Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

از منظر اژدها

نامه اول در مورد مطلب بهمن


تابحال خود را جاى اژدهاى افسانه ها گذاشته ايد تا از منظر او به کل قصه نگاه کنيد. طرف (اژدها) در غار خود نشسته است و بکار خودش مشغول است، شايد کتاب ميخواند، شايد نفس آتشين و نعره‌هاى مهيبش را تمرين ميکند، يا خاطراتش را مينويسد، همهمه‌اى بيرون غار بلند ميشود، معلوم ميشود شاهزاده جديدى آمده است تا سرش را از تن جدا کند و تحفه ببرد. شايد پرنسسى زيبا چنين شرطى براى وصل گذاشته است، شايد گرفتن تاج شاهى در گرو اينست، شايد شاهزاده ميپندارد در اين غار جام جمى هست، يا صاف و ساده حوصله‌اش سر رفته است و مثل سابق احساس شازدگى نميکند.
3
من دارم به اين اژدها سمپاتى پيدا ميکنم. سرنوشتش به خود من شباهت زيادى دارد. دارم کارم را ميکنم، که از قيل و قال بيرون معلوم ميشود پهلوان ديگرى به جنگ "ديو" آمده است. کسى ميخواهد دست بکار چيزى بشود و يا از کارى دست بردارد، کسى ميخواهد چيز ديگرى بگويد، يا آنچه ميگفت را ديگر نگويد، کسى ميخواهد برود، يا نيايد، انگار اولين نيازى که حس ميکند اينست که تکليفش را با "منصور حکمت" روشن کند. ميگويم منصور حکمت، و نه اسطوره بورژوازى، برنامه حزب، تفاوتهاى ما، و ليست طويل ديگرى از نظرات و سياستها و احکام و استدلالات مکتوب و مصوب ارگانهاى يک حزب سياسى، چرا که اين شازده‌ها، با خود اژدها کار دارند. ظاهرا فقط اين جنگ نشان اطرافيانشان ميدهد که اينها کسى هستند، گسسته‌اند، برخاسته‌اند، پرچمى برافراشته‌اند، داعيه‌اى دارند. چه لطفى دارد کسى تفاوتهاى ما را رد کند، برنامه حزب را رد کند، دهها و صدها نوشته و سخنرانى قرار و قطعنامه را رد کند، وقتى ميتواند با چهار خط، چهار فحش، چهار ادعا، چهار جعل، عالم و آدم را به رشادت سياسى خود شاهد بگيرد. چه لزومى دارد به حقيقت بپردازيم، و به نقد افکار و سياستها برويم، وقتى ميتوانيم از حريف شيطان بسازيم و مطمئن باشيم که در صحنه کارزار وسيع چپ و راست در جامعه و بازار وسيعى که براى هرچه در زرورق "دگرانديش مظلوم" عرضه شود وجود دارد، و احترامى که دنياى تشيع براى پرسوناژ امام حسين قائل است، همين براى بسته شدن بار آدم کافى است.
4
رفيق بهمن شفيق يک تز دارد و مقدار زيادى توهم. تز اينست که مردم در ايران قبل از خاتمى در فکر سرنگونى و بلکه انقلاب بودند، و با انتخابات دوم خرداد با رژيم کنار آمدند. اين البته تز خود خاتمى هم هست، تز دختر آقاى گلشيرى و رئيس بخش فارسى بى‌بى‌سى هم هست. آنها بورژوا هستند و همراه طبقه متوسطشان به استقبال خاتمى ميروند، بهمن پرولتر است و صحنه سياسى را کنار ميگذارد تا ويک‌اند با تروتسکيستهاى آلمان انترناسيونال بسازد و وسط هفته بعنوان مسئول کميته محلى "ياران حيدر" و "مبارزين مبارزان در راه وحدت...."، محفل کارگرى را "از زير ضرب در ببرد" و در اعتراض به بد رفتارى پاسدار با زن زحمتکش جلوى کميته اعتراض راه بياندازد. اين آن يک تز است.
5
و اما توهم اينست که ميپندارد اينها را ميشود به نام مارکسيسم در اين حزب عرضه کرد، خيال ميکند ميتوان با ايدئولوژى "دوم خرداد" در اين حزب "اپوزيسيون کارگرى" درست کرد، يا دقيقتر، با کارگر کارگر گفتن در اين حزب اپوزيسيون دوم خرداد درست کرد. خيال ميکند تئورى و تز و سياست براى ديگران هم همينقدر بازيچه است. خيال ميکند.
6
من بهمن را خيلى دوست داشتم و هنوز دارم. قبلا مثل يک همسنگر، امروز مثل يک برادر.


منصور حکمت
٧ آوريل ١٩٩٩

مجموعه اسناد در رابطه با استعفاها، حزب کمونيست کارگرى ايران

m-hekmat.com #3030fa.html