسى و سخنگويان گرايشى تبديل شد که، مستقل از او و انتخابهاى فکرى و سياسى او، در حزب و از آن مهمتر در صحنه اجتماعى وجود دارد و با جديت و بلاغت بيشترى نمايندگى ميشود. امروز بنظر ميرسد که جلب اين پايگاه به حمايت از خود ديگر هدف آگاهانه رفيق مهتدى است.


منصور حکمت
نوامبر ١٩٩١


بحران خليج و رويدادهاى کردستان - اسناد مباحثات و اختلافات درونى جناحهاى حزب کمونيست ايران
چاپ دوم، مجموعه يکجلدى - دسامبر ١٩٩٣ (صفحات ٢٣٣ تا ٣٠٣)

m-hekmat.com #2160fa.html