نــامــه بــه فــعــالــين حــزب درباره تشکيل فراکسيون کمونيسم کارگرى
2
رفقا،
3
نامه قريب ٤٨٠ نفر از رفقاى حزبى به پلنوم هفدهم مبنى بر دادن اختيارات به من (يا به کانون) براى رهبرى حزب کمونيست ايران، پس از پايان پلنوم بدست ما رسيد. با اينحال پيامى مبنى بر وجود يک چنين خواستى از جانب تعداد زيادى از رفقا قبلا به اطلاع پلنوم رسيده بود و علاوه بر اين رفيق حميد تقوائى در پلنوم قرارى با همين مضمون پيشنهاد نمود که بعنوان يک دستور ويژه در پلنوم بحث شد. در اين نامه ميخواهم نظر خود را درباره اين موضوع و مسائل مربوط به آن با شما در ميان بگذارم و رئوس اقداماتى را که فکر ميکنم در اين رابطه بايد انجام بگيرد به اطلاع شما برسانم.
4
پلنوم بحث طولانىاى در اين مورد نکرد. تنها رفيق حميد تقوايى در چند نوبت در دفاع از اين پيشنهاد صحبت کرد و ما در پاسخ ملاحظات خود را بيان کرديم. نهايتا پلنوم، به نظر من بخشا به دليل نديدن استقبال جدى از طرف خود ما، به اين پيشنهاد راى نداد. ملاحظات ما در پلنوم بنظر من به روشنى بيان و درک نشد. امروز، چند روز پس از پايان پلنوم، ميخواهم اين ملاحظات را روشنتر با کل تشکيلات در ميان
5
بگذارم و موضع خود و اقداماتى که فکر ميکنم بايد انجام بدهيم را به اطلاع شما برسانم.
6
اگر بخواهم نظراتم را در اين خصوص در چند جمله خلاصه کنم اين ميشود:
7
١- من پيشنهاد رسيده و کثرت کسانى که از آن جانبدارى کردهاند را گواه يک راى اعتماد عمومى به خط مشى که در اين دوره دنبال کردهايم و به مباحثات کمونيسم کارگرى و استنتاجات عملى و تشکيلاتى آن ميدانم. اين پيشنهاد نشانه هژمونى فکرى سوسياليسم کارگرى در حزب و وجود زمينههاى مناسب براى قرار دادن حزب کمونيست ايران در متن جنبش سوسياليستى طبقه کارگر است.
8
٢- از اين پيشنهاد استقبال ميکنم، آن را با توجه به شرايط موجود در حزب کارساز ميدانم و معتقدم بايد عملى بشود. عملى شدن اين پيشنهاد هم به نفع سوسياليسم کارگرى در حزب و هم تنها آلترناتيو واقعى براى تامين يک رهبرى اصولى و هدايت پراتيک کل حزب است.
9
٣- با اينحال بنابر دلائل مشخص (که پائينتر به تفصيل به آن ميپردازم)، و عمدتا به دليل عدم وجود يک جناح شکل گرفته سوسياليسم کارگرى در حزب در اين مقطع معين، پذيرش فورى و بدون مقدمه اين پيشنهاد در پلنوم هفدهم را ممکن و اصولى نميدانستم. براى عملى کردن اين تصميم گامهاى مقدماتى مهمى بايد ابتدا برداشته شود.
10
٤- ماحصل عملى سپرده شدن رهبرى حزب به ما در هر حال نه انسجام عمومى حزب و حل "مسائل" تشکيلاتى، بلکه آغاز دورهاى از روياروئى بازتر و صريحتر جريانات درون حزب خواهد بود. اگر بخواهد اين اقدام نتيجه مثبتى داشته باشد شکل گرفتن يک جريان آماده و منسجم سوسياليسم کارگرى در درون حزب است. اينکه تا چه حد اين جريان ميتواند به مسائل تشکيلاتى پاسخگو باشد و کل حزب را تا کنگره چهارم به پيش براند کاملا به آمادگى عملى و تلاش فعالين اين خط بستگى خواهد داشت.
11
٥- از هم اکنون بايد اقدامات لازم براى تدارک مقدمات اين کار آغاز بشود. اين اقدامات را پائينتر توضيح ميدهم. به مجرد وجود آمادگى در صفوف جريان ما، خود بايد راسا اين پيشنهاد را در اسرع وقت در کميته مرکزى حزب مجددا طرح کنيم.
12
اجازه بدهيد اين نکات را با تفصيل بيشترى توضيح بدهم.
13
مساله رهبرى در حزب
يکى از استدلالاتى که در ابتدا در پلنوم در دفاع از اين پيشنهاد مطرح شد مساله خلاء رهبرى در حزب کمونيست بود. اين فرمول بعدا به اين صورت اصلاح شد که رهبرى سياسى واقعى که عملا موجود است (کانون يا منصور حکمت و...) در راس هرم تشکيلاتى حزب نيست. بنظر من اتفاقا بعد از کنگره سوم حزب است که ما شاهد يک رهبرى سياسى جدى در حزب هستيم. اين دوره در سطح جهان مصادف بوده است با رويدادهاى عظيم تاريخى که مستقيما به سرنوشت کمونيسم مربوط ميشود. ما، جريان سوسياليستى کارگرى در حزب، حتى از پيش از کنگره سوم با مباحثات کمونيسم کارگرى به استقبال اين رويدادها رفته بوديم و حتى رئوس پاسخ خود به اين شرايط را هم اعلام کرده بوديم. در خود کنگره سوم در گزارش وضعيت جهانى و سخنرانىهاى پيرامون آن تحليل خود را در مورد اين شرايط داديم و حتى حزب کمونيست و آينده آن را در پرتو اين شرايط تجزيه و تحليل کرديم. ما حتى بطور مشخص در مورد وظايف خطير اين دوره کمونيستها هشدار داديم. پس از کنگره سوم بعنوان يک خط معين در حد توان محدودمان در اين کشمکش جهانى قد علم کرديم. ما از مارکسيسم و روايت کارگرى آن دفاع کرديم. در برابر هجوم ملىگرائى و دموکراسى بورژوائى سنگربندى کرديم، ماهيت طبقاتى و اجتماعى بحران بلوک شرق را توضيح داديم و معنى کرديم. براى عرصههاى مختلف فعاليت حزبى الگوهائى تعريف کرديم. در خود حزب دست بکار شکل دادن به يک صف آماده کمونيستى شديم. امروز فعال سوسياليسم کارگرى در حزب کمونيست ايران بيش از هر زمان ميداند که در دنيا کجا ايستاده است، با دنيا چه بايد بکند، با حزب چه بايد بکند، فرقش با ديگران چيست، اولويتهايش کدام است، موانع سر راهش کدام است و غيره. اگر وظيفه يک رهبرى سياسى تجهيز صف مبارزهاش با اين افقها و پاسخ هاست، اگر وظيفه رهبرى سياسى حضور يافتن در سنگرهائى است که به حکم مبارزه طبقاتى واقعى تعريف شدهاند، آنوقت ادعاى من اينست که يک جريان معين در درون اين حزب، هر قدر کوچک هم که بوده باشد، از اين رهبرى سياسى برخوردار بوده است. دقيقا آمادگى اين جريان معين بود که درست در شرايطى که چپ بطور کلى به بحران و ابهام کشيده شده است و سازمانهاى چپ سنتى در ايران به هذيانگوئى افتادهاند، کل حزب کمونيست را از چنين سرنوشتى مصون کرد. تصور اينکه در غياب اين بحثها و اين افقها حزب ما امروز در دل اين تحولات عظيم جهانى به چه موقعيت دشوارى دچار ميشد سخت نيست.
15
پس واقعا هم بحث بر سر نبود رهبرى سياسى با افق در حزب نيست. فرمول "عدم انطباق رهبرى سياسى به هرم تشکيلاتى" از اين نظر دقيقتر است. اين رهبرى سياسى بايد هرم تشکيلاتى را بدست بگيرد و شکل بدهد. خطوط ديگر در حزب نه حرفى دارند و نه چنين داعيهاى دارند. و حتى اگر داشتند حزب کمونيست را نميبايست و نبايد بدستشان داد. اما اجازه بدهيد بپرسيم اين عدم انطباق از کجا آمده. مگر اکثريت قريب به اتفاق کميته مرکزى حزب خود را مدافع و فعال اين نظرات نميداند؟ چرا اين "انطباق" بايد با نقل مکان عملى منصور حکمت و کانون به رهبرى اجرائى حزب صورت بگيرد؟ و آيا واقعا نفس اين اقدام گرهگشا خواهد بود؟
16
بنظر من اين گواه ديگرى بر صحت همان بحثى است که در تفاوتهاى ما مطرح کردم. نفس موافقت کافى نيست. هرم تشکيلاتى و راس اين هرم تشکيلاتى را بايد فعالين سوسياليسم کارگرى در حزب تشکيل بدهند و نه صرفا موافقين آن. اين را پائينتر بيشتر توضيح خواهم داد. بهمين دليل ما از ابتدا کنگره چهارم را بعنوان مرجعى که ميتواند حتى ترکيب کميته مرکزى حزب را تغيير بدهد مقطع انجام اين تحولات فرض کرديم. چه بسا همين اعضاء کميته مرکزى فعلى بتوانند بهترين فعالين اين خط بشوند. چه بسا بسيارىشان در کميته مرکزى پس از کنگره چهارم بعنوان رهبران اين خط حضور پيدا کنند. اما اين چه بساها بايد در عمل اتفاق بيافتد و تا نيفتاده "عدم انطباق رهبرى سياسى و تشکيلاتى" جزء لايتجزاى وضعيت موجود رهبرى حزب خواهد بود. واقعيت اينست که رهبرى و هرم تشکيلاتى اين حزب حاصل مبارزه و جنبش معينى است و درمتن آن جنبش معين (آن چپ معين)، اين بافت ميتوانست به مثابه رهبر و سازمانگر عمل کند. اما با افول آن جنبش ها، با پيش افتادن سوسياليسم کارگرى در حزب، و با تحولات مهمى که دنيا از سر ميگذارند، اين بافت يا بايد عوض بشود و يا در دل يک مبارزه چشم بازکن واقعى جاى خود را در اين جنبش "جديد" پيدا بکند. بهمين دليل افتادن رهبرى تشکيلاتى حزب بدست ما در دل شرايط موجود معجزه نميکند. ما معجون خاصى براى فعال کردن و سازمانده کردن و رهبر کردن کسانى که به حکم وضعيت فکرى و تجربىشان در حاشيه مبارزه طبقاتى واقعى در زمان ما قرار گرفتهاند، نداريم. فکر و تجربه خودشان نهايتا بايد به مرکز اين جنبش هدايتشان کند. بنابراين ما حزب را همانطور که هست تحويل خواهيم گرفت، اختيارات ما توسط همان هرم و همان ک.م و همان رهبران "تفويض" ميشود و قدرت عمل ما در زير و رو کردن امور جارى تشکيلات به قابليتها و اراده خود آنها محدود و مشروط ميشود. اين وضعيت فقط با همان طرح يک بـُـنى کردن حزب، ولو با رسيدن به يک حزب موقتا کوچکتر، ميتواند پاسخ بگيرد.
17
با اينحال هنوز معتقدم ميتوان و بايد از پيشنهاد گرفتن رهبرى عملى حزب تا کنگره چهارم استقبال کرد. اين اقدام حزب را از سرگيجه و ابهام درميآورد، مشکلات و مسائل را آنطور که هستند روى سفره ميريزد و تکليف خيلىها را با حزب و با خودشان روشن ميکند. مهمتر از همه، اين به ما امکان ميدهد تا در موضعى فعال در قبال حزب قرار بگيريم، از تخريب بيهوده آن زير فشار ابهام و فدراليسم جلوگيرى کنيم و سياستهاى خود را تا حد امکان جلو ببريم. اين به ما امکان ميدهد که رسما و به عنوان رهبرى حزب جايگاه حزب کمونيست ايران را در کشمکشهاى جهانى امروز به عنوان يک حزب کمونيست استوار تعريف و اعلام کنيم. فاصله امروز تا کنگره چهارم به هر حال بايد با رهبرى موقتى پر شود. جريان ما آماده است که نقش رهبرى در اين دوره انتقالى را خود بر عهده بگيرد.
18
مشکلات کار چيست؟
بنظر من اين تصور که قرار گرفتن رهبرى تشکيلاتى حزب بدست ما حزب را به سمت انسجام ميبرد، به اصطکاکها تخفيف ميبخشد، بدنه حزب را در برابر رهبرى به خط ميکند و غيره يکسره غير واقعبينانه است. در پلنوم توضيح دادم که روند کاملا برعکس خواهد بود. نه فقط به دليل سياستهاى اثباتى که خود ما دنبال خواهيم کرد، بلکه بدليل وجود گرايشات واقعى در اين حزب که با سوسياليسم کارگرى خوانائى ندارند، قرار گرفتن ما در رهبرى حزب به معناى قطبى شدن بيشتر حزب و شکلگيرى مقاومتهاى متشکل در سطوح مختلف در برابر رهبرى جديد خواهد بود. قرار گرفتن ما در رهبرى حزب، اگر نخواهيم نقش سانتر را بر عهده بگيريم، بطور اجتناب ناپذيرى حزب کمونيست را وارد فاز آخر تقابل گرايشات در حزب ميکند. شمارش معکوس براى کنگره چهارم آغاز ميشود.
20
در پاسخ به اين توضيح در پلنوم گفته شد که "چه بهتر"، "بگذاريد مساله يکسره بشود"، "اصلا اين پيشنهاد همين خاصيت را دارد که تکليف گرايشات ديگر در درون حزب را يکسره کند". اين حرف بدى نيست، مشروط بر اينکه آدم مشکلات اينکار را بشناسد و براى آن آماده باشد. اين مشکلات کدامند:
21
١- قبل از هر چيز بايد همين را ديد که قرار گرفتن ما بعنوان يک گرايش معين در رهبرى حزب، آغاز دور آخر تقابل گرايشات درون حزبى است. مرحلهاى که در آن ما حزب را فقط نگاهداريم تا کنگره چهارم برسد بيمعنى است. اگر امروز کار را به ما بسپارند، از همين امروز بايد کل سياستهايمان را جلو ببريم. اين يعنى مقاومت جدى گرايشات ديگر، يعنى ورود حزب به کشمکشهائى که بسيار از دوره مباحثات درونى در تشکيلات کردستان متعينتر خواهد بود. از "نميشود"ها و کنارهگيرىها در هزار و يک عرصه تا شکلگيرى فراکسيونهاى مخالف رهبرى جديد (که تازه فرض ميکنيم همه با رعايت موازين اصولى درون حزبى صورت بگيرد)، جلوى ما قرار خواهد گرفت. در پلنوم گفتم که ما از ورود به اين مرحله حتى همين امروز ابائى نداريم. اگر کميته مرکزى حزب با تصويب اين پيشنهاد راسا شيپور آغاز اين دوره را بزند، ما پس نميکشيم. شخصا حتى در اين حالت هم تصوير ناخوشايندى از عاقبت کار ندارم و فکر ميکنم سر بلند از اين دوره بيرون خواهيم آمد.
22
٢- اما يک لحظه نبايد بر اين واقعيت چشم پوشيد که ما بعنوان جريانى از نظر کمى بسيار در اقليت و فاقد حداقلى از آرايش اوليه وارد اين دوره خواهيم شد. هر کادر سوسياليسم کارگرى در حزب که واقعا به مساله گرفتن رهبرى حزب در اين لحظه فکر ميکند بايد خود را براى يک دوره تلاش و مبارزه فشرده آماده کرده باشد. شرط مقدم گرفتن رهبرى در حزب توسط گرايش ما وجود حداقلى از انسجام و اعلام آمادگى عملى و حتى آرايش فراکسيونى توسط ماست. يک عامل اساسى که مرا شخصا نسبت به تائيد اين پيشنهاد در اين پلنوم مردد ميکرد نبود فرصت براى شکل دادن به اردوى کوچکى از کادرهاى اين جريان و ايجاد حداقل آمادگى و تعهد دسته جمعى در ميان آنها براى قبول اين مسئوليت بود. نه من و نه هيچکس ديگرى نميتواند سر خود از جانب گرايشى که هنوز خود را به شکل يک نيروى آماده آرايش نداده است و حتى نيروى خود را نشمرده است مسئوليت شروع اين دوره را برعهده بگيرد. اگر سوسياليسم کارگرى ميخواهد رهبرى حزب را بگيرد اين کار را بايد بعنوان يک جريان همبسته و آماده، هر قدر هم که کوچک باشد، انجام بدهد. در يک کلمه فرصت براى صحبت با کادرهاى اين جريان حول اين تحول مشخص وجود نداشت. به عبارت ديگر معتقدم که شکلگيرى يک جناح سوسياليستى کارگرى خود آگاه و هدفمند در حزب شرط حياتى گرفتن رهبرى حزب است. پائينتر در جزئيات بيشترى به اين مساله ميپردازم.
23
چرا يک "اقليت کوچک"؟
٣- ممکن است بما بگويند که "ديگر چه ميخواهيد؟ قريب پانصد نفر در کردستان به جانبدارى از رهبرى شما طومار امضاء کردهاند. تمام حزب بحثهايتان را پذيرفته است، کميته مرکزى خود را مدافع اين خط ميداند و دبير کميته مرکزى خودش پيشنهاد دادن رهبرى حزب به شما را آورده است. تا کى اقليت اقليت ميکنيد؟" فکر ميکنم چنين ايرادى ناشى از عدم درک و يا کمرنگ کردن بحث گرايشات درون حزبى باشد. به اعتقاد من گرايش سوسياليستى کارگرى در حزب کمونيست يک گرايش بسيار کوچک و اقليت است. ظاهرا تا امروز نتوانستهام اين را حتى براى بسيارى از رفقائى که خود را مدافع اين جريان و جزء اين جريان ميدانند، و شاهد حمايت سياسى وسيعى که از اين خط در درون حزب بعمل ميايد هستند، روشن کنم. چرا عليرغم اين حمايت وسيع و اين طومارهاى چندين صد نفره از يک اقليت کوچک حرف ميزنم؟ اين را چطور به خود اين صدها نفر ميتوان قبولاند؟ فکر ميکنم اگر بتوانم اينجا اين را زمينى و ملموس توضيح بدهم بسيارى از سؤالات و ابهامات و سوء تفاهماتى که در طول سال گذشته با بحثهاى ما همراه شده را پاسخ دادهام. ميخواهم يکبار ديگر حوصله کنيد تا کلياتى را بگويم.
25
وقتى از گرايشات درون حزبى حرف ميزنيم خيلى از رفقا مساله را بصورت قطببندى انسانهائى با "افکار و سياستهاى" متفاوت در ذهن خود مجسم ميکنند. شايد کلمه "گرايش" خودش چنين رنگى به مساله ميزند. شک ندارم که تفاوت ميان خيلى از ما تفاوت افکار و باورهايمان است. تفاوت در اعتراضى که به جامعه موجود داريم و تغييراتى که در آن ميخواهيم. اما جدال گرايشات در درون حزب فقط جدال افکار و باورها نيست. جدال جنبشهاى اجتماعى متفاوتى است که اساسا در خود جامعه جريان دارند و در درون حزب ما هم نمايندگى ميشوند. اين جنبشها بر من و شما و باورها واختلافاتمان مقدمند. ما اينها را (مگر بندرت) شروع نميکنيم بلکه درطى زندگى خود به اين يا آن جنبش که فىالحال در جامعه در جريان است ميپيونديم. جنبش اتحاديهاى کارگرى، جنبش ضد سلطنتى روشنفکران، جنبش حفظ محيط زيست، جنبش ضد امپرياليستى تحصيلکردگان کشورهاى جهان سوم، جنش ناسيوناليستى ملتهاى تحت ستم، جنبش زنان، جنبش ملى کشورهاى عقب مانده، جنبش دانشجوئى، جنبش اصلاح طلبانه اقشار ميانه جامعه، جنبش سوسياليستى کارگرى، و غيره همه اشکال حيات سياسى تودههاى وسيع مردم در جامعهاند که هر کودکى امروز به آنها چشم باز ميکند. هيچکس بطور مادرزاد به جنبشى تعلق ندارد، لزوما تا ابد به آن متعلق نميماند و يا از پيوستن به آن منع نشده است. تعلق هر فرد حاصل موقعيت عينى او و موازنه فکرىاش بعنوان يک شخص است. اما جنبشها خود انعکاس تضادها و تناقضات واقعى در جامعهاند و مستقل از اينکه کدام اشخاص معين به آن پيوستهاند، از موقعيت طبقاتى مردم در جامعه مايه ميگيرند. افقهاى طبقاتى را منعکس ميکنند و تلاشهاى بخشهاى تعريف شده اجتماعى براى تغييرات معين در وضع موجود را به نمايش ميگذارند. در نوشتههاى قبلى گفتم که چگونه اين جنبشها احزاب را بيرون ميدهند و انسانها، به عنوان فرد، در اين احزاب حيات سياسىاى براى خود پيدا ميکنند. آنچه اينجا ميخواهم تاکيد کنم اينست که به اين ترتيب اين جنبشها صرفا خورجينى از عقايد و اولويتها نيستند، بلکه يک روش زندگى سياسىاند. تفاوت جنبشهاى اجتماعى نه فقط در اميال و آرمانها و انتقادات آنها، چيزى که عموما به آن ايدئولوژى و تئورى و برنامه و غيره گفتهايم، بلکه همينطور در روش مبارزه و خصلتهاى پراتيک سياسى آنهاست.
26
همانطور که گفتم اختلاف جنبشها تنها بر سر باورها و آرمانها نيست. يک جنبش حتى ميتواند باورها و آرمانهاى خود را از نظر فرمال براى دورهاى بر جنبشهاى اجتماعى متعدد ديگر حاکم کند، بى آنکه اختلافات مادى اجتماعى ميان اين جنبشها از ميان برود. خود مارکسيسم، يعنى مجموعه آرمانها و اعتقادات و انتقادات جنبش سوسياليستى کارگرى، براى دورهاى طولانى پذيرش فرمال انديشههاى خود را به بخش وسيعى از جنبش اصلاحطلبانه جهان سرمايهدارى تحميل کرد. بديهى است که اين جنبشها با اين زبان جديد همچنان اميال اجتماعى واقعى خود را بيان و دنبال ميکردند. همين باعث ميشود که همان تببين تئوريک تحميلى هم بتدريج مسخ شود و به چيز ديگرى تبديل شود. اما به هر حال جنبشهاى اجتماعى مختلف براى دورهاى طولانى تحت نام مارکسيسم فعاليت کردند. عين همين اوضاع را امروز با هژمونى عمومى جنبش دموکراسى پارلمانى بورژوازى شاهديم. همه جنبشها کار خودشان را تحت عنوان دموکراسى دارند دنبال ميکنند و خيلى هايشان، و از جمله شبه مارکسيستهاى ديروزى، کلمه دموکراسى را جائى در نام حزبشان ميچپانند. در دوره آخر حکومت شاه، چپ ضد امپرياليست روشنفکرى چنين هژمونى فکرى بدست آورده بود و هرکس از هر جنبشى خود را با باورها و اعتقادات اين جريان وفق ميداد. خلاصه کلام، جنبشهاى اجتماعى مختلف قطعا افقها و آرمانهاى گوناگونى را دنبال ميکنند، به گوشههاى مختلفى از جهان موجود ايراد ميگيرند، اما آنچه خصلت اجتماعى آنها را تعريف ميکند نه تبيين فرمال آنها از اعتقاداتشان، بلکه حيات و پراتيک سياسى واقعى آنها و ربط آن با اعتقاداتشان است.
27
جنبشهاى اجتماعى به اين ترتيب نه فقط با "چه ميگويند"شان بلکه با "چه ميکنند" و مشخصا "چگونه مبارزه ميکنند"شان قابل تشخيصاند. اين آن چيزى است که به آن سنت مبارزاتى اطلاق ميکنيم. فعالين يک سنت مبارزاتى را با محيط مبارزهشان، با توانائىهايشان (و همينطور ناتوانىهايشان) در اشکال مختلف مبارزه، با اولويتهاى عملىشان، با تيپ اجتماعىشان، با مخاطبشان و موضوع خطابهشان، با قابليتشان در حل مسائل جنبششان و با حضورشان در سنگربنديهاى همان جنبش ميشناسند. يک فعال جنبش اتحاديهاى کسى نيست که اتحاديه را "لازم ميداند"، بلکه کسى است که بلد است اتحاديه راه بياندازد، که دارد اتحاديه راه مياندازد. همين آدم ممکن است سرسوزنى توانائى در سازماندهى خانه تيمى و اختفاى اسلحه و توجيه جلسه تيم پخش، که مسائل محورى جنبش ديگرى است، نداشته باشد. فعال اتحاديهاى کارش ايجاد وحدت اتحاديهاى در ميان کارگران است و لذا پيچ و خمهاى اين کار، مشکلات کارگران، کلکهاى کارفرما، نحوه اداره مجمع عمومى، شناسائى فعالين بالقوه در جنبش و تربيت آنها و غيره را ميشناسد و بلد است. سوسياليستترين فعال جنبش دانشجوئى ضد امپرياليستى نميتواند در اين محيط قدم بردارد و همان اول تئورى "نميشود" خودش را ميدهد. مثالهاى زيادى ميتوان درباره مشخصات اجتماعى و توانائىها و نگرش متفاوت جنبشهاى مختلف آورد. اينجا وارد اينها نميشوم. همينقدر ميخواهم بگويم که اگر يک جنبش در سطح جامعه قدرتش را از همه فعالين و دوستداران و هواخواهانش ميگيرد، دامنه و قدرت عمل پراتيکى يک حزب سياسى در اين جنبش ديگر اساسا متناسب با قدرت کسانى است که فعال آن جنبشاند، نه کسانى که حقانيت آنرا ميدانند، برايش دل ميسوزانند يا در باورهايش شريکند. واضح است که اينها همه ميتوانند فعال اين جنبش بشوند، اما تبديل کردن "موافق" به "فعال"، تبديل کردن همفکر به کادر کار آزموده در مبارزه عملى، يک مساله اساسى در کار هر حزب سياسى است.
28
کمونيسم کارگرى هم يک جنبش مادى و عينى است با فعالين خودش و ملزومات عينى براى فعال شدن فرد در آن. کمونيسم کارگرى تيترى براى يک سلسله سياستها نيست. منحصر به يک سلسله اعتقادات و انتقادات اجتماعى خاص هم نيست. يک جنبش است با تمام خواص و مسائل يک جنبش. يک سنت سياسى خاص است. حزب کمونيست ايران در اين سنت پيدا نشده، و نميتوانسته است ابتدا به ساکن در اين سنت پديدار بشود، بلکه يک چنين سنت مبارزاتى را در خود دارد. يکى از گرايشات واقعى در اين حزب ، يکى از جنبشهاى اجتماعى که فعالين آن در اين حزب حضور دارند، کمونيسم کارگرى است، با همه روشهاى ويژهاش، باورهايش، اولويتهايش، و بلدىها و نابلدىهايش. وقتى به نيروهاى واقعى اين سنت در اين حزب نگاه ميکنيد، وقتى کادرهائى را ميشماريد که کارشان را بعنوان فعال اين جنبش بلدند (در هرسطحى که باشند)، و بدون اينکه کسى صدايشان کند در سنگربنديهائى که اين جنبش بناگزير بايد در سطوح مختلف ايجاد کند حضور پيدا ميکنند. آيا جز به اين نتيجه ميرسيد که اين سنت مبارزاتى معين، اين جنبش اجتماعى خاص، عليرغم هژمونى فکرىاش، يک جريان اقليت و کوچک در حزب است؟
29
بنابراين بحث من ابدا بر سر انگيزهشناسى موافقين اين بحثها نيست. بحث من ابدا برسر شک کردن يا نکردن در عمق همنظرى سياسى ميان خط ما با بخش وسيع کادرها و رهبران اين حزب نيست. بحث ابدا بر سر اعتقادات قلبى و "باورهاى مشترک" نيست (هرچند که کنار هم نبودن در يک پراتيک بهرحال گواه وجود اختلافات فکرى و سياسى هست). بحث من بر سر کم بودن و اقليت بودن فعالين کار بلد و طبيعى اين خط در حزب کمونيست ايران است. از اين مقوله هم تصور عرفانىاى ندارم. با عدد و رقم و با مثالهاى زنده ميتوان فعالين يک جنبش را نشان داد و فرق آنها را بافعالين ساير خطوط اجتماعى، در درون همين حزب، توضيح داد.
30
به اين ترتيب من وجود هژمونى فکرى سوسياليسم کارگرى در حزب را منکر نيستم. من سمپاتى عمومى و دلسوزى وسيع در درون حزب کمونيست به امر انقلاب کارگرى و به خط مشى کمونيسم کارگرى را منکر نيستم. آنچه ما را به يک اقليت تبديل ميکند شمارِ کم کسانى است که پراتيک به سياق اين جنبش، در رهبرى، سازماندهى، تبليغ، ترويج، مناسبات درون حزبى و غيره، روش داده شده و طبيعى فعاليت آنهاست. کسانى که نه صرفا در سطح عقل و تئورى و برنامه، بلکه در سطح مادى و عملى به اين جنبش پيوسته باشند با ملزومات کار اين جنبش معين و تفاوتهاى آن با جنبشهاى راديکال ديگر آشنا باشند. اين کمبود است که باعث ميشود خيلىها عليرغم ميل و تلاششان و عليرغم اعتقادشان به صحت و حقانيت وظايفى که بر عهده دارند، از پيشبرد آن ناتوان باشند و عملا جلوى سنتهاى سياسى ديگر در درون حزب زانو بزنند.
31
چه بايد کرد؟
همانطور که گفتم ميتوان و بايد حزب را گرفت. اين به نفع خط ماست، به نفع حزب است و به نفع تعيين تکليف گرايشات درون حزبى است. اما شرط انجام اين کار اينست که حداقلى از کادرها و فعالين اين حزب حاضر باشند آگاهانه، داوطلبانه و متحدانه با ما پا به اين مصاف سياسى مهم بگذارند. کسانى که حاضر باشند خلاف جريان عمل کنند و تاب بياورند. کسانى که بدانند بعنوان يک اقليت کوچک، بعنوان يک گرايش خاص به استقبال چه بارى از مسئوليتها و چه تنگناها و فشارهائى خواهند رفت. و مهمتر از همه کسانى که ديگر کارآموز اين جنبش خاص نباشند، کادر کارآزموده و با اعتماد به نفس آن باشند. من از طومارى که جمع شده، حال هر کس با هر انگيزهاى آن را امضاء کرده باشد، استقبال ميکنم زيرا اين اولا به اين ترکيب کوچک يک مشروعيت عمومى ميدهد. ثانيا امکان ميدهد ما امضاء کنندگان را خطاب قرار بدهيم و به تلاش و قبول مسئوليت براى به نتيجه رسيدن راهى که پيشنهاد ميکنند فرابخوانيم. و بالاخره، به من اجازه ميدهد که از اين صدها نفر بخواهم که بيست نفرشان پا جلو بگذارند تا براى بردن کار تا به آخر با هم تعهد مشترک امضاء کنيم.
33
در مورد مکانيسم عملى کردن اين حرکت و گامهاى مشخص آن تصميم من اين است:
34
١- طى دوهفته آينده رسما در درون تشکيلات طى بيانيهاى تشکيل فراکسيون کمونيسم کارگرى را اعلام ميکنم.
35
٢- در يک سخنرانى و گفت و شنود درون تشکيلاتى با شرکت تعدادى از رفقاى حزبى دلائل تشکيل اين فراکسيون، تحليل خود از اوضاع حزب و موضع اين فراکسيون در قبال مسائل گرهى که حزب ما با آن روبروست را خواهم گفت، به هر سؤال و ايرادى که مطرح شود پاسخ خواهم داد و نوار اين جلسه را در اختيار کل تشکيلات خواهم گذاشت.
36
٣- رئوس مواضع سياسى و تشکيلاتى اين فراکسيون را چه با ارجاع به اسناد قبلى و چه با تهيه برخى متون کوتاه جديد بصورت کتبى در اختيار فعالين حزب قرار خواهم داد.
37
٤- بر مبناى اين مواضع از رفقاى حزبى که خود را فعال اين خط ميدانند و با اين مواضع اعلام شده توافق دارند خواهم خواست که رسما به اين فراکسيون بپيوندند. بديهى است که رفقائى که طومارهاى اخير را امضاء کردهاند را بخاطر اين اقدام متعهد به پذيرش نظرات اين فراکسيون نميدانم و آنها را کاملا مختار و محق ميدانم که با در نظر گرفتن تمام جوانب مجددا در خواست خود براى در رهبرى قرار گرفتن جريان ما به هر نحو که ميخواهند تجديد نظر کنند. بعبارت ديگر در هيچ مرحله از نظر حقوقى به وجود اين طومار استناد نخواهم کرد.
38
٥- چنانچه حداقل نيروى لازم، از نظر کميت و توانائى عملى، در فراکسيون گرد بيايد تقاضاى تشکيل پلنوم هجدهم کميته مرکزى در اسرع وقت را به کميته مرکزى خواهم داد. در پلنوم خواستار قرار گرفتن رهبرى حزب، با رعايت کليه موازين اساسنامهاى حزب، دردست فراکسيون کمونيسم کارگرى خواهم شد.
39
٦- همزمان با اقدام فوق رئوس اقداماتى که از موضع خط رسمى در حزب به اجرا خواهيم گذاشت را کتبا در اختيار کميته مرکزى و تشکيلات حزب قرار خواهم داد.
40
رفقا،
41
حرکتى که با اين نامه آغاز ميشود از نظر من يگ گام مهم در تکامل درونى حزب کمونيست ايران است. ميخواهم که همه رفقا، و بخصوص همه کسانى که از موضع همفکرى و توافق واقعى طومارهاى اخير را امضاء کردهاند عميقا به مشخصات مرحلهاى که با اين اقدام وارد آن ميشويم فکر کنند. فراکسيونيسم در سنت چپ راديکال به معناى گسست ازسانتراليسم و انضباط درون حزبى فهميده شده است. در اين مورد مشخص لااقل، تشکيل فراکسيون کمونيسم کارگرى روندى عکس اين را مد نظر دارد. ما آن جريانى هستيم که دقيقا براى يک حزب با پرنسيپ، محکم، لنينى و متحد تلاش ميکنيم. حرکت ما يک حرکت اپوزيسيونى نيست، بلکه تلاشى براى شکل دادن به يک رهبرى و يک مرکز معتبر و با اتوريته در حزب و يک حزب يکپارچه و تک بنى است. اين اولين اقدام اين جناح است. اگر اوضاع آن طور پيش برود که امروز تصور ميکنم، اين فراکسيون در کوتاهترين مدت ممکن به خط رسمى در حزب تبديل ميشود و از موضع رهبرى اين حزب سخن خواهد گفت. اين نکات را بعدا به طرقى که گفتم بيشتر توضيح خواهم داد. اما هم اکنون از همه رفقايى که با شناخت تاکنونىشان از مسائل درونى حزب و مواضع ما و جريانات ديگر خود را متعلق به اين فراکسيون ميدانند مصرا ميخواهم بکوشند تا اين روند با نهايت متانت، سياسى بودن، رعايت موازين و شئون کمونيستى در درون حزب و در برخورد به رفقاى گرايشات ديگر، و بدون هيچ وقفهاى در کار روتين و هيچ خللى در کار سلسله مراتب حزبى طى شود. براى خود من اين يک شاخص حضور در اين صف است.
42
با درود
منصور حکمت
اول خرداد ١٣٦٩
جلد هفتم مجموعه آثار، صفحات ٢٣٥ تا ٢٤٧
m-hekmat.com #3470fa.html
|
|