ملاحظاتى بر سند "جمعبندى از بحث ارزيابى ٥ ماه جنگ ما و حزب دمکرات"(*)
2
رفقا!
3
من در اينجا خودم را با دو سند معين طرف حساب کردهام و بعنوان منتقد در نقد اين اسناد نکاتى را مطرح کردهام. بديهى است که در نقد مىبايست نکات نادرست را در نتيجه منطقى آنها نقد کنم، اعم از اينکه عملا چنين نتايج عملى يا سياسى و نظامىاى از اين اسناد گرفته شده باشند يا خير. بعلاوه ميدانم که پلنوم قطعنامه علنىاى نيز منتشر کرده است که کاملا (يا تقريبا کاملا) از انحرافاتى که در اين اسناد هست بدور است. بنابراين هنگامى که از "پوپوليسم"، نظامىگرى، "راست روى"، "چپ روى" و غيره در اين اسناد سخن ميگويم منظور من نقد خود اسناد و نه رفقاى ک.م.ک و نظرات و عملکرد آنهااست. بحث را شايد بتوان اينگونه طرح کرد که (بنظر من) اين اسناد بيانگر رگههاى نادرستى در ماست که مدام با نظرات اصولىتر ما مخلوط مىشود و شفافيت سياستها و تاکتيکهاى ما را کم ميکند. ايراد من هم اين است که چرا ک.م.ک که در قطعنامه علنى خود و در بخش اعظم پراتيک خود بر مبناى ادراکات اصولى حرکت ميکند در عين حال متوجه نادرستى برخى احکام مندرج در اين اسناد نيست (با فرض اينکه بتوانم نادرستى اين اسناد را نشان دهم البته).
4
با آرزوى موفقيت و با قيد احتياطهاى لازم
5
نادر ٢٧ مرداد ١٣٦٤
6
ملاحظاتى بر سند "جمعبندى از بحث ارزيابى ٥ ماه جنگ ما و حزب دمکرات"
اين نوشته بنظر من، صرفنظر از چند نکته و تذکر درست، در مجموع حاوى نکاتى التقاطى، نادرست و خلقگرايانه متعددى است که اينجا به آن مىپردازم. اين نوشته بطور کلى نمىتواند تصوير شفاف، روشن و درستى از اهداف و روشهاى ما در جنگ با حزب دمکرات، شرايط شروع و پايان آن و شاخصهاى موفقيت ما در آن بدست بدهد. برعکس تا حدود زيادى در اين خصوص ايجاد ابهام مىکند.
8
راست روى سياسى و چپ روى نظامى. در صفحه ١ بند ٢ (ارزيابى سياسى) دو نکته متناقض مطرح مىشود. از يکسو در توضيح سياست و انگيزههاى ما در جنگ به مساله آزادىها و حقوق زحمتکشان اشاره مىشود و يا از "دفاع از دستاوردهاى طبقاتى" سخن گفته مىشود و از سوى ديگر چنين گفته مىشود که:
9
"اين دوره بازتاب اين واقعيت بنيادى است که تعادل شکنندهاى بين دو نيروى بورژوا و پرولتر موجود است و مبارزه براى تامين هژمونى در کردستان(؟) و همچنين بر جنبش انقلابى خلق کرد، بين حدکا بعنوان يک حزب بورژوائى و کومهله بعنوان نماينده پرولتاريا در کردستان حاد شدهاست"(١)
10
دو نيرو، از دوطبقه متخاصم بر سر نه گفتن و آرى گفتن به مساله محورى انقلاب (دمکراسى) و "دستاوردهاى طبقاتى پرولتاريا" وارد جنگ شدهاند اما جدال آنها بر سر هژمونى بر جنبش انقلابى است!
11
آيا داشتن "هژمونى بر جنبش" انقلابى و يا ورود به جدالى بر سر آن، مترادف آن نيست که هر دو نيرو را متعلق به جنبش انقلابى فرض کنيم؟ آيا اين مترادف با اين نيست که ما از دو نيرو، در يک جنبش سخن بگوئيم، و آيا اين همان چيزى نيست که حدکا بعنوان پيششرط آتشبس و صلح طرح مىکند و ما، صد البته درست، حاضر نيستيم بپذيريم؟ آيا پيروزى حزب دمکرات بر مبناى کسب هژمونى او بر جنبش انقلابى خواهد بود؟ اين فرمولبندى "کسب هژمونى در جنبش انقلابى" يک فرمولبندى عموم خلقى و نظاميگرايانه است که خاصيت اساسى آن راست روى سياسى توام با "چپ" روى نظامى است. اين همان فرمولبندى رقابت "دو سازمانِ جنبش" است که از چريک فدائى تا عقب افتادهترين اهالى روستاها براى حفظ "پوشش بيطرفى" ماوراء طبقاتىشان طرح مىکنند، با اين تفاوت که ما براى آن لغتى "علمى" (هژمونى) يافتهايم و با همين يک لغت به آن رنگ و جلاى مارکسيستى زدهايم. اين يک آوانس سياسى به حزب دمکرات و بخشيدن خصلتى استراتژيک به جنگ است.
12
اين فرمولبندى پوپوليستى است، زيرا:
13
به "جنبش انقلابى" (و از آن بدتر به "کردستان") برخوردى کاملا غيرانتقادى (يعنى بدور از تفسير طبقاتى مقوله مورد نظر) دارد. جنبش را يک جنبش معرفه، داده شده و واحد ترسيم مىکند، گوئى در طول اين سالها تمام تلاش کومهله اين نبوده است که خصلت طبقاتى اين جنبش و جامعه، منافع متفاوت و متضاد در آن، آنتاگونيسم درونى آن را به طبقه کارگر و زحمتکشان بشناساند. گوئى تمام بحث بر سر اين نبوده است که ما براى توده طبقه خود خصلت مشروط اين جنبش، يعنى اين واقعيت را که تحت کدام شرايط اين جنبش انقلابى خواهد بود، تشريح کنيم. ناگهان يک مفهوم کلى و معرفه مانند "کردستان" و يا "جنبش انقلابى خلق کرد"، به زيربناى يکدست بحث تبديل مىشود و تمام آنتاگونيسم موجود به سطح "رهبرى" اين پديده احاله مىشود. جنبش، جنبش است، جدال در بالاست. و تازه همه اينها در شرايطى است که خود اين "جنبش"، با خون و باروت دارد به ما مىگويد که در شکل موجود خود حاصل همسوئى موقت و بسيار ناپايدار و نامتعادل منافع متضاد طبقاتى است. يعنى درست جائى که اين منافع متضاد طبقاتى پوسته اين "همسوئى" را ترکانده و خود را آشکار کردهاند. منظور از "هژمونى بر جنبش انقلابى خلق کرد" قاعدتا هژمونى طبقاتى بر جنبش دمکراتيک است، و نه هژمونى "سازمانى" بر کردستان، يا به جنبشى که فىالنفسه جدا از اينکه چه کسى نيروى محرکه و رهبر آن است "انقلابى" تصوير مىشود. بنابه تعريف با "هژمونى" حزب دمکرات، اين جنبش دمکراتيک توسط بورژوازى بلعيده مىشود. خصلت انقلابى خود را از دست مىدهد، جنبش ديگرى مىشود (در کردستان عراق از اين "جنبش"ها فراوان است). اينجا فراموش مىشود که نه فقط وظيفه هميشگى ما، بلکه وظيفه خاص ما در اين دوره اينست که به کارگر و زحمتکش کرد بفهمانيم که در دل اين جنبش ملى بظاهر "واحد"، در واقع دو جنبش، "دو رهبرى" و دو سلسله آمال و تمايلات سياسى وجود دارد، يکى انقلابى، که حق تعيين سرنوشت را به مثابه جزئى از يک پروسه رهايى عميقتر و اساسىتر تامين مىکند، و ديگرى رفرميستى و يا حتى ارتجاعى، که از "حق تعيين سرنوشت"، اقتدار بورژوازى کرد را مىفهمد. جدال اين دو خط مشى (که بدون شک در خاک کردستان اتفاق مىافتد) نمىتواند مبارزه بر سر چيز واحدى تصوير شود، بلکه اساسا مبارزه دو چيز است. اين همان مبارزه پرولتاريا و بورژوازى است که منتظر ختم مساله ملى نشدهاست (و هرگز نمىشود) و نشانههائى از خود را بطور نظامى و قهرآميز مداوما و متناوبا در طول مبارزه براى حق تعيين سرنوشت به ظهور مىرساند. حزب دمکرات، با عزيمت از يک منفعت طبقاتى و دقيقا به اعتبار برجسته ديدن تضاد طبقاتى خود با کومهله در اين مقطع به جنگ آغاز کردهاست، و کومهله دقيقا به دليل ضرورت دفاع از منافع طبقاتى خود و آن اوضاع عينى که تحقق اين منافع را تسهيل مىکند، با قاطعيت پاى به اين جنگ گذاشته است.
14
ممکن است گفته شود ذکر صفت "انقلابى" به اين جنبش در بحث "هژمونى" يک اشتباه لفظى است و منظور اين است که جنگ ما، جنگى بر سر کسب هژمونى طبقه انقلابى، پرولتاريا، در جنبش دمکراتيک و با ممانعت از اعمال هژمونى طبقه غير انقلابى و يا ارتجاعى بر آن است. آيا اين فرمولبندى نيز برچسپ پوپوليسم مىخورد؟ مگر مبارزه براى کسب هژمونى بر جنبش دمکراتيک يک فرمول شناخته شده مارکسيستى از وظايف پرولتاريا در جنبش دمکراتيک نيست؟
15
نفس مبارزه بر سر اعمال هژمونى بر يک جنبش دمکراتيک و لذا انقلابى کردن اين جنبش و يا حتى در شرايطى، نفس جنگ بر سر تثبيت اين هژمونى پرولترى- انقلابى، ايدهاى پوپوليستى نيست. آنچه پوپوليستى است اينست که اولا، اين تعبير مشخصا به جنگ امروز ما و حدکا مرتبط مىشود و به محور تحليل جنگ تبديل مىشود، ثانيا، درک سراپا غير سياسى، "سازمانى" و نظامىاى از مساله هژمونى و رهبرى بدست داده مىشود که منطبق بر درک پوپوليسم از مقوله هژمونى است. اجازه بدهيد اين نکات را توضيح دهم:
16
جنگ حزب دمکرات جنگ عليه موجوديت و فعاليت ما (کومهله) است. اما آيا رفقايى که بحث "جنگ هژمونى" را مطرح مىکنند، مىتوانند نشان بدهند که حزب دمکرات تنها با آن وجه موجوديت و فعاليتِ ما دشمنى مىورزد و تنها عليه آن وجه ما دست به اسلحه بردهاست، که معطوف به کسب هژمونى در جنبش دمکراتيک در کردستان است؟ آيا رفقاى ما مىتوانند نشان دهند که انزجار حزب دمکرات و انگيزه جنگ او با ما برنامه خودمختارى است اما برنامه حزب کمونيست نيست، تبليغات کومهله درباره جنبش ملى و مطالبات آن است، اما مطالبات کارگرى و سوسياليستى کومهله نيست، راديکاليزه کردن جنبش کردستان است، اما پيوند سوسياليستى کومهله با کارگران کردستان نيست، در يک کلام کمونيسم کومهله نيست، بلکه دمکراتيسم پيگير و انقلابى کومهله در جنبش دمکراتيک است؟ آيا رفقاى ما مىتوانند نشان دهند اين نه پروسه خودآگاهى، تشکل و استقلال منافع کارگران کردستان تحت پرچم کمونيسم، بلکه صرفا دخالت اين کارگران کمونيست در امر "جنبش" است که حزب دمکرات را به جنگ با ما برانگيختهاست؟ اين دست کم گرفتن حزب دمکرات، کمرنگ کردن منافع طبقاتى او بطور کلى و نديدن انزجار او از کل موجوديت ماست. اگر خود ما، راسا، با هدف از پيش تعيين شده تسهيل امر کسب هژمونى در جنبش دمکراتيک در کردستان (و نه براى امحا و تاراندن نهايى حزب دمکرات) با حدکا وارد جنگى بشويم مىتوانيم اين تعبير را نيز بدهيم که اين جنگى براى کم کردن شرّ حزب دمکرات از صفحه اعمال رهبرى به تودهها در جنبش است، اما اگر او به ما حمله مىکند، اگر او موجوديت و فعاليت ما را زير ضربه مىگيرد، آنگاه چنين تعبيرى تنها مىتواند متوهمانه و توهم برانگيز باشد. بخصوص اينکه بطور مشخص امروز با دهها فاکت مشخص مىتوان نشان داد که اين کمونيسم و انسجام کمونيستى کومهله است که نه فقط حزب دمکرات، بلکه ديگران ديگرى را نيز، به خصومت با ما و تلاش در متوقف کردن ما سوق داده است. اين پراتيک کمونيستى کومهله، به مثابه يک سازمان طبقاتى است و نه صرفا داعيه رهبرى او، که حزب دمکرات را ناگزير کردهاست براى قطع پروسه رشد و دامنه فعاليت کومهله ضرب شست نظامى نشان بدهد. بعلاوه جدال بر سر رهبرى هنگامى حدت مىگيرد که جنبش عينى از درجه اعتلاى بالايى برخوردار باشد، هنگامى که تودههاى وسيع مردم درگير عمل آشکارند و لذا با معضل انتخاب رهبرى و انتخاب برنامهها، سياستها و آکسيونهاى پيشنهادى احزاب مختلف روبرو هستند. نه در شرايطى که جنبش عمدتا به اعتبار نيروى سازمانى احزاب فعال در آن موجوديت آشکار خود را حفظ کردهاست، نه در شرايطى که هر حزب تازه در موقعيت جلب تودهها به برنامه و سياستهاى خود بطورکلى و جايگير کردن سازمان حزبى خود در ميان آنان است. امروز حزب دمکرات به کومهله و کمونيسم تعرض مىکند و نه به جناح راديکال (پرولترى) جنبش دمکراتيک. حزب دمکرات امروز در هيات "برنامه حداکثر" بورژوازى، بعنوان مدافع مالکيت خصوصى، استثمار، دولت بوروکراتيک، تبعيض جنسى، مذهب، تفرقه کارگران، به ما حمله مىکند و نه بعنوان حزب بورژوايى که مىخواهد پارلمان يا شوراى کردستان خودمختار را از نمايندگان خود پر کند، يا طرح معينى را به دولت مرکزى تحميل کند. حزب دمکرات جدا از به سازش کشيدن جنبش ملى- دمکراتيک، هويت سياسى ديگرى نيز دارد. اين تشکل بورژوازى کرد و ابزار سياسى تشکيلاتى اين بخش بورژوازى ايران براى ادغام، به طريق مطلوب، در بورژوازى سراسرى است. کومهله، شکل سياسى- طبقاتى پرولتاريا در کردستان و ابزار اتصال اين طبقه به يک انقلاب سوسياليستى سراسرى است. در اين ظرفيتها است که اين دو سازمان امروز مىجنگند. تعبير جنگ صرفا بر مبناى تلاش اين دو براى اعمال رهبرى به جنبش ملى-دمکراتيک، پردهپوشى از تضاد طبقاتى ايندو و بروز آشکار و انکارناپذير اين تضاد طبقاتى در جنگ کنونى است. طرح بحث هژمونى و قرار دادن "جنبش" در محور تحليل، امروز، يعنى در شرايطى که تبليغات طبقاتى و "ماوراء جنبشى"، حزب دمکرات را وادار کردهاست دست به اسلحه ببرد، چيزى جز جدا کردن جنگ از سياستى که به آن منجر شدهاست و لذا کمرنگ کردن همان سياست در تبليغات و عمل سازمانى نيست، هر قدر نيت همه ما چيزى جز اين باشد.
17
اما نکته دوم. در مارکسيسم هژمونى و مبارزه بر سر هژمونى ابدا به اينصورت، يعنى "قدر قدرتى" و يک تقابل رو در روى نظامى دو جريان درک نمىشود. هژمونى به معناى تسلط يک جريان به شعارها، آرمانها، آکسيونها و تشکلهاى تودهاى در جنبش وسيع غير حزبى است. مبارزه براى هژمونى مبارزهاى است که هر نيرو براى هدايت حرکت تودهها در جهت معينى دنبال مىکند، بنابراين اولا، حرکت وسيع همگانى (نظير ايران ٥٧ يا امروز آفريقاى جنوبى) بايد به درجه زيادى فعليت يافته باشد که رهبرى معينى را (رهبرى امرى عملى است) بطلبد و ثانيا، دعوا بر سر جلب اين تودهها، بعنوان نيروى ثالث و هدايت حرکت آنهاست. در مبارزه براى "هژمونى" طرفين به يکديگر شليک نمىکنند و يا لااقل شليک کردن آنها به هم اقدامى فرعى به کل مبارزه سياسى- تشکيلاتى براى کسب هژمونى است. به هر حال استنباط تاکنونى خود من از بحث هژمونى پرولتاريا در انقلاب و جنبش دمکراتيک با استنباط تلويحى اين سند، تفاوت زيادى دارد. براى يک نمونه معنى عملى بحث "هژمونى" در سند ارزيابى و خصلت سراپا غير سياسى اين استنباط با اين بند سند ارزيابى معلوم مىشود:
18
«بنابراين اقدام نظامى ما، نمىبايست مستقل از رويداد ٢٥ آبان طراحى و عرضه مىشد، چرا که گفتيم مىبايد تاثيرات سياسىاى که با اين رويداد به سود حدکا ايجاد شده بود(!) را خنثى کند و همچنين اقدام نظامى ما مىبايد در آن فاصله زمانى انجام گيرد که در اذهان عمومى واقعه ٢٥ آبان امرى مختومه تلقى نشده باشد و علاوه برآن در اين فاصله مىبايست با تبليغات و فعاليت سياسى اجازه ندهيم حدکا پيروزى نظامى خود در تعرض ٢٥ آبان را به معنى درجهاى از تحقق اهداف خود (قَدَر قدرتى، مرعوب ساختن زحمتکشان و...) تثبيت کند.»
19
تاثيرات "سياسى" که به "نفع" حدکا ايجاد شده است آن رعب و وحشتى است که تودهها از سبعيت و جنايتکارى او يافتهاند. يعنى همان قدر قدرتى او، همان "هدف" او. جنگ ما مىخواهد اين قدر قدرتى را درهم بشکند و ظاهرا اين دروازهاى است که بحث "هژمونى" از آن وارد مىشود. قطعا حدکا با واقعه اورامان چيزى به اعمال "هژمونى" خود بر جنبش (اگر هژمونى را مارکسيستى بفهميم) نزديک نشده بود. تمام تاثيرات "سياسى"اى که به "نفع حزب" ايجاد شد آن تاثيراتى است که او را از جنبش منزوى مىنمود. جنگ ما با حدکا، حتى اگر "نبايد مستقل از ٢٥ آبان" طرح مىشد (که فعلا به نادرستى اين مساله کارى ندارم)، اگر مىبايست تصوير قدر قدرتى حزب را بشکند (که مىبايست)، به هر حال ربطى به مبارزه بر سر هژمونى ندارد. مگر آنکه هژمونى بر جنبش را معادل انقياد و تمکين از روى اجبار و ترس ساير نيروهاى جنبش به يکى بدانيم. يعنى همان تصوير فدائى، راهکارگر، پيکار و ديگران از هژمونى، آنهم در سال ٥٧.
20
اين فرمولبندى (بحران رهبرى-نوار، و مبارزه براى هژمونى-سند) نظاميگرايانه است زيرا:
21
از تمام محتواى سياسى مبارزه براى هژمونى انتزاع مىکند. اين نکات را مسکوت مىگذارد و به جاى فعاليت سياسى- تشکيلاتى، تبليغى و تاکتيکى حزب، ضربه نظامى را ابزارى براى کسب هژمونى قلمداد مىکند (بياد ندارم که تاکنون ما تبليغ و افشاگرى عليه حزب دمکرات را با فرمولبندى کسب هژمونى تبيين کرده باشيم. يعنى آنجا که اقدام ما در جهت کسب هژمونى هم بود. اما تا مساله نظامى مىشود، "هژمونى" به محور بحث تبديل مىشود). اين همان تصوير "قدرقدرتى" از هژمونى است. تصويرى که حزب دمکرات احتمالا دارد. نه هژمونى در مبارزه، که هژمونى به معناى نظامى- ادارى کلمه. اين همان بحث قديمى "جنگ دمکرات و کومهله بر سر حاکميت است" است که امروز حتى از همان اندک مفهوم سياسى خود هم خالى شده و کاملا در بُعد نظامى فهميده شدهاست. اين استنباط که ما امروز داريم بر سر رهبرى جنبش با حزب دمکرات مىجنگيم، به معناى سپردن سرنوشت "رهبرى جنبش" نه به مبارزه حزبى- تودهاى، بلکه به مبارزه نيروهاى مسلح و لذا نظامى کردن تمام استنباط ما از شيوه دخالت و رهبرىمان در جنبش است. اين فرمولبندى، نه فقط جنگ با دمکرات، بلکه همچنين خصلت نظامى تشکيلات ما، يا ارگانهاى نظامى آن را، در مرکز سياست حزب ما در کردستان قرار مىدهد. گرايشى که بطور عينى از ديرباز در سطوح مختلف کومهله وجود داشته است و گام به گام با فشار مدافعان کار سياسى- تودهاى اصلاح شده است. تشديد نظاميگرى بر مبناى اين فرمولبندى اجتنابناپذير است.
22
به هر رو خاصيت اين بيان پوپوليستى- نظامى اينست که در حالى که از لحاظ سياسى به راست مىچرخد و بطور ذاتى در سياست آوانس مىدهد، در عرصه نظامى چپروى مىکند. از مبارزه نظامى تمام آن کارى را طلب مىکند که پيش از اين قرار بود توسط مجموعه فعاليت حزب ما متحقق شود. چرا که:
١- جنگ را نه به اعتبار تخالف پرولتاريا و بورژوازى بطور کلى و ضديت آنها در جنبش دمکراتيک بطور اخص، بلکه به اعتبار رهبرى جنبش و لذا با مفروض گرفتن، يکدست گرفتن و متحول نديدن جنبش تبيين مىکند. اينجا نفس جنبش و نيروهاى فعاله آن مفروض است و مورد نقد نيست، دعوا بر سر رهبرى آن است. اينجا درست يکى از بروزات عدم تعلق حزب دمکرات به جنبش انقلابى کمرنگ مىشود. اين راست روى در سياست است.
24
٢- اگر مساله کسب هژمونى منشا جنگ باشد، آنگاه پيروزى نظامى قطعى و کسب اين هژمونى نمىتواند منطقا هدف جنگ تلقى نگردد (و اگر هدف اينطور تبيين نمىشود به معناى "انحراف" از سند ارزيابى است). اما پيروزى قطعى، که گويا صرفا به اعتبار جنگ ما (با نيروى سازمانى ما) قابل حصول است، مستلزم عمليات نظامى بسيار گسترده، دنبالهدار، فشرده و فرسوده کننده است. اين معادل "جنگ جنگ تا پيروزى" است، زيرا با هر نتيجه ديگرى به جز حل و فصل مساله هژمونى، جنگ نظامى خود را شکست خورده تصور مىکند.
25
معنى اين راست روى سياسى و چپروى نظامى در عمل اين خواهد شد که:
١- ما در تبليغات آنطور که بايد کارگران و زحمتکشان را مخاطب قرار ندهيم، حزب دمکرات را در تلاشش براى "رهبرى" و "قدرقدرتى" افشا کنيم و کمتر به خصلت ضدکارگرىاش بپردازيم.
27
٢- مبارزه نظامى برجستگى بيش از حد بيابد و نظاميگرى رواج يابد.
28
٣- در مبارزه نظامى خود را فرسوده کنيم، در هرحال، مادام که حدکا به جنگطلبى خود عليه ما ادامه مىدهد (اعم از اينکه عملا ضربهاى مىزند يا نه) خود را ناموفق احساس کنيم
29
٤- شرايط ختم جنگ را نشناسيم
30
٥- پيروزى را تشخيص ندهيم
31
٦- در صورت شکست نظامى، ادامه کارى سياسى خود را نيز، که در اين دوره دچار وقفه نيز ميشود، از دست بدهيم و با منطق خودمان خود را در امر مبارزه بر سر هژمونى مغلوب احساس کنيم.
32
٧- حتى به همان نسبت که تناسب قوايى در قلمرو نظامى به وجود مىآوريم، قادر نباشيم کار سياسى خود را سازمان بدهيم. شبح جنگ باقى بماند.
به اشکالات ديگر سند ميپردازم. اول لازم است خلاصهاى از آنچه بنظر من تبيين درست مساله است را ذکر کنم. اين نکات چيز چندان متفاوتى از همان قطعنامه علنى ک.م.ک نيست که به اعتقاد من يک تبيين متمايز از سند ارزيابى را نشان مىدهد و من، با برخى اصلاحات جزئى، با آن موافقم (هرچند قطعنامه به تمام نکات مندرج در سند ارزيابى نمىپردازد)
34
١- سياست حاکم بر جنگ براى حزب دمکرات، آنتىکمونيسم او، هراس او بقا و انسجام تشکل سوسياليستى طبقه کارگر کردستان و هراس او ٭٭٭ [در جاى اين سه ستاره کلمهاى بود که تشخيص ندادم چيست - ايرج فرزاد] جنبش ملى در کردستان به سطح جنبش انقلابى توسط اين بخش کمونيست و انزواى خود او است. اين سياست دير يا زود (و قاعدتا ديرتر از زمانى که مساله کسب حق تعيين سرنوشت به نوعى به فرجام نزديک شده باشد) به يک جنگ اجتنابناپذير مرگ و زندگى عليه کومهله مىانجاميد. اين سياست همچنين اعمال قهر روتين و متناوب عليه کومهله را حتى قبل از تسويه حساب نهايى براى حزب ضرورى مىسازد. اما جنگ اخير، که بدون شک حزب دمکرات آغازگر آن بوده است و آگاهانه به آن پا گذاشته است، داراى ويژگىهاى خاص خود است. مقطعى که حزب دمکرات دست به شروع اين دوره اخير جنگ مىزند، مصادف با استيصال عملى او، نياز به معامله با اپوزيسيون آنتىکمونيست سراسرى (و در مرحله بعد نوعى سازش با دولت مرکزى)، و مصادف با کاهش نفوذ و دامنه عمل او در کردستان است. حزب دمکرات براى کسب اعتبار در ميان متحدين خود بايد بر سر قابليت خود در ضربه زدن به کمونيستها معامله کند و اين قابليت را عملا نشان بدهد. از اينرو ويژگى جنگ براى حزب در اينست که اولا، اين جنگ نه صرفا با هدف تبليغاتى و ارعاب موضعى کومهله، بلکه با تحميل يک تناسب قواى جديد به نفع حزب دمکرات و به تمکين کشيدن کومهله و از اين طريق بعلاوه زحمتکشان کرد، آغاز مىشود. ثانيا، از نظر حزب دمکرات، اين جنگ جز در ابعاد سراسرى به اين هدف نمىرسد، ثالثا، به همين دليل يک دوره تاکتيکى نسبتا طولانى (در مقايسه با جنگهاى پيشين) را در بر مىگيرد. اين جنگى مقطعى نيست. در عين حال جنگ مرگ و زندگى نهايى نيز نيست. يک جنگ تاکتيکى است.
35
سياست کومهله در اين جنگ دفاع از تشکل مستقل پرولترى در کردستان است، حفظ و گسترش دستاوردهاى عينى و مناسبات سياسىاى که اين سازمانيابى و آگاهگرى را ممکن مىکند (دمکراسى در کردستان) و خنثى کردن اين سياست حدکا و حفظ و يا بهبود تناسب قواى موجود به نفع خويش است. جنگ کومهله با حزب دمکرات بدين ترتيب در وهله اول جنگى مبتنى بر منافع مستقل طبقاتى پرولتاريا در کردستان و سپس به اين اعتبار، جنگى بر سر حفظ و گسترش مناسبات و اوضاع دموکراتيک در کردستان، يعنى جنگى بر سر آزادى و دمکراسى است.
36
اين مسائل، يعنى منافع پرولتاريا و مساله آزادى و دمکراسى، محور و جوهر خصلت انقلابى جنبش در کردستان است، درست به همين خاطر است که حمله دمکرات به کومهله بر سر اين مسائل، حملهاى به جنبش انقلابى است و نه تلاشى براى کسب هژمونى در آن. اين مسائل هم امروز مرز عمل انقلابى و عمل ضدانقلابى در کردستان را ترسيم مىکنند و نه دو سياست در جنبش ملى- انقلابى در کردستان را. اين فرمولبندى دوم يک راستروى سياسى و يک آوانس کامل به حزب دمکرات در عرصه سياست است.
37
٢- پيروزى در اين جنگ به چه معنى است. براى کومهله پيروزى در جنگ خنثى شدن سياست ضدانقلابى حزب دمکرات، تثبيت و بسط دامنه نفوذ حزب سياسى پرولتاريا و تثبيت و بسط دامنه دمکراسى انقلابى در کردستان است، به نحوى که عملا سازمانيابى و آگاهگرى پرولتاريا در کردستان تسهيل شود و دامنه جنبش انقلابى عليه بورژوازى سراسرى بتواند گسترش يابد. از حزب دمکرات بايد رفع زحمت شود. سياست حزب دمکرات بايد خنثى شود و حزب دمکرات به اين نکات گردن بگذارد:
١- تشکل کمونيستى پرولتاريا در کردستان، کومهله، يک واقعيت موجود، غيرقابل حذف است و فعاليت آزادانه آن در کردستان از جانب حزب دمکرات نمىتواند محدود شود.
39
٢- تبليغات کمونيستى در کردستان آزاد و سازمانيابى زحمتکشان کرد با حزب سياسى خود آزاد وبلامانع است، هيچ نيروئى نمىتواند سد راه اين سازمانيابى و آگاهى شود.
40
٣- دمکراسى در کردستان بايد برقرار بماند، آزادى فعاليت سياسى احزاب، آزادى توده مردم در عقايد و تشکل در کردستان بايد به رسميت شناخته شود و نمىتواند مورد تعرض قرار بگيرد.
41
٤- فعاليت کومهله (تبليغات، سازمانيابى و...) در رهبرى جنبش انقلابى خلق کرد نمىتواند با اعمال زور مسلحانه حزب دمکرات محدود شود.
42
٥- حتى از طريق نظامى نمىتوان کومهله را به سازش سياسى بر سر اهداف و اشکال مبارزهاش ناگزير کرد. جنگ نظامى با کومهله به صرفه سياسى و نظامى حزب دمکرات نيست.
واضح است که اينها مضمون پيروزى است و نه شکل آن. اينها عينا فرمولبندى مفاد موافقتنامه صلح نيست، اين رئوس آن وضعيتى است که براى ما به منزله پيروزى است.اما پيروزى در شکل چيست؟ قطعنامه علنى کومهله مصوب ک.م.ک در اين مورد بسيار روشن است (هرچند قدرى ناقص مساله را بيان مىکند) زيرا ميان پيروزى رسمى، قراردادى، (دو ژوره dejure) و پيروزى عملى، بالفعل (defacto)، تفاوت مىگذارد. تحميل شرايط صلح ما به حزب دمکرات و رسيدن به يک توافق اعلام شده و رسمى، شکل مطلوبترى از پيروزى است که البته تنها به اراده ما بستگى ندارد (ممکن است حزب دمکرات در اوج فلاکت واستيصال باز هم تن به توافق رسمى، آتش بس و مذاکره ندهد و از تهديدات- آنگاه توخالى- جنگطلبانهاش دست برندارد). اما به هر حال تحميل عملى اين شرايط اعلام شده، که محور تبليغات ماست، نمىتواند تنها ملاک تصميمگيرى ما درباره نحوه و دامنه عمليات نظامى ما، و قضاوت درست درجه موفقيت ما باشد. آنچه اينجا محور است تحميل عملى (دوفاکتو) اين شرايط است، يعنى بوجود آوردن اوضاعى که در آن پيروزى ما بدست آمده باشد، اعم از اينکه ماشين تبليغاتى حزب دمکرات و رهبرى آن، علنا آن را به رسميت بشناسند يا نه. از اين زاويه آنگاه ما به نحو ديگرى به شکل پيشبرد عمليات نظامى خود در فازهاى بعد (يعنى هنگامى که شرايط پيروزى دوفاکتو حاصل شد- امروز چنين نيست)، خواهيم نگريست. ما حتى در آن صورت، ٭٭٭ [کلمهاى که خوانده نشد - ايرج فرزاد] مىتوانيم پيروزى خود را به شکل يکجانبه اعلام کنيم (واضح است که چه پيروزى قراردادى و رسمى چه پيروزى دوفاکتو، هر دو ناپايدار و تابع قانونمندى هميشگى رابطه ما و حزب دمکرات يعنى خصلت طبقاتى اساسى و همسوئىهاىمقطعى است. پيروزى را بايد در يک پروسه مدام حفظ کرد، اما بحث بر سر آنست که حدکا نخواهد و يا نتواند باز براى يک دوره تاکتيکى ديگر سياست جنگى خود عليه ما را محور قرار بدهد)
44
"سند ارزيابى" متاسفانه ميان پيروزى رسمى و پيروزى دوفاکتو تميز قائل نمىشود، جايى براى پيروزى دوفاکتو باز نمىکند و بعلاوه تصور مبهم و غيرسياسىاى از موفقيت رسمى بدست مىدهد (کشيدن حدکا به پاى ميز مذاکره- يعنى چيزى که ممکن است بنا به مسائل تبليغاتى و عملى حدکا، حتى در اوج فلاکت هم حاصل نشود). برطبق سند ارزيابى، موفقيت ما حاصل مبارزه ما به تنهايى نيست، بلکه همچنين حاصل تلقى خاصى از جانب حزب دمکرات نسبت به منافع و مصالح خودش است. هيچ تضمينى وجود ندارد که حزب دمکرات، آنگونه که فشار عملى ما حکم مىکند، عمل کند. از اينرو سند ارزيابى متغيرى را در بحث پيروزى وارد مىکند که لزوما تماما تابعى از فعاليت ما و يا حتى فشارهاى عينى ما بر حدکا نيست. نديدن پيروزى دوفاکتو، هنگامى که سير محتملتر اوضاع اينست که پيروزى ما اساسا عملا حاصل شود بىآنکه رسما مسجل شود، به معناى آن خواهد بود که خود ما بر طبق سند ارزيابى پيروزى عملى خود را تشخيص ندهيم و شرايط انتقال از دوره تاکتيکى موجود به دوره ديگر را نبينيم.
45
بهرحال اين بحث (و بحث قطعنامه علنى) از لحاظ استنتاجات سياسى و عملى تفاوتهاى مهمى با بحث "سند ارزيابى" دارد.
46
اولا از لحاظ سياسى، همانطور که گفتم، خصلت طبقاتى تبليغات ما، ضديت طبقاتى ما با حزب دمکرات (و به اين اعتبار، مسائل جنبش ملى- انقلابى) بيشتر مورد بحث قرار خواهد گرفت. با حرکت از موضع قطعنامه علنى، ما قبل از هر چيز به يک طبقه معين فراخوان مىدهيم. جنگ حدکا را جنگى عليه کارگران و جنگى عليه انقلاب زحمتکشان کردستان ترسيم مىکنيم، (امروز هم راديوهاى ما حتما چنين مىکنند، اما اين نه بخاطر ادراکات مستتر در سند ارزيابى، بلکه عليرغم آن صورت مىگيرد. در صورت تثبيت بحث "هژمونى" تبليغات، نمىتواند گام بهگام به فرمولبندىهاى غير اصولى سقوط نکند.
ثانيا، تبيين اصولى مبانى جنگ، امکان مىدهد تا مبارزه نظامى از هماکنون، رابطهاى جدى با کار سياسى- تشکيلاتى- تودهاى پيدا کند. به درجهاى که پيروزىهاى نظامى ما تناسب قواى مورد نظر را از هماکنون شکل مىدهد و سياست حدکا را خنثى مىکند، به همان درجه معضل بخشهاى بيشترى از تشکيلات به کار در ميان کارگران و زحمتکشان تبديل مىشود (بديهى است که بهرحال عمل نظامى ما عليه حدکا براى تحقق اهداف اساسى و برگشتناپذير کردن موفقيتهاى موجود همواره ضرورى است). کار "روتين" و سياسى نه تنها تعطيل نمىشود، بلکه در سايه کار نظامى حرکت مىکند و سفره خود را در پس هر پيروزى نظامى پهن مىکند. اگر دعوا بر سر رفع مزاحمت حزب دمکرات از تبليغات، آگاهگرى، کارسازمانى و تودهاى و امنيت تشکيلات کومهله ديده شود، آنگاه به درجهاى که جنگ ما اين مزاحمت را، ولو بصورت منطقهاى رفع مىکند، کار سياسى گسترش مىيابد. اشکال درک "جنگ بر سر هژمونى است" اينست که بايد منطقا تا فيصله يافتن مساله "هژمونى" نظام را بر سياست برترى بدهد. رابطه نظام و سياست را "مرحلهاى" و "دورهاى" بررسى کند و نه متقابل، جارى و بصورت يک پروسه اتکا و رشد متقابل. تصور "قراردادى" از پيروزى، اين مطلق ديدن نظام را به شکل افراطآميزى تشديد مىکند.
47
ثالثا، تشکيلاتى که نظام را در دوره حاضر و تا تعيين تکليف با حدکا مطلقا محورى کرده باشد، تشکيلاتى که جنگ با حدکا را از هژمونى استنتاج کرده باشد، در عين حال همواره از نظر نظامى از خود ناراضى از آب درمىآيد، ولو آنکه عمليات نظامى او، عليرغم آنکه شايد آنطور که بايد حدکا را در موضع ضعف و تجديدنظر نيانداخته باشد، عملا امکان گسترش فعاليت سياسى کومهله و عمليات نظامى او عليه رژيم را فراهم کرده باشد. اين گرايش تقويت ميشود که جدا از پيروزى جنگى (برمبناى شاخصهاى جنگى، تلفات و...) چيزى را موفقيت ارزيابى نکند و بجاى پيروزى سياست جنگى، پيروزى جنگ از لحاظ نظامى را مد نظر قرار مىدهد و برجسته مىکند.
48
رابعا، کار نظامى، با عزيمت از "سند ارزيابى"، به نحو افراطى تشديد مىشود. ما، اگر نه هنوز، بلکه در آينده، بيشتر از حد لازم براى تحقق اهداف خود، خود را با حدکا درگير خواهيم کرد. اهداف جنگ (هژمونى و ميز مذاکره) در سطحى قرار داده شدهاند که به ناگزير تا مدتها بخش اعظم انرژى و توان کل تشکيلات را خواهد بلعيد. حکمت سياسى فعاليت نظامى با تمکين رسمى حدکا تعريف شدهاست. اين حکمت و هدف نه بصورت يک پروسه،، بلکه بصورت يک مقطع، يک "ترکمانچاى" براى حدکا مىتواند متحقق شود. "جنگ جنگ تا پيروزى" به توقع تشکيلات از خودش تبديل مىشود و عقبنشينى از آن شکست محسوب مىشود. حکمت سياسى واقعى جنگ، يعنى جنگيدن براى حفظ کومهله و دامنه فعاليت کومهله، در کار سياسى و تشکيلاتى با تودهها و کار نظامى عليه رژيم، کمرنگ مىشود و لذا پيروزىهايى که تا هماکنون دراين جنگ بدست آمدهاست و در آينده نيز بدست خواهند آمد، تحتالشعاع عدم تمکين حدکا قرار خواهد گرفت. ضربههاى وارده به ما بىنهايت بزرگ خواهد شد، زيرا صرفا با ضربههاى نظامى ما به حدکا و نه با ماحصل سياسى و عملى جنگ در هر مقطع، مقايسه مىشود. اين ضربات متقابل و نبردها بصورت جدالهاى در خط تعادل ديده نمىشود، خطى که در اينسوى آن، يعنى در تعادل بدست آمده، ما قادر شدهايم به کار انقلابى خود عليرغم تکاپوى ارتجاعى حزب دمکرات مشغول باشيم. اين وضعيت فشار روحى و سياسى عظيمى بر نيروى نظامى ببار مىآورد. فکر تشکيلات را بطور يکجانبه نظامى مىکند و به نارضايتى نظامى سازمان از خود و لاجرم "چپ"رو، نظامى و فرسوده کردن نيروها امکان مىدهد. حال آنکه ديدگاه اصولى، عملکرد نيروى نظامى را، نه در قدر مطلق تفوق و تحرکش عليه حدکا، بلکه همچنين و اساسا در تامين اهداف سياسى مورد نظر، يعنى در ايجاد عملى شرايط فعاليت همهجانبه کومهله، قضاوت مىکند و لذا با تحقق تدريجى اين اهداف سياسى نيروى نظامى خود را موفق ارزيابى مىکند. (اشتباهات فنى- نظامى در نبردهاى معين البته همواره مىتواند مورد بررسى و نقد قرار بگيرد)
49
بنابراين آنچه "سند ارزيابى" ابدا ارزيابى نمىکند همين رابطه جنگ ما با دمکرات و دستاوردهاى تاکنونى آن با آن اهداف سياسى و عملىايست که بخاطر آن پا به جنگ گذاشتهايم. اين اهداف ديگر صرفا در قبال حزب دمکرات تبيين نمىشوند، بلکه اهدافى جامعتر و اساسىترند. استحکام و ادامهکارى کومهله، دامنه عمل آن، و گشودن راه گسترش فعاليت همه جانبه آن، اينها قاعدتا ملاکهاى ماست. سند ارزيابى، کار نظامى ما را در قياس با اين اهداف ارزيابى نمىکند.
50
از بحثهاى حاضر، تاکتيک و دورنماى نظامى معينى نيز استنتاج مىشود که پائينتر در اشارات کوتاهى به سند "دورنما و مراحل جنگ" رئوس آنرا توضيح مىدهم. اول لازم است خيلى خلاصه به چند نکته باقىمانده در سند ارزيابى برگرديم:
51
١- در سند گفته مىشود:
"با حرکت از ضرورت سياسى و بنيادى اقدام به جنگ، ارزيابى ما از ساير زمينهها مکان واقعى خود را مىيابد. نقد ما در هر زمينه مىبايد نقاط ضعف و اشتباهاتى را که مانع تحقق کامل اهداف نظامى ما شدند را روشن سازد و آلترناتيوهايى را که موجب پيشبرد بهتر جنگ مىشدند را ارائه دهد... حلقه اصلى در نقد جنگ ما با حدکا در زمينه تاکتيکهاى نظامى (و بويژه فقدان تاکتيک روشن و مرحلهبندى شده و دورهاى از جنگ) ميباشد".
حلقه اصلى در نقد جنگ ما با حدکا، نمىتواند در زمينه تاکتيکهاى نظامى باشد. زيرا خود اين تاکتيکهاى نظامى قرار بوده به اهداف سياسى معينى خدمت کنند. بنابراين حلقه اصلى نقد اين خواهد بود( با فرض معلوم بودن و مورد توافق بودن اهداف سياسى)، تاکتيکهاى نظامى ما و ساير اقدامات ناشى از سياست جنگى ما (که ديگر نظامى نيست)، تا چه درجه ما را به تحقق اهداف سياسىاى که از جنگ دنبال مىکردهايم نزديک کردهاست. بعبارت ديگر نقد ما از تاکتيکهاى نظامى نمىتواند ابتدا به ساکن آغاز شود، بلکه مىبايست در متن اهداف سياسى سياست جنگى ما بررسى شوند. به اينترتيب با اين حساب فرضا ممکن است يک عمليات از لحاظ نظامى موفق، در مجموع نالازم بوده باشد و برعکس. سوال اينست: آيا ما توانستهايم آن مجموعه عمليات نظامى که شرط لازم پيشرفت سياست ما بود را انجام دهيم و درست انجام دهيم. اگر سياست ما کشيدن حدکا به پاى ميز مذاکره بوده باشد، نه، اگر سياست ما تثبيت ادامهکارى کومهله، گشايش راه گسترش فعاليت کومهله و غيره باشد، شايد، آرى. بعبارت ديگر سوال در درجه اول بر سر قضاوت خود اهداف نظامى ما، يعنى هدف عملياتهاى ما با ملاک اهداف سياسى ماست و نه قضاوت در خود نحوه و درجه تحقق اهداف نظامى ما که بايد در جلسه فرماندهان نظامى با ک.م.ک مورد بحث قرار گيرد، و قطعا عوامل فنى زيادى را طرح خواهد کرد. تنها با حرکت از بحث "هژمونى"، که هدف سياسى و هدف نظامى را در نقطه "تفوق بر حدکا" برهم منطبق کردهاست، مىتوان به اين نتيجه رسيد که حلقه اصلى نقد ما، بررسى اشتباهاتى است که مانع تحقق کامل اهداف نظامى ما شدند.
54
در بند ٤ گفته مىشود که از ٧ بهمن (پس از آنکه مشاهده شد که حدکا بر سر ميز مذاکره نمىآيد- که اگر هم بوديم نمىرفتيم!)، باز ما ايده "کسب برترى سريع"، "ميز مذاکره" به جنگ ادامه داديم، تنها پس از وقايع بانه، که پروسه کسب برترى سريع را دچار وقفه کردهبود که ما سياست جنگى جديدى (و بنظر من اصولىترى) را مبنى بر ايجاد تعادل منطقهاى براى ادامه فعاليت همهجانبه کومهله در دستور گذاشتيم. که متاسفانه اين سياست جنگى جديد به درک واحد ک.م تبديل نشد و در عمل همان "پيروزى سريع" و "ميز مذاکره"، با همان آهنگ حرکت متناسب آن، مبناى فعاليت بود. (نقل به معنى) بنظر من حلقه اصلى نقد همينجاست.
55
ايده "کسب پيروزى سريع و ميز مذاکره" نمىتوانست براى ما يک سياست جنگى باشد، زيرا اين حداکثر، پيروزى يک سياست جنگى آنهم در فرم را بيان مىکند نه خود سياست را. با هر سياستى مىتوان براى "کسب پيروزى سريع و ميز مذاکره" تلاش کرد، مبنى بر اينکه انسان نيروى کافى داشته باشد. بهرحال اين سياست نشد. و لذا نقد ک.م نمىبايست منطقا منتظر وقايع بانه باشد تا اين نکته را مورد توجه قرار دهد. اينکه سياست جنگى کنونى ما (اگر به درک عمومى ک.م تبديل شده باشد) مىتوانست از ابتدا مد نظر باشد، مىتوانست بصورت عقبنشينى ما از "سياست" اول جلوهگر نشود، کاملا روشن است. فقدان اين سياست اصولى از ابتدا، قطعا فعاليت نظامى ما را دچار پراکندگى، بىهدفى نسبى و آهنگ نامطلوب کردهاست. حال روشن است آن کسى که "حلقه اصلى نقد" را در "اشتباهات و ضعفهايى" بداند که مانع تحقق "اهداف نظامى" ما شدهاست خودبخود دارد امروز هم بر مبناى سياست "پيروزى سريع" خود را قضاوت و نقد مىکند و نه بر مبناى سياستى که پس از بانه مطرح شده و با اين حال به درک عمومى ک.م هم تبديل نشده است. حلقه اصلى نقد، بازبينى فعاليت جنگى ما در پرتو سياست اصولى امروز ماست و نه نقد فعاليت نظامى، آنجا که سياست نادرستى برآن حاکم بوده است. امروز بايد ديد کدام عملياتها، در صورتى که ما اين سياست را از ابتدا مىداشتيم، حياتى و ضرورى بود و کدام شايد نالازم. کدام عملياتهاى لازم را انجام نداديم چون صرفا با تفکر "پيروزى سريع" حرکت مىکرديم و بالاخره کدام عملياتها و اقدامات جنگى را بايد در دستور بگذاريم تا هرچه سريعتر و کممشقتتر اثرات آشفتهفکرى و يکجانبهنگرى گذشته را برطرف کنيم و نظام خود را بر سياست امروز منطبق کنيم.
56
٢- در سند ارزيابى، يعنى حتى هنگامى که ظاهرا سياست اصولى را يافتهايم با اين جملات درخود متناقض برخورد ميکنيم:
"در مقابل ضربه ٢٥ آبان حدکا، ما سياست صحيح طرح شعار "مجازات عاملين..." را در پيش گرفتيم. اين سياست به ما امکان مىداد تا شروع جنگ را نه به دلخواه حدکا و در دنبالهروى از حوادث، بلکه خودمان راسا تعيين کنيم و از سوى ديگر وسيعترين حمايت و تاييد تودهاى ممکن را از موضع خود در قبال حدکا کسب کنيم".
اشکالات يکى دوتا نيست:
59
اولا در قطعنامه علنى، که "حقيقت را به تودهها مىگويد"، ايده "مجازات عاملين" نه به عنوان زمينهچينى ضربه نظامى بعدى ما، بلکه به مثابه راه سياسى تفوق ما بر حدکا و راهى براى اجتناب از جنگىکه در واقع در اورامان آغاز شده بود، تصوير مىکنيم. و بنظر من همين درست است. در سند ارزيابى ايده "مجازات عاملين..." جائى بناحق در تفکر ما کسب کردهاست.
60
ثانيا، (و در نوارها هم اين توهم وجود دارد)، جنگ با ٢٥ آبان در اورامان شروع شد نه با ٦ بهمن. اين هم چيزى است که به تودهها مىگوئيم، اما ظاهرا چندان به آن معتقد نيستيم. اگر قبول داريم که سياست حدکا بر ضرب شست نشان دادن به کومهله و تحديد دامنه فعاليت و آزادى عمل آن بود، آنگاه بايد بفهميم که جنگ ٢٥ آبان اورامان براى حدکا يا پيروزى اين سياست و يا آغازى براى يک جنگ بر مبناى اين سياست بود. نه يک ضربه تصادفى، نه يک واقعه نظير وقايع ديگر. آنگاه خود ضربه اورامان را بايد بعنوان اعلام جنگ حدکا به ما تلقى مىکرديم و نه ايده "مجازات عاملين..." را به عنوان توجيهى براى اعلام جنگ ما به حدکا. ما جنگ را شروع نکرديم. اين واقعيت دارد.
61
ثالثا، گفتن اينکه ايده "مجازات عاملين" به ما امکان مىداد تا شروع جنگ را نه به دلخواه حدکا و در دنبالهروى از حوادث بلکه خودمان راسا تعيين کنيم، بسيار غريب بنظر مىرسد. اگر سياست ما خنثى کردن تاکتيک سراسرى حدکا براى ضربه زدن به کومهله بود، يعنى شرکت و پيروزى در جنگى که حدکا عملا به ما تحميل کرده بود، آنگاه ديگر توجيه "مجازات عاملين" بردى ندارد. کدام توده خلق کرد از ما باور مىکند که در اشنويه، اطراف سنندج و ديواندره و... دنبال عاملين جنايت اورامان مىگرديم. اما اين ايده، به مثابه توجيهى براى جنگ، درست به معناى دنبالهروى از حوادث است و نه برعکس، اين يعنى ما ناگزيريم جنگ را در اورامان شروع کنيم، زيرا نه به يک سياست سراسرى جنگطلبانه حدکا، بلکه به يک واقعه محلى داريم عکسالعمل نشان مىدهيم. (در مورد صحت و نادرستى شروع جنگ در اورامان اينجا بحثى ندارم). بهرحال "مجازات عاملين" براى ما يک سياست نبود، بلکه تبليغات بود. "جما" بر مبناى چنين "سياستى" تنها مىتوانست از اورامان "شروع" شود، در زمان معينى "شروع" شود و درست از لحاظ "زمان و مکان" در دنبالهروى از حوادث اتفاق بيفتد.
62
آيا پيروزى دوفاکتو ما فىالحال بدست آمده است؟ بنظر من نه. مساله عمليات نظامى در رابطه ما و حزب دمکرات هنوز نقش تعيينکننده دارد و نمىتواند در مقايسه با اهميت از سرگيرى فعاليت روتين کمرنگ شود. آنچه گفتم به معناى کم کردن اهميت فعال بودن در صحنه نظامى نيست، بلکه داشتن دورنما و تعريف درستى از علل جنگ و شرايط و شکل پيروزى ما مورد نظر است. در اين باره پائينتر باز هم نکاتى را مطرح مىکنم.
63
در باره نوشته "جنگ ما حدکا، دورنما و مراحل"
١- در بند اول گفته مىشود که "جنگ ما و ح.د جنگى است ميان نيروهاى مسلح طرفين". در وهله اول چنين بنظر مىرسد که اين گفتن ندارد، زيرا هر جنگى، يک جنگ است ميان نيروهاى مسلح طرفين. اما اين بند فورا نتيجه خود را مىگيرد: "هدف کاهش ظرفيت و امکانات نظامى حدکا به گونهاى است که ادامه جنگ را به زيان خود دانسته و آتشبس را بپذيرد". اين بنظر من نمونهاى از برداشت چپروانه نظامى است. "نيروى مسلح طرفين" برجسته شدهاست تا گفته شود، ختم جنگ که "آتشبس" پذيرفته شده از جانب حدکا فرموله شدهاست، تمام به اوضاع نيروى مسلح او، يعنى توانايى نظامى او براى جنگيدن با ما بستگى دارد. اينکه نيروى مسلح کومهله چقدر و با چه درجه تفوق نظامى بايد بجنگد تا کارآيى نيروى نظامى دمکرات به حد لازم کاهش يابد معلوم نيست. از روى قرائن مىتوان حدس زد که اين جنگ با اين تعريف به اين سادگىها و در آينده قابل پيشبينى به "پيروزى" مورد نظر اين سند براى ما منجر نخواهد شد.
65
٢- بند دوم همين تفسير را ادامه مىدهد. براى کاهش ظرفيت و توانائى حدکا بايد تلفات انسانى سنگين به او وارد کرد و نيروى انسانى او را فرسوده و از صحنه خارج کرد. اضافه مىشود که لذا اين جنگ "عليه نيروى انسانى آنها مىباشد و لذا از جمله اساسىترين شاخصهاى موفقيت عملياتها و مانورهاى ما، تعداد تلفات آنان و افزايش فرسودگى آنهاست". اينجا يک پروسه خطى تکامل پيشبينى شدهاست که از امروز تا زمانى که حدکا آتشبس را بپذيرد، ادامه مىيابد و آن عبارت است از تحميل مداوم تلفات به نيروى انسانى حدکا. با اين حساب تکليف نوع عملياتها، محل انجام آنها، شتاب و آهنگ عملياتهاى ما و غيره همه با اين ملاک که کجا و چگونه بيشترين تلفات را مىتوان بر حدکا وارد کرد، يعنى يک ملاک صرفا نظامى و آنهم صرفا در يکى از ابعاد آن (تلفات و فرسودگى نيروى انسانى)، سنجيده مىشود، مستقل از اينکه جنگهاى ما شرايط سياسى مورد نظر را فراهم کردهاست يا نه. واضح است که هر نبرد در هر جنگ هدف درهم کوبيدن نيروى نظامى مقابل را در مقابل خود قرار مىدهد. اين همانقدر تعريف هر جنگ بطور کلى است که همان فرمول قبلى که اين "جنگى است ميان نيروهاى مسلح طرفين"، و لذا بعنوان خصلت عام هر جنگ، هيچ چيز راجع به تاکتيک و اهداف نظامى جنگ ما به ما نمىگويد.
66
٣- در بند سوم، سياست منطقهاى ما، که حتى در سند ارزيابى هم به ضرورت کار روتين همهجانبه ما مرتبط شده بود، اينجا، شايد چون مساله قرار است در سطح نظامى بررسى شود، تماما به ضرورت کار روتين نيروهاى نظامى مرتبط مىشود، و بدين صورت توجيه مىشود که سياست منطقهاى سياستى براى " کاهش ظرفيت نظامى حدکا و افزايش ظرفيت نظامى ما" است. سياست منطقهاى ما بهرحال حکمت خود را از يک جا مىگيرد، اين سياستى براى حفظ نوعى تعادل قوا در کردستان براى انجام مجموعه فعاليتهاى سياسى و نظامى روتين کومهله است. به صرف اينکه سند "مورد بحث" در باره نظام است، مجاز نيستيم حکمت سياست منطقهاى خود را نيز نظامى تفسير کنيم.
67
بهرحال گفته مىشود که "بنابراين اگرچه از لحاظ تاکتيکى- عملياتى، جنگ ما با حدکا جنگى بر سر سرزمين نيست «يعنى بر سر داغان کردن و فرسوده کردن نيروهاى مسلح اوست- نادر» ليکن به لحاظ استراتژيک حفظ و توسعه مناطق خودى و تحديد مناطق فعاليت حدکا در افزايش و کاهش ظرفيتهاى نظامى ما اثر تعيين کنندهاى دارد"
68
اين يک دفاع يکجانبهنگرانه نظامى از سياست منطقهاىاى است که تمام فلسفه وجودى يک سياست منطقهاى را بجز جنبه نظامى که آنهم در قبال حزب دمکرات فراموش مىکند.
69
به اين ترتيب بحث سياست منطقهاى که در ادامه (بند٤) اين سند آمده است کاملا به مقدمات اين بحث (بحث تلفات انسانى) نامربوط بنظر مىرسد. گويى دو رگه مستقل استدلال کنار هم آمدهاند. از بحث تلفات انسانى هيچ استنتاج تاکتيکى نشدهاست. در يک کلام اين مقدمات ابدا سياست منطقهاى ما را توضيح نمىدهد. چرا که اصولا اين سياست را تنها با اتکا به "نظام" و آنهم با اشاره به رابطه مناطق با تقويت و تضعيف "نيروهاى مسلح" طرفين نمىتوان توضيح داد. بحث سياست منطقهاى نياز به همان درک سياسى از اهداف جنگ ما و دمکرات و شرايط پيروزى دوفاکتو ما دارد، که متاسفانه نه در سند ارزيابى و نه در "دورنما و مراحل" به آن اشاره نشده و تنها در حد کلى در قطعنامه علنى ک.م.ک منعکس شدهاست.
70
اما بحث آلترناتيو من:
جنگ ما بر سر سرزمين نيست، اما بر سر داغان کردن نيروى مسلح طرف مقابل به خودىخود هم نيست زيرا کوبيدن نيروى مسلح طرف مقابل شرط مسلم هر نوع جنگ ما با حدکاست.
72
سياست جنگى ما، يک سياست منطقهاى است. نيروى واقعى ما امکان يک تفوق همهجانبه و سراسرى در کل کردستان بر حزب دمکرات را به ما نمىدهد. اما ما مىتوانيم و بايد تلاش کنيم تا در مناطقى که براى موجوديت و فعاليت کومهله، به مثابه تشکل کمونيستى تمام کارگران کردستان و به مثابه رهبر جنبش انقلابى خلق کرد، حياتى و اساسى است به اين تفوق دست يابيم. نوعى تقسيم منطقهاى کردستان براى آنکه جنگ با حزب دمکرات به يک معضل فرعى تشکيلات تبديل شود و لذا بخش اعظم نيروى ما براى کار کمونيستى و انقلابى با توده زحمتکشان آزاد شود ضرورى است. واضح است که اين سياست منطقهاى در عين حال در تناسب قواى موجود، روشى براى گسترش نيروى نظامى ما نيز هست. بنابراين ملاک و شاخص موفقيت نظامى ما نه صرفا تلفات به نيروهاى مسلح دشمن و فرسودگى او، بلکه اساسا اينها است:
١) تحقق اين سياست تفوق منطقهاى (که در سند "دورنما و مراحل" تشريح شدهاست)
74
٢) کاهش تدريجى و گام به گام آن درصد معين از نيروهاى ما که براى حفظ اين تعادل و تفوق منطقهاى مشخصا وظيفه انجام عمليات (درگيرى، مانور، دفاع) عليه حزب دمکرات را دارند. (چيزى که در هيچ سندى گفتهنشده است)
اگر بطور جدى به پيروزى دوفاکتو و از سرگيرى کار با توده کارگران و کار نظامى عليه رژيم فکر مىکنيم مىبينيم که اين شرط دوم به همان درجه اولى حياتى و جزئى از سياست ماست. حفظ يک تعادل منطقهاى که در آن تمام نيروهاى ما قرار است درگير برقرارى اين تعادل و عمليات به منظور حفظ آن باشند، را به سختى مىتوان موفقيت ناميد (هر چند مجبور باشيم بهرحال بايد با تمام نيرو از محدود شدن عرصه حضور کومهله فراتر از حد پيشبينى شده جلوگيرى کنيم). مساله اساسى اينجاست که پيروزى ما خود را در شکل فرعى شدن مساله جنگ ما و حزب دمکرات و تخصيص يافتن بخش بيشترى از تشکيلات به کار تودهاى و انقلابى خود نشان مىدهد، مشروط بر اينکه بخش قليلترى از نيروهاى ما با عمليات و مانور امنيت فعاليت و تفوق منطقهاى ما را بتوانند حفظ کنند. بنابراين اين نيز، مانند خود سياست منطقهاى ما، بايد آگاهانه دنبال شود. موفقيت نظامى ما در هر مقطع بايد به اينصورت قضاوت شود که آيا ما توانستهايم تفوق منطقهاى مورد نظر را بدست بياوريم، حفظ کنيم، و يا بسط بدهيم و اينکه آيا توانستهايم در طول همين پروسه، بخش بيشترى از نيروى نظامى و انرژى سياسى خود را آزاد کنيم و از قفل شدن با حزب دمکرات خارج کنيم.
76
بنظر من امروز هنوز آن تفوق و امنيت منطقهاى را بدست نياوردهايم و لذا حتى بطور دوفاکتو نمىتوان گفت که ما پيروز شدهايم، هر چند تا همينجا دستاوردهاى سياسى و نظامى بسيار ارزنده و تاريخى داشتهايم (گويا رفقاى ديگرى به شمردن اينها موظف شدهاند و من وارد اينها نمىشوم). همانطور که رفقاى ک.م.ک نوشتهاند، ما قطعا پيروزى نسبى داشتهايم. تا اينجا حزب دمکرات طرف زيانکار در اين جنگ بودهاست. آنچه نياز داريم نه صرفا يک سلسله طرحهاى نظامى براى پيشبرد اين سياست منطقهاى و پشيمان کردن نظامى حدکا از طريق ضربات کارى و موثر، بلکه همچنين مجموعه طرحهايى براى آغاز کار تشکيلاتى تحت پوشش اين عملياتها (کارى که قطعا بايد اشکال ويژه به خود بگيرد) و بعلاوه طرحهايى براى حفظ تعادل بر مبناى يک پروسه "از درگيرى درآوردن" (disengagement) بخش موثرى از نيروهاى خودى در مقابل حدکا است. در آن مرحله، ابتکار و خلاقيت زيادى لازم خواهد بود تا نيروهاى از پيش معين شدهاى، با عملياتهاى حساب شده تهاجمى و مانورها، عمليات دفاعى و ايذائى، اساسا با هدف کنترل حدکا و دور نگاهداشتن او از عرصههاى اصلى فعاليت نيروهاى ما، تعادل منطقهاى و نظامى بدست آمده را حراست کنند. پيروزى ما در جنگ با حدکا در شکل مطلوب تسليم حدکا به خواستهاى ماست. اما ضربه خوردن حدکا، فرعى شدن جنگ ما و حدکا در بخش اعظم کردستان و عادى شدن اوضاع برطبق يک تعادل منطقهاى مطلوب نيز شکل ديگر و محتملتر پيروزى است. نبايد به اين دومى چشم بست.
77
نکته آخر من در باره بند ٥ سند "دورنما" است. اينجا به دورى واحدهاى ما از مرز و تمرکز دائمى نيروهاى حدکا در اردوگاه مرکزىشان صرفا از لحاظ پاريزگارى برخورد شده است، که قطعا اهميت خود را دارد. اما مرز براى ما از لحاظ نظامى و سياسى تعيينکننده است. ما بايد کريدورهاى عبورى خود به مرز را داشته باشيم در غير اينصورت تامين هرنوع ادامهکارى نظامى و سياسى ما، هر نوع استراحت، آموزش، تجديد قوا و هر نوع امنيت درازمدت در سطح مرکزى، دشوار خواهد شد. استنباط من اينست که به نواحى مرزى و به سرعت و استحکام و امنيت نقل و انتقال واحدهاى ما ميان مرز و داخل خاک ايران کم بها داده شدهاست.
78
با آرزوى موفقيت و ايمان به پيروزى حزب کمونيست ايران
نادر ٢٧ مرداد ١٣٦٤
(*)-
"جمعبندى از بحث ارزيابى ٥ ماه جنگ ما و حزب دمکرات" عنوان سندى است که در آن زمان توسط کميته مرکزى کومهله ارائه شده بود و
به همت رفيق ايرج فرزاد تايپ و در اختيار ما قرار داده شده است.
(١)- بحث " هژمونى و " بحران رهبرى"، در نوار سخنرانى برخى رفقاى پلنوم با شدت و حرارت بيشترى مطرح مىشود و بطور کلى بنظر ميرسد مورد توافق همگان است. هيچ نقدى براين فرمولاسيون در مباحثات نيست.
اين نوشته قبلا هيچوقت منتشر نشده است. اوريژينال، کپى نوشته دستخطى منصور حکمت و نزد رفيق ايرج فرزاد است.
m-hekmat.com #3540fa.html
|