Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

ناسيوناليسم و رويدادهاى کردستان عراق

نقدى بر سه نوشته از رفيق عبدالله مهتدى


رويدادهاى اخير در کردستان عراق و رنج و آوارگى ميليونى مردم در برابر هجوم سفاکانه رژيم عراق در عين حال عمق نفوذ تمايلات و انديشه‌هاى ناسيوناليستى کرد در صفوف حزب کمونيست ايران را نيز بار ديگر به نمايش گذاشت. من اينجا از ذکر تحرکات و جنب و جوش ناسيوناليستى در سطوح درون تشکيلاتى و آکسيونى ميگذرم. چرا که اينبار خوشبختانه و يا متاسفانه اين تمايلات در شکل تبيين شده و مکتوب به صورت مقالات و قطعنامه‌هايى وجود دارند و ميشود مستقيما به خود اين نوشته‌ها پرداخت. اشاره من به سه نوشته از رفيق عبدالله مهتدى است. نوشته اول، "تحولات عراق پس از جنگ خليج و سياست ما" (ضميمه ١)، طرح قطعنامه‌اى است که رفيق مهتدى همراه با نامه‌اى مبنى بر اهميت اتخاذ يک "سياست فعال" در اختيار دفتر سياسى گذاشت. نوشته دوم، "تحولات کردستان عراق و روش برخورد ما" (ضميمه ٢)، به دنبال ارائه شفاهى قطعنامه اول به جلسه دفتر سياسى و مشاورين کمونيست (دفتر سياسى بعلاوه رفقا حميد تقوايى و ناصر جاويد) و سپس ارائه آن به جلسه جمع مرکزى کومه‌له در خارج کشور و شنيدن نظرات و انتقادات رفقاى فوق تهيه شده است. نوشته سوم مقاله رفيق مهتدى در کارگر امروز شماره ١٣ است.
3
بحث من اين است که اين سه نوشته، عليرغم تغيير و تعديل‌هايى که هر نوشته نسبت به قبلى پيدا کرده است، مبيّن يک نگرش قويا ناسيوناليستى است که نه فقط در موضع و مضمون، بلکه در متد و مفاهيمى که براى توضيح موضوع مورد بحث بکار ميرود، قرابت چندانى با سوسياليسم و انترناسيوناليسم ندارد. بعد از طرح بحث اصلى در حاشيه به چند نکته فرعى‌تر در اين نوشته‌ها ميپردازم.
4

ناسيوناليسم کرد در بحران خليج

ناسيوناليسم در قبال رويدادهاى اخير با مشخصات زير قابل تشخيص است. اين مشخصات را به بارزترين وجه در نظرات و عملکرد احزاب ناسيوناليستى اپوزيسيون کرد عراق شاهد بوده‌ايم. مقالات مورد بحث همين مشخصات را، باشد که با پوشيدگى و ظرافت بيشترى، بروز ميدهند:
6
١- مقدم کردن تعلق و هويت و مصلحت ملى به هر امر و پرنسيپ اجتماعى ديگر. نگرش به تاريخ و واقعيات عينى و سخن گفتن از آنها از زاويه يک ملت، و نه انسان بطور کلى و يا يک طبقه اجتماعى. اين را به وضوح در عملکرد احزاب و رهبران "جبهه کردستان" ديديم. "مصحلتِ ملىِ کُرد" براى اينها مجوزى بود تا در يکى از سياه‌ترين لحظات تاريخ دخالتهاى امپرياليستى در جهان، در مقطع رسميت يافتن مجدد ميليتاريسم (پس از شکست آمريکا در ويتنام)، به عنوان ابزار اصلى در سياست بين‌المللى قدرتهاى امپرياليستى، و در متن قتل عام و انهدام اقتصادى و اجتماعى "يک ملت ديگر"، در اردوى آمريکا قرار بگيرند و به روى بشريت معترض به اين تجاوز تف کنند. مجوزى بود تا لبخند‌زنان نظاره‌گر مصائب مردم عرب باشند. مصلحت ملى براى اينها مجوّزى بود تا با ارتجاع اسلامى جبهه تشکيل بدهند. اين حق بجانبى از‌پيشى و تابع نبودن به هيچ محک انسانى و اجتماعى جهانشمول، خصلت عمومى ناسيوناليسم و مذهب و نژادپرستى است. سرکوب مردم فلسطين و بيحقوقى رسمى آنها توسط دولت اسرائيل زير لواى مصالح ملت يهود و جبران مشقات اين ملت در آلمان هيتلرى صورت ميگيرد. کشتار و دربدرى مردم کردستان با مصالح ملت عرب توجيه ميشود. حرکت ناسيوناليسم کرد در کل بحران و جنگ خاورميانه نيز همين بى اعتنايى به حداقل معيارها و انتظارات آزاديخواهانه را به نمايش ميگذارد.
7
٢- تداعى کردن يک ملت، يا به عبارت بهتر مردمِ زاده شده در يک چهار چوب مفروض ملى، با ناسيوناليسم و يکى گرفتن اينها. تنزل دادن هويت انسانها به مشخصات قومى آنها و لاجرم تبديل کردن قومى‌گرى و ناسيوناليسم به نماينده طبيعى و خودبخودى ابراز وجود اجتماعى و سياسى مردمى که به مشخصات زبانى و زيستى‌شان يک ملت نام گرفته‌اند. اين در مورد مذهب هم صادق است. تفاوت اينجاست که اگر کسى به هر حال تحت شرايطى فرضا ميتواند جامعه را به برسميت شناسى غير مسلمان بودن خود راضى کند، بريدن از هويت ملى در مخيله کسى نميگنجد. ظاهرا کسى نميتواند بنا به تصميم خود از فردا ايرانى، کرد و يا عرب نباشد. همين نقطه شروع در اذهان توده مردم و در تفکر ناسيوناليستى بطور اخص، مجوزى است براى برسميت شناختن حس تملک ناسيوناليسم به "ملت" و تعلق وجود و حرکت "مردم يک ملت" به ناسيوناليسم. ظاهرا تا ابد بايد به خاطر مصائب مردم کردستان با "رهبران کرد" ابراز همدردى کرد، زلزله در نجف و کربلا را به "رهبران شيعيان جهان" تسليت گفت، خواستار حکومتى در لبنان و يا در عراق شد که "مسيحى" و "شيعه" و "سنى" و "کرد" بدرست در آن "نمايندگى شوند". جريانات ناسيوناليستى در تحکيم اين تصور و در جلوه دادن خود به عنوان نماينده طبيعى مردم "هم‌قوم و هم‌وطن" خود نهايت تلاش را ميکنند. اين يک سرمايه از‌پيشى براى ناسيوناليسم و مذهب در جدال سياسى است که کمونيسم بدون نقد آن نميتواند يک قدم عليه اين جريانات به جلو بردارد. نقد هويت ملى و قرار داردن هويت انسانى و طبقاتى نقطه شروع کلاسيک کمونيسم است.
8
٣- معيارهاى دلبخواهى در قبال محروميتها، مصائب، حرکات اجتماعى و سياسى، فرهنگ، هنر، اخلاقيات و غيره انسانها بر حسب تعلق و يا عدم تعلق آنها به "ملت خودى". نمونه‌هاى اين کوته‌بينى ضد انسانى ناسيوناليسم را در همه ابعاد زندگى ميشود ديد. براى ناسيوناليسم ارمنى و ترک در شوروى جنايت يعنى فقط دريده شدن شکم زن حامله ملت خود. تقديس هنر و اخلاقيات عقب مانده ملى توسط چپهاى جهان سوم از جمله ايران و کردستان نمونه ديگرى است. آوارگى ملت کرد بطور واقعى و براى هر ناظر هوشمند امتداد بدبختى و بيخانمانى در کويت و عراق بود، اما براى ناسيوناليسم کرد تاريخ اين مصيبت از شروع حملات گارد جمهورى عراق به کرکوک آغاز ميشود.
9
٤- و بالاخره بايد به مفاهيم و ترمينولوژى و فرمولهاى کليدى ناسيوناليسم کرد در روايت واقعيات تاريخى اشاره کرد که اينجا و آنجا در تبيين رفيق مهتدى هم خود را نشان ميدهد. بحث خيانت آمريکا به کردها، اسطوره نفت کرکوک، توهّم به "تصرف نظامى" و تعداد پيشمرگه بعنوان آخرين کلام در پيشروى بسوى رفع ستم ملى بر مردم کرد، نمونه‌هايى از اين فرمولها و مفاهيم هستند که پايين‌تر به آنها ميپردازم.
10

"دو فاز" يا گسستگى مصحلتى تاريخ؟

مبناى تحليلى اصلى و محور هر سه نوشته رفيق مهتدى تفکيک دو مرحله در رويدادهاى خاورميانه به دوره "تلاشهاى جنگى و سپس جنگ آمريکا در منطقه" و دوره "شورش و قيام مردم در داخل عراق" است. در همان بند اول نوشته اول تاکيد ميشود که "تشخيص و برسميت شناختن اين تفاوت شرط اساسى موضعگيرى سياسى درست در قبال اين تحولات است". نفس دوره‌بندى و تفکيک جنبه‌هاى گوناگون يک پديده يا روند تاريخى فى‌نفسه ايرادى ندارد و هر مورّخ و تحليل‌گرى ناگزير از اين دسته‌بندى‌هاست. مساله اساسى اين است که نويسنده چه استفاده‌اى از اين دوره‌بندى ميکند و چه احکامى را بر آن بنا ميکند. اينجاست که خاصيت سياسى و ايدئولوژيکى اين دوره‌بندى و در واقع جايگاه سياسى خود تحليلگر دارد تعيين ميشود. سقوط بنى صدر، براى مثال، به هر حال دوره‌اى در حيات جمهورى اسلامى را پايان داد و دوره ديگرى را آغاز کرد. اما عليرغم همه اهميت اين فاز در تکامل جمهورى اسلامى، هر کس تازه اين مقطع را مقطع پايان دمکراسى و شروع استبداد ايران نام بگذارد فقط ليبرال- اسلامى بودن خودش را نشان داده و بس.
12
کاربست دوره‌بندى مقالات فوق هم صرفا يک ذهنيت ناسيوناليستى کرد را تاکيد ميکند. خاصيت اين دوره‌بندى در اين تحليل بستن کامل پرونده سياست تجاوزگرانه آمريکا در منطقه، کنار گذاشتن صف‌بندى مشخص نيروها در اين دوره، تأثيرات آن بر تقابلهاى سياسى و اجتماعى منطقه، و در يک کلام گسستن تحليلى و سياسى فاز دوم از فاز اول و تبيين فاز دوم بر مبناى يک ديناميسم مستقل است. تمام ربط فاز اول به فاز دوم در اين خلاصه ميشود که جنگ آمريکا رژيم عراق را تضعيف کرد و لذا نارضايتى‌هاى قديم و جديد مردم امکان بروز پيدا کردند. از اينجا به بعد را ديگر ظاهرا ميشود با مقولات و ديناميسم مبارزه خلق عليه يک رژيم ديکتاتورى توضيح داد.
13
اين فازبندى به اين ترتيب بار سياسى روشنى دارد. اين فازبندى اساسا معطوف به اين است که اولا، صفبندى اپوزيسيون کرد و انتخاب سياسى و تاريخى ناسيوناليسم کرد مبنى بر پيوستن به بلوک آمريکا در "فاز اول" به فراموشى سپرده شود. نيروها و رهبرانى که لاى ميزهاى بزرگ و کوچک وزارت خارجه آمريکا پلاس بودند، جرياناتى که در مقابل مشقات يک ملت ديگر يک موضع آشکارا سر به امپرياليسم گرفته بودند، دوباره تطهير بشوند و بار ديگر به عنوان رهبران هر چند کوته‌بين و بورژوا و سازشکار (و دهها صفت کلى ديگر) مبارزه مردم در "فاز دوم" علم شوند و از کمونيستها پيام همبستگى دريافت کنند. (سند اول بند ٤ وظايف).
14
ثانيا، اين فازبندى تمام زاويه ديد و استدلالات و توجيهات ناسيوناليسم طرف مقابل (ناسيوناليسم عرب) در اين تقابل را از پيش نامربوط و نشنيدنى اعلام ميکند. اين عينا مشابه خط استدلالى لجبازانه و حق بجانب يک ناسيوناليست (کرد) در برابر ديگرى (عرب) است. "آن فاز تمام شد. کشته داديد و با آمريکا جنگ کرديد و خانه خراب شديد و نيروهاى کرد چه کردند و چه نکردند، ربطى به اين مساله ندارد. اين فاز دومى است که با مبارزه برحق ملت من شروع ميشود". اين فازبندى به اين ترتيب حتى خواننده را از شنيدن يک تحليل ژورناليستى متعارف که اوضاع فعلى را در پرتو تقابل سنتى دو ناسيوناليسم و تأثيرات بحران خليج بر هر دو سوى اين تقابل بررسى کند نيز محروم ميکند.
15
ثالثا، با بايگانى شدن "فاز اول" در واقع تمام ريشه‌هاى واقعيات امروز و تمام چهارچوب تاريخى و مشخص موضوع مورد بررسى، يعنى مصائب و آوارگى مردم کردستان عراق، عملا به فراموشى سپرده ميشود و تحليلگر ما ناگزير با سيلى از سؤالات بدون پاسخ و غيرقابل توضيح مواجه ميشود (چه‌شد‌ها و آيا‌هاى مقاله کارگر امروز). در چنين بن‌بست تحليلى‌اى است که "چراغ سبز آمريکا"، رفع توقيف از هليکوپترهاى عراقى، و استدلالات مشابه ناسيوناليسم کرد در توجيه اين ماجرا، جاى خودشان را در مقالات فوق نيز پيدا ميکنند تا فقدان يک تحليل واقعى و مارکسيستى را نه پرده‌پوشى بلکه برجسته کنند. درک درست فاجعه اخير و پاسخ دادن به سؤالاتى که در مقاله کارگر امروز پرسيده ميشود اتفاقا منوط به برقرار کردن ربط مستقيم ميان رويدادهاى اخير کردستان با جنگ آمريکا در خليج و شرايط بين‌المللى پيدايش کل بحران اخير خاورميانه است. فاز اول با تمام مشخصاتش در فاز دوم حکم ميراند. حرکت ناسيوناليسم عرب، موقعيت ناسيوناليسم کرد، مشخصات و تفکر ناظر بر جنبش اعتراضى در کردستان، روانشناسى توده‌اى در کردستان، تناسب قواى نظامى ميان دولت و کردها، سبعيت حکومت مرکزى در ضد حمله و هراس همگانى از "انتقام صدام"، هزيمت و عدم مقاومت نيروهاى کرد، تبيين خود توده‌هاى آواره از فاجعه، و خلاصه همه مشخصات اين به اصطلاح فاز دوم بر مبناى واقعيات دوره قبل شکل گرفتند. آواره کردى که ميگويد "بوش به ما خيانت کرد" خود دارد نادرستى بحث دو فاز را اثبات ميکند. بدون ارجاع مستقيم به چهارچوب فکرى، اجتماعى، سياسى و نظامى‌اى که با بحران و جنگ در خليج شکل گرفت هيچيک از واقعيات و مشاهدات "فاز دوم" قابل توضيح نيست.
16
عليرغم همه جرح و تعديلهاى بعدى در طى اين سه نوشته، تز دوفاز با همه خواصى که براى آن برشمردم محور هر سه مقاله است. سند اول به صراحت اين دو فاز را تعريف ميکند. سند دوم کلا از "فاز دوم" شروع ميکند و اشاره‌اى به کل چهارچوب تاريخى و سياسى‌اى که همه دنيا دارند از آن حرف ميرنند، يعنى دخالت آمريکا در منطقه ندارد. در اين سند آمريکا فقط در نقش حامى عراق در برابر مردم يا جنبش کردستان وارد تصوير ميشود. سند سوم، مقاله کارگر امروز، سبک تحليلى ندارد. اما اينجا هم تفکيک دو فاز، در واقع مسکوت گذاشتن "فاز اول"، را به روشنى ميبينيم. پس از مقدمه‌اى در مورد مصائب مردم کردستان و بدنبال طرح سؤالاتى در مورد علل ناکامى خيزش در کردستان مينويسد: "ابتدا به سير رويدادها مراجعه کنيم". "سير رويدادها"، اما، خيلى ساده و دلبخواهى از "چند هفته پس از" شکست عراق در جنگ با آمريکا شروع ميشود. اصرار نويسنده در بريدن تجربه کرد از بحران خاورميانه و رويدادهاى بلافاصله مقدم بر آن که دنيا را تکان داد در هر سه نوشته عيان است. اگر اين مقالات تز دانشگاهى بودند، بيشک آنها را به عنوان تزهايى نارسا و بى‌مطالعه به محقق بازميگرداندند و ميخواستند ربط مصائب مردم کرد با رويدادهاى خيره کننده يکى دو ماهه قبل از آن هم شکافته شود. اما اينها نوشته‌هايى سياسى‌اند و اگر ربط را نميشکافند حکمت سياسى خاصى دارد که برشمردم.
17
و بالاخره در حاشيه اين را هم بايد اضافه کرد که حتى اگر چهارچوب نظرى پيشنهادى اين مقالات و بحث دوفاز را بپذيريم و مساله را صرفا به صورت انقلاب و ضدانقلاب در کردستان عراق ببينيم، باز هم استنتاجات و احکام اين نوشته‌ها فرسنگها با سنت کمونيستى و لنينى در قبال انقلاب توده‌اى، که خصلت‌نماى حرکت خودِ جريان ما در انقلاب ٥٧ بود، فاصله دارد. اگر انقلاب کردستان واقعى است آنگاه وظيفه شاخص کمونيستها جدا کردن توده زحمتکش از احزاب بورژوايى و جلوگيرى از گسترش نفوذ اين احزاب بر متن حرکت دمکراتيک در جامعه است. در اين تزها در جهت عکس حرکت ميشود. تاکيد بر اصالت مبارزه توده‌اى به مقدمه‌اى براى نزديکى به اپوزيسيون ناسيوناليست تبديل ميشود.

حلقه دوم در تطهير ناسيوناليسم کرد

سند اول و دوم هر دو بندى دارند که ظاهرا از پيش به انتقاد کسى (که بعدا ميگويم کيست) پاسخ ميدهند. اين جمله در هر دو نوشته آمده است: "اين که شرايط خيزش توده هاى مردم در عراق [کردستان عراق - سند اول] بر اثر شکست نظامى رژيم عراق در جنگ با آمريکا و موئتلفينش فراهم شده، جنگى که خود تجاوزکارانه و با مقاصد امپرياليستى بود، به هيچ وجه خيزش توده‌ها را لکه‌دار يا کمتر قابل پشتيبانى نميکند". هر دو نوشته سپس خواننده را به اينکه انقلاب متعدد در تاريخ، از جمله کمون پاريس و انقلاب ١٩٠٥ روسيه، خود بدنبال تضعيف دولت مرکزى در جنگ خارجى رخ داده است ارجاع ميدهند تا هر نوع تصورى مبنى بر "لکه‌دار شدن خيزش توده‌ها" رفع شود.
20
اشکالات اين چند سطر، در واقع انعکاس ناسيوناليسم کرد در آن، يکى و دو تا نيست. اولا، در قبال منقد ناشناس، نويسنده علنا خود را به ندانستن ميزند. فکر نميکنم کسى جايى از اين موضع، که "چرا وقتى دولت عراق در جنگ با آمريکا تضعيف شده بود عليه آن برخاستيد" به "جنبش کردستان" يا "خيزش توده‌ها" (که بعدا به تفاوت اينها ميرسيم) ايرادى گرفته باشد و يا از موضع "مظلوميت رژيم عراق" جنبش در کردستان را کمتر شايسته حمايت دانسته باشد. مساله اصلى‌اى که مدام سرپوش گذاشته ميشود و به اين شيوه به آن اشاره ميشود، و آن چيزى که ميتواند در صف چپ و نيروهاى ضد امپرياليست موجب کمتر شدن سمپاتى با کردها شده باشد، حمايت اپوزيسيون کرد از سياست امپرياليستى و ميليتاريستى آمريکا در منطقه است و نه مظلوم‌پناهى در قبال دولت تضعيف شده عراق. جمله درست که معنى آن را هر کس ميفهمد قاعدتا ميبايست اين باشد: "اين که اپوزيسيون کرد در جنگ تجاوزکارانه و هژمونى طلبانه آمريکا و متحدين آن جانب امپرياليسم را گرفت به هيچ وجه خيزش توده‌ها را لکه‌دار و يا کمتر قابل پشتيبانى نميکند". اما رفيق ما درست همين را ميخواهد نگويد. ظاهرا نه فقط بايد دو فاز در اين ماجرا را تفکيک کرد، بلکه حتى خاطره فاز اول را هم از ذهن بيرون کرد.
21
اين "تبيين" در وهله اول اين خاصيت را دارد که نه فقط اپوزيسيون ناسيوناليست کرد را از زير تيغ انتقاد بيرون ميبرد، بلکه يکبار ديگر، عليرغم عملکرد اينها فاز اول (و در واقع حتى فاز دوم) آنها را تاج سر مردم کرد ميکند و مبارزه مردم کرد را به پاى آنها مينويسد. ماحصل اين مقدمه چينى هم به روشنى در بخش وظايف ديده ميشود: "برقرارى رابطه کمابيش فشرده در سطوح مختلف با اپوزيسيون کرد عراقى به ويژه ى.ن.ک، نوشتن نامه رسمى به آنها در توضيح مواضع خودمان، ابراز همدردى و پشتيبانى و نيز انتظارات و پيشنهاداتمان. تلاش براى پيدا کردن بيشترين دوستان و بيشترين امکانات براى حال و آينده." اينجا معلوم ميشود که آنچه ما، يا شبحى که در اين نوشته با آن پلميک ميشود، نبايد لکه‌دار ببينيم و حمايتمان را از آن دريغ کنيم. نه مبارزه مردم، بلکه ناسيوناليسم و سازمانهاى بورژوا- ناسيوناليستى‌اى هستند که با يک چرخش قلم جاى مردم نشسته‌اند و مستقل از اينکه چه ميگويند و چکار ميکنند صاحب مادرزاد مبارزه مردم (ملت) و صاحب عزادار مصائب آنها محسوب ميشوند. درجه نزديکى‌اى که در بند بالا با اپوزيسيون کرد نشان داده ميشود (که تازه اتحاديه ميهنى فقط با يک "بويژه" از بقيه سازمانها و جرياناتش تفکيک شده) خلاف تمام خودآگاهى در صفوف سنت کمونيستى در کردستان و گرمتر از حمايتى است که کومه‌له حتى هنگامى که اين جريانات در جيب آمريکا هم نبودند از خودش نشان داده. بر مبناى اين نوشته‌ها ظاهرا "اپوزيسيون کرد عراقى" کارنامه خود را در اين ماجرا بهبود بخشيده. درست هنگامى که سازمانهاى اپوزيسيون ناسيوناليست کردستان تصوير خود را رسما به اونيتا نزديک کرده‌اند و در فکر تقليد تجارب جنبش کنتراها هستند، ما بايد برايشان نامه بنويسيم، ابراز پشتيبانى کنيم، انتظاراتمان را بگوييم، و در بين آنها دنبال بيشترين دوستان بگرديم!
24
مبارزه مردم هيچوقت براى يک کمونيست لکه‌دار نيست. مشروط بر اينکه فرد قادر باشد دقيقا مبارزه برحق مردم را از پشت ايدئولوژى و تبليغات و حرکات سياسى طبقات حاکمه بيرون بکشد و مرز اينها را با هم نشان بدهد. کسى عملا و واقعا مبارزه مردم را لکه‌دار ميکند که اين مرز را انکار و کمرنگ ميکند. حمايت از مبارزه مردم ايران در سال ٥٧ بدون افشاى جريان مذهبى و ملى که مشغول مال خود کردن ماحصل اين حرکت اعتراضى بود ممکن نبود. کسانى انقلاب ايران را لکه‌دار کردند که آن را بپاى خمينى نوشتنند، براى او نامه دادند و آنجا دنبال بيشترين دوستان براى حال و آينده شان رفتند. از کاسترو و اورتگا و عرفات تا فلان حزب تروتسکيست در انگستان همدوش بورژوازى غرب و سلطنت طلبان ايرانى، انقلاب ايران را با نسبت دادنش به يک جريان اسلامى لکه‌دار کردند. امروز، در درون يک حزب کمونيست، از ما خواسته ميشود، (و دقيقا به نام مبارزه مردم)، که همين بلا را بسر مردم کردستان عراق بياوريم. بنابراين اگر هم تذکر لکه‌دار نکردن مبارزه مردم را بعنوان وعظى نالازم براى مؤمنين مودبانه بگوش بگيريم، هنوز معلوم نيست چرا بايد به بند چهارم وظايف و درآغوش گرفتن اپوزيسيون ناسيوناليست و سر به آمريکاى کردستان عراق گردن بگذاريم. چرا براى مثال به ما توصيه نميشود که بابت مبارزات مردم جنوب عراق عين همين برخوردها و خوش و بش‌ها را با حزب الله ايران و يا "رهبران شيعيان" به عمل بياوريم؟ اگر عضوى از خود اين جريان بخواهد اينطور به اسم مبارزه مردم خودش را به ما مترقى و شايسته حمايت جا بزند، مُچش را ميگيريم و دستش را رو ميکنيم. آنوقت چنين حکمى چطور از يک قطعنامه داخلى در حزب کمونيست سر درميآورد؟
25
نکته جالب توجه ديگر در همان سند اول که در واقع خصلت خودبخودى و مفروض تمايلات ناسيوناليستى در اين نوشته را عيان ميکند، بند مربوط به وظايف طبقاتى ماست. در بند ٧ وظايف نوشته شده است: "داشتن يک سياست فعال و در عين حال بى سر و صدا و محتاطانه براى کمک به جريانان کارگرى و کمونيستى در کردستان عراق" اين قاعدتا آن مبارزه "غير لکه‌دار واقعى" است که بايد مورد حمايت ما باشد و قيد "محتاطانه و بى سر و صدا" منطقا براى تحريک نکردن دولت عراق آمده. سؤالى که براى اين جريانات کارگرى و کمونيستى، و همينطور منِ خواننده، پيش ميآيد اين است که چرا قيد محتاطانه و بى سر و صدا در بند مربوط به حمايت از سازمانهاى اپوزيسيون کرد نيامده؟ چرا آنجا از احتياط خبرى نيست؟ مگر نه اينست که اينها دارند مسلحانه با دولت عراق ميجنگند، مگر نه اين است که دولت عراق قبلا، تا آنجا که تبيينهاى شفاهى دست اندرکاران حزب کمونيست در کردستان گواه مساله است، براى هشدار به شما در مورد نزديکى به احزاب اپوزيسيون کرد اردوگاهتان را بمباران شيميايى و غير شيميايى کرده و حدود ٣٠ نفر را کشته، بارها اخطار داده و احتياط در اينمورد يکى از اصول ديپلوماسى کومه‌له است؟ چرا وقتى پاى حمايت از اينهاست اين ذوق‌زدگى و جسارت را ميبينيم و در مورد جنبش کارگرى تبصره‌هاى احتياط‌آميز را شاهديم؟ توضيح اين تناقض را فقط ميتوان در سمپاتى ناسيوناليستى عميق مقاله پيدا کرد که حتى در جزئيات بيرون ميزند. ممکن است گفته شود که قيد احتياط در رابطه با عکس‌العمل جبهه کردستان ضرورى شده است. در اين حالت آنوقت فهم بند وظايف و نامه همبستگى و همدردى به اين جريانات صد مرتبه مشکل‌تر ميشود.
28
به هر حال سند اول فرمول روشنى دارد. بحث دوفاز زمين را از زير پاى منتقدين طرفدارى ناسيوناليسم کرد از سياست امپرياليست در منطقه جارو ميکند و زمينه عمومى تطهير اين اپوزيسيون را فراهم ميکند. بحث "مبارزه توده‌ها" مقدمه مترقى دانستن ناسيوناليسم کرد را ميچيند، و به عنوان نتيجه منطقى بحث، بند ٤ وظايف رسما حمايت از جبهه کردستان و بويژه اتحاديه ميهنى و رابطه فشرده با آنها را تبليغ ميکند. در ظرف ٣ صفحه سوسياليستِ منتقد ناسيوناليسم و امپرياليسم خودش را مشغول دوست‌يابى در ميان آنها پيدا ميکند. تصويب چنين موضعى حزب کمونيست و سنت طبقاتى ما در کردستان را عملا دود ميکند و به هوا ميبرد.
29

از ناسيوناليسم رسمى به ناسيوناليسم منتقد

ممکن است براى کسى که سند اول خوانده باشد دو نوشته بعدى پيشرفت و اصلاح جدى بنظر برسد. چرا که در اين اسناد اپوزيسيون کرد اگر نه زير نقد کمونيستى، لااقل زير سؤال برده شده است. واقعيت امر اين است که از اين سند تا نوشته کارگر امروز اصل موضع و جهتگيرى اساسى تفاوتى نکرده است. بحث دو فاز در هر سه نوشته سر جاى خودش هست. ناسيوناليسم کرد از اين بابت مورد انتقاد قرار ميگيرد که در امر مشترک خود با مردم به روشهاى از بالا و بند و بست با امپرياليسم متوسل ميشود و "نه قادر و نه مايل است که به توده‌هاى مردم و به مبارزه و بسيج آنها اتکاء کند، بلکه برعکس به نوبه خود شرايط اين را که ملت کرد قربانى توطئه‌هاى امپرياليستى قرار بگيرد تسهيل کرد". اين گذارى است از قبول غير انتقادى ناسيوناليسم مسلط (سر به امپرياليسم و ضد مردمى) به موضع سنتى ناسيوناليسم راديکال و شبه سوسياليستى. گناه ناسيوناليسم رسمى همچنان کوتاهى، اشتباه و، در راديکال‌ترين تبيين، خيانت به امر ملت خودى است. اين جريان مستقل از ملت خود و به عنوان نيرويى در کشمکش طبقات، چه در عراق و کردستان و چه در مقياس جهانى نگريسته نميشود. در مقاله کارگر امروز، آخرين نوشته، عين همين تم و همين انتقاد ميآيد. ناسيوناليسم کرد از بابت دل بستن به حمايت آمريکا و گره زدن سرنوشت مردم کردستان به پشتيبانى اين کشور مورد انتقاد قرار ميگيرد.
31
اما براى يک کمونيست موضوع اصلا از اينجا شروع نميشود. شروع و محور نقد نه توهم به حمايت آمريکا از اپوزيسيون کرد بلکه حمايت خود اپوزيسيون کرد از آمريکاست. براى مفسرى که از زاويه يک ملت به مساله نگاه ميکند، اين وارونگى در صورت مساله اجتناب ناپذير است، و بحث دوفاز هم همين وارونگى در نگرش به مساله را توجيه ميکند. انتقاد يک کمونيست به حرکت ناسيوناليسم کرد از فاز اول شروع ميشود و موضوع آن هم بدوا امر ملت کرد نيست، چرا که اين حتى بطور عينى هنوز به جلوى صحنه نيامده. اپوزيسيون ناسيوناليست کرد در يک مقطع تعيين کننده در حيات جامعه معاصر بعنوان يک ابزار توجيه امپرياليسم و ميليتاريسم بورژوايى عمل کرد. هنوز مبارزه و بعد آوارگى در کردستان شروع نشده کارگر و سوسياليست آمريکايى که ميخواست جلوى هجوم هيات حاکمه آمريکا به منطقه خليج را بگيرد (امرى که بدنبال خودش اشغال کوبا، تکرار ويتنامها، يک فاز جديد در مردم‌فريبى بورژوازى غربى، بسيج ناسيوناليستى در آمريکا و اروپا، احياى راسيسم، ميليتاريره شدن محيط کار، غير قانونى شدن کمونيسم هر جا که دستشان برسد، سرکوب نظامى حکومتهاى پيشرو و کارگرى آينده در هر گوشه جهان و در يک کلام يک نظم نوين ارتجاعى بورژوايى را بدنبال خواهد آورد) بايد شاهد اين باشد که جماعتى از قول يک ملت محروم هر روز در صفحه تلويزيونها حمايت خود را از اين نظم نوين ابراز ميکنند و کسانى که دارد عليه‌شان به عنوان مرتجع و آدمکش کمپين ميشود را ناجى مردم خود قلمداد ميکنند. کمونيست غير ملى، قبل از همه اين مبارزات مردمى و آوارگى‌ها، شاهد اين است که جماعتى به اسم منافع يک ملت به مصيبت ملت ديگرى لبخند ميزنند، حاضرند روز عزاى ملى در کشور همسايه‌شان روز ملى آنها باشد، و به اين ترتيب شکافى ميان دو ملت ايجاد ميکنند که تا همين الان به جرم تلاش بجرم تلاش براى پر کردن آن کمونيستهاى زيادى از همان دو ملت جان خودشان را گذاشته‌اند. لکه‌اى که يک کمونيست بدامن ناسيوناليسم کرد ميبيند در فاز اول، فاز حمايت از آمريکا، است و نه صرفا فاز دوم، فاز عدم حمايت آمريکا. اين انتظار که کمونيست انترناسيوناليستى از همان مرز و بوم در اين ميان، در همان فاز اول، برخيزد و او هم، آنطور تروتسکى عليه بُوند کرد، بگويد به حساب تقسيمات ملى شما "من هم کرد هستم و چيز ديگرى ميگويم"، اين انتظار که کارگر اروپايى و آمريکايى و عرب، "کرد" ديگرى را هم ببينند که به او نمونه‌اى از اصالت هويت طبقاتى و کذب هويت ملى کارگر بدهد، اين انتظار که کسى در دفتر سياسى را بکوبد و خواستار "سياست فعالى" در قبال سوء استفاده ناسيوناليسم کرد از ستمکشى مردم کردستان براى تيز کردن تيغ بورژوازى جهانى در نظم نوينش بشود، اينگونه انتظارات اوليه سوسياليستى و انترناسيوناليستى ظاهرا از سرِ ما زياد است. ما بايد از بابت اضافه شدن يک بند انتقادى نسبت به بيعرضگى اپوزيسيون کرد عراق و دو سؤال که حاکى از وجود ملاحظه‌اى در فکر نويسنده به اين جريانات است، خوشنود باشيم.
32
واقعيت اين است که اين "پيشرفت" نيازى به انديشه و نقطه عزيمت سوسياليستى خاصى ندارد. هر روشنفکر کرد که از انساندوستى کافى برخوردار باشد، ويتنام يادش نرفته باشد، هنوز ضد امپرياليسم دهه شصت رنگى در خونش باقى گذاشته باشد، از همان اول از خوشرقصى اپوزيسيون کرد براى آمريکا ناخشنود ميشد و ميدانست که "اين جنبش توده‌اى را بايد از احزاب ناسيوناليستى سنتى در رهبرى آن تفکيک کرد". اما اشکال عملى ناسيوناليسم راديکال، صرف نظر از محدوديت مسائل و مشغله‌هايش به ملت خود و مقدرات آن، اين است که در برابر موفقيت ناسيوناليسم رسمى خلع سلاح ميشود و به آن ملحق ميشود و تنها در شکست آن به سخن در ميآيد. در فاصله مقاله اول (اعلام همبستگى با اپوزيسيون کرد) با مقالات دوم و سوم (انتقاد به آن) اپوزيسيون ناسيوناليست در کردستان خراب ميکند. قبل از اين شکست، انتقاد "توهّم به حمايت آمريکا"، "نه ميخواهد و نه ميتواند به توده‌ها تکيه کند" و غيره نه به جلوى ذهن يک مفسر ناسيوناليست راديکال رانده ميشود و نه به صفحات سند اول. تبيين ضمنى در اين دوره اين است که "شايد اين بار خبرى بشود". مقاله کارگر امروز بخوبى گواه طى شدن همين سيکل، از اميد به اپوزيسيون کرد و همبستگى و ارائه پيشنهاد به آن تا دل کندن و انتقاد از آن، در طول اين سه مقاله است. اگر آمريکا "خيانت" نميکرد، اگر رژيم عراق سرنگون ميشد و جبهه کردستان در ائتلاف با حزب الدعوه و شيوعى‌ها وغيره به قدرت ميرسيدند، آنوقت ما اسناد دوم و سوم را نميداشتيم. آنوقت ناسيوناليست راديکال سليمانيه و کرکوک هم در درايت و سياست شناسى رهبران کرد سخنورى ميکردند. انتقاد "فاز دومى" به اپوزيسيون ناسيوناليست کرد را فقط ميشود به اعتبار تعيين تکليف "فاز دوم" مطرح کرد و تمام انتقادات مقالات دوم و سوم به اين جريانات نه انتقاد سوسياليستى، بلکه انتقادات ناشى از مشاهده شکست ناسيوناليسم رسمى است.
33

ناسيوناليسم و خط رسمى حزب در جنگ خليج

قبلا اشاره کردم که نوشته‌هاى اول و دوم پيشاپيش (بندهاى ٣ و ٤ سند اول و بند ٥ سند دوم) دارند با کسانى که معرفى نميشوند پلميک ميکنند. تذکر مربوط به لکه‌دار نشدن جنبش مردم، مثالهاى تاريخى در مورد اينکه انقلابات معتبر در سنت کمونيسم، کمون پاريس و انقلاب ١٩٠٥، هم در متن جنگ خارجى پيدا شدند، قرار است از پيش به نظريه‌اى که تصور ميشود با يک ديد کمتر حمايت آميز به "جنبش کردستان" نگاه ميکند پاسخ دهد. طرف اين پلميک تاريخى، دفتر سياسى و خط سياسى و خط رسمى حزب کمونيست در قبال کل بحران خاورميانه است. ظاهرا کم توجهى به مبارزه مردم در کردستان از نظر نويسنده نتيجه‌گيرى قابل انتظارى از موضع ما در قبال کل بحران است، و از اينرو لازم ميداند که مقدسات کمونيستى (کمون پاريس، مبارزه مردم و غيره) را يادآورى کند تا با اين کم توجهى محتمل ما مقابله کند. اين لااقل استنباطى است که از بندهاى مقدمات اين دو سند بدست ميآيد. اما در بند ٥ وظايف در سند اول تازه معلوم ميشود که نگرانى از موضع دفتر سياسى در قبال رويدادهاى کردستان عميق‌تر از اينهاست و به اختلافى جدى‌تر با نظرات د.س در مورد موضعگيرى درباره کل بحران خاورميانه (همان فاز اول) مربوط ميشود. مينوسد: "بيرون آوردن راديو از فضايى که بهررو مناسب با مراحل اول بحران و جنگ خليج بود و در چشم مردم عراق (و بويژه بخش کردستان آن که با راديوى ما آشنايى دارند) ممکن است به دفاع از رژيم عراق تعبير شود." اجازه بدهيد اول تکليف يک نکته را روشن کنيم. از تاريخ ١٠ ژانويه ١٩٩٠، اگر نه زودتر، تا تاريخ نوشته شدن اين اسناد، متن و نوار هيچ برنامه راديويى صداى حزب و صداى انقلاب به خارج کشور نرسيده. حتى يک مسافر که با خود نامه‌اى از ک.ر بياورد نبوده. تماس تلفنى با عراق قطع بود. لاجرم نه ما و نه رفيق مهتدى از اينکه چه فضايى بر راديوهاى ما حاکم است و چه برنامه‌هايى پخش ميکند اطلاعى نداشته‌ايم. در همين مدت هيچ گزارشى از نظر مردم عراق و بويژه بخش کردستان آن که با راديوى ما آشنايى دارند در مورد برنامه‌هاى راديويى بدست ما نرسيده است. اما آنچه که هر دو مطمئنيم در اين مدت در مورد بحران و جنگ خليج از راديو پخش شده اسنادى است که از طرف دفتر سياسى به عنوان موضع رسمى حزب در نشريه کمونيست به چاپ رسيده. بنابراين "فضاى راديو" لفظ مخففه و پوشيده‌اى است براى "موضع د.س". به همين ترتيب "تعبير مردم عراق بويژه بخش کردستان" جانشينى براى تعبير خود نويسنده است. آنچه که به عنوان توصيه خيرخواهانه در مورد راديو، که گويا آنقدر روشن و قابل توافق است که نيازى به توضيح و اثبات هم ندارد، بيان ميشود، در واقع بيان اختلاف با موضع دفتر سياسى است. اينجا در واقع اين دارد گفته ميشود که "با شروع فاز دوم و طرح مساله کرد، موضع د.س بايد تعديل بشود وگرنه دفاع از عراق محسوب ميشود".
37
اولا، منفعت ملى ظاهرا ميتواند رنگ حقيقت را هم عوض کند. اگر موضع د.س در قبال بحران خاورميانه پرو-عراقى بود و يا ميتوانسته چنين تعبير بشود اين را بايد در همان چهارچوب نشان داد، عليه آن ايستاد و موضع سوسياليستى را بيان کرد. اگر نه، آنوقت با ورود ملت کرد به صحنه، حقيقتى که ما داريم در اين مواضعمان براى توده کارگر و زحمتکش روشن ميکنيم تعديل نميشود و تغييرى در خصلت موضع ما نسبت به واقعيات مورد بحث داده نميشود. اينکه تعبير پرو-عراقى از موضع حزب حاصل تغيير فضا در کردستان عراق است در خودِ بند مربوطه معلوم است. اما اين فضا در چه جهتى تغيير کرده است؟ روشن است که کرد به مثابه يک ملت به صحنه آمده و مصلحت ملى به شاخصى تبديل شده که اين ملت با اين رهبرى‌اى که دارد تمام صفبندى در بحران خاورميانه را با آن قضاوت ميکند. براى ناسيوناليسم رسمى کرد موضعى که براى تداوم عمليات طوفان صحرا تا سقوط حکومت عراق هورا نکشد پرو-عراقى است. براى ناسيوناليسم راديکال کرد موضعى که فازبندى فوق الذکر را به رسميت نشناسد، محور شدن مصلحت ملى کرد در تاريخ جهان از اواسط اسفند ٦٩ را هضم نکند و هنوز مساله نظم نوين ارتجاعى بورژوازى در مقياس جهانى محور درکش از رويدادهاى منطقه باشد، پرو-عراقى است.
38
ثانيا، وقتى اين حساسيت به پرو-عراقى "تعبير شدن" برنامه راديو را با آن عدم حساسيت مطلق در قبال پرو-آمريکايى بودن اپوزيسيون کرد کنار هم ميگذاريم، بعد از تعجب، فقط به يک نتيجه ميرسيم و آن اين است که نقطه عزيمت نويسنده مقاله تفاوت چندانى با تمايلات رايج مردم عادى در کردستان عراق، و تازه آن بخش مردم که با افق اپوزيسيون ناسيوناليست بارآمده‌اند ندارد. براى آنها هم يکى زشت و ديگرى قابل اغماض است.
39
ثالثا، موضع دفتر سياسى در قبال بحران و جنگ خاورميانه از طرف بخشى (تا آنجا که ما مطلع شديم بخش کمى) از رفقاى حزب از همان اول نسبت به عراق ملايم تلقى شد. اين ايراد از زواياى مختلفى مطرح ميشد. يکى موضع انساندوستانه و به نظر من کم سياسى و محدودنگرى بود که ستم بر مردم کويت را ميديد، اما متوجه نبود که با حتى پذيرش صورت مساله محکوميت عراق صداى حزب کمونيست ايران، مثل همه ليبرالها و انساندوستهاى نيمه‌وقت دنيا، ضميمه چه ماشين تبليغاتى عظيمى ميشد که جناياتى صدها هزار بار ضدانسانى‌تر و وسيع‌تر را تدارک ميديد. اين زمانى بود که جنگ شروع نشده بود. ما از هيچکس کمتر به ماهيت رژيم عراق واقف نبوديم و نسبت به مردم کويت و کارگران مهاجرى که اکثريت عظيم اهالى اين کشور را تشکيل ميدادند و در ادامه اين اقدام عراق دربدر شدند، کمتر دلسوز نبوديم. اما اين را، از آنجا که به آينده کل دنيا و کل بشريت نگاه کرديم، درک کرديم که نبايد بگذاريم حزب کمونيست بازيچه سياست بورژوايى و امپرياليستى در مقياس جهانى بشود. حزب کمونيست از اين بحران جهانى سربلند و با افتخار بيرون آمد. نوشته‌ها و اعلاميه‌هاى ما، در هر جا و به هر زبانى که پخش شد، به عنوان نظرات راديکال، آزاديخواهانه و انقلابى مورد استقبال قرار گرفت.
40
اگر انساندوستى محدودنگر لااقل به دليل عشق به انسانهاى ساکن کويت کل بشريت را در دهها سال آينده فراموش ميکرد، ناسيوناليسم کرد فقط از سر مصلحت ملى‌اش به ما ايراد ميگرفت. همان جريانى که، دو سال قبل، از جمله با اين انتقاد به جدال با ما آمده بود که گويا رابطه کومه‌له با عراق را تيره ميکنيم و ميخواهيم از زير بار مسئوليت جمعى ايجاد اين تماس شانه خالى کنيم، همان جريان حالا ياد انتقاد به رژيم عراق افتاده بود. علتش روشن است. در اين ماجرا تضعيف دولت عراق و بالا گرفتن جنبش در کردستان و وزنه شدن اپوزيسيون کرد را ميديد. کاراکتر رژيم عراق از بمباران مردم شهرها و کارگران پالايشگاهها و کارخانه‌هاى ايران، مردم حلبجه و اردوگاه کومه‌له تا اوت ٩٠ تغييرى نکرده بود. چيزى که تغيير کرده بود و يا انتظار ميرفت تغيير کند قدرت رژيم عراق در صحنه داخلى بود. بنابراين زمان ظاهرا براى ايجاد پيشينه انتقادى به رژيم عراق مناسب شده بود.
41
اين جهت عمومى‌اى است که ناسيوناليسم کرد در حزب کمونيست طى ميکند. مقالات فوق هم در اين متن قرار ميگيرند و در اين متن اهميت پيدا ميکنند. بحث دوفاز و "تغيير فضاى" تبليغات راديويى، فرمولهايى است براى تغيير روش حزب کمونيست ايران نسبت به کل بحران خاورميانه در جهت افق ناسيوناليستى در کردستان.
42

تکرار مفاهيم و توجيهات ناسيوناليسم کرد

يک نکته آزار دهنده در هر سه نوشته محدود ماندن آنها در چهارچوب مقولات و ذهنيات ناسيوناليسم سنتى کرد است. گويى چون مساله کرد مطرح است، تفکر مارکسيستى و سوسياليستى و مفاهيمى که اين تفکر براى فهم و تحليل تحولات اجتماعى بدست داده است کاربست خود را از دست ميدهند و مقولات و مفاهيم ناسيوناليستى موضوعيت پيدا ميکنند. اين را کمابيش در همه سطور اين سه نوشته، در تحليل رويدادها، در انتخاب کلمات، در تعيين موضوعاتى که بايد مورد اشاره قرار بگيرد و غيره ميتوان ديد. از بين اينها من به چند نمونه برجسته اشاره ميکنم.
44

ماجراى "خيانت آمريکا"

انتقاد از آمريکا تحت اين عنوان که به کردها "خيانت" کرده است، فرمولى است که جريانات ناسيوناليست کرد در عراق، و به تبع آنها بخش وسيعى از مردم آواره کرد، در توضيح علل فاجعه اخير بکار ميبرند. براى ناسيوناليسم رسمى کرد که در طول جنگ آمريکا در خليج کنار آمريکا ايستاد و استراتژى خود عليه دولت عراق را به سرنگونى رژيم عراق توسط آمريکا گره زد، اين فرمول شايد هنوز محلى از اعراب داشته باشد. ميگويم "شايد" چرا که بيانات رسمى دولت آمريکا و هزار و يک ايماء و اشاره رسمى و غير رسمى آن در طول اين جنگ حاکى از آنست که اپوزيسيون بورژوايى کرد سياست رسمى آمريکا را به ميل خود و بشيوه‌اى غير واقعى تعبير کرده است. پائين‌تر به اين تعابير وخواص آن براى جبهه کردستان ميرسم. فعلا تاکيدم بر اين مساله است که نسبت دادن خيانت به آمريکا و غرب در قبال کردها، خود ائتلاف و حس وحدت اپوزيسيون کرد با آمريکا در طول جنگ خليج را تاکيد ميکند. همانطور که اظهارات رضا پهلوى مبنى بر اينکه آمريکا به پدر ايشان خيانت کرده است در نظر هر ناظر بيطرف تاکيد بر آمريکايى بودن رژيم شاه است. نه براى رضا پهلوى و نه براى جبهه کردستان چنين فرمولى قبح خاصى ندارد، چرا که واقعيت قبيح ائتلاف با آمريکا، آمريکايى بودن، قبلا مشروع جلوه داده شده بود. همين فرمول و همين بى اعتنايى به قبح اين فرمول درمقالات مورد بحث ما نيز منعکس است. قبلا گفتم که اتحاد "فاز اولى" جبهه کردستان با آمريکا عامدانه از تصوير بيرون گذاشته ميشود. اولين جايى که آمريکا و کردها در يک جمله و در متن يک رابطه مورد اشاره قرار ميگيرند آنجاست که صحبت از حرکت آمريکا و يا توطئه آمريکا عليه کردهاست: "سياست آمريکا ترجيح دادن رژيم کنونى بر هر انقلاب مردمى و بر اپوزيسيون موجود بوده و بهمين دليل تا کنون دست صدام را در سرکوب مردم باز گذاشته و حتى تلويحا وى را تشويق کرده است". (سند اول)
47
"سياست آمريکا در قبال خيزش توده‌اى در کردستان آشکارا حمايت رژيم عراق در مقابل قيام مردم بود. دولت آمريکا چه با اعلام حمايت سياسى از رژيم عراق در مقابل "خطر تجزيه و آشوب" و چه با باز گذاشتن دست ارتش عراق و حتى تسهيل کار وى در اين سرکوب اين هدف را دنبال ميکرد که..." و نيز "به اين معنا سياست سرکوب جنبش مردم در کردستان عراق حقيقتا يک سياست امپرياليستى بود و بايد گفت که با شکست قيام و... اين سياست امپرياليستى دستکم در اين مرحله به اهداف خود رسيده است". (سند دوم)
همين ايده آمريکا "دست عراق را باز گذاشت" به انحاء مختلف و ديگر کمابيش با فرمولبندى‌هاى رايج‌تر آن در مقاله کارگر امروز مطرح ميشود. براى مثال نويسنده از "تغيير چشمگير در سياست آمريکا" پس از شروع اعتراضات داخلى ياد ميکند و پاراگراف‌هاى متعدد با روح انتقاد از اين سياست "تغيير يافته" بدنبال آن ميآورد: "ابتدا شهرهاى جنوبى عراق و سپس به فاصله کمى شهرها و مراکز شمال کشور، که از کردها تشکيل ميشود، سر به شورش برداشتند. ... اينجا ديگر سياست آمريکا تغيير چشمگيرى پيدا کرد. تلاش براى سرنگونى رژيم عراق، چيزى که برنامه اعلام نشده آمريکا و متحدين آن در جنگ بود، موقتا هم که شده در مقابل شورشهاى مردم خود را به دفاع از حاکميت دولتى و تماميت ارضى عراق داد و آمريکا تلويحا و علنا اعلام کرد که از دولت مرکزى عراق در مقابل "آشوب و آنارشى" حمايت ميکند. فشار به رژيم عراق آشکارا جاى خود را در باز گذاشتن دست حکومت در سرکوب مخالفان داد. ... در حالى که حملات حکومت به کردها شروع شده بود، آمريکا ممنوعيت روى پرواز هليکوپترهاى عراقى در آسمان اين کشور را، که بلافاصله پس از ختم جنگ براى مقاصد نظامى خود به اين کشور تحميل کرده بود لغو نمود." پس از اين اظهارات پاراگراف طولانى‌اى در مورد تأثيرات آوارگى کردها بر افکار عمومى ميآيد. اين بخش مقاله اين استنباط را ميدهد که گويا جوانب "زشت" سياست آمريکا در منطقه و اين واقعيت که "جنگ آنقدرها هم با نيّاتِ حَسَنه و هدفهاى عادلانه و اخلاقى همراه نبوده" تازه با آوارگى کردها براى افکار عمومى قابل مشاهده شده است. مقاله سپس مستقيما به مسئوليت آمريکا و غرب و خيانت آنها به مردم کرد اشاره ميکند: "در مقابل اين وضع دولتهاى غربى براى شستن دست خود از بار اين مسئوليت و براى اينکه نگذارند چهره زجرآلود آوارگان تصوير نظم نوين امپرياليستى را بيش از اين آلوده کند به تکاپو افتاده‌اند، ارسال کمکهاى غذايى و دارويى اگر نتواند و يا اصلا محلى نگذارد که جراحت انسانى عميق ناشى از احساس خيانت و توطئه را درتوده‌هاى کرد التيام دهد، بارى قرار است عذاب وجدانهاى ليبرال را تسکين داده و منتقدين دمکرات را آرام سازد." نويسنده، منتقدِ "احساس خيانت" در توده‌هاى مردم نيست، بلکه آن را به نحوى تأييدآميز و با ارائه "فاکت" از "چرخش آمريکا" و رفع توقيف از هليکوپترها گزارش ميکند. در اين مقاله احساس خيانت کردها احساسى مشروع تلقى ميشود که به شانه خالى کردن طرف مقابل، آمريکا و غرب، از تعهداتشان دلالت ميکند. "دست رژيم عراق را باز گذاشتند"، "به هليکوپترها اجازه پرواز دادند"، "سياست آمريکا چرخش کرد"، "سياست سرنگونى رژيم عراق جاى خود را به حمايت از آن داد". اينها ادعانامه ناسيوناليسم کرد عليه آمريکا و توجيهاتى براى هزيمت بى‌مقدمه و ناگهانى نيروهاى اپوزيسيون کرد در برابر نخستين پيشرويهاى ارتش عراق است. معنى احساس خيانت، انتظار از آمريکاست. اينجا مضمون اين انتظار هم بيان شده: عدم چرخش در سياست آمريکا و ادامه يافتن کمپين آمريکا براى سقوط رژيم عراق. از نظر عملى اين معنايى بجز شکوه از عدم ادامه عمليات طوفان صحرا ندارد. يعنى ادامه يک تجاوز امپرياليستى و خانه خرابى ميليونى مردم عراق و کويت. ناسيوناليسم کرد توده وسيعى از مردم کرد را به اينجا رسانده است که اين را بخواهند. رفيق مهتدى ظاهرا متوجه قبح اين موضع نيست. نه فقط افشا کننده و منتقد اين خواست توده‌هاى مردم کردستان و در واقع پلاتفرم تبليغاتى ناسيوناليسم کرد بعد از شکست، نيست، بلکه بر آن صحه ميگذارد. اگر کسى نويسنده را نشناسد و از ايدئولوژى و تعلق حزبى او خبر نداشته باشد، ميتواند مقاله کارگر امروز را بسادگى يکى ديگر از بيانات سخنگويان ناراضى‌تر جبهه کردستان تلقى کند. جبهه‌اى که نه فقط دخالت نظامى آمريکا را مشروع تلقى ميکند بلکه عليرغم قرارداد آتش‌بس بين عراق و آمريکا، هنوز خواهان تداوم اين دخالت است.
53
واقعيت اين است که آمريکا خيانت خاصى به اپوزيسيون ناسيوناليست کرد نکرد. چرخش خاصى در سياست آمريکا وجود نداشت. اين فرمولها ابزار اعمال فشار اپوزيسيون کرد به آمريکا و گرفتن امتياز در فرداى شکست است. اينها ابزار استفاده اپوزيسيون کرد از آوارگى مردم کردستان بعنوان يک سرمايه سياسى است.
54
سياست آمريکا در عراق هيچگاه ناظر بر تشکيل يک حکومت ائتلافى از اپوزيسيون کرد، حزب الدعوه و شيوعى‌ها و غيره نبود. از ابتدا به مساله تماميت ارضى عراق تاکيد کردند، از ابتدا گفتند که رژيم تضعيف شده عراق را بر اپوزيسيون آن ترجيح ميدهند، از ابتدا با صراحت اعلام کردند که دامنه کمپين نظامى ائتلاف به پس گرفتن کويت و تخريب ماشين جنگى عراق محدود ميشود و سياست جايگزينى صدام را پس از ختم جنگ و به طرق سياسى و مسالمت‌آميز و با اجتناب از بى‌ثبات کردن اوضاع عراق دنبال خواهند کرد. و بالاخره هم عملا قبل از آنکه جنبشى در جنوب يا شمال عراق آغاز شود قرارداد آتش‌بس با عراق را امضا کردند و به عمليات نظامى خود خاتمه دادند. اگر "سياست اعلام نشده"اى مبنى بر سرنگونى رژيم عراق در کار بود هم هر ناظرى بايد بفهمد که اين با آتش بس منتفى محسوب ميشود. اما اپوزيسيون ناسيوناليست کرد از دادن تصويرى غير از اين از سياست آمريکا و از خوراندن تبليغاتى که سران ائتلاف اينجا و آنجا براى اعمال فشار بر عراق در مورد تصرف بغداد و سرنگونى رژيم عراق براه ميانداختند، به مردم کردستان نفع معينى را دنبال ميکردند. "آمريکا با ماست"، "قرار است رژيم عراق سرنگون شود"، "حکم حکومت در کردستان در جيب ماست" و غيره ابزار کشاندن توده مردم عاصى از رژيم عراق به پشت سياستهاى ناسيوناليسم کرد بود. اعلام حمايت آمريکا از خود عينا حرفى است که در اين دهساله ورد زبان سلطنت طلبان ايرانى و حتى مجاهدين بوده. اين يک روش گسترش نفوذ در فضاى قدرگرايى توده‌اى و نگاه به بالاى مردم و ابزار گسترش اين فضاست.
55
بحث رفع توقيف هليکوپترها براستى تأسف آور است. اين توجيهى براى هزيمت جبهه کردستان است. شخصا بياد ندارم هيچيک از دست اندرکارهاى جنبش کردستان در ايران و عراق تا امروز چنين نقش شامخى به هليکوپتر داده باشند. تا حدى که بعنوان يک فاکتور قابل ذکر در شکست "مردمى برگذشته از موج اعتراض و خيزشها که خود را کاملا پيروزمند احساس ميکردند" مطرح شود. گذشته از اين، از نظر عينى اين ادعا نادرست است. پس از اولين پرواز هليکوپترها، که خود بدنبال سرنگون کردن دو هواپيماى عراقى پس از آتش بس بود، شوارتسکف رأسا از اينکه در معاهده آتش‌بس فقط ممنوعيت پرواز هواپيماهاى با بال ثابت را گنجانده است در پيشگاه اپوزيسيون عراق اظهار تاسف کرد. اپوزيسيون کرد سرِخود هليکوپترها را هم وارد مواد قرارداد کرده تا امروز گواه بيشترى مبنى بر جرزنى و خيانت آمريکا داشته باشد. پيدا شدن سر و کله اين ادعا در مقاله مورد بحث دامنه تسلط ذهنيات ناسيوناليسم کرد بر اين نوشته را ميرساند.
56
بحث خيانت آمريکا مکمل سياست پيشروى به حمايت آمريکاست. نميتوان به دومى انتقادى داشت و ايراد اولى را متوجه نشد. نفس تبيين مساله بصورت خيانت آمريکا به معناى اعلام مشروعيت دخالت امپرياليستى در عراق، تمايل به تداوم عمليات ويرانگر طوفان صحرا و راضى بودن به تبديل مردم کردستان به مثابه يک ملت، مانند اسرائيل، به زائده و پايه دخالت دراز‌مدت امپرياليستى در منطقه است. به اين بعدا ميرسيم.
57

"پيشروى جنبش کردستان" و تصرف "کرکوک و مناطق نفت خيز"

در اين سه نوشته بدفعات به مقوله "جنبش کرد" يا "جنبش کردستان" برميخوريم. حذف صفتى که قاعدتا بايد اين جنبش را توصيف کند، مانند خودمختارى طلبانه، ملى، و مشابه اينها در سنت تبيين حزب کمونيست ايران از مساله کرد گامى اساسى به عقب است. اين بازگشتى است به تبيين ناسيوناليستى که در آن جنبش موسوم به "جنبش کردستان" نه بصورت يک جنبش ملى و يا خودمختارى طلبانه در کنار و موازى ساير جنبش‌هاى اجتماعى ديگر در کردستان، نظير جنبش کارگرى، جنبش دمکراتيک، جنبش زنان و غيره، بلکه بصورت ظرف عمومى هر حرکت اعتراضى و جنبش مادر در کردستان معرفى ميشود. مقوله "جنبش کردستان" به اين ترتيب بار طبقاتى خود را از دست ميدهد و ماوراء طبقات و مقدم به طبقات معرفى ميشود. در اين باره قبلا بحث زيادى در حزب کمونيست شده و خيلى وقت بود که اين عبارت به اين صورت توسط مبلغين و مروجين حزب بکار نرفته بود. رويدادهاى اخير، فعلا اين تأثير را داشته است که اين نوع مفاهيم ناسيوناليستى را حتى در صفوف ما زنده کند.
59
نگرش به آنچه ميگذرد بعنوان "جنبش کردستان" همراه خود پذيرش هر چه در اين انبان ريخته شده بعنوان اجزاء و مشخصات جنبش کردستان را اجتناب ناپذير ميکند. اپوزيسيون ناسيوناليست، رهبران آن، شعارهاى مطرح شده و نشده، روشها و اقداماتى که در متن اين "جنبش کردستان" صورت گرفته‌اند همه و همه براى کسى که اينگونه به مساله نگاه ميکند به "جنبش کردستان" تعلق دارند. نوشتن نامه حمايت به اپوزيسيون ناسيوناليست کرد که در مقالات دوم و سوم از تناقض منافع آن با توده‌هاى زحمتکش صحبت ميشود حاصل صدور کارت عضويت از‌پيشى آنها بعنوان بخشى از "جنبش کردستان" است.
60
اما مساله به همين محدود نميماند. "جنبش کردستان" با اين خصلت معرفه و کلى خود، پيوستگى تاريخى خاصى بدست ميآورد و گذشته و سنتى برايش ساخته ميشود که نويسنده ناگزير است امروز اين جنبش را در پرتو اين گذشته بفهمد. اين را در بحث خيانت آمريکا ميشود ديد. قطعا نويسنده به هيچ وجه حاضر نخواهد بود با همين لحن از "احساس خيانت" کارگران بلوک شرق نسبت به غرب، يا جنبش کارگرى کردستان نسبت به آمريکا، صحبت کند. حتى اگر چنين احساسى واقعا وجود داشته باشد معلوم است که يک کمونيست از همان ابتدا با تلخى و انتقاد از نفس اين احساس صحبت ميکند و به گزارش تائيد‌آميز آن دست نميزند. اما ظاهرا "جنبش کردستان" با سنت و پيشينه‌اى که برايش ساخته شده چنين تبيينى را مجاز ميکند. "بالاخره ملت کرد بايد حق خود را به نحوى از انحاء بگيرد". خاصيت مقوله غير طبقاتى، غير طبقاتى کردن و غير انتقادى کردن نگرش کسى است که اين مقوله را در سيستم فکر خود بکار ميگيرد.
61
نمونه برجسته ديگر حرف زدن به زبان "جنبش کردستان"، و در واقع فهميدن مساله از دريچه ماوراء طبقاتى، نحوه برخورد مقاله سوم به مقدرات "جنبش کردستان" و قضاوت رشد و پيشروى آن در دوره آتش‌بس تا آوارگى است. مقاله کارگر امروز تصويرى حماسى از پيشروى و پيروزى جنبش بدست ميدهد و سپس سؤالات بى پاسخى در مورد دلائل شکست و هزيمت مطرح ميکند. تصويرى که از پيشروى جنبش در کردستان بدست داده ميشود اين است: "چرا و چه شد که مردمى برگذشته از موج اعتراضات و خيزشها، که خود را کاملا پيروزمند احساس ميکردند به فاصله کمى به صورت آوارگان بى پناهى درآمدند که براى حفظ جان خود به هر چيزى ميآويزند... چرا و چگونه مردم مسلحى که بدنبال خيزشهاى عمومى توانسته بودند مناطق مهمى و منجمله پاره‌اى از منابع نفتى را تحت کنترل بگيرند به اين سرعت به هزيمت [افتادند]. ... چرا مقاومت توده‌اى نتوانست سازمان يابد؟" علت اينکه مقاله نميتواند براى اين سؤالات پاسخ جدى‌اى پيدا کند و لاجرم راه را براى ورود تبيين رسمى ناسيوناليسم کرد (خيانت آمريکا و رفع توقيف از هليکوپترها) باز ميگذارد، در اساس همان فراموش کردن "فاز اول" و نديدن شرايط اجتماعى و چهارچوب وسيع‌تر رويدادهاى اخير در کردستان عراق است. اما در کنار اين علت اصلى، درک سنتى از پيشروى جنبش، هم در ذوق‌زدگى افراطى اوليه و هم در حيرت ناموجه بعدى در مورد هزيمت برق‌آسا، سهيم است. در اين مقالات پيشرفت جنبش (از آنجا که "جنبش کردستان" است و نه جنبش با ترکيب و مشخصات طبقاتى معلوم) از دريچه نگرش سنتى مبارزه پيشمرگانه در کردستان فهميده شده. "مردم مسلحى که کنترل مناطق مهم و از جمله مناطق نفت‌خيز را بدست ميگيرند"، اگر بجاى اين درک از پيشروى جنبش، آنطور که سنت کمونيستى و آموخته‌هاى خود ما از انقلاب ايران و نيکاراگوئه و دهها نمونه مشابه تاکيد ميکند، در متن پيشروى سراغ شعارها، مطالبات، برنامه، نحوه حضور طبقات در صف جنبش اعتراضى وتناسب قواى آنها، پيشينه جنبش در فاز اعتراض سياسى و غير مسلحانه، تشکلهاى توده‌اى، رهبران رايکال، هژمونى طبقاتى، افق حاکم بر جنبش، و فاکتورهايى را بگيريم که معمولا کمونيستها با آن پيشروى و پسروى جنبشها را قضاوت ميکنند، آنوقت روشن است تبيين موجود از پيشروى جنبش بايد به نحوى تعديل شود. اما اينجا تصرف و پيشروى نظامى حاصل از تلفيقى از خيزش مردم، رنگ عوض کردن عشاير مسلح شده توسط دولت، ورود پيشمرگان جبهه و تزلزل و يأس نيروهاى دولتى بعنوان کلام آخر در پيشروى جنبش کردستان نگريسته ميشود. من اين را ميفهمم که اگر طوفان صحرا به شکل قبل يا در اشکال تعديل شده‌ترى تا سقوط رژيم عراق ادامه مييافت، پيشروى نظامى در کردستان براستى بيشترين دستاورد براى خطوط سنتى "جنبش کردستان" محسوب ميشد. اينهم يک سناريو ميبود. اما اگر کسى واقعا به اين سناريو دل نبسته باشد و بخواهد پيشروى جنبش را و مقدرات بعدى آن را با محاسبه توانايى مادى خود جنبش ارزيابى کند، از همان ابتدا ميبايست نگرانى خود را از ضعف و اغتشاش فکرى، برنامه‌اى، سياسى، سازمانى، رهبرى و عملى اين جنبش ابراز کند و نسبت به فاجعه‌اى که در صورت ضد حمله نظامى دولت مرکزى بر سر "جنبش کردستان" خواهد آمد هشدار بدهد و دنبال راه حل بگردد و نه اينکه اساسا به صرف تصرف نظامى همراه اين جنبش احساس پيروزى کند و بعد همراه اين جنبش به حيرت بيفتد. آنچه رخ داد حاصل ناگزير دست بالا داشتن افق پيشمرگانه ناسيوناليسم کرد و جلو افتادن آن در صحنه مبارزه مردمى در کردستان بود. افق مقاله مورد بحث ما از اين افق پيشمرگانه قابل تميز نيست.
64
آنچه که از قرار به اين پيشروى مسلحانه اهميت مؤکدى ميبخشد تصرف "مناطق پر‌اهميت و پاره‌اى از منابع نفتى" است. اينکه نفت کرکوک در استراتژى کردستان مستقل و واحد جاى مهمى احراز کند قابل درک است. در اين بينش نفت مناطق کردنشين عراق بعنوان يک پشتوانه و مبناى اقتصادى براى وجود کشورى به اسم کردستان اهميت پيدا ميکند. اما از اين مجرا نفت کرکوک به يک فتيش در تفکر ناسيوناليستى تبديل ميشود که حتى وقتى استراتژى استقلال و وحدت کردستان بدلائل سياسى و کنکرت کنار گذاشته ميشود، باز نفت کرکوک بصورت يک روياى دست نيافتنى و قائم بذات در تفکر ملييّون کردستان ميدرخشد. از نظر عملى، اقتصادى و نظامى تصرف مسلحانه منابع نفتى در کردستان عراق توسط نيروهاى کرد، در غياب خواست استقلال، معنا و خاصيتى ندارد. تملک نفت کرکوک و فروش آن با اشغال اراضى بالاى منابع نفت ممکن نميشود، چرا که بر خلاف انبارهاى کالا، مزارع و يا احتمالا کارخانجات (در شرايط خاصى)، تصرف منابع نفتى معنى اقتصادى فورى‌اى ندارد و گرهى از کار نظامى نيروى نظامى تصرف کننده باز نميکند. مساله بر سر حق حاکميت بر آن منطقه و لاجرم تصرف حقوق و کسب حق استخراج و صدور نفت، آنهم پس از راه اندازى صنعت نفت و حل و فصل مساله حمل و نقل و بستن قرارداد است. بنابراين تصرف منابع نفتى وقتى ميتواند ارزش اقتصادى يا استراتژيک داشته باشد که در متن حرکت براى کسب حق حاکميت و استقلال قرار بگيرد و اين، اساسا به اين دليل که آمريکا و ترکيه خوششان نميآيد، قبلا توسط اپوزيسيون کرد منتفى اعلام شده بود. مساله نفت يک مساله سياسى و بين المللى است و ارتشى هم که منابع نفتى را تصرف ميکند هنوز بخودى خود يک قدم به استفاده اقتصادى و نظامى از نفت نزديکتر نشده. ارتش عراق هم کل نفت کويت را تصرف کرد، اما فروش يک بشکه آن بدون رسميت يافتن حق حاکميت عراق بر کويت مقدور نبود. بدون توجه به اين جنبه سياسى و حقوقى مساله، گفتن اينکه "حتى پاره‌اى از مناطق نفتى را تصرف کرده بودند" بخودى خود چيزى بيش از تعظيم به فتيش قديمى جنبش ملى در کردستان نيست. واقعيت اين است که براى جبهه کردستان، که بر طبق سرخط بوش در طول اين ماجرا حتى از خودمختارى هم سخن نميگفت و در تأکيد بر تماميت ارضى عراق با رژيم عراق مسابقه گذاشته بود، "تصرف پاره‌اى از مناطق نفتى" توسط مردم يا نيروهاى جبهه يک زيان مهم نظامى بود. اين رژيم عراق را به جنگ مرگ و زندگى دعوت ميکرد بدون آنکه خود از نظر نظامى و يا اقتصادى خاصيت فورى‌اى داشته باشد.
65

طرح "سرزمين امن"

تائيد طرح سرزمين امن در شمال کردستان يکى از بارزترين نشانه‌هاى تناقض ناسيوناليسم با منافع توده‌هاى کرد بود. تا امروز مساله مردم کردستان رفع ستم ملى در چهارچوب کشورهاى موجود و يا تشکيل يک کشور مستقل بوده است. انتهاى طرح پناهگاه امن بى کشور شدن مردم کرد و دچار شدن آنها به سرنوشت مردم فلسطين است. براى سازمانهاى ناسيوناليست کرد، که تا همين يکسال پيش مطابق مد يکسال پيش تشکيل کميته‌هاى حقوق بشر کرد و نظير آنها را جلوى خودشان ميديدند، تبديل شدن به نيرويى با پرستيژ بين‌المللى نظير سازمان آزاديبخش فلسطين و به بازى گرفته شدن در سازمان ملل و مراجع مختلف لابد يک پيشرفت محسوب ميشود. اما اين مشروط به اين است که مردم کرد به سطح بيحقوقى مردم فلسطين تنزل داده بشوند. و ظاهرا ناسيوناليسم رسمى کرد به اين معامله راضى است.
67
اما در پس تائيد اين طرح يک توهم ديگر نهفته است که باز در ديدگاه سنتى نظاميگرانه و روستايى نسبت به مساله کرد ريشه دارد. در اين تفکر سرزمين امن آمريکا و انگلستان براى کردها نه با ماهيت سياسى و حقوقى واقعى‌اش، بلکه در بعد صرفا جغرافيايى‌اش فهميده ميشود. در حالى که از پيش معلوم است که صحبت بر سر تشکيل يک کشور مستقل کرد نيست، به صرف اينکه به نحوى از انحاء "سرزمينى" گير کردها ميآيد از اين طرح استقبال ميشود. باز آنچه غايب است چهارچوب سياسى و حقوقى حاکم به اين طرح و معانى اجتماعى و فرهنگى و فکرى آن براى مردم کرد و در واقع کل دنياى معاصر است و آنچه ديده ميشود تحقق يک فتيش قديمى سنت ملى، يعنى "سرزمين" است. براى نيروى پيشمرگ ناسيوناليست، براى عشاير، براى روستايى در نظام پيشاسرمايه‌دارى، وجود سرزمينى که دشمن سرکوبگر نتواند وارد آن بشود مزيت مهمى است. ولى براى کارگر و بورژواى کرد مسائلى از قبيل حق شهروندى، اشتغال، سرمايه‌گذارى، توسعه اقتصادى، رشد، صنايع و نظير اينها جزو تعاريف جامعه‌اند. هدف مبارزه اينها حتى در چهارچوب ملى نه کسب "سرزمين" بخودى خود، بلکه سرزمينى براى دربرگرفتن يک جامعه است. ابدا روشن نيست که چرا طبقات اصلى جامعه سرمايه‌دارى در کردستان بايد از ايجاد منطقه امنى براى نگهدارى غير اجتماعى افراد کرد خوشحال باشند.
68
همين تعلق خاطر فتيشيستى به "سرزمين" و غفلت از معنى حقوقى و اجتماعى و صد البته سياسى طرح پناهگاه امن را در مقاله کارگر امروز ميبينيم. گفته ميشود: "حتى پيشنهاد اوليه "منطقه امن"، بخاطر اينکه به هر رو ممکن بود در آينده متضمن نوعى موقعيت سياسى- جغرافيايى براى کردها باشد، کنار گذاشته شد و اکنون تمام تحفه سردمداران "نظم نوين جهانى" براى خلق کرد "پناهگاه امنى" براى "آوارگان" است. اردوگاههايى که جز "صبرا" و "شتيلاى" کردها براى دائمى کردن موقعيت آوارگى آنها قرار نيست چيز ديگرى باشد." به عبارت ديگر اگر صحبت بر سر منطقه و سرزمينى براى کردها بود "يک حرفى"، اما اين طرح به طرح "اردوگاه آوارگان" تقليل داده شده. شخصا نميدانم اينجا بر مبناى کدام مشاهدات وجود چرخشى در طرح "سرزمين امن" استنتاج شده. واضح است که اين طرح بتدريج تدقيق شده. اما اساس آن تغيير نکرده: ايجاد منطقه امنى زير نظر انگستان و آمريکا و يا سازمان ملل که کردها در آن از تعرض رژيم عراق مصون باشند تا سيل آواره به کشورهاى همسايه و متعاقبا به کشورهاى غربى سرازير نشود. از ابتدا هم اعلام کردند که اين موقتى خواهد بود و به معناى تجزيه عراق نيست. عملا هم منطقه وسيعى را زير پوشش نيروهاى خارجى قرار دادند. بهرحال اين مساله‌اى فرعى است. مساله اصلى خوشنودى مقاله از همان ايده اوليه است. اينجا اينطور جلوه داده ميشود که گويا دائمى شدن آوارگى مردم کرد از تبديل طرح "سرزمين امن" به "پناهگاه امن" شروع ميشود. حال آنکه همان طرح سرزمين امن، بدلائلى که گفتم، اين دورنما را جلوى مردم کرد گرفت. منتها ظاهرا چون آنجا صحبت از سرزمين بود خيرى در آن نهفته بود.
71
باز يک جنبه مهم اين نوع برخورد نگريستن از دريچه چشم منافع ملى معين است. مستقل از تأثيراتش روى مردم کرد، طرح منطقه امن يک طرح استعمارى است که در آن انگلستان و آمريکا رسما دارند براى مردم دنيا تکليف معلوم ميکنند و به دخالتهاى اينچنينى در سطح جهان از نو مشروعيت ميدهند. حتى اگر اين طرح "متضمن نوعى موقعيت سياسى- جغرافيايى براى کردها" بود، يک کمونيست بايد آن را بعنوان احياى روشهاى استعمارى و تعرضى به دستاوردهاى تاکنونى زحمتکشان دنيا عليه دخالتهاى عريان امپرياليستى محکوم ميکرد. به هر قيمت که قرار نيست "نوعى موقعيت سياسى و جغرافيايى" براى کردها بدست بيايد. ملت مظلوم يهود و موقعيت سياسى- جغرافيايى فعلى‌اش جلوى چشم همه ماست. اين بى‌اعتنايى به جهان و کليت وسيع‌تر انسانى و سياسى همانطور که گفتم مشخصه ملى گرايى و هر نوع ايدئولوژى مبتنى بر تقسيم انسانها به خودى و بيگانه است.
72

٭ ٭ ٭


در اين نوشته خود را به اهم موضوعات مورد اشاره اين مقالات محدود کردم. علاوه بر اين مقالات رفيق مهتدى در مقطع زمانى مشخصى نوشته شده و بنظر من اصولى نبود مشاهدات بعدى از روند رويدادها در کردستان و با اطلاعات دقيقترى که بعدا بدست ما رسيد و در مقالات رفيق منظور نشده در نوشته من انعکاس پيدا کند. يکى از اين نمونه‌ها جنبش شورايى در کردستان است که در اين نوشته کلا به بحث آن وارد نشدم. با اين حال نکات متعدد ديگرى در مقالات فوق باقى ميماند که ميتوانست مورد نقد قرار بگيرد. اما ورود به اينها مطلب را از اينهم طولانى تر ميکرد.
74
من درباره نکاتى که در اين مقالات آمده نظر دادم. آنچه نوشته شده ناسيوناليستى است. اما جدايى واقعى و بمراتب مهمتر اين نگرش از سوسياليسم و کمونيسم را نه در آنچه نوشته شده بلکه در آنچه نوشته نشده بايد جستجو کرد. رها کردن افق جهانى و عدم نگرش به مساله کرد در متن يک تقابل وسيع‌تر طبقاتى در خارج مرزهاى کردستان، نديدن عروج ميليتاريسم امپرياليستى، نديدن رشد شکافهاى ملى ميان زحمتکش کرد و عرب، نديدن تلاش بورژوازى در جهت تبديل کرد به مثابه يک ملت به پايگاه دخالت امپرياليستى در منطقه، نديدن راه حل ارتجاعى و شبه-اسرائيلى و از بالاى قدرتهاى امپرياليستى براى مساله کرد، نديدن تأثير توهمات ملت کرد و اپوزيسيون بورژوازى کردستان عراق بر جنبش ضد جنگ و بر مبارزه کارگر غربى عليه بورژوازى تجاوزگر خودى، جدا کردن تجربه کرد از يکى از مهمترين بحرانهاى سياسى بين‌المللى و لذا کمک به مخدوش کردن حافظه تاريخى کارگران، و بويژه کارگر و زحمتکش کرد، در قبال اين بحران وسيعتر، نديدن نظم ارتجاعى‌اى که از جمله (و در حاشيه) با سوء استفاده از ستمکشى مردم کردستان دارد در کل دنيا شکل ميگيرد، اينها مقالات فوق را تماما نسبت به سنت کمونيستى بيگانه ميکند و جزو ميراث ناسيوناليسم راديکال کرد قرار ميدهد.


منصور حکمت
٢٢ر٥ر١٩٩١


اولين بار در تاريخ ٢٣ ماه مه ١٩٩١ بصورت جزوه‌ داخلى توسط دفتر سياسى در اختيار ليست معينى از اعضاى حزب قرار گرفت.

بعدا بصورت علنى در مجموعه "بحران خليج و رويدادهاى کردستان عراق - اسناد مباحثات و اختلافات درونى جناحهاى حزب کمونيست ايران" در دسامبر ١٩٩٣ توسط حزب کمونيست کارگرى ايران به چاپ رسيد (چاپ دوم مجموعه يکجلدى، صفحات ٨٥ تا ١٠١). نوشته‌هاى عبدالله مهتدى هم در اين مجموعه منتشر شده است.


m-hekmat.com #2300fa.html