23
رفقا اين حکم پايه اى مارکسيسم را فراموش کرده اند که "سرمايه دارى و امپرياليسم را نمى توان به هيچ طريقى حتى از طريق "ايده آل ترين" تحولات دمکراتيک از بين برد، تنها از طريق انقلاب اقتصادى مى توانند نابود گردند"(لنين، پاسخ به کيفسکى) و اين انقلاب اقتصادى، يعنى استقرار سوسياليسم، يعنى نشاندن مالکيت اجتماعى بر جاى مالکيت خصوصى بر وسائل توليد و مبادله با سازمان دادن برنامه ريزى شده توليد اجتماعى ... "که پيش شرط ضرور آن" ديکتاتورى پرولتاريا است. يعنى تصرف قدرت سياسى بدست پرولتاريا" (نقل از برنامه حزب سوسيال دمکرات روسيه). و در اولين قدم در سطح مقولات برنامه اى، رفقا اين بديهيت مارکسيستى، اين جزء لاينفک برنامه جنبش کمونيستى را از ياد برده اند، که نابودى سرمايه دارى به معناى استقرار سوسياليسم است و اين خود منوط به تسخير قدرت سياسى توسط پرولتاريا، منوط به ديکتاتورى پرولتاريا است. حکومت خلق (جمهورى دمکراتيک خلق، ديکتاتورى دمکراتيک خلق و ...) نمى تواند سرمايه دارى را نابود کند و وعده سوسياليسم خلقى فريبى بيش نيست.
24
اما همينجا لازم است تاکيد کنيم که پوپوليسم به نظرات رزمندگان و راه کارگر هردو به يک اندازه چسبندگى دارند، حتى اگر راه کارگر بدنبال "نابودى سيستم سرمايه دارى" در انقلاب دمکراتيک نباشد و "فقط" نابودى سيستم سرمايه دارى "بصورت شيوه مسلط توليد" را طلب کند، چرا که اولا، مارکسيسم هر گاه از نظام سرمايه دارى (و يا هر وجه توليد ديگر) سخن مى گويد، مشخصا همان "شيوه مسلط توليد" را مدنظر دارد. "سيستم سرمايه دارى" و "سرمايه دارى بمثابه شيوه مسلط توليد" در مارکسيسم معناى متفاوتى ندارند، ثانيا، اگر قصد راه کارگر از ذکر عبارت "شيوه مسلط توليد" اشاره به اين نکته باشد که سرمايه دارى در انقلاب دمکراتيک کاملا نابود نمى شود، باز هم سر سوزنى از موضع پوپوليستى خود عدول نکرده است، زيرا مارکسيسم به روشنى حتى آغاز پروسه تحول توليد سرمايه دارى به کمونيسم را (يعنى فاز پايينى جامعه کمونيستى را که معمولا سوسياليسم خوانده ميشود) منوط به ديکتاتورى پرولتاريا کرده است، و لذا ايده "نابودى سرمايه دارى به صورت شيوه مسلط توليد" در يک انقلاب دمکراتيک در معرض همان انتقادها است که ايده "نابودى سرمايه دارى":
25
"ميان جامعه سرمايه دارى و جامعه کمونيستى يک دوران انقلابى تبديل يکى به ديگرى قرار دارد که همچنين منطبق با يک دوران گذار سياسى ميباشد که حکومت آن نمى تواند جز ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا باشد". (مارکس نقد برنامه گوتا)
26
و نيز: "بزرگترين سفاهت و پوچ ترين اتوپى ها مى بود هر آينه تصور ميشد که بدون قهر، بدون ديکتاتورى، گذار از سرمايه دارى به سوسياليسم امکان پذير است. تئورى مارکس از مدتها پيش با نهايت صراحت بر ضد اين ياوه گوئى خرده بورژوا - دمکراتيک و آنارشيستى سخن گفته است. و روسيه سالهاى ١٩١٨ - ١٩١٧ نيز صحت تئورى مارکس را در اين مورد با چنان وضوح و با چنان طرز محسوس و موثرى تاييد ميکند که فقط افرادى که بطرز نوميد کننده اى کند ذهن اند و يا جدا تصميم گرفته اند از حقيقت رخ بتابند ممکن است هنوز در اين مورد گمراه باشند. يا ديکتاتورى کورنيلوف ... يا ديکتاتورى پرولتاريا، هر راه حل بينابينى يا فريب مردم توسط بورژوازى است ... و يا حالتى از کند ذهنى دمکراتهاى خرده بورژوا ... که در باره وحدت دمکراسى، ديکتاتورى دمکراسى، جبهه عمومى دمکراتيک و اراجيفى از اين قبيل ياوه سرائى مى کنند".
(لنين، وظايف نوبتى حکومت شوروى)
28
فکر ميکنم خطوط کلى التقاط مواضع رزمندگان و راه کارگر در مورد رابطه "نابودى سرمايه دارى" و " پيروزى انقلاب دمکراتيک" به اندازه کافى روشن شده باشد: هر دو گروه وظايف و پيش شرط هاى يک انقلاب سوسياليستى را با وظايف و پيش شرط هاى يک انقلاب دمکراتيک در هم ريخته و مغشوش ميکنند. از يکسو در برخورد به انقلاب دمکراتيک به توهمات "چپ روانه" دچارند، و از سوى ديگر، دقيقا به اين خاطر که وظايف انقلاب سوسياليستى آتى را بر عهده انقلاب دمکراتيک حاضر نهاده اند، در واقع ضرورت مبارزه طبقاتى پيگير پرولتاريا، ديکتاتورى پرولتاريا و انقلاب سوسياليستى، و لاجرم اهميت و مکان و وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر، را فراموش مى کنند و به راست مى افتند.
29
تا اينجا بحث ما، همانطور که پيش تر اشاره کرديم، بر برداشتى غير انتقادى و خوشبينانه از تلقيات اقتصادى رزمندگان و راه کارگر متکى بود. بعبارت ديگر ما فرض کرده بوديم که اولا هر دو گروه به معناى واقعى اين حکم که "وابستگى" خصيصه کليت سرمايه دارى در ايران است واقفند و نابودى "وابستگى" را از نابودى سرمايه دارى جدا نمى کنند، و ثانيا از مارکس و مارکسيسم مى پذيرند که "نابودى سرمايه دارى" معنائى جز استقرار سوسياليسم نخواهد داشت. با چنين مفروضاتى مشاهده کرديم که هر دو گروه ناگزير محتواى اقتصادى انقلاب دمکراتيک و وجوه سياسى آن (نيروهاى طبقاتى محرکه و حکومت حاصل پيروزى آن) را بگونه اى التقاطى و پوپوليستى بيکديگر ربط مى دهند، و سوسياليسم خلقى عنوان مناسبى براى چهار چوب عمومى اين التقاط است.
30
اما يک چنين فرمولبندى التقاطى اى از رابطه اقتصاد و سياست در پيروزى انقلاب دمکراتيک، در واقغيت امر از درکى بورژوائى از اقتصاد جامعه سرمايه دارى مايه مى گيرد. در واقع از همان ابتدا آشکار بود که جز اين هم نمى تواند باشد. سوسياليسم خلقى خود لفافه اى سوسياليستى براى راديکاليسم بورژوائى است و دقيقا با عجز خود در ارائه نقدى پرولترى از مناسبات توليد سرمايه دارى، از سوسياليسم علمى متمايز ميشود. آنکس که در صدد است تا "سيستم سرمايه دارى" را به شيوه اى غير پرولترى (خلقى) نابود کند، فى الواقع قبل از هر چيز درک غير پرولترى خود را از اين سيستم برملا ميسازد. پس اکنون لازم است که "خوشبينى" را کنار بگذاريم و به تلقى اقتصادى رفقا از "نابودى سيستم سرمايه دارى" نگاهى بيندازيم.
31
سوالى که رزمندگان و راه کارگر بايد به آن پاسخ گويند اينست: حال که قرار است در "جمهورى دمکراتيک خلق" (يا هر نام ديگرى که حکومت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک به خود بپذيرد) سيستم سرمايه دارى نابود شود، وجه توليدى که جانشين آن ميگردد، آن مناسبات اجتماعى توليد که ناظر بر باز توليد زيست اجتماعى افراد خواهد بود، چيست؟ سوسياليسم؟ "اى داد، اى امان، شما که انقلاب سوسياليستى را حتى ترويج هم نمى کنيد"، سرمايه دارى؟ مسلما خير، شما که بر سر نابودى آن در انقلاب دمکراتيک اتفاق نظر داريد. يک پاسخ احتمالى ميتواند وجه توليدى باشد که نه سرمايه دارى است و نه سوسياليستى، وجه توليد موهوم سومى که "سمت گيرى سوسياليستى" دارد، يا همان "راه رشد غير سرمايه دارى" است که به معناى دقيق تر و علمى تر همان سرمايه دارى است. راه کارگر در اين زمينه سرنخ هائى بدست ميدهد. درست است که در يکجا مى نويسد" اما راه رشد غير سرمايه دارى کاش سرابى بيش نبود (کذا) وايکاش چنين امکانى وجود داشت(!) طبقه کارگر بيش از اين واقع بين است که به چنين پندارهائى دل خوش کند". (راه کارگر شماره ٢٧) و بدين طريق - يعنى بطريق هنرمندانه خاص راه کارگر - آلترناتيو "راه رشد سرمايه دارى" را "رد" مى کند، اما در جائى ديگر و باز بطريق خاص راه کارگر، با ابهام تمام از سيستمى که پس از نابودى سيستم سرمايه دارى جانشين آن ميشود چنين سخن مى گويد: "آنگاه در پروسه اى ديگر و در سيستمى ديگر که روابط و کيفيت ديگرى به آن غلبه دارد ..." و اين ابهام در چند و چون اين "سيستم ديگر" وقتى در کنار "مولفه هاى ديگر" دستگاه فکرى راه کارگر قرار گيرد، معنائى جز راه رشد غير سرمايه دارى نمى تواند داشته باشد.
32
اما اسمش را هر چه بگذارند، محتواى عملى آن اقدامات جمهورى دمکراتيک خلق که "سرمايه دارى را نابود مى کند" کما بيش از لابلاى سطور نوشته هاى هر دو گروه سر بر مى کند، و اين محتوى چيزى نيست جز مصادره کردن و ملى کردن سرمايه دارى توسط جمهورى دمکراتيک خلق، رزمندگان "مصادره و ملى اعلام کردن سرمايه وابسته" را "خصلت ويژه انقلاب"، و معادل "جنبه سوسياليستى قوى تحول انقلابى در ايران" ارزيابى ميکند، که البته "به قدرت پرولتاريا" ولى همچنان در يک انقلاب دمکراتيک و همراه متحدين غير پرولتر طبقه کارگر در اين انقلاب انجام مى گيرد. (رجوع کنيد به رزمندگان شماره ٦ نقد برنامه حد اقل فدائى، و همچنين نقل قولى که پيشتر از همين مقاله آورديم) و راه کارگر نيز مى نويسد: "براى نابودى "جريان سرمايه" و براى نابودى سرمايه دارى بصورت شيوه مسلط توليد بايد با قدرت سياسى پايدار آن درگير شد. بايد قدرت سياسى را تصرف کرد. تصرف قدرت سياسى اين امکان را مى دهد که اهرمهاى اساسى و کليدى اقتصاد را در دست گيريم. يعنى سرمايه دارى بصورت شيوه توليد و جريان سرمايه اساسا درهم شکسته و قدرت اقتصادى نيز همراه قدرت سياسى در دست طبقه کارگر و متحدينش قرار گيرد". و نيز "بورژوازى بزرگ و سرمايه بزرگ حلقه هاى اصلى و کليدى اقتصاد را در دست داشته و دارد ... بنابر اين (مى توان) ... با تصرف مواضع سرمايه بزرگ "جريان سرمايه" و سرمايه دارى بصورت شيوه مسلط توليد را در ايران از بين برد". (البته ما ابتدا در معناى اصطلاح نظامى "تصرف مواضع" در اين چهارچوب در مانديم و تعميق کرديم، بالاخره به اين نتيجه رسيديم که قاعدتا منظور راه کارگر - بشيوه خاص خودش - بايد مصادره و ملى کردن بانکها و صنايع سنگين و بزرگ باشد).
33
بهر رو مساله روشن است، هر دو گروه مالکيت دولت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک بر سرمايه هاى مصادره و ملى شده را با "نابودى سرمايه دارى" معادل گرفته اند. اين برداشت يکسره غلط است. در برنامه سوسيال دمکراسى روسيه نابودى سرمايه دارى به روشنى "نشاندن مالکيت اجتماعى برجاى مالکيت خصوصى بروسائل توليد و مبادله، با سازمان دادن برنامه ريزى شده توليد اجتماعى ..." تعريف شده بود. حتى اگر رفقا بپندارند که "مصادره و ملى کردن" در حکم ايجاد "مالکيت اجتماعى" است هنوز بايد بخاطر بياورند که "سازمان دادن برنامه ريزى شده توليد و توزيع اجتماعى" جزء لاينفک توليد سوسياليستى است. بهرحال موضع مارکسيسم در قبال اين مساله کاملا روشن است، کافيست به مناظره لنين با "کمونيست هاى چپ (٤)" رجوع کنيم. کمونيست هاى چپ بر اين اعتقاد بودند که "استفاده سيستماتيک از ابزار توليد باقيمانده تنها وقتى متصور است که يک مشى بسيار قاطع سوسياليزه کردن دنبال شود" و لنين در پاسخ مى نويسد:
34
"اين " کمونيست هاى چپ" محترم چقدر قاطعند، اما چه اندک از خود نشانه تفکر بروز مى دهند. منظورشان از دنبال کردن "مشى بسيار قاطع سوسياليزه کردن" چيست؟ انسان ممکن است در مورد مساله ملى کردن يا مصادره قاطع باشد يا نباشد، اما تمام نکته در اين است که حتى بيشترين "قاطعيت" ممکن در جهان نيز براى عبور از ملى کردن و مصادره به سوسياليزه کردن کافى نيست ... تفاوت بين سوسياليزه کردن و مصادره ساده در اين است که مصادره را مى توان فقط با "قاطعيت" به عمل آورد، بدون توانائى محاسبه و توزيع دقيق. حال آنکه سوسياليزه کردن بدون اين توانائى واقع شود...
35
اين خصلت ويژه يک انقلاب خرده بورژواست که توجه نمى کند از ريشه کندن، سرکوب کردن و ... براى سوسياليسم کافى نيست. براى يک خرده مالک که عليه مالک بزرگ به خشم آمده است اين ها کافى است. اما هيچ انقلابى پرولتاريائى هرگز تا چنين اشتباهى سقوط نخواهدکرد".
(لنين ، چپ روى کودکانه و ذهنيت خرده بورژوازئى، تاکيد در اصل است)
37
همين جا و در حاشيه يادآورى کنيم که کمونيست هاى چپ لااقل هنگامى مصادره و ملى کردن را معادل نابودى سرمايه دارى و سوسياليزه کردن مى گرفتند که قدرت سياسى در دست پرولتاريا بود، حال آنکه رفقا در رابطه با "جمهورى دمکراتيک خلق" به چنين توهماتى مبتلا هستند.
38
بهرحال مساله بر سر اين است که ملى کردن، مصادره و ... سرمايه دارى را نابود نمى کند، بلکه سرمايه دارى انحصارى دولتى را بوجود مى آورد و يا بسط مى دهد. بديهى است که در چنين حالتى ماهيت طبقاتى دولت نقش تعيين کننده مى يابد. بگفته لنين "سرمايه دارى انحصارى دولتى" در دست يونکرها و سرمايه داران آلمانى" يعنى "اعمال شاقه نظامى براى کارگران" و همين "سرمايه دارى انحصارى دولتى" در دست يک "دولت انقلابى و دمکراتيک" گامى است بسوى سوسياليسم. ليکن نه خود سوسياليسم است و نه نابودى سرمايه دارى، بلکه همچنان "سرمايه دارى انحصارى دولتى" است، و اين - در شرايط حاکميت "دولت انقلابى و دمکراتيک" گامى است بسوى سوسياليسم زيرا يک "دولت انقلابى دمکراتيک" مناسب ترين حالت سياسى براى به دست گيرى قدرت توسط پرولتاريا و آنگاه "سرمايه دارى انحصارى دولتى" مناسب ترين حالت اقتصادى براى شروع ساختمان سوسياليسم است (براى تفصيل اين مطلب توسط لنين، رجوع کنيد به "خطر فلاکت و راه مبارزه با آن "سپتامبر ١٩١٧، و چپ روى کودکانه و ذهنيت خرده بورژوازئى" مه ١٩١٨ بترتيب قبل و بعد از انقلاب اکتبر).
39
اما چه چيز باعث آن است که رزمندگان و راه کارگر مصادره و ملى کردن توسط "دولت انقلابى دمکراتيک" را با نابودى سرمايه دارى معادل بگيرند؟ همانطور که گفتيم ريشه را بايد در درک بورژوائى دو گروه از سرمايه و نظام سرمايه دارى جستجو کرد(٥). مارکسيسم سرمايه را بمثابه يک رابطه اجتماعى درک مى کند، رابطه اى که متکى بر جدايى کامل توليد کنندگان از وسائل توليد است، رابطه اى که در آن کارگر بى ابزار نيروى کار خودش را بمثايه يک کالا به بورژوازى صاحب ابزار مى فروشد، رابطه اى که به اين اعتبار متضمن، توليد ارزش اضافه است. سرمايه دارى، توليد کالائى تعميم يافته است و سرمايه، يا "رابطه سرمايه"، رابطه اى است که در آن نيروى کار بمثابه کالا به تملک بورژوازى درمى آيد تا توسط وسائل توليد (کالاهاى ديگر تحت تملک او) به گونه اى مولد مصرف شود. (براى توضيح مفصل اين بحث رجوع کنيد به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢). اما سرمايه دارى در ضمن نظامى است که در آن رابطه اجتماعى موجود ميان انسان ها به صورت رابطه اى ميان اشياء متجلى مى شود (فتيشيسم کالائى)، و اين آخرى دقيقا کل تفکر راه کارگر و رزمندگان را در برخورد با مقوله سرمايه نشان مى دهد. هر دو گروه، چون بخش وسيعى از جنبش کمونيستى، سرمايه را نه بصورت يک رابطه اجتماعى، بلکه بمثابه يک شيئى (و آنهم نه "رابطه اى ميان اشياء") مى نگرند و درک مى کنند. سرمايه براى اينان "پول" است، "کارخانه" است، "کالا در انبار و در بازار" است، همه جور شيئى هست، اما رابطه توليد ارزش اضافه نيست، بعلاوه اين اشياء مختلف را از آنرو "سرمايه" نام نهاده اند که به "سرمايه داران" تعلق دارند. نظام سرمايه دارى نظام اين سرمايه داران، و سرمايه اجتماعى نيز جمع سرمايه هاى اين سرمايه داران، تلقى مى شود. خوب، اينک واضح است چرا مصادره و ملى کردن "معادل" نابودى سرمايه دارى است، کافى است اين "اشياء"، آن کارخانه ها، اين حلقه "ها" و آن "کليدها" را از دست "سرمايه داران" بگيريم، سرمايه داران که بدون اين اشياء سرمايه "دار" نيستند، چيزى "ندارند"، و پرولتاريا و متحدانش با تملک آن به "سرمايه" دار بدل نمى شوند! يک جو "قاطعيت" در مصادره تکليف نظام سرمايه دارى را يک شبه، حتى در همان چهارچوب انقلاب دمکراتيک، يکسره مى کند و زحمت پيگيرى مبارزه طبقاتى انقلابى بر عليه بورژوازى، تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا را از دوش طبقه کارگر، و زحمت سازماندهى مستقل اين مبارزه و بخصوص تعيين وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر را از دوش کمونيست ها برمى دارد!
40
مصادره و ملى کردن سرمايه دارى را نابود نمى کند، چرا که سرمايه يک رابطه اجتماعى است، رابطه اى که جامعه بورژوائى زيست اقتصادى خود را از طريق آن، در چهارچوب قوانين درونى آن، سازماندهى مى کند. توليد اجتماعى - اين پيش فرض وجود بشريت - در اين نظام بر اساس قوانين حرکت و انباشت سرمايه، بر اساس قانون توليد ارزش و ارزش اضافه - شکل مى گيرد و سازمان مى يابد. نابودى سرمايه دارى نيز لاجرم به معناى جايگزينى اين سازمان توليد، با سازمانى جديد است. سازمانى که اساس توليد ارزش و ارزش اضافه را نفى کند و بر جاى آن توليد و توزيع برنامه ريزى شده متکى بر مالکيت اجتماعى بر وسائل توليد و مبادله (يعنى دقيقا نفى توليد کالائى بطور کلى) را بنشاند. باز نشناختن اين بديهيت مارکسيسم تنها به پوپوليسم (به معناى اخص کلمه) منجر نمى شود، بلکه به زنجيرى از انحرافات، در سطوح برنامه و تاکتيک، ولونتاريسم، کودتاگرى، بوروکراتيسم، رفرميسم و ... دامن مى زند.
41
خلاصه کلام: اگر مصادره و ملى کردن به معناى نابودى سرمايه دارى نيست، بلکه به معناى بسط سرمايه دارى انحصارى دولتى است، پس رزمندگان و راه کارگر در واقعيت امر نوعى سرمايه دارى را تحت عنوان نابودى سرمايه دارى به طبقه کارگر عرضه مى کنند. تاکيد کنيم که بحث ما ابدا بر سر مطلوبيت و يا عدم مطلوبيت مصادره و ملى کردن و بسط سرمايه دارى انحصارى دولتى - در شرايط وجود دولت دمکراتيک و انقلابى - نيست. چه گفتيم چنين حالتى مى تواند براى پرولتاريا پس از تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى خويش مناسب ترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم باشد، و اگر رزمندگان و راه کارگر تمرکز سرمايه در دست دولت پرولتاريا و متحدانش در انقلاب دمکراتيک را از چنين زاويه اى، و با چنين تعبيرى، طرح مى کردند، بحث ما ديگر نه بر سر انحرافات رفقا، بلکه در چهاچوب تلاش براى تدقيق اين "مناسب ترين حالت اقتصادى" شکل مى گرفت. البته بايد تاکيد کرد که در چنين حالتى نفس بحث بر سر "مناسب ترين حالت اقتصادى براى ساختمان سوسياليسم"، در مقابل مباحثات مفصلى که جنبش کمونيستى هم اکنون مى بايد در مورد "مناسب ترين حالت سياسى" براى بدست گيرى قدرت توسط پرولتاريا، دنبال کند، در درجه دوم اهميت قرار مى گرفت. اما همانطور که گفتيم اشکال کار اينجا است که رزمندگان و راه کارگر "نوعى سرمايه دارى" را بجاى "نابودى سرمايه دارى" ترويج مى کنند، و اگر بخاطر بياوريم که رفقا در اکثر موارد نه از "نابودى سرمايه دارى بلکه در واقع از "نابودى سرمايه دارى وابسته" سخن گفته اند، حدس اوليه مان به واقعيت نزديک تر مى شود که اين "نوع سرمايه دارى" قرار است بر جاى "سرمايه دارى وابسته" بنشيند. و بدين سان از پس پرده "سوسياليسم خلقى" و "نفى ديکتاتورى پرولتاريا"، قد و قامت آشناى قديمى ما، "سرمايه دارى مستقل" پيدا مى شود و مقولاتى که "اسطوره اى بيش نيستند" و" به گذشته تعلق دارند" در پيش چشمان نه چندان ناباور ما، زنده، واقعى و دست نخورده ظاهر مى شوند تا بار ديگر بر بى اعتبارى امپريسم (تجربه گرائى) بمثابه شيوه اى براى دست يابى به احکام صحيح تئوريک، تاکيد گذارند. اين شق سوم، يعنى همان ديدگاه هاى شبه - سه جهانى تا پس از قيام، است که چنين به سهولت از شق دوم (سوسياليسم خلقى) استنتاج مى شود:
42
٣) شق سوم : انقلاب دمکراتيک ايران وظيفه نابودى سرماى دارى "وابسته" و استقرار سرمايه دارى "ملى و مستقل" را دارد. سالها است که جنبش کمونيستى ما از اين توهم در رنج بوده است که اساس محروميت ها و عقب ماندگى هاى اقتصادى و مشقات سياسى طبقه کارگر و ساير زحمتکشان ايران مى بايد نه در سرمايه دارى ايران بلکه در وابستگى سرمايه دارى ايران جستجو شود. اين ديدگاه بورژوائى که نوع عتيق و صريح آن امروز عمدتا در نزد سه جهانى ها يافت مى شود، وظيفه محورى انقلاب ايران را نابودى سرمايه دارى وابسته و استقرار سرمايه دارى ملى و مستقل ارزيابى کرده و در اين راه "بورژوازى ملى"، که پس از خلع يد دهه ٤٠ به راستى اسطوره اى بيش نبود، را متحد طبيعى پرولتارياى ايران در انقلاب دمکراتيک قلمداد مى نمود. و اين "بورژوازى ملى" آنگاه که به حکومت مى رسيد دمکراسى، "پيشرفت اقتصادى"، صنايع شکوفا و رفاه عمومى براى تمامى خلق به ارمغان مى آورد. معجزات منتسب به اين موجود افسانه اى به تفصيل در متون گذشته بسيارى از گروه هاى کمونيستى مورد بحث قرار گرفته است و ما نيازى به ذکر مجدد آن در اين مختصر نمى بينيم. مساله اساسى اين است که "اعتقاد به بورژوازى ملى" تنها يکى از جلوه هاى وجود توهمات بورژوائى نسبت به ضرورت، امکان و مطلوبيت استقرار "سرمايه دارى ملى و مستقل" در ايران است و تازمانى که اين دومى از ديدگاهى مارکسيستى به نقد کشيده نشود، صرف اعلام اين که "بورژوازى ملى اسطوره اى بيش نيست"، "افسانه است"، و يا "متعلق به گذشته است" به معناى طرد منشويسم از دستگاه فکرى بسيارى از نيروهاى کمونيست کشور نيست. سير انقلاب پس از قيام بهمن درس هاى بسيارى براى جنبش کمونيستى، به همراه آورده است. يک تحول انقلابى طولانى ظرفيت واقعى طبقات را برملا مى سازد و انقلاب ايران به قيمت گزاف خون هزاران کارگر و انقلابى، از جمله نشان داد که اعتقاد به بورژوازى ملى توهمى بيش نيست. اما از دريافت هاى تجربى تا ادراکات تئوريک فاصله بسيار است. جنبش کمونيستى، "بورژوازى ملى" را از ادبيات تئوريک "خط زد"، معتقدين به آن را مستوجب داغ "سه جهانى" دانست، با آن مرزبندى سياسى کرد اما به خود ننگريست تا در بقاياى اعتقادش به "سرمايه دارى غير وابسته"، پوچى و سطحى گرائى چنين مرزبندى هائى را دريابد. به اين ترتيب است که مى بينيم به جبران "راست روى"ها و باورهاى منشويکى به "بورژوازى ملى"، به جبران آوانس دادن هاى گذشته به "سرمايه دارى ملى"، امروز به پرولتاريا "نابودى سيستم سرمايه دارى" در "انقلاب دمکراتيک" را وعده مى دهند، و بار ديگر مى کوشند تا "سرمايه دارى ملى و مستقل" را با ظاهرى چپ به خورد جنبش کارگرى دهند.
43
اما بايد اذعان کرد که انحرافات پخته تر شده اند. در اين فرمول بندى جديد از "سرمايه دارى ملى و مستقل" دو نکته مهم به چشم مى خورد:
44
اولا، پيشرفتى که در فرمول بندى اقتصادى مساله به عمل آمده است اين است که اين "نوع ديگر سرمايه دارى" که قرار است جانشين "سرمايه دارى وابسته" شود، اين بار متمرکز و انحصارى تعريف مى شود، حال آنکه در تعابير خام قبلى خرد کردن سرمايه ها، به عنوان يک خواست اقتصادى پرولتاريا تئوريزه و مطالبه مى شد، و نکته دوم، و اين بسيار مهم است، افتادن وظايف "بورژوازى ملى سابق" بدوش پرولتاريا است. پرولتاريا در تعابير جديد به عامل اجرائى همان اتوپى "سرمايه دارى ملى و مستقل" تبديل شده است.
45
با اين ترتيب انحراف منشويکى جنبش کمونيستى تغيير شکل داده و در ظاهرى کاملا مقابل تجلى پيشين خود بروز يافته است. آن ها که سابقا منتقدين مقوله "بورژوازى ملى" را "شبه تروتسکيست" مى خواندند، اينک خود دقيقا به شيوه اى منشويکى، يعنى "شبه تروتسکيستى "(تروتسکى هميشه منشويک نيم بندى بود) نابودى سيستم سرمايه دارى را در انقلاب دمکراتيک، تئوريزه مى کنند. به همين خاطر است که در "اسطوره بورژوازى ملى و مترقى، ٢" نوشتيم: "نکته اساسى اينجا است که همانطور که در جزوه اول نيز ذکر کرديم مقوله بورژوازى ملى محل تلاقى انحرافات ريشه اى تر و بنيادى ترى است ... پس عليرغم اينکه فشار خام تجربه معتقدين به اسطوره بورژوازى ملى و مترقى را به عقب نشينى وادار نموده است هنوز جنبش کارگرى و کمونيستى ما شکست اين نظريات را تئوريزه و تثبيت نکرده است. مبارزه با اين انحرافات ناگزير مى بايد ادامه يابد. اما آنچه مسلم است اين مبارزه دقيقا به اين اعتبار که اسطوره بورژوازى ملى و مترقى لااقل در اين مقطع کمرنگ شده است مى بايد به گونه اى ديگر ادامه يابد و بر طرد و رد جلوه ديگرى از اين انحرافات پايه اى متمرکز شود. اين محل تمرکز جديد در تحليل نهائى به نظر ما همانا مساله تعيين محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايران از ديدگاه منافع مستقل پرولتاريا است... از اين نقطه نظر مرز تعيين کننده ميان منشويسم و بلشويسم را در جنبش کمونيستى ما اعتقاد و يا عدم اعتقاد به مکان، ضرورت و مطلوبيت استقرار "سرمايه دارى ملى و مستقل ايران" بمثابه محتواى پيروزى انقلاب ترسيم مى کند. اتوپى سرمايه دارى ملى و مستقل اينک صرفا عامل اجرائى خود - يعنى "بورژوازى ملى" - را از دست داده است و منشويسم مى رود تا از خود پرولتاريا يک چنين عامل اجرائى اى بسازد..."
46
٭ ٭ ٭
47
در اين بخش نشان داديم که چگونه مجادله راه کارگر و رزمندگان، و احکام مورد توافق و تاکيد آنان در اين مجادله، حاکى از فقدان شناخت مارکسيستى در نزد رفقا از مقولات برنامه اى پايه است. ديکتاتورى پرولتاريا در عمل نفى شده و غير ضرورى اعلام مى گردد. مبارزه طبقاتى پيگير پرولتاريا براى تسخير قدرت سياسى و استقرار ديکتاتورى طبقاتى اش پرده پوشى مى شود و سوسياليسم اين آرمان برحق پرولتاريا و پايان دهنده تمامى اشکال آنتاگونيسم اقتصادى در جامعه بشرى، به سرمايه دارى انحصارى دولتى تنزل يافته و به نام راه حل اقتصادى پرولتاريا به توده ها قالب مى شود. وظايف دمکراتيک پرولتاريا در انقلاب حاضر بالکل از قلم مى افتد و رابطه انقلاب دمکراتيک و انقلاب سوسياليستى در عصر حاضر مخدوش مى شود. انقلاب دمکراتيک وظايف انقلاب سوسياليستى را برعهده مى گيرد و لاجرم ضرورت تعريف دقيق وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر، و چگونگى تلفيق آن با وظايف دمکراتيک يکسره از دستور کار جنبش کمونيستى خارج مى شود. اگر دقت کنيم در حقيقت هيچ بند يک برنامه کمونيستى سالم نمى ماند. اين بحث را در شماره بعد ادامه خواهيم داد. بگذاريد بخش حاضر را با طرح اين سوال "حاشيه اى" خاتمه دهيم: در شرايطى که مقولات بنيادى يک برنامه کمونيستى چنين بى اعتبار و مسخ گشته اند، آيا نگرانى آن "اشباح بى هويت" که وحدت اصولى جنبش کمونيستى را در گرو مبارزه ايدئولوژيک پيگير، به منظور دستيابى و تثبيت مواضع لنينى در سطح برنامه و تاکتيک (به معناى گسترده آن) مى دانند، نگرانى کسانى که مشکل اساس جنبش کمونيستى را نه "خرده کارى محلى" بلکه "اپورتونيسم سراسرى" ارزيابى مى کنند، و لذا خواهان وحدت بر سر مواضع لنينى اند، نگرانى کسانى که در هر "وحدت اصولى" ابتدا سراغ "اصول" اين وحدت (برنامه؟) را مى گيرند و به مکانيک "جذب شدن به نزديک ترين قطب تشکيلاتى" رضايت نمى دهند، بى مورد است؟
48
بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست
49
(دوره اول) شماره ١ - اول مرداد ١٣٥٩
m-hekmat.com#0170fa
|
|