مصاف هاى کمونيسم امروز
درباره جدايى از حزب کمونيست ايران
شکاف سياسى و جدايى تشکيلاتى در حزب کمونيست ايران براى کسى که نشريات ما را پس از کنگره سوم دنبال کرده باشد غيرمنتظره نيست. اگر چيزى غيرمنتظره باشد احتمالا شکلى است که اين جدايى امروز بخود پذيرفته است. اسناد رسمى مربوط به کنارهگيرى قريب الوقوع من و برخى رفقاى ديگر از حزب کمونيست بناست در همين شماره کمونيست منتشر شود. اينجا ميخواهم علل و زمينههاى تحولات امروز در حزب کمونيست را از ديدگاه خود به اختصار توضيح بدهم.
3
انشعابات بويژه در سنت احزاب چپ معمولا نامطلوب و منفى تلقى ميشوند. وحدت فىنفسه نشان سلامت و پيشروى و جدايى حاکى از بحران و عقب نشينى تلقى ميشود. اما من از اتحاد و انشعاب تفسيرى اخلاقى ندارم. آنچه مهم است محتواى سياسى وحدت و جدايى و نتايج عملى آنها در صحنه اجتماعى است. اگر براى کسى جدايى ما از حزب کمونيست گواه و يا حتى موجد بحران در حزب کمونيست ايران باشد، براى خود من اين حرکت شرط ايجاد يک حزب کمونيستى کارگرى است که بتواند پاسخگوى نيازهاى مبارزه کمونيستى درجهان معاصر باشد. بنظر من اين يک گام محکم و اصولى به پيش است.
4
علل جدايى از حزب کمونيست
در کلىترين سطح جدايى امروز من از حزب کمونيست و اقدام به تشکيل حزب کمونيست کارگرى ايران نتيجه رسيدن به اين جمعبندى پايهاى است:
6
١ حزب کمونيست ايران در شکل موجود خود ظرف و ابزار مناسبى براى حضور در جدالهاى اجتماعى تعيين کنندهاى که کمونيست امروز موظف به شرکت در آن است، نيست.
7
٢- هرچند منطقا ايجاد تحول در حزب کمونيست ايران و تبديل آن به چنين ابزارى در خدمت کمونيسم کارگرى غير ممکن نيست، اما چنين تلاشى ديرفرجام و مستلزم صرف نيرو وانرژى بسيار است. راه مستقيمتر و ثمر بخش تر و اصولىترى براى تحقق اين هدف، يعنى پيدايش يک حزب کمونيست کارگرى که نقش شايسته خود را در دوران تعيين کننده حاضر ايفا کند، وجود دارد.
8
اين جمعبندى ابتدابهساکن نيست، بلکه از يکسو نتيجه تعمقى طولانى در کارکرد حزب کمونيست و تلاشى دراز مدت براى تغيير آن است و از سوى ديگر حاصل درک معينى از اوضاع امروزى مبارزه کارگرى و کمونيستى در سطح بين المللى و وظايف کمونيسم درجهان امروز است.
9
مصافهاى کمونيسم امروز
چند سال اخير بيگمان يک دوره بسيار تعيين کننده در تاريخ قرن بيستم بوده است. شايد براى بسيارى از اين نسل که ناظر اين تحولات است، مانند انسانهايى که در دوره انقلاب ١٩١٧، عروج فاشيسم و يا دو جنگ جهانى زيستند و لابلاى آن تحولات زندگى روزمره اجتناب ناپذير خود را گذراندند و به چرخشهاى عظيم پيرامون خود به عنوان "اخبار" نگاه کردند، اهميت تاريخساز اين دوره هنوز آنطور که بايد درک نشود. دنياى فردا نشان خواهد داد که چگونه جامعه بشرى در اين دوره پا به مسير جديدى گذاشت. چهره اقتصادى، سياسى و معنوى جهان تغيير کرد. چگونه نگاه انسان به خود و سرنوشت و آينده خود عوض شد.
11
ما در يک گسست تاريخى اساسى زندگى ميکنيم. از هرجا آمده باشيم و به هر کارى مشغول بوده باشيم، وقايع سالهاى اخير شرايط زندگى و چهارچوب تلاش اجتماعى ما و نسلهاى بعد از ما را باز تعريف ميکند. جنگهايى که در ٥٠ سال آينده به وقوع خواهد پيوست، مشقات و محروميتهايى که بشر خواهد کشيد، جدالهاى اجتماعى و سياسى و فکرى که ميليونها نفر زندگى خود را با آن معنى خواهند کرد، تصويرى که انسان در هنر و فرهنگ و ادبياتش از خود بدست خواهد داد، روانشناسى فردى و اجتماعى انسان، بيم و اميدهاى اقتصادى و سياسى و پندارهاى اخلاقى و جهان نگرى فلسفىاش همه مهر آنچه امروز جلوى چشمان ما ميگذرد را بر خود خواهد داشت. همانقدر که شرايط سياسى و اقتصادى و فکرى حاصل جنگ دوم جهانى حيات مادى و معنوى دو نسل اخير را، از اروپا و آمريکاى صنعتى تا پرتترين مناطق عقب افتاده و تحت سلطه، قالب زد، شرايط حاصل از تحولات امروز زندگى نسلهاى بعد را در تمام شئون تحت تاثير قرار ميدهد.
12
مفسران غربى ميگويند که "جنگ سوم جهانى با پيروزى غرب به پايان رسيده است بى آنکه گلولهاى شليک شود". تاريخ زنده کشمکش چند ده ساله طرفين اين "جنگ سوم" و همين مرحله آخر آن در چند سال اخير جز مرگ و فقر و بيحقوقى و مشقات ميلياردها انسان نبوده است. اين خود تکليف اين ادعا که "گلولهاى شليک نشد" را به اندازه کافى روشن ميکند. بهرحال اينجا بايد از اين گذشت. آنچه در اين روايت صحيح است و بايد مورد توجه جدى قرار بگيرد اين است که آنچه در جريان است چيزى در حد پايان جنگ سوم جهانى است و بايد تاثير آن را در تاريخ معاصر شناخت.
13
تحولات تاريخى امروز در سطوح مختلفى در جريان است. وجه قابل مشاهده و فورى اين تحولات سقوط و تجزيه بلوک شرق و انهدام کل سيستم اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيکىاى است که اين بلوک را تعريف ميکرد. به يک معنى ساده در نبرد دو قطب بورژوايى غرب و شرق، غرب پيروز شده است. مانند هر پيروزى پيشين يک قدرت بورژوايى بر ديگرى، در اين مورد هم ما شاهد تجزيه سياسى و جغرافيايى، انقياد اقتصادى و کرنش ايدئولوژيکى بلوک مغلوب هستيم. از تصرف سرزمينهاى قدرت مغلوب تا تسخير بازارهايش، از تغيير سيستم سياسى و ادارى آن تا گشوده شدن دروازههاى آن بر روى فرهنگ و معيارهاى اخلاقى قدرت پيروز، همه مشخصات کلاسيک پيروزى يک قدرت بورژوايى بر ديگرى است. اما اولين چيزى که در اين ميان ابدا "کلاسيک" نيست، اين واقعيت است که طرف مغلوب يک سوى يک دوقطبى و تقابل جهانى بوده است که به مدت نيم قرن پايهاىترين مشخصه اوضاع سياسى جهان را تشکيل ميداده است. کل جهان از نظر سياسى حول اين تقابل آرايش گرفته بود و پايان اين تقابل کلا معادلات سياسى و اقتصادى را، نه فقط در بلوک شرق بلکه در مقياسى بين المللى، دگرگون ميکند.
14
در خود بلوک شرق شاهد خيره کنندهترين تحولات هستيم. پيروزى بازار براى کارگر، فقر و ناامنى اقتصادى در مقياسى وسيع ببار آورده است. جدال بر سر الگوهاى اقتصادى و آرايشهاى سياسى جديد به حادترين شکل در جريان است. از سوى ديگر در هم ريختن يک نظام سياسى و ادارى بسته، جنبشهاى اجتماعى را، از پيشرو و انقلابى تا ارتجاعى و عتيق، به تحرکى وسيع واداشته است. در کنار حرکتهاى وسيع کارگرى و طرح مطالبات جديد و اشکال اعتراضى بيسابقه در مبارزات کارگرى، ناسيوناليسم و فاشيسم و مذهب پا به جلوى صحنه گذاشتهاند.
15
در جهان تحت سلطه و عقبمانده موسوم به جهان سوم که مسائل آن مستقيما به اين تقابل بينالمللى گره خورده بود، صورت مسائل از بنياد تغيير ميکند. براى مسائل کهنه بناگاه راه حل پيدا ميشود و در همان حال معضلات جديدى، پيچيدهتر از قبل، طرح ميشود. نيروها و گرايشات اجتماعى در اين کشورها بناگاه خود را با موقعيتى اساسا تغيير يافته روبرو ميبينند. اين در مورد فلسطين، افغانستان، اتيوپى، کامبوج، کشورهاى مختلف آمريکاى مرکزى و جنوبى و کانونهاى عمده مناقشه در آفريقا به روشنى قابل مشاهده است. ناسيوناليسم، مذهب، ليبراليسم، رفرميسم و راديکاليسم در کشورهاى مختلف در موقعيت کاملا متفاوتى نسبت به قبل قرار ميگيرند. دورنماى توسعه اقتصادى جهان عقبمانده بار ديگر تغيير ميکند. سقوط شرق و باز شدن دروازههاى آن برروى سرمايه غربى اميدهاى تازه کشورهاى آسيا، آفريقا و آمريکاى لاتين به توسعه به اتکاى غرب و مبتنى بر ادغام در بازار جهانى را به ياس مبدل ميکند.
16
اما وجه مهمتر و در دراز مدت تعيين کنندهتر سقوط بلوک شرق تحولات اجتناب ناپذير آتى در خود غرب پيروز است. با سقوط شرق، آن مجموعه و چهارچوب اقتصادى، سياسى و ايدئولوژيکى که بعنوان غرب و يا "جهان آزاد" در مقابل شرق برپا شده بود نيز بناگزير دستخوش تغيير ميشود. غرب نيز بايد به مثابه يک بلوک تجزيه شود و همراه آن کل ساختار سياسى و دستگاه ايدئولوژيکى که به اين غرب هويت مشترکى ميداد مورد تجديد نظر قرار بگيرد. نه فقط آرايشهاى نظامى، سياسى و اقتصادى جديد، بلکه چهارچوبهاى فکرى و ايدئولوژيکى جديد و متناسب با سرمايهدارى پس از پايان "غرب و شرق" بايد شکل بگيرند. دنياى سرمايهدارى بسوى يک تجديد نظر تمام و کمال در آرايش اقتصادى و روبناى سياسى، ادارى و فرهنگى خود پيش ميرود. دوره تاريخى جديد نه دوره ثبات و نظم و روشنى، بلکه دوره بىثباتى، اغتشاش و ابهام است.
17
اما نگرش به مساله حتى بعنوان يک تعيين تکليف بنيادى و تاريخى ميان قدرتها و بلوکهاى بورژوايى هنوز نيمى از تصوير را بيرون ميگذارد. پايان "جنگ سوم" ميان بورژواها با تعرضى بهمان درجه تاريخى و بنيادى توسط کل بورژوازى به طبقه کارگر همراه شده است. غالب و مغلوب در اعلام "پايان کمونيسم" همصدا هستند. پيروزى غرب، نه بعنوان پيروزى بر يک بلوک اقتصادى و سياسى و نظامى متخاصم و رقيب، و نه فقط بعنوان پيروزى بازار بر دولتگرايى اقتصادى، بلکه در درجه اول بعنوان پيروزىاى بر کمونيسم جشن گرفته ميشود. اين تبيين از يک طرف ميراث قالب ايدئولوژيکىاى است که تعرض نهايى غرب به شرق در دوره تاچر و ريگان بخود گرفت. اين درافزوده مشخص راست جديد در دهه هشتاد در اروپاى غربى و آمريکا در جدال سنتى غرب و شرق بود. از طرف ديگر تبيين مساله توسط ايدئولوژى رسمى غرب بعنوان جدال دموکراسى و بازار با کمونيسم و سوسياليسم پرچم تعرض بورژوازى در دور جديد در جبهه مبارزه با کارگر و جنبش کارگرى است. اين اعلام اين واقعيت است که از نظر بورژوازى تعيين تکليف در جنگ درون طبقاتى بايد به پيشرويهاى اساسى در جنگ طبقاتىاى که به موازات کشمکش قدرتهاى بورژوايى در جريان بوده است منجر شود.
18
اين وجه سياه تحولات اخير بينالمللى است که کابوسى هولناک را در برابر بشريت بطور کلى قرار ميدهد. براى بسيارى از مفسرين خامانديش رويدادهاى دوره اخير، در چپ و چپ سابق و در ميان روشنفکران سليمالنفس و کمعقل بطور کلى، جهان ظاهرا رو به آرامش و صلح و آزادى و انسانيت دارد. همه با مطالبات ملى، ليبرالى، محيط زيستى و غيرهشان مودبانه براى تقديم عرضحال به پيشگاه سرمايهدارى در صف ميايستند. اينها توهماتى خام انديشانه و نشانه فقدان نگرش تاريخى به اوضاع جارى است. حمله امروز به کمونيسم حملهاى به يک فرقه، رژيم، احزاب و يا سيستم ادارى و سياسى معينى نيست. اين حملهاى به بشريت و برابرى طلبى و آزادى خواهى انسانى بطور کلى و به جنبش اجتماعى طبقه کارگر براى تحقق اين آرمانها بطور اخص است. هدف اين تعرض اعلام جاودانگى سرمايهدارى و بيحاصل قلمداد کردن هر انتقاد بشريت محروم به اين نظام است. اين تعرضى عليه انتظارات انسانى است، عليه اميد انسانها به دخالت در سرنوشت خويش، عليه مسئوليت اجتماع در برابر فرد، عليه هر نوع ايده مبنى بر برابرى حقوقى، سياسى و اقتصادى انسانها. اين تعرضى است عليه تمام محدوديت و ترمزى که طبقه کارگر و انديشه سوسياليستى در طول دو قرن و در طى کشمکشهاى هر روزه بزرگ و کوچک بر تاخت و تاز و استثمار لخت و عريان سرمايه تحميل کرده است.
19
اگر بورژوازى در اين تعرض عليه کمونيسم موفق شود، اگر قادر شود انتقاد و حرکت اجتماعى سوسياليستى را به حاشيه جامعه براند، آنگاه آلترناتيو واقعىاى که در برابر جهان امروز قرار ميگيرد جز بربريتى پيچيده در زرورق تکنولوژى نخواهد بود. ماحصل پيروزى اين تعرض اتميزه شدن کارگر و شهروند بطور کلى در برابر سرمايه و نهادهاى سياسى و ادارى و اقتصادى و تبليغاتى آن و ريشخند شدن ايدهآلهاى انسانى بعنوان ايدههايى مهجور و غير قابل تحقق خواهد بود. هلهله براى بزير کشيدن شدن مجسمههاى لنين از سر دشمنى با بلوک سرمايهدارى دولتى وامانده و شکست خورده در شرق نيست. لنين را بعنوان سمبل جسارت طبقاتى کارگر به ساحت مقدس سرمايه، به عنوان سمبل تلاش توده انسانهاى کارکن و فرودست براى تغيير جهان، بزير ميکشند.
20
حتى بدون اين موج جديد تعرض به بشريت کارگر، دنياى امروز به اندازه کافى براى هرکس که اندک حرمت و حقى براى انسان قائل باشد سياه هست. در کانونهاى صنعتى جهان توده بيکاران هر روز انبوهتر ميشود. شکاف طبقاتى گسترش يافته است. امنيت اجتماعى و رفاه عمومى مردم بشدت تنزل يافته است. خانواده کارگرى بدون دو شغل امکان امرار معاش ندارد. تشکلهاى کارگرى، و حتى بستر اصلى جنبش اتحاديهاى که مدتهاست تهديدى براى نظم بورژوايى موجود محسوب نميشود، در منگنه قرار گرفتهاند و قدرت عمل خويش را بشدت از دست دادهاند. فرديت و رقابت بعنوان اصول انکار ناپذير و بنيادى جامعه در اذهان تثبيت شده است. افق عمومى جامعه، که بيش از هر چيز در حرکت روشنفکران و تحصيلکردگان، متفکرين و چهرهپردازان معنوى جامعه بورژوايى منعکس ميشود، شديدا به راست چرخيده است. ايدههاى اصلاح طلبانه و ليبرالى دهههاى شصت و هفتاد در طول دهه هشتاد شديدا به حاشيه رانده شده و بى اعتبار اعلام شدهاند. زندگى تودههاى وسيع زير حد فقر در خود اروپا و آمريکاى صنعتى به امرى پذيرفته شده تبديل ميشود. نئوفاشيسم و راسيسم در اشکال مختلف ميداندار شدهاند. انقلاب تکنولوژيک نه فقط بر مقهوريت اقتصادى کارگر در برابر سرمايه افزوده است، بلکه اشکال نوينى براى حفظ اقتدار سياسى بورژوازى فراهم ساخته است. در کنار ارتش، زندانها و دادگاهها، رسانههاى جمعى با پوششى عظيم جاى ويژهاى در تضمين حاکميت سياسى بورژوازى پيدا کردهاند. تحميق و ارعاب سيستماتيک فرد در انزواى خانهاش، بمباران تبليغاتى دائمى جامعه با روايت بورژوازى از جهان و جامعه و انسان، به جزء مکمل و شرط لازم بقاء دموکراسى غربى (ديکتاتورى پارلمانى بورژوازى) تبديل شده است.
21
در خارج اين جهان صنعتى ناامنى اقتصادى و بيحقوقى سياسى و اجتماعى در ابعادى به مراتب عظيمتر بيداد ميکند. افق توسعه اقتصادى در اين کشورها رسما کور شده است و در بسيارى، جنگ هرروزه با فقر و قحطى، داستان زندگى اقتصادى توده مردم را تشکيل ميدهد. بدهىهاى کشورهاى به اصطلاح جهان سوم به کشورها و موسسات مالى غربى ابعادى باور نکردنى يافته است. در بسيارى از کشورها تا هشتاد درصد درآمد حاصله از رشد اقتصادى صرف بازپرداخت بهره وامها ميشود. حقيقتى که به آمار رسمى خود بورژوازى در سال فقط ٥٠ ميليون کودک (دونفر در هر ثانيه) را به کام مرگ ميکشد و براى آنها که جان بدر ميبرند فقر و بيخانمانى و فحشاء و اعتياد بجا ميگذارد.
22
چند ميليارد مردم اين کشورها از کوچکترين حقى در دخالت در اداره جامعه خويش و از بدست گرفتن سرنوشت اقتصادى و سياسى خود محرومند. حکومتهاى سرکوبگر بورژوايى و جنايتهاى سياسى دولتى و ماوراء دولتى که اساسا طبقه کارگر و جنبش کارگرى را هدف گرفتهاند وجه مشخصه نظام سياسى در اين کشورهاست. تلاش براى تشکيل اتحاديه و يا سازمان سوسياليستى کارگرى در بسيارى از اين کشورها جرم محسوب ميشود و با مجازاتهاى سنگين پاسخ ميگيرد. موقعيت کارگران اين کشورها بعنوان انسانهايى درجه دوم و قابل دور انداختن، فروشندگان نيروى کار ارزان، بيش از پيش در اقتصاد سياسى جهان امروز تثبيت ميشود.
23
اين آپارتايد طبقاتى و درجهبندى رسمى ارزش انسانها چه در محدوده خود جهان صنعتى و چه در مقياس جهانى با عروج قالبهاى فکرى ارتجاعى نوينى تحکيم و تقويت ميشود. بار ملامت بيکارى، بى مسکنى، فقر و محروميت از امکانات ابتدايى پزشکى، رفاهى و آموزشى، از دوش جامعه و نظام اجتماعى برداشته ميشود و بر دوش فرد قرار ميگيرد. حق، چه اقتصادى و چه سياسى، بار ديگر با صراحت به مالکيت مرتبط ميشود. ناسيوناليسم و مذهب دوباره ميدان فراخى براى تحرک پيدا ميکنند. در کنار اعلام تقدس بازار و سرمايه و مالکيت بورژوايى، دخالتگرى ميليتاريستى در سطح جهان و چهارچوب فکرى راسيستى و اروپا-محور متناسب با آن از نو تطهير ميشود و بر سر در نظم نوين جهانى حک ميشود.
24
براى کمونيسمى که در آرمان برابرى و آزادى انسانها تجديد نظر نکرده است، براى کمونيسمى که جنبش انتقادى - پراتيکى کارگر براى دگرگون کردن کل نظم عقب مانده و ضد انسانى بورژوايى است، براى کمونيسمى که تعرض امروزى به مارکسيسم و انديشهها و جنبشهاى کارگرى را شاهد است، دوره حاضر مجموعه وسيعى از مصافهاى فکرى و سياسى را در دستور ميگذارد. بايد به استقبال اين جدالها رفت و همه چيز بر امکان پيروزى کارگر و کمونيسم در همين دوره دلالت ميکند. جهان دستخوش يک تجديد نظر اساسى در بنيادهاى سياسى و اقتصادى و فکرى خود است و کمونيسم کارگرى، اينبار بدون آنکه با بلوکها و اردوگاههاى سوسياليسم بورژوايى روبرو باشد، امکان وسيعى براى طرح مستقيم و شفاف نگرش انتقادى و آلترناتيو اجتماعى خود دارد. جهانى شدن سرمايه و توليد صنعتى، طبقه کارگر مدرن را به طبقهاى براستى جهانى تبديل کرده است. اعتراضات کارگرى براى بهبود اوضاع طبقه و عليه سياستهاى دولتها و کارفرمايان بدون وقفه در کشورهاى مختلف در جريان است. گرايشات سنتى در جنبش کارگرى، بويژه جنبش اتحاديهاى و حرکتهاى سوسيال دموکراتيک، ناتوانىشان را در گسترش سازمانيابى کارگرى و به پيروزى رساندن اعتراضات کارگرى به نمايش گذاشتهاند. عليرغم کل تحريکات و تبليغات ضد کمونيستى کنونى، حرکت سوسياليستى راديکال در جنبش طبقاتى دامنه عمل وسيعترى براى جلب طبقه کارگر به سازمانيابى و سياست راديکال کارگرى يافته است.
25
بعنوان کمونيست کارهاى زيادى بايد کرد. کارهاى زيادى ميشود کرد. کل پيروزى و يا کل شکست هر دو ممکن و محتملند. جدالهاى اساسى جهانىاند و خصلت کشورى خاصى ندارند، هرچند استنتاجات روشنى در مورد وظايف کمونيستى در هر کشور ميتوان از اين وضعيت به عمل آورد. بعنوان کمونيست بايد در سنگربندىهاى معلومى حضور يافت. کمونيسم امروز فقط با حضور در اين سنگرها مشخص خواهد شد. نه فقط بايد جلوى تعرض فکرى بورژوازى به مارکسيسم ايستاد، بلکه بايد انتقاد زير و روکننده مارکسيستى، انتقاد کارگر به جهان سرمايهدارى را با قدرت و کوبندگى به مراتب بيشتر در سطح جامعه طرح کرد. بايد خرافات دموکراتيک، ناسيوناليستى، ليبرالى، مذهبى و انتقادات نيمبند ناراضيان بورژوا به حاشيههاى نظام موجود را از صحنه جارو کرد. بايد صف سوسياليستى کارگر را به ميدان جدالهاى اقتصادى و سياسى تعيين کننده امروز کشاند. بايد آلترناتيو کارگرى را در برابر جهان امروز قرار داد. بايد اشکال و قالبهاى مبارزه راديکال توده کارگران را تعريف کرد و گسترش داد. بايد احزاب سياسى روشنبين، راديکال و کمونيست کارگرى ايجاد کرد. بايد ايجاد وحدت طبقاتى کارگر در سطح بين المللى را بعنوان يک امر عاجل عملى در دستور قرار داد.
26
کمونيست واقعى امروز کسى است که مبرميت اوضاع معاصر را و اهميت نقش خود را درک کند. شخصا هيچوقت کوچکترين سمپاتىاى به کسانى که خود را کمونيست ميخوانند اما دخالت واقعى در تغيير جهان معاصر خود را بلندپروازى تلقى ميکنند نداشتهام. کمونيسم در حاشيه جامعه کمونيسم نيست. قرار گرفتن در متن و در صف اول مقاومت در برابر تعرض بين المللى بورژوازى به آرمانهاى برحق انسانى و دستاوردهاى اجتماعى تاکنونى، به ميدان کشيدن يک صف بين المللى سوسياليستى کارگرى در جهان پرتلاطم امروز و تلاش براى پيروز کردن سوسياليسم، اين لازمه کمونيست بودن در دنياى امروز است.
27
وقتى از اين زاويه به کليت حزب کمونيست ايران نگاه ميکنم، آن را به صورت صفى واقف به اين وظايف و متعهد به ايفاى اين نقش نميبينم. اين آگاهى، آمادگى و توانايى مشخصه عمومى حزب کمونيست نيست. حزب کمونيست در شکل فعلىاش حتى آن جريانى در درون خود را که افق چنين پراتيک کمونيستىاى را روبروى خود گذاشته است مقيد و محدود ميکند. جدايى امروز ما اقدامى است براى شکل دادن هر چه سريعتر به يک صف کمونيستى که بتواند به استقبال وظايف امروز برود.
28
اولين سوالى که بايد به آن پاسخ داد اينست که چرا با خود همين حزب و در چهارچوب همين حزب نميتوان بدرستى به جدالهاى کمونيسم امروز پا گذاشت. من نظرم را درباره جايگاه تاريخى حزب کمونيست و ارزشى که براى قريب يک دهه فعاليت آن قائلم در مقاطع مختلف توضيح دادهام و اميدوارم بتوانم در فرصت مناسبى ارزيابى و جمعبندىاى از جايگاه اين حزب در تاريخ سوسياليسم معاصر ايران بدهم. اينجا در پاسخ به سوال فوق ميخواهم به محدوديتهاى مادى و تاريخى اين حزب در اين مقطع معين اشاره کنم.
|
|