38
اکنون ببينيم تئورى مارکسيستى بحران سرمايه دارى، در همين حد اختصار که ما در اينجا به آن اشاره کرديم، چه ابزار تئوريکى براى شناخت بحران اقتصادى سرمايه دارى وابسته، و از آن مهمتر بحران سرمايه دارى وابسته ايران، بدست مى دهد. گفتيم که سرمايه دارى وابسته چه در جريان توليد و بازتوليد و چه از نظر بحران، تابع قانونمندى عمومى نظام سرمايه دارى است، و وابسته بودن آن در ماهيت سرمايه دارى آن تغييرى نمى دهد. اما شناخت مشخصات کنکرت تر بحران سرمايه دارى وابسته مستلزم شناخت ويژگيهاى کنکرت توليد و بازتوليد در اين نظام است. گرايش نزولى نرخ سود در نتيجه افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه، يک قانون عام توليد سرمايه دارى است و نظام سرمايه دارى وابسته بدون شک از آن مستثنى نيست. از اينرو دقيقا به درجه ايکه ترکيب ارگانيک کل سرمايه اجتماعى در بازار داخلى کشور سرمايه دارى تحت سلطه افزايش مى يابد، گرايش نزولى نرخ سود نيز اثرات خود را بر سودآورى سرمايه ظاهر مى سازد. اما بايد توجه داشت که بحران سرمايه دارى وابسته الزاما مبين عملکرد و بالفعل شدن قانون گرايش نزولى نرخ سود در بازار داخلى کشور تحت سلطه نيست. بحران اقتصادى کشورهاى سرمايه دارى وابسته عمدتا و در اکثر موارد، بازتاب "انتقال" بحران جهانى امپرياليسم - سرمايه دارى در بالاترين مرحله اش - به بازار داخلى کشور سرمايه دارى تحت سلطه است. براى درک مکانيسم کلى اين "انتقال" مى بايد به رابطه بازار داخلى کشور سرمايه دارى تحت سلطه با عملکرد جهانى سرمايه هاى انحصارى و نظام توليد امپرياليستى دقيقتر شويم. باين منظور لازم است ابتدا نکاتى را در مورد قانونمندى عام عصر امپرياليسم، از ديدگاه لنين، يادآورى کنيم و نشان دهيم که چگونه بازار داخلى کشور سرمايه دارى تحت سلطه نقش معينى در توليد و بازتوليد نظام جهانى امپرياليسم برعهده دارد و سپس به ويژگى هاى عمده بازار داخلى اينگونه کشورها بپردازيم:
39
الف) قوانين عام سرمايه دارى عصر امپرياليسم و نقش بازار داخلى کشور تحت سلطه
40
لنين خصوصيات سرمايه دارى عصر امپرياليسم را چنين جمعبندى مى کند:
41
"بنابراين با در نظر گرفتن اهميت مشروط و نسبى تمام تعاريف کلى که هرگز نمى توانند روابط همه جانبه يک پديده را در تمام سير تکامل آن در بر گيرند، بايد براى امپرياليسم آنچنان تعريفى نمود که متضمن پنج مشخصه زيرين آن باشد:
42
١) تمرکز توليد و سرمايه که به آنچنان مرحله عالى تکامل رسيده که انحصاراتى را که در حيات اقتصادى نقش تعيين کننده اى بازى مى کنند بوجود آورده است؛ ٢) در هم آميختن سرمايه بانکى با سرمايه صنعتى و ايجاد اليگارشى مالى بر اساس اين "سرمايه مالى"؛ ٣) صدور سرمايه که از صدور کالا متمايز است اهميتى بسيار جدى کسب مى کند؛ ٤) اتحاديه هاى انحصارى بين المللى سرمايه دارانى که جهان را تقسيم کرده اند پديد مى آيند؛ و ٥) تقسيم ارضى جهان از طرف بزرگترين دول سرمايه دارى به پايان ميرسد." «امپرياليسم بمثابه بالاترين مرحله سرمايه دارى، منتخب آثار يکجلدى ص ٤٢٥»
43
در وهله اول اين نکته حائز اهميت است که لنين قوانين عمومى سرمايه دارى عصر امپرياليسم را دقيقاً از قوانين حرکت نظام سرمايه دارى بطور اعم استنتاج مى کند. نقش محورى و تعيين کننده افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه و قانون گرايش نزولى نرخ سود در انتقال سرمايه دارى به مرحله امپرياليسم بطرز بارزى در فرمولبندى لنين منعکس است. "پيدايش انحصار که معلول تمرکز توليد است بطور کلى قانون عمومى و اساسى مرحله کنونى سرمايه دارى است" (همانجا، صفحه ٣٩٧ تاکيدها از ماست) و مارکس در کاپيتال "بوسيله تجزيه و تحليل تئوريک و تاريخى سرمايه دارى (ثابت کرده است) که رقابت آزاد موجب تمرکز توليد ميشود و اين تمرکز در مرحله معينى از تکامل خود به انحصار منجر ميشود" (صفحه ٣٩٦). پس انحصار از دل رقابت و مرحله امپرياليسم از بطن توسعه کلاسيک سرمايه دارى سر بر مى کند، در فرمولبندى فوق الذکر لنين، نکات ١ و ٢ مشخصا بازتاب اين قانون عام سرمايه دارى هستند که پروسه انباشت به تراکم و تمرکز سرمايه و به افزايش ترکيب ارگانيک سرمايه مى انجامد. نکته سوم يعنى صدور سرمايه عملکرد قانون گرايش نزولى نرخ سود است. عملکرد اين قانون در کشورهاى سرمايه دارى پيشرفته، که سرمايه در بازار داخلى آنها بشدت متمرکز شده (ترکيب ارگانيک آن افزايش يافته است)، حرکت سرمايه را به عرصه هائى با سودآورى بيشتر ايجاب ميکند. صدور سرمايه از اين نقطه نظر خود بمثابه يک عامل خنثى کننده گرايش نزولى نرخ سود عمل ميکند. نکات ٤ و ٥ مشخصا بر اين تاکيد دارد که سرمايه هاى انحصارى مختلف، و دولتهائى که منافع اين سرمايه ها را در عرصه سياسى دنبال ميکنند، به انحاء مختلف، از نظر سياسى و اقتصادى، مى کوشند تا شرايط اقتصادى و سياسى لازم براى سودآورى سرمايه هاى صادر شده خود را فراهم کنند و نيز حوزه هاى صدور سرمايه را در مقابل رقباى ديگر خود براى خويشتن حفظ کنند.
44
از نقطه نظر بحث ما در اين ضميمه، نکته اساسى صدور سرمايه است. حرکت سرمايه بدنبال سود بيشتر از يک عرصه به عرصه ديگر (صدور سرمايه) قبل از هر چيز بيانگر اين واقعيت است که پارامترهاى توليد و بازتوليد و انباشت سرمايه در اين دو عرصه الزاما با يکديگر تفاوت دارند. در يکى (در کشور صادر کننده) بازار داخلى از سرمايه اشباع شده، تمرکز سرمايه به اوج رسيده و سودآورى سرمايه در سطح نازلترى انجام مى گيرد و در ديگرى (کشور تحت سلطه که سرمايه به آن صادر مى شود) شرايط سودآورىِ بسيار مساعدى براى سرمايه فراهم است، نيروى کار ارزان است و ترکيب ارگانيک کل سرمايه اجتماعى در بازار داخلى در سطح نازلترى قرار دارد. بعبارت ديگر شرايط لازم براى توليد فوق سود امپرياليستى و تخفيف تناقضات درونى سرمايه انحصارى فراهم است. توليد فوق سود امپرياليستى از طريق صدور سرمايه، اينست محور اساسى تئورى امپرياليسم لنين. و شناخت مناسبات سرمايه دارى وابسته و ويژگى هاى بازار داخلى در اينگونه کشورها بدون شک مى بايد بر اين درک لنينى از محتواى اقتصادى امپرياليسم استوار گردد. سرمايه دارى وابسته نظامى است که اولا سرمايه دارى در آن مستقر شده است و ثانيا بازار داخلى آن در خدمت توليد فوق سود امپرياليستى است. قدرى در اين فرمولبندى تعمق کنيم: توليد فوق سود امپرياليستى در يک کشور سرمايه دارى باين معناست که شرايط لازم براى توليد فوق سود (که نيروى کار ارزان و نرخ استثمار بالا ارکان اصلى آن هستند) مى بايد در هر حلقه بازتوليد کل سرمايه اجتماعى از نو بوجود آيند، بازتوليد شوند. بعبارت ديگر بحث بر سر ارزان بودن از پيشى نيروى کار در اين کشورها نيست بلکه بر سر ارزان نگاهداشتن آن است. و باز بر سر بالا بودن نرخ استثمار نيست، بلکه بر سر بالا نگاهداشتن آن است. بازار داخلى کشور سرمايه دارى چهارچوب و متن کلى يک چنين رابطه اى ميان کار و سرمايه است - رابطه توليد فوق سود امپرياليستى، رابطه اى که سرمايه انحصارى تمام امکانات اقتصادى و سياسى خود را در سطح جهان براى ابقاء آن بسيج مينمايد. (پيرامون اهميت سياسى اين مبحث، بخصوص در زمينه ارزيابى نقش ضد انقلابى بورژوازى ايران رجوع کنيد به جزوه "انقلاب ايران و نقش پرولتاريا، خطوط عمده" سهند اسفند ٥٧).
45
ب) برخى ويژگى هاى بازار داخلى در کشور سرمايه دارى وابسته.
46
ب. ١) خصلت امپرياليستى پروسه تاريخى تشکيل بازار داخلى (پروسه "انباشت اوليه") محور اساسى پروسه تشکيل بازار داخلى سلب مالکيت از توليدکنندگان مستقيم است، که از يکسو نيروى کار را به کالا تبديل مى کند (پرولتاريا را بوجود مى آورد) و از سوى ديگر وسائل توليد و وسائل معيشت را به عوامل مادى سرمايه ثابت و متغير تبديل مى کند، و باين ترتيب به بورژوازى تجارى عملا امکان مى دهد تا به بورژوازى صنعتى بدل شود. پروسه تاريخى تشکيل بازار داخلى همان پروسه استقرار نظام سرمايه دارى است که کليد آن سلب مالکيت از توليدکنندگان مستقيم (و بويژه روستائيان) است. (رجوع کنيد به بخش ٨ کتاب سرمايه جلد اول- فصلهاى ٢٦-٣٣، و نيز توسعه سرمايه دارى در روسيه بخش اول). در شرايط کلاسيک توسعه سرمايه دارى، پروسه انباشت اوليه از دل نظام فئودال آغاز مى گردد و بيانگر رشد نيروهاى مولده در اين نظام است. اين پروسه بخصوص بر پايه يک انقلاب کشاورزى صورت مى گيرد که شرايط لازم براى سلب مالکيت را فراهم مى سازد.
47
پروسه تاريخى "انباشت اوليه"، و تشکيل بازار داخلى در کشورهاى سرمايه دارى وابسته بگونه ديگرى است. بازار داخلى در اين کشورها اکثرا(٢) در عصر امپرياليسم و از طريق صدور سرمايه تشکيل مى شود. ظهور پرولتاريا (بمثابه يک طبقه) که بناست مبناى توليد فوق سود قرار گيرد، نه در جريان يک پروسه سلب مالکيت کلاسيک، بلکه از طريق خلع يدهاى سريع، و از بالا، از توليدکنندگان مستقيم، از طريق خانه خرابى سريع توده هاى ميليونى متحقق مى شود. عمده ترين ويژگى ايکه خصلت امپرياليستى پروسه سلب مالکيت به اقتصاد کشور تحت سلطه (که پس از سلب مالکيت ديگر کشورى سرمايه دارى بشمار مى رود) مى بخشد اينستکه تقسيم کار در بازار داخلى از همان ابتدا بر اساس نيازهاى مشخص و جهانى انحصارات شکل مى گيرد، و نه برمبناى رشد تاريخى اقتصاد کالائى و تقسيم کار محلى سنتى، در عين اينکه توليد کالائى سنتى کماکان (گرچه باروندى رو به اضمحلال) به بقاء خود ادامه ميدهد. پرولتارياى رو به رشد اين جوامع بيش از پيش در رشته ها و بخش هائى که در خدمت نيازهاى مشخص سرمايه انحصارى است به کار کشيده مى شوند. همچنين، توليد و بازتوليد ارزش -مصرف هائى که مى بايد عوامل مادى کل سرمايه اجتماعى را تشکيل دهند، يعنى توليد و بازتوليد وسائل توليد و معيشتى که سرمايه براى تبديل سرمايه پولى به سرمايه توليدى به آن نياز دارد، بدرجات مختلف و به تناسب نيازهاى مشخص سرمايه هاى انحصارى در هر مقطع، از حيطه بازار داخلى خارج شده و تابع بازار جهانى مى گردد. (فى المثل وقتى سرمايه دارى ايران توسط انحصارات در جهت توليد مواد معدنى و سوختى و نيز کالاهاى مصرفى سبک ايجاد مى شود، بديهى است که اولا وسائل توليد اين صنايع در وهله اول در بازار داخلى توليد نمى شود و ثانيا وسائل معيشت پرولتاريا نيز نمى تواند در وهله اول به توليد محلى -که در نتيجه پروسه سلب مالکيت محدودتر نيز گشته - و به بارآورى نازلتر آن و ناگزير قيمت بالاى آن واگذار شود.!(٣)
48
ب. ٢) شرايط معاصر توليد و بازتوليد کل سرمايه اجتماعى در بازار داخلى کشور تحت سلطه (خطوط کلى).
49
قبل از هرچيز مى بايد براين نکته تاکيد کرد که با استقرار نظام سرمايه دارى در کشور تحت سلطه و در هر کشور سرمايه دارى بطورکلى، يعنى با فرجام پروسه خلع يد و "انباشت اوليه"، حرکت سرمايه اجتماعى از اين پروسه تاريخى مستقل مى گردد، براى مثال سرمايه براى تامين نيروى کار ارزان مورد نياز خود در هر حلقه بازتوليد، محتاج خلع يدى دوباره از توليدکنندگان مستقيم نيست، بلکه در چهارچوب قوانين حرکت (و نه تولد) خود، ارتش ذخيره اى از بيکاران براى ابقاء نرخ دستمزدها در نازلترين سطح ممکن ايجاد ميکند. قوانين حرکت سرمايه در همه زمينه ها، پس از استقرار حاکميت آن بر توليد اجتماعى، از پروسه تاريخى عروج نظام سرمايه دارى مستقل مى گردد (بقول مارکس سرمايه چوبدستى ها را به کنارى مى اندازد و بر پاهاى خود مى ايستد - خود قانونگذارى مى کند) اين قوانين حرکت و بازتوليد را مارکس شرايط معاصر (موجود، حاضر) توليد سرمايه دارى نام مى نهد، شرايطى که خود مى بايد در هر حلقه بازتوليد کل سرمايه اجتماعى از نو بوجود آيند. (کتاب سرمايه، صرفنظر از بخش انباشت اوليه و قسمتهائى در جلد اول، کلاً به توضيح شرايط معاصر توليد و بازتوليد نظام سرمايه دارى مى پردازد، در مورد شرايط معاصر و پيش شرط هاى تاريخى، رجوع کنيد به "گروندريس"، بخشِ "پس از آنکه سرمايه از نظر تاريخى ظهور کرد، خود شرايطِ وجود خود را ايجاد مى کند" مارکس، متن انگليسى، صفحات ٤٦٥-٤٥٩(٤).
50
همانطور که گفتيم، مولفه اساسى در بازار داخلى کشور تحت سلطه وجود نيروى کار ارزان است که باتوجه به نيازهاى مشخص سرمايه انحصارى در هر مقطع در عرصه هاى توليدى مشخصى جذب سرمايه مى گردد. استقلال شرايط معاصر توليد از پيش شرط هاى تاريخى آن باين معنى استکه پس از آنکه نيروى کار وسيعا از دل نظام توليد ماقبل سرمايه دارى بيرون کشيده شد، مى بايد بر اساس قوانين حرکت خود سرمايه دارى از نو بمثابه کالائى ارزان بازتوليد شود. بازتوليد نيروى کار ارزان رکن اساسى حرکت سرمايه انحصارى (و کل سرمايه اجتماعى تابع آن) در بازار داخلى کشور تحت سلطه است. وسيعترين معادن و ذخائر زيرزمينى هم، در غياب نيروى کار ارزان، کشورى را الزاما آماج صدور سرمايه نمى کند، چراکه سرمايه بدنبال ارزش مصرف نيست، در جستجوى ارزش اضافه، آنهم با نرخى مساعد، است.
51
ضرورت بازتوليد نيروى کار ارزان در کشور تحت سلطه، و از اين طريق توليد فوق سود امپرياليستى رابطه مشخصى ميان کار و سرمايه از يکسو، و بر مبناى آن رابطه معينى ميان اقشار مختلف سرمايه در بازار داخلى کشور تحت سلطه از سوى ديگر، برقرار مى سازد.
52
I) رابطه کار و سرمايه در بازار داخلى کشور تحت سلطه.
53
مزدى که سرمايه دار به کارگر مى پردازد. معادل پولى وسائل معيشتى است که کارگر براى تجديد قواى خود و آغاز مجدد پروسه کار به استفاده از آنها نياز دارد. "نيروى کار ارزان" باين ترتيب بمعناى سهم نسبتاً (ارزان بودن مقوله اى نسبى است) نازل ارزش وسائل معيشت مورد استفاده کارگران در کل ارزش کالاهائى است که خود توليد مى کنند. با فرض شرايط توليدى مشابه، استفاده از نيروى کار ارزانتر به معنى بالاتر بودن نرخ استثمار است. اما سرمايه انحصارى چگونه در بازار داخلى نيروى کار را ارزان نگاه مى دارد (نرخ استثمار را بالا نگاه مى دارد، و يا افزايش مى دهد)؟ بعبارت ديگر قوانين حرکت سرمايه در بازار داخلى کشور تحت سلطه چگونه تضمين مى کنند که سهم هرچه نازلترى از کل ارزش توليد شده، به طبقه کارگر اختصاص يابد؟
54
همانطور که قبلا نيز گفتيم، در تعيين سهم طبقه کارگر از کل ارزش اضافه توليد شده در اجتماع، دو متغير درکارند. الف) کميت کالاهاى مورد استفاده طبقه کارگر، و ب) ارزش واحد اين کالاها، بعبارت ساده تر، الف) وسائل ضرورى زندگى کارگران را در هرمقطع در توسعه جامعه چه کالاهائى تشکيل مى دهند (کميت و کيفيت غذا، مسکن، امکانات رفاهى، و...)، و ب) اين وسائل چقدر مى ارزند، بازتوليد منظم نيروى کار ارزان يعنى جلوگيرى منظم از افزايش اين دو متغيير و يا حتى کاهش منظم آنها بوسيله سرمايه در جريان توليد و بازتوليد. اقتصاد کشور تحت سلطه بر مبناى هر تقسيم کارى که استوار باشد، توليد کننده نفت باشد يا قهوه و يا وسائل توليد و يا اينکه اصولا بازار داخلى "متوازى" داشته باشد، برمبناى نياز مشخص کل سرمايه اجتماعى به نيروى کار ارزان متکى است، و باين ترتيب در رابطه با تغييرات دو متغيرى که ارزش نيروى کار در بازار داخلى را تعيين مى کنند، ملزم به تحقق شرايط مشخصى است. اولا، سطح معيشت کارگران و زحمتکشان مى بايد بهر قيمت در نازلترين سطح نگاه داشته شود و ثانياً، همان سطح معيشت نازل مى بايد به ارزانترين وجه ممکن، با استفاده از تمامى امکانات جهانى امپرياليسم، توليد گردد.
55
در رابطه با متغير اول، قبلا اشاراتى کرده ايم. تنزل ارزش واحد کالاها در نظام سرمايه دارى (که بازتاب افزايش بارآورى ناشى از تمرکز سرمايه است) قدرت خريد نرخ ثابت دستمزدها را - ثابت از نظر ارزش - افزايش ميدهد. بعبارت ديگر طبقه کارگر (با فرض ثابت بودن نرخ واقعى دستمزد - يعنى با اين فرض که کارگران مقدار ثابتى ارزش بصورت مزد دريافت مى دارند) مى تواند از کالاهاى بيشترى بعنوان وسائل معيشت برخوردار شود - سطح معيشت خود را ارتقاء دهد. باز به بيان ديگر، سطح معيشت کارگران ميتواند همگام با بارآورى کار آنان افزايش يابد. اما در چهارچوب سرمايه دارى اين يک امکان است و نه يک مکانيسم اتوماتيک و ضرورى. دفاع از ارزش واقعى دستمزدها (چه رسد به افزايش آن)، يعنى همگام کردن نرخ دستمزدها با آهنگ افزايش بارآورى کار، براى طبقه کارگر مستلزم پيگيرى در مبارزاتى متشکل، تشکيل اتحاديه ها، دست زدن به تظاهرات و تحصن ها، زندانى کشيدن ها و يا حتى قربانى دادن هاست. بورژوازى "به زبان خوش" کارگران را در افزايش بارآورى کار خود آنها "سهيم" نمى کند. و باز گفتيم که در دوران بحران بورژوازى نه تنها به چنين امرى رضايت نمى دهد، بلکه عملا سطح معيشت کارگران را تنزل مى دهد. ليکن بهررو از نقطه نظر کارکرد سرمايه دارى بطورکلى افزايش سطح معيشت کارگران، همگام با افزايش بارآورى يک امکان است.
56
در سرمايه دارى وابسته اوضاع نمى تواند به همين حال رها شود. سرمايه مى بايد بگونه اى منظم از "سهيم" شدن کارگران در حاصل ازدياد بارآورى جلوگيرى کند. به معنائى، از اين نقطه نظر کارگران کشور تحت سلطه در شرايط بحران "تعميم يافته" و مستمر بسر ميبرند. سرمايه براى جلوگيرى از ارتقاء سطح معيشت کارگران (در رابطه با متغير اول) مى بايد بگونه اى منظم و مستمر از اوجگيرى مبارزات اقتصادى کارگران جلو گيرد. اين، از نقطه نظر سرمايه در کشور تحت سلطه، شرط لازم جلوگيرى از افزايش متغير اول است. اگر سرمايه در بازارداخلى کشور متروپل در شرايط کارکرد معمول و غير بحرانى خود، وجود اتحاديه هاى کارگرى را تحمل مى کند و صرفا با عمق يافتن بحران اقتصادى به سرکوبى قاطع جنبش سنديکائى دست مى زند، در کشور تحت سلطه راه جنبش سنديکائى مى بايد اصولا از ابتدا سد شود، مى بايد حتى المقدور حتى غير قانونى اعلام شود. قانون کار در کشور تحت سلطه، نمى تواند ظاهر دموکراتيک خود را (که گوئى مناسبات ميان صاحبان دو کالاى مختلف - نيروى کار و وسائل توليد را تنظيم کند) حفظ کند. دولت مى بايد مستقيما و آشکارا به دفاع از سرمايه و نفى حقوق دمکراتيک کارگران برخيزد، اينجا ديگر رهبران سازشکار جنبش کارگرى نمى توانند نفوذ تعيين کننده اى بيابند و جنبش کارگرى را از درون به محافظه کارى بخوانند. تلقى هر کارگر کشور تحت سلطه از رابطه متقابلش با سرمايه، تلقى اى است که کارگر کشور صادرکننده سرمايه تنها در شرايط بحران اقتصادى به آن دست مى يابد. سرکوب جنبش کارگرى، در هر شکل و قالب، نياز حياتى سرمايه انحصارى در بازار داخلى کشور تحت سلطه است. خصلت ضد دمکراتيک دولت هاى بورژوا در کشورهاى سرمايه دارى وابسته، بر محور اين نياز مشخص انباشت سرمايه، بر محور تضاد کار و سرمايه در کشور تحت سلطه، استوار است، و نه بر خلاف تصور بسيارى از م . ل هاى ما بر "انحصارطلبى" سرمايه انحصارى و يا عدم رشد سرمايه دارى "متعادل".(٥)
57
بازتوليد مستمر نيروى کار ارزان در اولين قدم، مستلزم بازتوليد مستمر چنين دولتى است. دولتى که نه بر نفوذ توهمات ليبرالى در ميان کارگران - از طريق اشرافيت کارگرى- بلکه بر قدرت سرنيزه استوار است، و قدرت سرنيزه تنها بمعنى ارتش سرکوبگر و مجهز و يا سازمان هاى جاسوسى و پليس نيست، بلکه بمعناى بسط ارگان هاى اجرائى دولت در زمينه هاى مختلف حيات اقتصادى - سياسى - فرهنگى جامعه نيز هست. بخش وسيعى از نيروى کار ارزان مى بايد از هر چيز در خود اين دولت، که شرط ضرور انباشت سرمايه در کشور تحت سلطه است بکار گماشته شود. به اين مساله بازخواهيم گشت.
58
و اما در مورد متغير دوم، يعنى ارزش سطح معيشت کارگران، در اينجا عوامل تعيين کننده عمدتا عواملى اقتصادى هستند. سرمايه انحصارى در هر کشور تحت سلطه معين مى بايد وسائل معيشت کارگران کشور را به ارزانترين وجه ممکن فراهم کند و در اين ميان بدون شک هيچ "تقدسى" براى چهارچوب بازار داخلى در کشور تحت سلطه قائل نيست. ارزش وسائل معيشت ضرورى (چون هر کالاى ديگر)، به درجه بارآورى کار در توليد آن بستگى دارد و اينکه بارآورى کار در توليد اين کالاها در کدام کشور در سطح جهانى بيشتر است، خود را در قيمت کالاها در عرصه بازار جهانى منعکس مى کند. البته طبيعى است که سرمايه در کشورهاى تحت سلطه معينى که خود در تقسيم کار جهانى بعنوان توليدکننده وسائل معيشت جاى گرفته اند، لزومى به باز کردن دروازه هاى بازار داخلى بروى واردات اينگونه کالاها، براى بازتوليد ارزان نيروى کار، حس نمى کند. اما قانون رشد سريعتر بخش وسائل توليد نسبت به وسائل مصرف، در عمل به اين منجر مى شود که اينگونه کشورها در اقليت باشند، بخصوص اينکه وسائل معيشت طبقه کارگر خود شامل کالاهاى مختلفى است که الزاما همگى آنها نمى توانند در يک کشور معين به ارزانترين وجه توليد شوند. صدور سرمايه در عصر امپرياليسم و تقسيم کار معينى که در هر مقطع بر اثر حرکت سرمايه در بازار داخلى کشورهاى تحت سلطه و نيز در بازار جهانى بوجود مى آيد، صدور کالا را برمبناى اقتصادى جديدى استوار مى سازد. بسط تجارت خارجى (و صدور کالا) در عصر امپرياليسم از نظر محتوا نتيجه کارکرد امپرياليسم است و نه هدف غائى آن.
59
از نقطه نظر بحث ما در اين ضميمه تاکيد چند نکته ضرورى است: اولا از آنچه گفتيم بوضوح روشن است که بازتوليد نيروى کار ارزان در بازار داخلى کشور سرمايه دارى تحت سلطه، امرى جهانى است و کاملا به کارکرد جهانى سرمايه انحصارى و بهره ورى و بارآورى آن در ديگر نقاط جهان متکى است. بعبارت ديگر، اينکه کل سرمايه اجتماعى (و لاجرم همه اجزاء و آحاد آن)، مثلا در ايران، تا چه حد مى تواند نرخ استثمار را افزايش دهد و بر سودآورى خود بيافزايد، تنها در چهارچوب رابطه کار و سرمايه در بازار داخلى ايران محدود نمى شود و در تحليل نهائى منوط به رابطه اى است که سرمايه انحصارى با کل طبقه کارگر جهان برقرار مى کند. اين مفهومى است که ما از "وابستگى شرايط سودآورى سرمايه به کارکرد جهانى سرمايه انحصارى" در نظر داريم.(٦) اين قبل از هر چيز مؤيد وابستگى تام و تمام همه اقشار سرمايه در بازار داخلى کشورى چون ايران به سرمايه انحصارى و کارکرد جهانى آن است. عواملى که شمرديم (عوامل سياسى و اقتصادى دخيل در بازتوليد نيروى کار ارزان) در خدمت تمامى اقشار سرمايه - و نه فقط سرمايه انحصارى - عمل ميکند، صرفنظر از اينکه اين سرمايه ها چه ارتباط مستقيمى با سرمايه هاى انحصارى مشخص داشته باشند (خريد وسائل توليد، تامين سرمايه پولى و...) طبيعى است که اين وحدت متقابل، در سود و زيان، در انباشت و بحران، هردو است. مشکلات جهانى سرمايه انحصارى نيز باين ترتيب از طريق همين مکانيسم در بازار داخلى کشور تحت سلطه منعکس گشته و به مشکل تمامى آحاد و اجزاء کل سرمايه اجتماعى بدل مى گردد. به اين مساله در بحث انتقال بحران بازخواهيم گشت. از سوى ديگر اين واقعيت همچنين مبين وحدت منافع کل طبقه کارگر جهان در مقابل سرمايه انحصارى است. در عصر امپرياليسم هيچ کارگرى تنها با بورژوازى بومى و حکومت "مستقل" آن طرف نيست، بلکه با نظام جهانى امپرياليسم روبروست. اما اين مساله که صدور سرمايه در کشورهاى صادرکننده سرمايه و در کشورهاى تحت سلطه، که حوزه هاى توليد فوق سود براى سرمايه هاى صادر شده را تشکيل مى دهند، روابط کنکرت متفاوتى ميان کار و سرمايه ايجاد مى کند، درخور تعمق بيشترى است. اين شرايط کنکرت متفاوت (در کشور متروپل و تحت سلطه) موجب مى گردد تا ابعاد اقتصادى بحران سرمايه دارى، چگونگى بسط مبارزه طبقاتى بر متن آن و نيز شرايط اقتصادى و سياسى خروج از بحران، اشکال متفاوتى بخود بپذيرد. صدور سرمايه به کشور تحت سلطه و توليد فوق سود امپرياليستى در بازار داخلى آن، به سرمايه انحصارى امکان مى دهد تا تضادهاى مهلک سرمايه را، در بازار داخلى کشور متروپل که از سرمايه اشباع شده است، تخفيف بخشد. ارتجاع سياسى در کشور تحت سلطه، شرط ضرور و روى ديگر سکه حفظ ظاهر دمکراسى بورژوائى در کشور متروپل است. فلاکت و فقر طاقت فرساى توده هاى زحمتکش در کشور تحت سلطه، پايه مادى وجود و بقاء اشرافيت کارگرى در کشور متروپل و از اينطريق به رکود کشيده شدن مبارزه طبقاتى پرولتارياى اين کشورهاست. (رجوع کنيد به امپرياليسم و انشعاب در سوسياليسم، لنين)
60
خلاصه کنيم: موجوديت بازار داخلى کشور سرمايه دارى تحت سلطه امپرياليسم، بمثابه حوزه توليد فوق سود امپرياليستى بر مبناى نيروى کار ارزان، اساس وابستگى کل سرمايه اجتماعى در اين بازار به عملکرد و نيازهاى جهانى سرمايه انحصارى است - وابستگى اى که تمامى اقشار سرمايه در بازار داخلى بر محور آن سودآورى مى کنند و در ابقاء آن شديدا ذينفعند. از سوى ديگر بحران جهانى امپرياليسم (که ريشه در گرايش نزولى نرخ سود سرمايه انحصارى دارد) از طريق همين وابستگى به بازار داخلى کشور تحت سلطه منتقل شده و بر سودآورى کل سرمايه اجتماعى در اين بازار، - رابطه کار و سرمايه و نيز رابطه متقابل اقشار مختلف سرمايه، تاثير مى گذارد.
61
II) کل سرمايه اجتماعى، توليد اجتماعى و اقشار مختلف سرمايه.
62
همانطور که گفتيم اساس توليد سرمايه دارى در کشور تحت سلطه، توليد فوق سود امپرياليستى بر مبناى استثمار کار ارزان و بازتوليد شرايط اقتصادى و سياسى لازم آن است. اين جوهر عملکرد امپرياليسم در کشور تحت سلطه است، و هر تحليل و تبيين از "وابستگى" که منتزع از اين واقعيت، ابتدا به ساکن، به تحليل رابطه سرمايه و توليد و تقسيم کار، و يا رابطه متقابل اقشار مختلف سرمايه بپردازد بوضوح از تمامى دستاوردهاى تئوريک لنين و لنينيسم غافل مانده است. اساس حرکت سرمايه انحصارى در بازار داخلى کشور تحت سلطه توليد فوق سود امپرياليستى است و نه پايه ريختن و يا "تحميل" يک تقسيم کار معين و از پيش تعيين شده در توليد اجتماعى - و نه توليد کالاهاى معين، در واقع تقسيم کارى که توليد اجتماعى در کشور تحت سلطه در هر دوره معين بخود مى پذيرد از آنروست که اين تقسيم کار مساعدترين چهارچوب را براى استفاده سودآور از نيروى کار ارزان براى سرمايه انحصارى (و از اينطريق کل سرمايه اجتماعى در بازار داخلى) فراهم مى آورد، تقسيم کارى که ارزش اضافه لازم (از نظر نرخ و حجم) را براى تامين نيازهاى سرمايه در پروسه انباشت با سهولت بيشترى بدست مى دهد. سرمايه هميشه و همه جا بدنبال توليد ارزش و از آن مهمتر توليد ارزش اضافه است و نه ارزش مصرف. توليد ارزش مصرف از نقطه نظر سرمايه بمثابه محمل مادى و ضرورى تجسم ارزش و ارزش اضافه، ضرورت مى يابد و نه از ديدگاه کيفيات و خواص محصول. اين قانون سرمايه دارى در دوران امپرياليسم بهيچ رو نقض نمى گردد. همانطور که يک سرمايه منفرد براى توليد ارزش و ارزش اضافه محتاج توليد آن ارزش مصرفى است که در توليد آن امکانات سودآورى مساعدترى فراهم است، کل سرمايه اجتماعى نيز در توليد ارزش و ارزش اضافه ناگزير مى بايد آن ترکيب معينى از محصولات (و ناگزير آن تقسيم کار معينى) را توليد کند و بوجود آورد که سودآورى سرمايه را در کل نظام توليدى به حداکثر مى رساند. از نظر تاريخى تقسيم کار بر سرمايه پيشى مى گيرد، ليکن از نقطه نظر قانونمندى توليد سرمايه دارى، نوع تقسيم کار تابع نيازهاى انباشت سرمايه است، بعبارت ديگر با حاکميت سرمايه بر توليد اجتماعى، توليد ارزش مصرف و تقسيم کار (وجه کيفى توليد اجتماعى) تابع توليد ارزش و ارزش اضافه (وجه کمى توليد اجتماعى) مى گردد و بر مبناى آن شکل مى گيرد. توليد اجتماعى، از طريق مکانيسم غير ارادى (بدون برنامه) حرکت سرمايه هاى مختلف از عرصه اى به عرصه ديگر، در جهت سودآورى کل سرمايه اجتماعى سازماندهى مى شود و نيروهاى مولده در جامعه در راستا و مطابق الگوى نيازهاى مشخص کل سرمايه اجتماعى در هر دوره معين بسط و تکامل مى يابند. از سوى ديگر تحميل هر تغيير "فوق اقتصادى" بر اين تقسيم کار معين اجتماعى، يعنى هر تغييرى که از حرکت و انباشت سرمايه مايه نگيرد، خودبخود به معنى بلااستفاده ماندن بخشى از نيروى مولده در يک گوشه و کمبود آن در گوشه ديگر خواهد بود و اين نتيجه اى جز کاهش سودآورى سرمايه در کل نظام توليدى در بر نخواهد داشت. باين ترتيب تقسيم کار که تابع حرکت سرمايه در جستجوى سود بيشتر است، خود در حلقه بعد به مبنا و الگوى حرکت آن تبديل مى گردد.
63
حاکميت سرمايه انحصارى بر توليد اجتماعى لاجرم اين معنى را نيز در بر خواهد داشت که نيروى کار ارزان پرولتارياى کشور تحت سلطه در چهارچوب تقسيم کار معينى که بازتاب تقسيم کار جهانى سرمايه انحصارى است - و ضرورت حداکثر کردن سودآورى سرمايه امپرياليستى در بازار جهانى است - به خدمت سرمايه در مى آيد. عوامل عينى توليد (وسائل توليد) در چهارچوب اين تقسيم کار بسط مى يابند. باين ترتيب از يکسو کل توليد اجتماعى در جهت معينى - در خدمت سرمايه انحصارى - بسيج مى گردد و شکل مى گيرد. و از سوى ديگر شرايط انباشت سرمايه در شاخه هاى توليدى ايکه اين تقسيم کار معين راهگشاى آنست، مساعدتر مى گردد. سرمايه هاى مختلف غيرانحصارى در بازار داخلى کشور تحت سلطه، ناگزير بسوى عرصه هائى بحرکت در مى آيند که به اعتبار عملکرد سرمايه انحصارى و تقسيم کار تابع آن، بر روى همه اقشار سرمايه باز شده اند. باين ترتيب سرمايه انحصارى و عملکردهاى جهانى آن، چگونگى تقسيم کار اجتماعى توليد، رشد نيروهاى مولده، و حرکت اقشار مختلف سرمايه را از عرصه اى به عرصه ديگر در بازار داخلى کشور تحت سلطه، تعيين مى کند.
64
اما گذشته از جنبه هاى کيفى توليد (تقسيم کار و توليد ارزش مصرف) و نيز ديناميسم حرکت اقشار سرمايه به عرصه هاى مختلف در جريان انباشت، سودآورى سرمايه هاى مختلف در بازار داخلى نيز در هر مقطع معين تابع کارکرد سرمايه انحصارى است. به جنبه عام اين وابستگى، يعنى شرايط عمومى توليد و بازتوليد نيروى کار ارزان توسط سرمايه انحصارى، در سطح اقتصادى و سياسى - شرايطى که در خدمت تمامى اقشار سرمايه قرار دارد - قبلا اشارات مختصرى کرديم. از نظر تحليلى اين واقعيت بمعناى وابستگى "نرخ ارزش اضافه (نرخ استثمار)" در بازار داخلى به کارکرد سرمايه انحصارى است. اما آنچه از نقطه نظر بحث پيرامون بحران در چنين نظامى مى بايد بررسى شود، آن مناسبات مشخصى است که مابين اقشار مختلف سرمايه، بواسطه مکانى که هر يک در کل سرمايه اجتماعى دارند برقرار مى شود. اين تصور که گويا هر سرمايه اى (و لابد هر سرمايه دارى) سود خودش را توليد مى کند حداکثر مى تواند تصور باطل مديران و مالکان صنايع و بنگاههاى توليدى ريز و درشت باشد که قوانين بازار را از دريچه سرمايه منفرد خود در عرصه رقابت مى نگرند و درک مى کنند. مارکسيسم پوچى چنين تصورى را بوضوح اثبات کرده است. مارکس نشان مى دهد که سرمايه هاى مختلف، از طريق مکانيسم رقابت، بمثابه "سهامدارانى در کل سرمايه اجتماعى" سودآورى مى کنند. بعبارت ديگر سود هر سرمايه، سهم آن از کل ارزش اضافه اى است که در جريان حرکت کل سرمايه اجتماعى - که هر سرمايه منفرد جزئى از آن است - توليد شده است؛ ارزش اضافه اى که حاصل استثمار کل طبقه کارگر است.(٧) از نظر مناسبات متقابل اقشار و آحاد مختلف سرمايه، اين واقعيت جز تاکيدى بر وحدت بنيادى همه اقشار سرمايه در ابقاء، و دفاع از، شرايط امپرياليستى استثمار طبقه کارگر، مناسبات سياسى و اقتصادى ضرورى براى اين استثمار و نيز تقسيم کار اجتماعى اى که بر مبناى اين ضروريات شکل مى گيرد، نيست و همين شناخت مختصر تار و پود همه تئورى هاى "سرمايه دارى ملى و مستقل به رهبرى بورژوازى ملى" را درهم مى پيچد.
65
حاکميت سرمايه انحصارى بر توليد اجتماعى از يکسو و وابستگى نرخ ارزش اضافه (نرخ استثمار) در کشور تحت سلطه به کارکرد سرمايه انحصارى از سوى ديگر، باين معنى است که سرمايه انحصارى در تعيين حجم کل ارزش اضافه اى که مى بايد از مجراى رقابت ميان اقشار مختلف سرمايه تقسيم گردد نقشى تعيين کننده دارد. بعبارت ديگر اين پروسه انباشت سرمايه انحصارى، نيازها و پارامترهاى آن است که چهارچوب و محدوده هاى انباشت سرمايه غير انحصارى را معين مى کند. نقش تعيين کننده عملکرد سرمايه انحصارى در تعيين حجم کل ارزش اضافه توليد شده در بازار داخلى مى تواند اشکال مختلف بخود بپذيرد. صدور مستقيم سرمايه انحصارى به کشور تحت سلطه و عيار بالاى اين سرمايه و سرمايه هاى مختلف متصل به آن در کل سرمايه اجتماعى بطور اخص، و نيز اثرات کارکرد اين سرمايه ها در افزايش بارآورى اجتماعى کار در بازار داخلى بطور اعم، حالت کلاسيک وجود چنين شرايطى است.
66
اما آيا همينجا هواداران بورژوازى "ملى"، بنى صدريست ها، معترضين به "جامعه مصرفى" هواداران تز نيمه فئودال نيمه مستعمره و يا کسانى که سفت و سخت تئورى ناسيوناليستى "غارت و چپاول برون مرزى" را بجاى تئورى امپرياليسم لنين به خورد جنبش کارگرى ايران مى دهند،(٨) مچ ما را نخواهند گرفت که "حرفهاى شما باطل است، چرا که ايران حوزه صدور سرمايه نيست و صدور سرمايه هاى خارجى، و باين ترتيب سهم سرمايه هاى خارجى در کل سرمايه اجتماعى و توليد ارزش اضافه در بازار داخلى بسيار ناچيز است"؟ به اين ظاهربينان که تئورى ها و مقولات و مفاهيم خود را از "علم" اقتصاد بورژوائى وام مى گيرند بايد گفت "اگر نمود هر پديده ماهيتش را به کم و کاست منعکس مى کرد، آنگاه علم ضرورت نمى يافت".
منصور حکمت
بهمن ١٣٥٨
m-hekmat.com #0140fa
|
|