Status             Fa   Ar   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  

   جدال بر سر تحقق سوسياليسم خلقى - بخش اول
m-hekmat.com 2002-09-13 اين مطلب هنوز مقابله و تصحيح نشده است.

جدال برسر تحقق سوسياليسم خلقى

قسمت دوم


2
در شماره قبل نشان داديم که چگونه تلقى راه کارگر و رزمندگان از وظايف انقلاب ما يک تلقى التقاطى است که در حاکميت سوسياليسم خلقى بر ديدگاه هاى هر دو گروه ريشه دارد. آنچه رفقا در طول يکسال گذشته در زمينه محتواى اقتصادى و سياسى پيروزى انقلاب حاضر بدان دست يافته اند، تبديل استنتاج راست از پوپوليسم به استنتاج چپ از آن است. استنتاج راست رايج، که وظيفه انقلاب حاضر را رفع موانع توسعه سرمايه دارى در ايران و ايجاد زمينه هاى شکوفايى آن در چهارچوبى "ملى و مستقل" قلمداد مى کرد، در نزد رفقا به استنتاج چپ، که خواهان نابودى فورى سرمايه دارى (و ناگزير استقرار سوسياليسم) در اين انقلاب است، تبديل مى شود. همين واقعيت که اساس تئوريک اين استنتاجات دست نخورده باقى است، بهترين گواه شيوه آمپريستى برخورد رفقا به مقولات تئوريک است. دو قطب "انسجام"، دوقطبى که رزمندگان و راه کارگر با ديدگاه هاى موجود خود ناگزيرند ميان آن نوسان کنند، چيزى جز راه رشد غير سرمايه دارى و تز سه جهان از يکسو و تروتسکيسم از سوى ديگر، نيست؛ دوقطبى که با نفى نقش و مکان انقلاب دمکراتيک ما در مبارزه براى رسيدن به سوسياليسم، و با مخدوش کردن رابطه ميان وظايف دمکراتيک و وظايف سوسياليستى پرولتاريا، عملا به مانعى بر سر راه تحقق سوسياليسم بدل مى شوند. تحقق سوسياليسم، بى آنکه پرولتارياى انقلابى ايران بخواهد و بتواند پيش شرط هاى آن را در انقلاب دمکراتيک حاضر فراهم سازد، غير ممکن است. از نقطه نظر نتيجه نهائى، يعنى تحقق سوسياليسم، آن سه جهانى که اصولا با انکار وظايف سوسياليستى پرولتاريا در انقلاب حاضر او را به عصاى دست بورژوازى تبديل مى کند، و آن تروتسکيست که با انکار وظايف دمکراتيک او تنها راه رسيدن به سوسياليسم را از پرولتاريا پوشيده نگاه مى دارد، هر دو يک نقش دارند، هر دو موانعى هستند که بر سر راه سوسياليسم قرار گرفته اند، موانعى که لنينيسم بايد از سر راه پرولتاريا جاروبشان کند، و راه کارگر و رزمندگان اگر بخواهند در تئورى گاه اين و گاه آن باشند، حداکثر مى توانند در عمل گاه اين مانع و گاه آن يکى را رفيع تر و حجيم تر سازند. هدف بلافصل رزمندگان و راه کارگر در انقلاب حاضر، يعنى "نابودى سيستم سرمايه دارى در يک انقلاب دمکراتيک" در بهترين حالت خود تکرار تئورى هاى باطل سوسياليسم خلقى يا همان سوسياليسم خرده بورژوائى است. و در حالت واقعى خود، يعنى آنچه واقعا منظور رزمندگان و راه کارگر است، احياى "آرمان" سرمايه دارى ملى و مستقل در ظاهرى چپ است. مادام که پاندول استنتاجات راه کارگر و رزمندگان برمحور پوپوليسم نوسان مى کند، محتواى مواضعشان، حتى اگر دست از سرمايه دارى "ملى" بشويند و عاشقانه و بيتابانه سوسياليسم را خواستار شوند، همواره راست خواهد ماند.
3
پرولتارياى ايران بايد بداند که از انقلاب دمکراتيک چه مى خواهد و نيز بايد به روشنى و بى هيچ ابهامى درک کند که انقلاب حاضر از نظر عينى در پيروزى خود اصولا چه مى تواند به او بدهد. در يک کلام پرولتارياى انقلابى ايران بايد محتواى اقتصادى و سياسى پيروزى انقلاب حاضر (يک انقلاب دمکراتيک در ايران) را به روشنى تعريف کند.
4
همانطور که در متون گذشته خود توضيح داده ايم، به اعتقاد ما انقلاب حاظر به حکم شرايط عينى و ذهنى خود نمى تواند انقلابى بلاواسطه سوسياليستى باشد. انقلاب حاضر نمى تواند نابودى سرمايه دارى را در دستور بلافصل خود داشته باشد. ترکيب طبقاتى نيروهاى محرکه انقلاب ما، وجود طبقات و اقشار غير پرولترى در کنار پرولتاريا، که به شيوه اى انقلابى براى دستيابى به خواست هاى دمکراتيک خود دست به مبارزه مى زنند از يکسو، و آماده نبودن شرايط ذهنى لازم براى بسيج پرولتاريا از سوى ديگر، انقلاب کنونى ايران را در چهار چوبى دمکراتيک مشروط و محدود مى سازد. انقلاب کنونى آخرين حلقه در سلسله جنبش ها و انقلاباتى است که از اواخر قرن نوزدهم تاکنون بارها با هدف ايجاد تحولات بنيادى دمکراتيک در ايران شکل گرفته اند و فرجام وظايف ناتمام خويش را به انقلاب حاضر سپرده اند. اما اين انقلاب دمکراتيک از ويژگى خاصى برخوردار است. انقلاب حاضر بر متن بحرانى اقتصادى ظهور کرده است که ريشه در مناسبات سرمايه دارى ايران دارد، بحرانى که بازتاب بحران جهانى سرمايه دارى عصر ما (امپرياليسم) است، بحرانى که به اين دليل از نقطه نظر پرولتاريا پاسخى جز نابودى سرمايه دارى بطور کلى و استقرار سوسياليسم (و از نقطه نظر بورژوازى، شکست قطعى انقلاب و آغاز دوره جديدى از انباشت سرمايه بر اساس قوانين سرمايه دارى عصر امپرياليسم) نمى تواند داشته باشد. يا سوسياليسم يا سرمايه دارى در کشورهاى تحت سلطه امپرياليسم، اين دوراهى اى است که بحران اقتصادى ايران پيشاروى ما، و نيز بورژوازى، مى گذارد. تنها سوسياليسم مى تواند بحران زير بناى اقتصادى جامعه را به گونه اى انقلابى -و نه ارتجاعى- پاسخ گويد، ليکن طبقات انقلابى جامعه، که بر متن اين بحران اقتصادى مبارزات طبقاتى خود را تا سطح يک انقلاب بسط داده اند، خود در عمل، بحکم شرايط عينى و ذهنى حاکم بر انقلاب، نمى توانند اين پاسخ را ارائه دهند. اين نه يک بن بست تئوريک بلکه تناقضى مادى و عملى در خارج از ذهن ما است. رزمندگان و راه کارگر بر آن مى شوند تا اين بن بست را در ذهن حل کنند. آنان اولا سوسياليسم را بمثابه چاره نهايى مى پذيرند (و اين مايه خشنودى است)، ثانيا دمکراتيک بودن انقلاب را نيز به رسميت مى شناسند (و اين نيز مايه خشنودى است)، اما به يکباره به کمک يک معلق تئوريک پوپوليستى مشکل را حل مى کنند: "چه اشکالى دارد، سوسياليسم را در همين انقلاب مى آوريم" ، "سرمايه دارى را در يک انقلاب دمکراتيک، با همين ترکيب طبقاتى موجود اردوگاه انقلاب و با همان حکومت خلقى اى که بر اين ترکيب بنا خواهدشد نابود مى کنيم"، و اين تماما مايه ياس است! چرا که رزمندگان و راه کارگر که بن بست تئوريک خود را با درز گرفتن تمامى ملزومات مادى و عملى نابودى سرمايه دارى، و بخصوص با درز گرفتن ضرورت پيگيرى مبارزه طبقاتى تا ديکتاتورى پرولتاريا، "حل" کرده اند، قاعدتا کارى هم به چند و چون پراتيکى که بايد اين ملزومات مادى را متحقق سازد، نمى توانند داشته باشند. اما مارکسيسم-لنينيسم که هدف خود را تغيير جهان خارج، و نه راحت کردن خيال خود در باره آن، قرار داده است هم پاسخ بن بست تئوريک سوسياليست هاى خلقى و هم چاره انقلاب حاضر را بوضوح در اختيار دارد. اگر بحران اقتصادى جامعه ما را تنها با سوسياليسم مى توان به شيوه انقلابى حل کرد، و اگر انقلاب حاضر که خود ريشه در اين بحران دارد قادر به ارائه سوسياليسم نيست، پس چه بايد کرد؟ پاسخ تنها و تنها يک چيز است، انقلاب بى وقفه، و محتواى پيروزى انقلاب حاضر، از نظر سياسى و اقتصادى نيز جز فراهم کردن پيش شرط هاى گذار انقلاب حاضر به انقلابى سوسياليستى، جز ايجاد زمينه هاى عينى و ذهنى يک انقلاب سوسياليستى، چيزى نمى تواند باشد. قصد ما نيز در اين مقاله باز کردن اين نکته است و به اين منظور بايد از بررسى محتواى سياسى و اقتصادى انقلاب دمکراتيک بطور اعم، و انقلاب ما بطور اخص، آغاز کنيم.
5
ابتدا اين نکته را تاکيد کنيم که انقلاب دمکراتيک از نقطه نظر پرولتاريا قبل از هر چيز به اعتبار اهداف و وظايف سياسى اش اهميت مى يابد. و تحولات اقتصادى اى که مى بايد در اين انقلاب صورت پذيرد در ارتباط با تاثيرات سياسى خود براى پرولتاريا اهميت مى يابند. وظيفه يک انقلاب دمکراتيک، از نقطه نظر پرولتاريا، رفع موانع بسط مبارزه او براى سوسياليسم است. اين نکته چه در باره انقلاب حاضر ايران که به اعتقاد ما وظيفه رفع موانع توسعه سرمايه دارى در ايران را ندارد، و چه براى مثال در باره انقلاب ١٩٠٥ روسيه، که از نظر اقتصادى وظيفه رفع موانع توسعه سرمايه دارى در روسيه را داشت، صدق مى کند. انقلابات دمکراتيک در کشورهاى مختلف و در مقاطع تاريخى متفاوت وظيفه و قابليت ايجاد تحولات اقتصادى مختلفى را دارا هستند، اما زاويه برخورد پرولتارياى انقلابى به اين وظايف اقتصادى گوناگون همواره يکسان است. پرولتارياى انقلابى و مارکسيسم-لنينيسم همواره و همه جا در اين تحولات اقتصادى تحقق شرايطى را جستجو مى کنند که مبارزه طبقاتى پرولتاريا بر عليه بورژوازى و براى سوسياليسم را سهل تر، بالنده تر، آزادانه تر و بسط يافته تر سازد، چرا که پرولتاريا، همواره و همه جا، صرفنظر از شرايط اقتصادى و اجتماعى متفاوت، خواهان انقلاب بى وقفه است. سوسياليسم تنها هدف درخود پرولتاريا است و انقلابات دمکراتيک و ملى تحولات ضرورى و عملى اى هستند که پرولتارياى انقلابى مى بايد به حکم شرايط عينى و ذهنى حاکم بر جامعه به ناگزير مبارزه خود را براى سوسياليسم از دل آن، در پرتو شرکت پيگير در آن و بر اساس دستاوردهاى آن سازماندهى کند. اين را آموزگاران کبير پرولتاريا بارها و بارها تاکيد کرده اند. در مانيفست کمونيست -اين نخستين بيانيه استقلال طبقه کارگر جهانى- هنگام طرح چگونگى شرکت پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک ١٨٤٨ آلمان، مارکس و انگلس تصريح مى کنند که پرولتاريا تا پيروزى انقلاب دمکراتيک دوشادوش بورژوازى دمکرات (در شرايط ١٨٤٨ آلمان بورژوازى نيروئى ضد فئودال و دمکرات محسوب مى شد) خواهد جنگيد، و بلافاصله پس از پيروزى انقلاب دمکراتيک با سودجستن از دستاوردهاى سياسى و اقتصادى انقلاب دمکراتيک مبارزه برضد بورژوازى را آغاز خواهد کرد. انگلس در سال ١٨٩٤ در رابطه با تاکتيکى که حزب سوسياليست ايتاليا (پيروان مارکس و انگلس) مى بايست در انقلاب دمکراتيک آينده اتخاذ مى کردند همين معنا را تکرار مى کند:
6
"(مارکسيست ها) هيچ گاه از ديده دور نمى دارند که اين دوره ها تنها مرحله هائى هستند که به هدف اساسى مى انجامند، يعنى به پيروزى پرولتاريا در بدست آوردن حاکميت سياسى همچون ابزار دگرگون ساختن جامعه. جاى آن ها در صفوف کسانى است که در راه دست يابى بر هر کاميابى بى ميانجى به سود طبقه کارگر مى رزمند. اما آن ها همه اين کاميابى ها را -چه سياسى و چه اقتصادى- تنها چون پاداشى جداگانه ارزيابى مى کنند، از اين رو آن ها به هر جنبش انقلابى و يا پيشرو چون گامى در سوى راه خويش مى نگرند... اين تاکتيک که هيچ گاه هدف بزرگ را از ديده بدور نمى دارد، سوسياليست ها را از آن نوميدى و دلسردى که ديگر حزب هاى داراى آينده نگرى کمتر -خواه جمهورى خواهان ناب و خواه سوسياليست هاى رقيق القلب- بناگزير دچارش مى کردند، وا مى رهاند. اين حزب ها آنچه را که مرحله اى است ساده، چون هدف نهائى جنبش مى پذيرند".
(انگلس، انقلاب آينده ايتاليا و حزب سوسياليست)

8
و باز در مورد چگونگى شرکت مارکسيست ها و حزب پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک انگلس مى نويسد:
9
"... اگر جنبش به راستى جنبش همگانى و ملى (سراسرى) باشد، آنگاه افراد ما، پيش از آن که از آنان دعوت شود، جاى خود را در آنجا مى گيرند و روشن است که شرکت ما در چنين جنبشى بديهى است. اما در چنين موردى بايد بر خود روشن سازيم و مى بايست در اين باره آشکارا اعلام داريم که ما چون حزبى مستقل که موقتا در اتحاد با راديکال ها و جمهورى خواهان بوده، اما از ريشه با آن ها تفاوت دارد، شرکت مى کنيم، و اينکه ما درباره پيامد مبارزه در صورت پيروزى هيچ خيال واهى نداريم و اينکه اين پيامد به هيچ روى نمى تواند ما را خرسند سازد و براى ما تنها يکى از مراحلى است که به آن دست يافته ايم، تنها يک پايگاه عملياتى براى پيروزى هاى بعدى است، و اينکه در همان روز پيروزى راه هاى ما از هم جدا مى گردند".
(همانجا، تاکيدها از ماست)

11
لنين نيز در برخورد با انقلاب دمکراتيک ١٩٠٥ دقيقا همين روش را دارد:
12
"ما از انقلاب دمکراتيک، بى درنگ و درست مطابق با ميزان نيروى خويش، يعنى نيروى پرولتارياى آگاه و متشکل به انقلاب سوسياليستى گذار خواهيم کرد، ما هوادار انقلاب بى وقفه ايم، در نيمه راه توقف نخواهيم کرد".
(برخورد سوسيال دمکراسى به جنبش دهقانى)

14
در اين خصوص مى توان به ده ها رهنمود روشن و صريح از مارکس و انگلس و لنين اشاره کرد، اما همين قدر براى روشن شدن بحث ما کافى است. پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک در جستجوى ايجاد زمينه ها، بدست آوردن پايگاه هاى عملياتى و در يک کلام تحقق پيش شرط هاى سياسى و اقتصادى ادامه مبارزه طبقاتى تا سوسياليسم است. مبارزه طبقاتى همواره مبارزه اى سياسى است. اقتصاد، و مطالبات اقتصادى در برنامه پرولتاريا براى انقلاب دمکراتيک، تنها مى تواند به مثابه زمينه اى براى بسط اين مبارزه سياسى طرح شوند، مبارزه اى که پرولتاريا خواهان ادامه بى وقفه آن تا سوسياليسم است. تئورى انقلاب بى وقفه مارکس، انگلس و لنين، در نزد رزمندگان و راه کارگر، از نظر سياسى و اقتصادى، به تئورى "انقلابات منطبق" تبديل مى شود!
15
"وظيفه انقلاب حاضر نابودى سرمايه دارى است" مترادف با اين حکم است که "انقلاب سوسياليستى همين انقلاب دمکراتيک است"! اين تمام مفهوم عملى سوسياليسم خلقى است، که انقلاب دمکراتيک را، باالصاق وظيفه "استقرار" يک نظام توليدى به آن (چه "استقرار" سرمايه دارى "ملى" باشد و چه "نابودى سرمايه دارى" و لاجرم "استقرار" سوسياليسم) به هدفى درخود براى پرولتاريا ارتقا مى دهد. پرولتاريا، آنجا که براى استقرار يک نظام توليدى مبارزه مى کند، تنها و تنها سوسياليسم را مدنظر دارد، که خود محتاج يک انقلاب سوسياليستى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است. پرولتاريا دو آرمان اقتصادى -يکى براى انقلاب دمکراتيک و ديگرى براى انقلاب سوسياليستى- ندارد. سواى سوسياليسم، هر نظام توليدى ديگر نظام طبقاتى و استثمارگر است و پرولتاريا با اين هدف که نوعى از استثمار را جانشين نوع ديگر کند در مبارزات و انقلابات دمکراتيک شرکت نمى کند. پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک خواهان ايجاد مناسب ترين حالت سياسى و مناسب ترين حالت اقتصادى، براى بسط مبارزه طبقاتى برعليه بورژوازى و هموارکردن راه انقلاب سوسياليستى است. به عبارت ديگر، اين مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى آن پيش شرط ها، پايگاه هاى عملياتى و ملزوماتى هستند که زمينه لازم را براى دست يابى پرولتاريا به اهداف سياسى و اقتصادى اش (ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايه دارى و استقرار سوسياليسم) فراهم مى کنند.
16
از همين جا به روشنى مى بينيم که با دو دسته شرايط سياسى و اقتصادى از نظر تئوريک متمايز و قابل تفکيک مواجهيم:
17
١) شرايط سياسى و اقتصادى اى که پرولتاريا در مقابل جامعه سرمايه دارى و بمثابه جانشين آن طرح مى کند. شرايطى که تحقق آن مستلزم يک انقلاب سوسياليستى، استقرار ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايه دارى است.
18
٢) شرايط سياسى و اقتصادى اى که پرولتاريا از جامعه سرمايه دارى طلب مى کند. شرايطى که "حالات" معينى را به يک جامعه سرمايه دارى، از نظر سياسى و اقتصادى، تحميل مى کند، و به اين اعتبار به خودى خود ناقض مبانى عام نظام سرمايه دارى نيست و لذا در حکم نابودى سرمايه دارى نيست. شرايطى که مى تواند و مى بايد در يک انقلاب دمکراتيک پيروزمند تحقق يابد.
19
در باره شرايط اقتصادى و سياسى نوع اول، يعنى آلترناتيو پرولتاريا در مقابل جامعه سرمايه دارى و مقولات بنيادى آن، هيچ کمونيستى بنابه تعريف نبايد ابهام داشته باشد. همه ما بايد به اندازه کافى با تئورى سوسياليسم علمى آشنا باشيم و به اهميت مقولات، مفاهيم و روابطى چون پايه هاى استثمار در جامعه سرمايه دارى، قوانين حرکت اين جامعه و ضرورت انکشاف آن بسوى سوسياليسم، بحران و امپرياليسم، انترناسيوناليسم پرولترى، مبارزه طبقاتى، صف مستقل پرولتاريا و حزب کمونيست، ديکتاتورى پرولتاريا و... در تبيين و تعيين وجوه سياسى و اقتصادى، و نيز راه تحقق، آلترناتيو پرولتاريا (يعنى سوسياليسم) واقف باشيم. تنها رويزيونيست هاى تمام عيار و آب از سرگذشته مى توانند اصول تئوريک و مقولات بنيادى اى را که مارکسيسم براى تبيين سوسياليسم و انقلاب سوسياليستى به روشنى تثبيت نموده است، علنا بزير سوال کشند.
20
کار آنجا به اشکال برمى خورد که بحث، چون بحث رزمندگان و راه کارگر، بر سر شرايط سياسى و اقتصادى نوع دوم و ارتباط آن با تحقق سوسياليسم آغاز مى شود، و اين اشکال در عمل ناگزير به نفى و نقض اصول تئوريک پايه اى سوسياليسم مى انجامد.
21
نگاهى ديگر به مجادله رزمندگان و راه کارگر اين نکته را روشن مى کند. گفتيم که مارکسيست ها در تلاش براى تبيين محتواى سياسى و اقتصادى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک، بى شک مى بايد با اين سوال آغاز کنند: "مناسب ترين حالت سياسى و مناسب ترين حالت اقتصادى که اين انقلاب مى تواند براى حرکت نهائى پرولتاريا بسوى سوسياليسم فراهم کند چيست و چگونه بايد دست يابى به اين شرايط را تضمين کرد؟" اين دقيقا وجه تمايز شيوه برخورد لنين و بلشويک ها به انقلاب دمکراتيک در قياس با منشويک ها است. بلشويک ها و منشويک ها هردو بر سر مقولات سوسياليسم علمى و حتى اين که انقلاب ١٩٠٥ "بايد چه سيستمى را از جا برکند"؟ در ابتداى کار با هم توافق دارند. آنچه لنين و بلشويک ها را از منشويک ها متمايز مى کند اين واقعيت است که در حاليکه منشويک ها انقلاب دمکراتيک را صرفا بمثابه يک تحول تاريخى، با وظيفه جايگزينى نظام هاى معين توليدى، و به قول لنين از ديدگاه "ابديت" مى نگرند، لنين و بلشويک ها آن را تحولى ارزيابى مى کنند که مى بايد مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى را براى پيشروى پرولتاريا فراهم سازد (رجوع کنيد به مباحثات "دوتاکتيک..."). پس در حاليکه منشويک ها رهبرى مبارزات دمکراتيک را به بورژوازى وامى گذارند تا نقش تاريخى خود را در تحول ابدى "سيستم ها" به پيش برد، لنين و بلشويک ها خواهان آنند که پرولتاريا رهبرى اين مبارزات را بر عهده گرفته و خود تحقق تحولات مورد نياز خود را تضمين کند. اگر منشويک ها از شرکت در دولت انقلابى سرباز مى زنند تا در مقابل بورژوازى، اين رسول تحول "تاريخى"، نقش اپوزيسيون افراطى را ايفا کنند، لنين و بلشويک ها خواهان آنند که پرولتاريا در اين دولت شرکت کند تا آنچه را که از يک انقلاب دمکراتيک طلب مى کند به فعال ترين شکل، و از بالا و پائين هردو، دنبال کند. اگر منشويک ها از زاويه رشد "سيستم سرمايه دارى" و "نابودى بقاياى سرواژ" به سياست ارضى استوليپين مى نگرند و از "موفقيت"هاى او سخن مى رانند لنين و بلشويک ها با تاکيد بر اين که استوليپين و دهقانان از نقطه نظر "سيستمى" که به ارمغان مى آورند تفاوتى ماهوى ندارند، اعلام مى دارند که تنها پيروزى جنبش دهقانى و اشکال معينى که اين پيروزى به نظام ارضى در روسيه مى بخشد و نيز تاثيرى که بر ساخت حکومت مى گذارد، مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى را براى پيشروى پرولتاريا ايجاد مى کند، و لذا پرولتاريا را به حمايت از جنبش دهقانى معطوف و متعهد مى گردانند (رجوع کنيد به "هفت مقاله در باره مساله ارضى و جنبش دهقانى"، بخصوص مقاله آخر). و باز پس از انقلاب فوريه اين نقطه عزيمت لنين را به روشنى مى بينيم، آنگاه که به "بلشويک هاى قديمى" هشدار مى دهد که فرجام انقلاب دمکراتيک را از روى تحقق و يا عدم تحقق اشکال سياسى و اقتصادى از پيش تعيين شده قضاوت نکنند، بلکه بر اين واقعيت نظر کنند که مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى حرکت بسوى استقرار ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايه دارى در اشکال غير منتظره اى هم اکنون فراهم آمده اند (رجوع کنيد به "در باره تاکتيک ها" مقاله اول)
22
اما راه کارگر و رزمندگان چه مى کنند؟ آن ها به شيوه منشويک ها حرکت مى کنند: "چه سيستمى را بايد در انقلاب حاضر از جا برکند؟" سوال، انحراف منشويکى خود را ناگزير به پاسخ خود منتقل مى کند، چرا که بهرحال هر دو بايد در پاسخ سوال خود سيستمى را نام ببرند، و مى برند: "سرمايه دارى". حال اگر سوال را به شيوه لنين طرح کنيم پوچى بحث رزمندگان و راه کارگر کاملا روشن مى شود: "مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى اى که ما مى توانيم در اين انقلاب دمکراتيک براى حرکت بسوى ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايه دارى بوجود بياوريم چيست؟" و رزمندگان و راه کارگر پاسخ مى دهند: از نظر اقتصادى "نابودى سرمايه دارى"، از نظر سياسى "جمهورى دمکراتيک خلق"، و اين پاسخ مجموعه اى از يک التقاط (در تعيين پيش شرط هاى سياسى سوسياليسم) و يک دور باطل و هيچ نگوئى (در تعيين پيش شرط هاى اقتصادى آن) است. التقاط، چرا که جمهورى دمکراتيک خلق آن وضعيت سياسى اى اعلام شده است که مى تواند ناظر بر نابودى سرمايه دارى باشد، اين جمهورى وظايف ديکتاتورى پرولتاريا را بر عهده گرفته و اين دومى را کاملا غير ضرورى اعلام کرده است. اين رويزيونيسم تمام عيار است، تجديد نظر طلبى در اصول و مقولات پايه اى سوسياليسم علمى است. و دور باطل، چرا که "نابودى سرمايه دارى" پيش شرط "نابودى سرمايه دارى" قرار گرفته است! و اين چپ روى کودکانه است!
23
نقطه عزيمت رزمندگان و راه کارگر هر دو در برخورد به انقلاب دمکراتيک، نقطه عزيمتى منشويکى است، چرا که اينان نه از زاويه پيگيرى مبارزه طبقاتى تا استقرار ديکتاتورى پرولتاريا، بلکه از زاويه جايگزينى "سيستم ها" نابودى يکى و استقرار ديگرى، به انقلاب دمکراتيک برخورد مى کنند. براى آنکه حاصل عملى اين برخورد، و ادامه منطقى آن را بررسى کنيم لازم است بحث خود را از آنجا که رها کرديم ادامه دهيم.
24
دو دسته شرايطى که شمرديم دقيقا دوجزء اساسى يک برنامه کمونيستى را تشکيل مى دهند. برخورد يک حزب به مسائل بنيادى انقلاب را مى بايد قبل از هرچيز در برنامه حزب، که پرچم هويت و مبارزه جنبش مستقل پرولترى است، جستجو کرد و نه صرفا در مناظرات و متون جدلى متفکرين حزبى. اين مجادلات تا ماحصل تئوريک خود را در يک برنامه حزبى بازنيابد، تا نتواند پرولتارياى انقلابى متشکل در حزب را، بر اساس برنامه، در امر ترويج و تهييج و سازماندهى مبارزه طبقاتى همسو و هم جهت کند، به وظيفه بنيادى خود عمل نکرده است. برنامه چهارچوبى است که در آن تئورى به رهنمود عمل بدل مى شود، و سخن گفتن از تلفيق سوسياليسم علمى با جنبش طبقه کارگر، سخن گفتن از حزب در انتزاع از پروسه تبديل تئورى انقلابى به برنامه حزبى، پوچ و بى محتوا است. دو دسته شرايط مطلوب پرولتاريا، در برنامه بصورت دوجزء اصولى (برنامه حداکثر) و مطالبات(برنامه حداقل) ارائه مى شوند. برنامه حداکثر و حداقل در کليت خود "تصوير روشنى از هدف نهائى، شناخت صحيح از راه رسيدن به آن هدف و مفهوم دقيقى از شرايط واقعى آن نقطه يا وظايف فورى جنبش" به دست مى دهد (لنين، آوانتوريسم انقلابى). اين برنامه در کليت خود هم دادخواست و اعلان جنگى است بر عليه جامعه موجود و طبقات حاکم، و هم پرچمى است که پرولتاريا تمامى زحمتکشان و توده هاى تحت ستم را به يک مبارزه رهائى بخش تحت لواى آن فرا مى خواند. آلترناتيو سياسى و اقتصادى پرولتاريا (ديکتاتورى پرولتاريا و سوسياليسم) بخش حداکثر برنامه و خواست هاى فورى سياسى و اقتصادى پرولتاريا بخش حداقل را تشکيل مى دهند. برنامه حداکثر و حداقل در کليت خود، مسير مادى حرکت جنبش پرولترى را از شرايط موجود تا سوسياليسم در رئوس کلى آن تبيين مى کنند. برنامه حداکثر و حداقل در کليت خود چکيده درک پرولترى از ملزومات مادى و اهداف انقلابى بى وقفه است. برنامه حداقل بنوبه خود بيانگر شرايطى است که پرولتاريا تحقق آن را براى تسهيل مبارزه طبقاتى خويش بر عليه بورژوازى لازم مى شمرد. برنامه حداقل، که جدا از برنامه حداکثر مفهومى ندارد و نمى تواند در انزوا از آن درک شود، در بر گيرنده چکيده نظرات پرولتارياى انقلابى در مورد مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى رسيدن به سوسياليسم، با توجه به تعريف دقيقى از نيازهاى پرولتاريا در يک کشور معين در يک مقطع معين، است. برخورد مارکسيستى به محتواى سياسى و اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک نيز تنها در پروسه دست يابى به اين برنامه و تبليغ و تثبيت آن در جنبش کارگرى معنا و مفهوم واقعى خود را باز مى يابد (به اين نکته باز خواهيم گشت).
25
اما اين مناسب ترين حالالت سياسى و اقتصادى که چکيده برخورد کمونيستى را به محتواى پيروزى انقلاب دمکراتيک تشکيل مى دهند و مى بايد بصورت يک برنامه حداقل طرح و تدوين شوند، در رئوس کلى کدامند؟
26
ما در متون ديگر خود مشروحا بر پيش شرط هاى سياسى حرکت نهائى پرولتاريا بسوى سوسياليسم تاکيد گذارده ايم (رجوع کنيد به "خطوط عمده"، "دورنماى فلاکت..."، "کمونيست ها و جنبش دهقانى..." و...) و اينجا تفصيل بيشترى را لازم نمى دانيم، همين قدر اشاره مى کنيم که رکن اساسى اين پيش شرط ها در عام ترين بيان خود چيزى جز دمکراتيزه شدن (کردن) روبناى سياسى جامعه نيست. تبعيت ارگان هاى حکومتى از نمايندگان مستقيم مردم، جدائى مذهب از دولت، به رسميت شناخته شدن حق ملل در تعيين سرنوشت خويش، برابرى حقوق زن و مرد، تضمين آزادى اجتماعات، بيان و... همه و همه حقوق دمکراتيکى هستند که پرولتاريا تنها در پرتو مبارزه اى پيگير براى تحقق آن مى تواند و بايد حرکت نهائى خود را بسوى سوسياليسم سازمان دهد، در مورد مشخص ايران، همانطور که قبلا نيز تاکيد کرده ايم، دمکراتيزه شدن روبناى سياسى جامعه و تحقق شرايط سياسى دمکراتيکى که موانع بسط آزادانه مبارزه طبقاتى پرولتاريا را رفع نمايد، مستلزم بزير کشيدن حکومت بورژوازى سراپا متکى بر امپرياليسم است. تنها پيروزى يک جنبش دمکراتيک انقلابى، تحت هژمونى پرولتارياى انقلابى و حزب کمونيست او مى تواند ضامن تثبيت و حفظ دستاوردهاى دمکراتيک مورد نياز پرولتارياى ايران باشد.
27
اما در مورد مناسب ترين حالت اقتصادى يا محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک از ديدگاه پرولتاريا، قبل از هر چيز بايد از خود بپرسيم که ملاک کمونيست ها در مورد "مناسب" بودن اين يا آن وضعيت اقتصادى چيست؟
28
مناسب ترين حالت اقتصادى در پيروزى انقلاب دمکراتيک براى پرولتاريا حالتى است که:
29
اولا، بتواند با هرچه آزادتر ساختن پرولتاريا از مشقات اقتصادى که جامعه سرمايه دارى بر او تحميل مى کند، زمينه شرکت هر چه وسيع تر او را در مبارزه طبقاتى بر عليه بورژوازى و نظام سرمايه دارى بطور کلى فراهم نمايد. در برنامه قديم حزب بلشويک روسيه و همچنين در پيش نويس برنامه تجديد نظر شده بوسيله لنين در سال ١٩١٧، پس از توضيح اين واقعيات که رهايى کامل پرولتاريا در سوسياليسم ميسر است و ديکتاتورى پرولتاريا شرط لازم استقرار سوسياليسم است، بعبارت ديگر پس از توضيح هدف نهائى مبارزه طبقاتى پرولتاريا (برنامه حداکثر) بلافاصله اين نکته طرح مى گردد که "براى مصون داشتن طبقه کارگر از تباهى فيزيکى و روحى براى بسط قابليتش در پيگيرى مبارزه براى رهائى" حزب براى تحقق مطالبات حداقل خويش، که به دنبال عبارت فوق ارائه مى شود، مبارزه مى کند.
30
و نيز در برنامه تجديد نظر شده، آنجا که وظايف حزب پرولتاريا مطرح مى شوند مى خوانيم:
31
"وظيفه بلافاصله حزب پرولتاريا جنگيدن براى يک نظام سياسى است که به بهترين وجهى پيشرفت اقتصادى و حقوق مردم را بطورکلى تضمين کرده و بالاخره کم مشقت ترين گذار به سوسياليسم را ممکن مى سازد".
32
لنين نيز در مرورى کوتاه و خلاصه بر برنامه ١٩٠٣ مى نويسد:
33
"٧) سپس برنامه اصلاحاتى را که بايد به فوريت براى طبقه کارگر انجام شود تا زندگى آسان ترى براى آن ها ايجاد گشته و آنها را قادر سازد که با آزادى بيشترى براى سوسياليسم بجنگند متذکر شده.
34
٨) اين برنامه اشارات ويژه اى را در مورد اصلاحاتى که بايد سريعا براى تمام کشاورزان انجام شود تا آنها را قادر سازد که به آسانى و آزادانه با بورژوازى روستائى و بورژوازى سراسر روسيه به جنگ بپردازد، در بردارد."
35
(به روستائيان فقير، تاکيدها از ماست)
36
ثانيا، "مناسب ترين حالت اقتصادى" حالتى است که محتواى فوق را در آن اشکال اقتصادى ارائه دهد که پس از پيروزى پرولتاريا بر بورژوازى و استقرار ديکتاتورى پرولتاريا، راه را براى تبديل مالکيت خصوصى بورژوائى به مالکيت اجتماعى و جانشين کردن اقتصاد برنامه ريزى شده بجاى توليد کالائى، هموارتر نمايد. در عام ترين و انتزاعى ترين حالت مى توان گفت که تمرکز هرچه بيشتر سرمايه در دست يک دولت انقلابى و دمکراتيک، يعنى همان حالتى که رزمندگان و راه کارگر نامش را نابودى سرمايه دارى گذاشته اند، مناسب ترين حالت اقتصادى براى پرولتاريا است. اما اين چيزى نيست که کمونيست هاى کشورهاى مختلف در هر شرايطى صرفا به اعتبار احکام عام تئوريک در مورد انحصارى شدن سرمايه دارى و "گام آخر" آن به سوسياليسم، اتوماتيک در برنامه خود بگنجاند٠ مصادره و ملى کردن اين يا آن صنعت و يا بخش اقتصادى معين، و يا اصولا مصادره و ملى کردن، مى بايد در هر مورد مشخص ارزيابى شده و مطلوبيت آن براى راه گشائى مبارزه طبقاتى، و ساختمان سوسياليسم (پس از ديکتاتورى پرولتاريا)، مجددا تحليل و اثبات شود. اشکال اقتصادى اى که مناسب ترين حالت اقتصادى را براى بسط مبارزه طبقاتى در بردارد و لذا مطالبات حداقل ما بر آن ناظر است، اشکالى نيست که صرفا از تئورى تکامل سرمايه دارى و چگونگى تحول آن به سوسياليسم استخراج شوند، بلکه بر چند و چون اشکال اقتصادى معين موجود در يک جامعه معين، و امکاناتى که انقلاب و نهادهاى حاصل از انقلاب خود فراهم مى آورند، متکى است. مصادره و ملى کردن يکى از اشکالى است که در اختيار پرولتاريا است. شکلى است که تنها در شرايط معين مطلوب ترين شکل محسوب مى شود. سير انقلاب و چگونگى بسط و ادامه مبارزه طبقاتى، مى تواند هر بار اشکال نوينى را به ارمغان آورد. مصادره و ملى کردن، توليد تعاونى، اقتصاد جنگى در مناطق آزاد شده، کنترل و نظارت مستقيم شوراهاى کارگرى بر توليد و توزيع، و... اشکال متنوعى از چگونگى تحقق برنامه حداقل پرولتاريا را در انقلاب دمکراتيک بدست مى دهند.
37
مى بينيم که اساس کار در تعريف مطالبات حداقل، يا محتواى پيروزى انقلاب از ديدگاه پرولتاريا، حرکت از زاويه نيازهاى مبارزه طبقاتى پرولتاريا و تلاش در جهت رفع موانع انکشاف آزادانه آن تا استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است. رزمندگان و راه کارگر که از زاويه جابه جا کردن و نابودکردن و بنا کردن "سيستم ها" به اين انقلاب برخورد مى کنند، و لذا هيچ گونه اشاره اى به مساله محورى مبارزه طبقاتى پرولتاريا بر عليه بورژوازى ندارند، چاره اى جز سقوط به ورطه ذهنى گرائى هاى پوپوليستى و موضع گيرى هاى منشويکى و شبه تروتسکيستى نخواهند داشت. از همين جا است که مى بينيم در سراسر مجادله رزمندگان و راه کارگر پيش شرط هاى سياسى پيروزى انقلاب، دمکراسى و مبارزات دمکراتيک، کاملا از قلم افتاده اند. و باز دو گروه، آنجا که بدون آن که خود متوجه باشند درباره محتواى برنامه حداقل سخن مى گويند، اين محتوا را نه از ديدگاه يک طبقه معين (پرولتاريا) در يک کشور معين و با هدف نهائى معين (سوسياليسم)، بلکه از ديدگاه "تکامل تاريخى جامعه"، "ابديت" و بطور خلاصه از ديدگاهى ماوراء طبقاتى (و لذا بورژوائى) مورد بحث قرار مى دهند. رزمندگان و راه کارگر به اين ترتيب به مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى در پيروزى انقلاب حاضر و ارتباط آن با مبارزه براى سوسياليسم، به اشکال اقتصادى و سياسى مشخص و محتملى که اين "حالات" خود را در قالب آن بيان خواهند کرد، و به برنامه حداکثر و حداقل بطور کلى، کاملا لاقيد و بى تفاوت مى مانند. تحليل ماترياليستى و طبقاتى از انقلاب دمکراتيک قبل از هر چيز مستلزم حرکت از نقطه عزيمتى ماترياليستى و طبقاتى است، و رزمندگان و راه کارگر در قدم اول همين را فاقدند.


38
گفتيم که محتواى پيروزى انقلاب دمکراتيک ايجاد مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى بسط مبارزه طبقاتى است، که از نقطه نظر پرولتاريا قبل از هر چيز در مطالبات حداقل به فشرده ترين شکل بيان مى شود. از نظر اقتصادى، تحقق اين مطالبات ابدا به معناى نابودى سرمايه دارى نيست، به معناى استقرار يک نظام توليدى "ديگر" نيست، بلکه صرفا الگوئى است که پرولتاريا بر اقتصاد بورژوائى تحميل مى کند و شرط و شروطى است که بر کارکرد اين نظام مى گذارد. اما بهمين اعتبار، در عين اين که مطالبات حداقل پرولتاريا از محدوده قوانين بنيادى نظام توليدى کاپيتاليستى فراتر نمى رود، از امکانات عملى بورژوازى در آن مقطع و بخصوص از شرايط مطلوب توليد براى بورژوازى فراتر مى رود. دخالت پرولتارياى انقلابى در تعيين طول روز کار، حداقل دستمزد، ايام مرخصى، شرايط بيمه و بهداشت، چگونگى اداره صنايع، اوضاع معيشتى بيکاران و نيز چند و چون موقعيت زحمتکشان غير پرولتر، اساس مالکيت خصوصى بورژوائى بر وسائل توليد و مبادله، توليد کالائى و خريد و فروش نيروى کار را نقض نمى کند، اما بى شک بر شرايط سودآورى و انباشت سرمايه محدوديت ها و شروطى مى گذارد. اين واقعيت که برنامه حداقل از نظر تئوريک از محدوده يک جامعه بورژوائى فراتر نمى رود، اما از امکانات عملى بورژوازى فراتر مى رود، کليد اصلى بحث و نقطه حرکت ما در بررسى محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب حاضر است. انقلاب دمکراتيک ما وظيفه ندارد، و نمى تواند، سرمايه دارى را در ايران نابود کند، نابودى سرمايه دارى ايران وظيفه يک انقلاب سوسياليستى است که انقلاب حاضر مى بايد راه گشاى آن گردد. از سوى ديگر سرمايه دارى ايران، همانطور که بارها تاکيد کرده ايم، سرمايه دارى عصر امپرياليسم در کشور تحت سلطه است. "وابستگى"، عبارتى که تنها مى تواند بر اين وجه سرمايه دارى ايران دلالت کند، از سرمايه دارى ايران بطور کلى قابل تفکيک و تجزيه نيست. قطع "وابستگى" و ايجاد سرمايه دارى "ملى و مستقل" در ايران، يا به عبارت دقيق تر تغيير مکان اقتصادى ايران از يک کشور تحت سلطه به کشورى "مستقل" (که در عصر امپرياليسم بمفهوم تبديل ايران به يک کشور امپرياليست است) يک اتوپى بورژوائى است، غير قابل تحقق است و از آن مهم تر ابدا خواست پرولتارياى ايران نيست. به اين دليل پرولتارياى ايران محتواى پيروزى انقلاب ايران را نيز "قطع وابستگى" و "حفظ و بسط سرمايه دارى" تعريف نمى کند. پرولتارياى ايران در اين انقلاب از نظر اقتصادى تحميل آن چنان شرايطى را بر اقتصاد موجود طلب مى کند که مناسب ترين حالت اقتصادى را براى حرکت نهائى او بسوى سوسياليسم در برداشته باشد. بحث چند و چون محتوا و اشکال اين مطالبات پرولترى در درون جنبش کمونيستى ما هنوز حتى آغاز هم نشده است و ما به طريق اولى نمى توانيم يک برنامه جامع کمونيستى، "شامل تعريف دقيقى از مطالبات حداقل و اشکال عملى تحقق آن، بدست دهيم، اما مى توانيم محور اساسى و عامل تعيين کننده محتواى اين مطالبات را، بر مبناى شناخت خود از سرمايه دارى ايران، طرح کنيم و براى شرکت در مبارزه ايدئولژيک پيگيرى که مى بايد به منظور دست يابى به يک برنامه لنينى در جنبش کمونيستى ايران دامن زده شود، اعلام آمادگى کنيم.
39
ايران کشورى سرمايه دارى و تحت سلطه امپرياليسم است، که اساس اقتصاد آن را توليد فوق سود امپرياليستى بر مبناى استثمار نيروى کار ارزان پرولتاريا تشکيل مى دهد. نتيجه تبعى اين رابطه معين ميان کار و سرمايه، هم چنين مکان ويژه اى است که توليد کنندگان خرده پا، در شهر و در روستا، در اين اقتصاد احراز مى کنند. سطح معيشت اينان نيز، به واسطه تملک بخش اعظم توليد اضافه شان توسط بورژوازى، به سطحى بسيار نازل کاهش يافته و مستمرا در معرض جدائى کامل از وسائل توليد خويش قرار دارند، و به اين اعتبار غير مستقيم و بالقوه جزئى از ارتش ذخيره کار در بازار داخلى را تشکيل مى دهند. (رجوع کنيد به "اسطوره بورژوازى ملى و مترقى" ٢، "دورنماى فلاکت و اعتلاى نوين انقلاب، ضميمه" ، "کمونيست ها و جنبش دهقانى..."، "خطوط عمده")
40
انقلاب ما نيز برمتن بحرانى اقتصادى در چنين نظامى ظهور کرده است. اين بحران اقتصادى بحرانى در يک جامعه سرمايه دارى و بازتاب بحران جهانى امپرياليسم در کشور تحت سلطه است. که بنا به تعريف تنها راه خروج انقلابى از آن سوسياليسم است. اما مکان اقتصاد ايران بمثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم، فقدان شرايط ذهنى يک انقلاب سوسياليستى بلاواسطه و وجود اقشار غيرپرولترى که به دلائلى که گفتيم قادرند به شيوه اى انقلابى با نظام موجود دست به مبارزه زنند، اين انقلاب را در چهارچوب انقلابى دمکراتيک محدود مى سازد؛ انقلاب دمکراتيکى که بى آن که بى وقفه به يک انقلاب سوسياليستى متحول شود، بى آنکه تنها آلترناتيو اقتصادى انقلابى (سوسياليسم) در سطح جامعه طرح شود، و نيروهاى هوادار آن به ميدان فراخوانده شوند، نه تنها به فرجام نمى رسد، بلکه ناگزير از شکست و تسليم به شرايط اقتصادى موجود است. يا سرمايه دارى در کشور تحت سلطه امپرياليسم، يا سوسياليسم، راه حل اقتصادى ميانه اى نيست. پس هرقدر متحدين کنونى پرولتاريا، متکى بر آرمان هاى اقتصادى خود، به انقلاب حاضر چون هدفى در خود بنگرند، پرولتاريا نمى تواند و نبايد چنين کند.
41
"در گذشته تفاوت اقتصادى بين مستعمرات و ملل اروپائى... در اين بود که مستعمرات در مبادله کالا سهيم بودند ولى هنوز نقش در توليد سرمايه دارى نداشتند. امپرياليسم اين اوضاع را کاملا تغيير داده است. از جمله مشخصات امپرياليسم صدور سرمايه است. توليد سرمايه دارى با سرعت هرچه بيشترى در مستعمرات استقرار مى يابد به نحوى که خارج ساختن اين مستعمرات از زير سلطه سرمايه دارى اروپائى غيرممکن مى شود. قاعده عمومى اين است که جدائى مستعمرات، چه از نظر نظامى و چه از نظر ترقى، تنها بوسيله سوسياليسم قابل تحقق است. اين امر تحت نظام سرمايه دارى، تنها در يک حالت استثنائى قابل وقوع است، و يا به قيمت يک سلسله انقلاب ها و قيام ها، چه در مستعمرات و چه در متروپل".
(لنين، ترازنامه مباحثه اى پيرامون حق ملل در تعيين سرنوشت خويش)

43
لنين به روشنى تنها راه رهائى کشور تحت سلطه را در عصر امپرياليسم، برطبق "قاعده عمومى" سوسياليسم مى داند. "قاعده عمومى" دقيقا بيانگر درک لنينى از مناسبات سرمايه دارى، ويژگى هاى عصر امپرياليسم و بحران آن است. پاسخ به هر بحران سرمايه دارى از ديدگاه ميليونها انسان تحت استثمار، برطبق قاعده عمومى، تنها يک چيز است: سوسياليسم. اما نکته مهم اين جاست که لنين وقوع انقلاب سوسياليستى را به قيمت يک سلسله انقلابات و قيام ها ممکن مى داند. انقلاب دمکراتيک ايران، دقيقا جزء آن "سلسله انقلاب ها و قيام ها" است که از ديدگاه منافع زحمتکشان تنها مى تواند و بايد به يک چيز منجر شود، به سوسياليسم.
44
از اين نقطه نظر فرمول بندى پرولتارياى انقلابى ايران از محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب حاضر، مطرح و ارائه آن در قالب مطالبات حداقل، نيز بايد ناظر بر اين واقعيت عصر امپرياليسم، يعنى ضرورت عينى تحول انقلابات دمکراتيک به انقلاب سوسياليستى، و يا به عبارت ديگر تحقق سوسياليسم از طريق يک سلسله انقلاب ها باشد. به عبارت ديگر اگر در آلمان ١٨٤٨ و در روسيه ١٩٠٥ انقلاب بى وقفه يک خواست طبقاتى پرولتاريا است که زمينه اقتصادى آن مى تواند به درجات مختلف فراهم باشد يا نباشد، امروز در عصر امپرياليسم و در کشور تحت سلطه، وقوع يک سلسله انقلابات، انقلاب بى وقفه، تا جائى که بحران جامعه بورژوائى تنها پاسخ انقلابى خود را در سوسياليسم بگيرد، بر طبق "قاعده عمومى" يک ضرورت عينى اقتصادى نيز هست. اين خصوصيت کشور ما بمثابه يک کشور تحت سلطه امپرياليسم است، و لذا بررسى محتواى مطالبات حداقل ما نيز مى بايد بر درک اين خصوصيت استوار باشد.
45
رکن اساسى اين مطالبات اقتصادى و رشته اى که بندبند آن را بهم پيوند مى دهد، جز خواست پرولتاريا مبنى بر نفى و نابودى شرايط فلاکت بار و شاق اقتصادى که سرمايه دارى ايران بر کارگران و زحمتکشان جامعه تحميل مى کند نمى تواند باشد. اگر اين فشار شاق اقتصادى حاصل و تابع قوانين حرکت سرمايه دارى در ايران تحت سلطه است، نابودى آن نيز مستلزم تلاش در جهت بيرون کشيدن عملى سطح معيشت کارگران و زحمتکشان از سلطه قوانين انباشت سرمايه در چنين کشورى است. انباشت سرمايه در کشور تحت سلطه، فقر و فلاکت وسيع را بمثابه اوضاع متعارف کارگران و زحمتکشان بازتوليد مى کند. اين انباشت سرمايه است که سطح معيشت کارگران و زحمتکشان را تعيين مى کند. ارزش نيروى کار در اقتصاد سرمايه دارى ايران و بنا بر قوانين انباشت در آن، به گونه اى تعيين مى شود که اين فقر و فلاکت را تداوم بخشد. سطح معيشت زحمتکشان غير پرولتر نيز (که ارتقاء آن جزء مطالبات ما است)، از يکسو با سطح معيشت پرولتاريا تناسب مى يابد و از سوى ديگر تابع چگونگى انباشت سرمايه و رقابت در عرصه هاى مختلف توليد است. اين نيز لاجرم در سطح نازلى ابقاء مى گردد. مطالبات پرولتارياى انقلابى مى بايد به گونه اى طرح شود که امکانات اين استثمار وحشيانه را از بورژوازى سلب کند. مطالبات اقتصادى پرولتاريا، در وهله اول در تعيين ارزش نيروى کار در اقتصاد سرمايه دارى ايران، با اهرم هاى سياسى از بالا و پايين دخالت مى کند. اين مطالبات خواهان آن است که کارگران را از فشار شاق اقتصادى تحميلى تا سرحد ممکن برهاند تا امکانات ارتقاء آگاهى سياسى، تشکل و بسيج وسيع آنان را در مبارزه بر عليه بورژوازى فراهم سازد. مطالبه حداقل دستمزدى فراتر از آنچه بورژوازى کشور تحت سلطه مايل و قادر به پرداخت آن است، مطالبه افزايش مستمر و منظم همين سطح دستمزد به تناسب افزايش بارآورى کار و نيز تورم، مطالبه ايام مرخصى بيشتر، بيمه و بهداشت رايگان و مناسب، مطالبات ويژه زنان کارگر و... همه و همه "دخالت کردن" و به شدت هم دخالت کردن، در پروسه تعيين سطح معيشت در جامعه سرمايه دارى است. اينگونه "دخالت کردن" بدين معناست که پرولتاريا مى خواهد ارزش نيروى کار، بيرون از قوانين عام تعيين ارزش کالاها در جامعه سرمايه دارى، تعيين شود. سرمايه دارى کشور تحت سلطه اى چون ايران نيروى کار را به مثابه يک کالاى ارزان مى خواهد و بازتوليد مى کند، و مطالبات حداقل ما اعلام مى کند که اين خوان يغما مى بايد برچيده شود. پرولتاريا در مطالبات اقتصادى حداقل خود اعلام مى کند که خود او، مستقل از قوانين انباشت سرمايه، و بر مبناى مناسب ترين حالت اقتصادى مورد نياز براى بسط مبارزه طبقاتى، ارزش نيروى کار و چگونگى مصرف آن را در پروسه توليد، تعيين کرده است. اين بى شک دست و پاى بورژوازى ايران را، بمثابه کشورى تحت سلطه که در آن انباشت سرمايه متکى بر توليد فوق سود امپرياليستى است، در قيد و بند قرار مى دهد. اما کاملا روشن است که هيچ يک از اين مطالبات ناقض توليد بورژوائى و مبانى عام آن نيست. اين مطالبات تنها از امکانات عملى بورژوازى در يک کشور معين پا فراتر نهاده اند. اما بى شک اساس توليد کاپيتاليستى را، که مبتنى بر مالکيت خصوصى بر وسائل توليد، توليد کالا و کالا بودن نيروى کار است، نقض نکرده اند. مطالبات اقتصادى پرولتاريا براى متحدين غيرپرولترش، مثلا مطالبات دهقانى پرولتاريا، نيز در عين آن که مبانى عام يک جامعه سرمايه دارى را نقض نمى کند، در صورت تحقق خويش الگوى معينى را بر رابطه بورژوازى (انحصارى و غيرانحصارى) با اقشار تهى دست خرده بورژوازى تحميل مى کند. شکل و الگوئى که سرمايه دارى ايران بمثابه يک کشور تحت سلطه امپرياليسم را از سير مطلوب انباشت خويش منحرف مى سازد.
46
باين ترتيب دخالت و تلاش پرولتارياى ايران براى تحقق مطالبات اقتصادى حداقل خود در زمينه هاى مختلف، در محتواى امر نه به معناى نابودى سرمايه دارى، بلکه به معناى حرکت در جهت نفى سلطه اقتصادى امپرياليسم بر زيست اقتصادى و سطح معيشت کارگران و زحمتکشان است. تحقق مطالبات پرولتاريا به معناى نفى واقعيت عملى بازار داخلى ايران به مثابه حوزه توليد فوق سود امپرياليستى است.
47
اما آيا اين به معناى نابودى سرمايه دارى "وابسته" و استقرار سرمايه دارى "مستقل" است؟ ابدا چنين نيست. نفى عملى رابطه توليد فوق سود -در شرايط تحقق کامل مطالبات پرولتاريا- به معناى استقرار نظامى سرمايه دارى اما مستقل از توليد فوق سود در ايران نيست. چرا که حقوق اقتصادى اى که پرولتاريا و متحدينش، به قيمت مبارزات خود و به کمک اهرم هاى سياسى اى که پيروزى انقلاب در اختيارشان مى گذارد- شوراها، حکومت موقت انقلابى، هيئت هاى بازرسى کارگرى، قوانين دمکراتيک کار و غيره - به کف مى آورند، نه تنها حاصل پروسه توليد و بازتوليد مستمر سرمايه دارى در ايران نيست، بلکه تحميلى بر آن است. اين پروسه انباشت سرمايه نخواهد بود که معيشت کارگران و زحمتکشان را در سطح ارتقاء يافته آن تعيين و بازتوليد خواهد کرد. برعکس، سرمايه دارى ايران، دقيقا به اين اعتبار که به تنها شکل ممکن -سرمايه دارى در کشور تحت سلطه امپرياليسم- به زيست خود ادامه مى دهد، سودآورى خود را با "تحميلات" اقتصادى پرولتاريا و متحدينش ناسازگار خواهد يافت. اين شرايط جديد را پرولتاريا و زحمتکشان از بيرون قلمرو اقتصادى، و از وراى قوانين اقتصادى حرکت آن، به آن تحميل خواهند کرد. براى اين که اين نکته را روشن تر توضيح دهيم، کافيست مثال توقف کامل توليد (مثلا در حالت يک اعتصاب عمومى) و يا کم کارى کارگران را در شرايط کنونى در نظر بگيريم. توقف توليد و يا کم کارى بى شک پايه سودآورى سرمايه را براى مدت معينى به مخاطره مى افکند. در يک اعتصاب عمومى در ايران، ممکن است در طول مدت اعتصاب دينارى ارزش اضافه توليد نشود، و يا دريک کم کارى، يک شاهى فوق سود عايد سرمايه داران نگردد، اما آيا کسى هست که مدعى باشد در طول مدت اعتصاب، سرمايه دارى در ايران از ميان رفته و يا در طول کم کارى ها و روابط امپرياليستى بر ايران حاکم نبوده و سرمايه دارى ايران "مستقل" شده است؟! تمايزى که ما تلاش کرده ايم در متون مختلف خود ميان سرمايه دارى و سرمايه داران قائل شويم، اينجا اهميت خود را کاملا آشکار مى کند. سرمايه رابطه توليد ارزش اضافه است.، و سرمايه دار، سرمايه شخصيت يافته است. رابطه توليد ارزش اضافه، رابطه اى است که در آن نيروى کار به مثابه يک کالا توسط سرمايه خريدارى مى شود تا در يک پروسه توليد با هدف توليد ارزش اضافه به گونه اى مولد مصرف شود و سرمايه دارى نظامى متکى بر اين رابطه معين است. بدين ترتيب واضح است که مارکس سرمايه دارى بودن يک نظام را از روى مشاهده روزمره حساب سود و زيان سرمايه داران، از مشاهده اين که آيا پولى که براى بسط يافتن و يا خريد نيروى کار به حرکت در مى آيد عملا بسط يافته است يا خير، استنتاج نکرده است. سرمايه دار متضرر، سرمايه دارى که شايد حتى قادر نبوده است يک شاهى ارزش اضافه، تا چه رسد به فوق سود، به جيب بزند، سرمايه دارى که "سرمايه پولى اش بسط نيافته است"، سرسوزنى از سرمايه دار بودنش کم نمى شود. به همين ترتيب سرمايه دارى "وابسته" اى که براى مدتى معين قادر به کسب فوق سود نباشد نيز نام "مستقل" بخود نمى گيرد. "استقلال" از توليد فوق سود، به اين معناست که سرمايه دارى ايران بتواند بى آن که به فوق سود متکى باشد انباشت متعارف خود را، بدون سقوط به ورطه بحران اقتصادى، سازماندهى کند، بتواند خود بر اساس قوانين اقتصادى خود معيشت کارگران و زحمتکشان را در سطح ارتقاء يافته آن باز توليد نمايد و اين مناسبات را مستقل از فوق سود کلا به چهارچوب رشد نيروهاى مولده تبديل سازد. و اين آن اتوپى است که تا همين اواخر بوسيله هواداران بورژوازى در جنبش کمونيستى بخورد پرولتاريا داده مى شد. واقعيت اين است که تحميل مطالبات اقتصادى حداقل به سرمايه دارى ايران - بمثابه کشورى تحت سلطه امپرياليسم، سودآورى سرمايه را به مخاطره مى افکند، اما اين دقيقا سودآورى سرمايه در يک بازار متکى به فوق سود است که به مخاطره افتاده است.
48
به جرات مى توان گفت که کل سرمايه اجتماعى در ايران لااقل از پس از قيام بهمن در شرايطى مشابه يک "کم کارى تعميم يافته" زيسته است. شرايطى که صرفنظر از اقشار معينى از سرمايه داران، مابقى بورژوازى توليد را به سطحى زير ظرفيت متعارف و با سودآورى نازل کاهش داده و به انتظار فيصله يافتن مساله قدرت سياسى به نفع خود نشسته است. اما کمونيست ها به صراحت مناسبات توليدى حاکم بر جامعه را همچنان سرمايه دارى در کشورى تحت سلطه امپرياليسم و متکى بر توليد فوق سود مى نامند. نفى شرايط امپرياليستى توليد و استثمار بوسيله قدرت متشکل پرولتارياى انقلابى و از طريق اهرم هاى سياسى و قانونى، نه به معناى نابودى سرمايه دارى و نه مترادف با استقرار سرمايه دارى "مستقل" است، بلکه فقط و فقط به معناى سوق دادن سرمايه دارى "وابسته" ايران به يک بحران عميق اقتصادى است. سرمايه دارى ايران، دقيقا از آن جهت که همچنان، در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک، سرمايه دارى متکى بر استثمار امپرياليستى است، نمى تواند با مطالبات اقتصادى پرولتاريا که محور آن فراتر رفتن از امکانات بورژوازى در چنين کشورى است، سازگار باشد. به درجه اى که پرولتارياى انقلابى و متشکل قادر گردد تا مناسب ترين حالت اقتصادى را براى بسط مبارزه طبقاتى به بورژوازى تحميل کند، بهمان درجه بورژوازى در نامساعدترين شرايط براى انباشت قرار گرفته و لذا سرمايه دارى ايران به يک بحران حاد و عميق اقتصادى فرو ميرود. مطالبات اقتصادى حداقل پرولتارياى انقلابى، اين محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب دمکراتيک، ناظر بر تامين ابتدائى ترين حقوق اقتصادى براى کارگران و زحمتکشان جامعه است، و دقيقا تامين اين چنين حقوقى است که از امکانات عملى سرمايه دارى و بورژوازى ايران فراتر است.
49
تحولات اقتصادى اى که پرولتاريا در برنامه حداقل خود طالب آن است و در پيروزى انقلاب دمکراتيک به اجرا مى گذارد، بدليل ناسازگارى عملى خود با امکانات عملى سرمايه دارى و بورژوازى در ايران، به يک بحران عميق اقتصادى دامن مى زند. اين دقيقا به اين معناست که نظام سرمايه دارى در ايران با بازتوليد و ارتقاء زيست اقتصادى توده ها و با رشد نيروهاى مولده در تناقض قرار گرفته است. اين خصلت عام عصر امپرياليسم است که در آن مناسبات توليد بورژوائى به قيودى بر رشد نيروهاى مولده و ارتقاء زيست اقتصادى توده ها بدل شده است، و از اينرو اين عصر، در عين حال، عصر نابودى اين قيود و به معناى عام عصر انقلابات پرولترى است، انقلاباتى که هدف نهائى آن برکندن ريشه اى اين مناسبات است. اما در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک ما، اين خصلت عام عصر حاضر، تجلى تام و تمام خود را در شرايط خاص جامعه ما باز خواهد يافت و تحول سوسياليستى زيربناى اقتصادى ايران را به شرط لازم رفع موانع رشد نيروهاى مولده بدل خواهدکرد- که اين بنوبه خود ضرورت استقرار ديکتاتورى پرولتاريا بمثابه پيش شرط سياسى اين تحول اقتصادى را طرح مى کند. اين واقعيت که محتواى اقتصادى پيروزى انقلاب حاضر رفع موانع توسعه سرمايه دارى در ايران نيست، اين واقعيت که اين محتواى اقتصادى ناظر بر استقرار يک نظام توليدى ديگر نيست، بلکه شرط و شروطى بر سرمايه دارى موجود ايران است، اين واقعيت که سرمايه دارى ايران در عمل قادر به انباشت سود آور در محدوده چنين قيود و شروط "تحميلى" نخواهد بود، و بالاخره اين واقعيت که پرولتاريا بلافاصله و به ميزان نيروى متشکل خود بسيج براى سوسياليسم را آغاز خواهد نمود، همه اين واقعيات، به اين نکته اشاره و تاکيد دارند که "مناسب ترين حالت اقتصادى" مورد نظر پرولتاريا، نمى تواند يک حالت اقتصادى "با دوام" باشد. جمهورى دمکراتيک خلق نمى تواند "اقتصاد دمکراتيک خلق"، را بمثابه زير بناى توليدى خود داشته باشد. روبناى حکومتى جامعه در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک ("جمهورى دمکراتيک خلق" يا هر حالت سياسى ديگر که بيانگر حاکميت پرولتارياى انقلابى و متحدين دمکراتش باشد) از يکسو با نيازهاى عملى انباشت سرمايه در ايران در تناقض است، و از سوى ديگر خود ارگان سياسى يگانه آن طبقه اى (پرولتاريا) نيست که قادر به ارائه آلترناتيو اقتصادى جامعى(سوسياليسم) در مقابل اين زيربنا باشد. از نقطه نظر بورژوازى حل اين تناقض، مى بايد بصورت تحول روبناى سياسى به نفع زير بناى اقتصادى موجود (سرمايه دارى مبتنى بر فوق سود) باشد. اين به معناى بازگرداندن ديکتاتورى تمام عيار بورژوازى است. از نقطه نظر پرولتاريا نيز حل اين تناقض تنها مى تواند به معناى تحول روبناى سياسى، اما بنفع زير بناى اقتصادى آتى (سوسياليسم) باشد. و اين به معناى ضرورت استقرار ديکتاتورى پرولتاريا است. اين همان دوراهى عينى و عملى است که حدت يافتن بحران اقتصادى و مبارزه طبقاتى در "فرداى" پيروزى اين انقلاب در سطح جامعه طرح مى کند و زمينه عينى انقلاب بى وقفه را فراهم مى سازد:
50
"... هرگاه تضاد طبقاتى ذاتى در جامعه سرمايه دارى به صورت جدى، تشديد شود، هيچ بديل ديگرى به جز ديکتاتورى بورژوازى و يا ديکتاتورى پرولتاريا نمى ماند. روياهاى يک راه سوم، ارتجاعى و مرثيه هاى خرده بورژوائى هستند."
( لنين، در باره ديکتاتورى و دمکراسى، ص ٢٣)

52
اما اين ابدا به اين معنى نيست که پرولتارياى انقلابى در "فرداى" پيروزى انقلاب دمکراتيک، خود بلافاصله و به شيوه اى اراده گرايانه برنامه حداقل خويش را زيرپا گذاشته و اجراى برنامه حداکثر خود را در دستور مى گذارد. ابدا. پرولتاريا نه تنها به برنامه حداقل خود وفادار مى ماند، بلکه دقيقا همزمان و در کنار مبارزه براى تحقق و تضمين اين مطالبات است که ضرورت فراتر رفتن از آن و پيگيرى مبارزه طبقاتى تا سوسياليسم را توضيح داده و تبليغ خواهد کرد. تفاوت بحران اقتصادى سرمايه دارى ايران، در شرايط حاکميت پرولتاريا و متحدينش با هر بحران ديگر و از جمله بحران کنونى، در اين است که در آن حالت پرولتارياى انقلابى مى خواهد، مى تواند و بايد بار عواقب بحران را نه بر دوش توده هاى زحمتکش، بلکه بر دوش بورژوازى قرار دهد، دقيقا به درجه اى که پرولتارياى انقلابى در تحقق مطالبات حداقل خود موفق شود، به همان درجه مناسب ترين حالت اقتصادى براى بسط مبارزه طبقاتى و بسيج پرولتاريا براى سوسياليسم فراهم خواهد آمد. پس مبارزه براى تحقق همه جانبه مطالبات حداقل، و براى مدت لازم، عليرغم وجود بحران اقتصادى، يک نياز انکارناپذير پرولتاريا است. اگر اين مناسب ترين حالت اقتصادى از نقطه نظر تئوريک حالتى "بادوام" نيست، پرولتارياى آگاه مى بايد در دفاع از آن، آن را در عمل تا زمانى که شرايط ذهنى لازم براى استقرار ديکتاتورى پرولتاريا فراهم آيد، و حتى پس از آن، مادام که روابط اقتصادى بورژوائى ريشه کن نشده اند، دوام بخشد. پافشارى و پيگيرى پرولتاريا در امر تحقق برنامه حداقل، و مقابل قراردادن آن با عجز بورژوازى در صحه گذاردن بر آن، خود زمينه اى تعيين کننده براى تبليغ ضرورت فراتر رفتن از اين برنامه، استقرار ديکتاتورى پرولتاريا و نابودى سرمايه دارى بطورکلى است.
53
پس اگر بورژوازى براى خروج از بحران اقتصادى خويش، قبل از هرچيز مبارزه را براى بازپس گرفتن دستاوردهاى سياسى پرولتاريا و متحدينش شدت مى بخشد، پرولتارياى انقلابى نيز به نوبه خود، در عين پافشارى بر مطالبات حداقل، اعلام مى دارد که تنها با فراتر رفتن از اين دستاوردها، با فراتر رفتن از "جمهورى دمکراتيک خلق" و با هر شکل ديگرى که قالب مجموعه اين دستاوردها را تشکيل مى دهد، تنها با استقرار ديکتاتورى پرولتاريا مى توان حل بحران جامعه بورژوائى را به شيوه انقلابى (با نابودى جامعه بورژوائى بطور کلى) آغاز کرد. در اين ميان، متحدين پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک نيز ناگزير مى بايد از تمايل اتوپيک خود مبنى بر معلق ماندن در ميان پرولتاريا و بورژوازى چشم پوشيده و ميان اين دو اردوگاه يکى را انتخاب کنند. متحدين کنونى پرولتاريا از "فرداى" انقلاب دمکراتيک ناگزير از تجزيه اند تا بخشى به بورژوازى و بخشى به پرولتاريا بپيوندند. به اين ترتيب، بر متن تداوم و تعميق بحران اقتصادى نظام موجود، و درتداوم انقلاب دمکراتيک، انقلابى جديد با اهداف جديد و با ترکيبى جديد از نيروهاى محرکه طبقاتى شکل خواهد گرفت.
54
آنچه اثباتا در مورد انقلاب بى وقفه و شرايط عينى و ذهنى آن (در پاسخ به پوپوليسم رزمندگان و راه کارگر) گفتيم را خلاصه کنيم:
55
١) پرولتارياى انقلابى هرگز به انقلاب دمکراتيک بمثابه هدفى در خود نمى نگرد و همواره خواهان تحول بى وقفه آن به يک انقلاب سوسياليستى است.
56
٢) انقلاب حاظر انقلابى دمکراتيک است که وظيفه آن رفع موانع بسط آزادانه مبارزه طبقاتى پرولتاريا براى سوسياليسم است.
57
٣) محتواى پيروزى اين انقلاب عبارت از استقرار يک سيستم دمکراتيک سياسى به رهبرى پرولتاريا است که از نظر اقتصادى معادل است با نفى سلطه امپرياليسم و نيازهاى انباشت سرمايه در کشور تحت سلطه بر زيست اقتصادى و معيشت کارگران و زحمتکشان.
58
٤) اين شرايط نه به معناى نابودى سرمايه دارى و نه مترادف با استقرار سرمايه دارى "ملى و مستقل" (و به اين اعتبار "رفع موانع توسعه سرمايه دارى") است، بلکه به معناى تحميل مناسب ترين حالات سياسى و اقتصادى براى انکشاف آزادانه مبارزه طبقاتى، بر نظام موجود است.
59
٥) تحميل اين شرايط بر سرمايه دارى ايران توسط پرولتاريا و متحدينش، بحران اقتصادى نظام موجود را حدت بخشيده، قطب بندى و مبارزه طبقاتى را تشديد کرده و ضرورت عينى بسط انقلاب حاضر را به يک انقلاب سوسياليستى طرح مى کند.
60
٦) تنها حزبى متکى بر مواضع و برنامه لنينى، با درکى روشن از رابطه انقلاب دمکراتيک و سوسياليستى در ايران (زمينه هاى عينى و ذهنى انقلاب بى وقفه) و مسلح به برنامه اى که چکيده اين درک را در خود منعکس سازد، مى تواند در راس پرولتاريا و متحدين دمکراتش پيروزى انقلاب حاضر را (که چيزى جز تحول آن به يک انقلاب سوسياليستى نيست) تضمين کرده و در راس طبقه کارگر و زحمتکشانى که به او خواهند پيوست، مبارزه براى سوسياليسم را سازماندهى و رهبرى نمايد.
61
ما در اين مقاله بناگزير تنها به محتواى انقلاب حاضر و زمينه هاى عينى و ذهنى تحول آن به انقلاب سوسياليستى پرداختيم، و به سير عملى سياسى و اقتصادى اين تحول، مگر من باب مثال، اشاره نکرديم. در شرايط کنونى گريزى از اين امر (نه براى رزمندگان و راه کارگر و نه براى ما) نيست، زيرا دست يابى به تحليل دقيقى از محتمل ترين سير عملى انقلاب و اشکال مشخصى که در زمينه هاى اقتصادى و سياسى در پروسه تکوين انقلاب طرح خواهند شد، تعريف دقيق اشکال اقتصادى و سياسى اى که برنامه حداقل کمونيستى مى بايد خواستار آن باشد، تعيين شعارها و شيوه هاى تبليغى، ترويجى و سازماندهى که به نوبه خود مى بايد بر اين برنامه متکى گردند، همه و همه در گرو مبارزه پيگير ايدئولوژيک با اپورتونيسم حاکم بر جنبش کمونيستى از يکسو، و شرکت عملى هرچه وسيع تر و آگاهانه تر جنبش کمونيستى در مبارزات اقتصادى و سياسى پرولتاريا است.
62
و بالاخره ضرورى است که نگاهى به عواقب عملى ديدگاه پوپوليستى رزمندگان و راه کارگر بيندازيم.
63
گفتيم که سوسياليست هاى خلقى، چون رزمندگان و راه کارگر، در ذهن خود از فراز پروسه تحول انقلاب دمکراتيک حاضر به يک انقلاب سوسياليستى، که بايد در جهان خارج از ذهن صورت پذيرد، مى پرند و خيال خود را با الصاق وظايف انقلاب سوسياليستى آتى به انقلاب دمکراتيک حاضر يکسره راحت مى کنند. اين بدان معناست که رفقا، اگر در التقاط خود پيگير باشند، از هم اکنون در قبال تمامى مسائلى که اين پروسه مادى تحول يک انقلاب به انقلابى ديگر پيشاروى جنبش کارگرى و کمونيستى قرار مى دهد، در قبال گام هاى عملى اى که مى بايد برداشته شوند، ملزوماتى که مى بايد فراهم شوند، و بطور خلاصه در قبال تمام وظايفى که تحقق اين تحول بر دوش کمونيست ها مى گذارد از خود از نظر تئوريک سلب مسئوليت مى کنند. اگر سوسياليسم در پيروزى همين انقلاب حاصل مى آيد، ديگر چه لزومى خواهد داشت که در باره اين گام هاى عملى بينديشيم؟ چه لزومى خواهد داشت که خود را در تعيين دقيق وظايف سوسياليستى و دمکراتيک پرولتاريا، که ديگر نيازى به تفکيک و پيوند ديالکتيکى شان نيست، دردسر دهيم؟ ديگر چه لزومى خواهد داشت که در مواجهه با "دمکرات ها" (که رزمندگان و راه کارگر با احراز صلاحيت آنان در مبارزه براى "نابودى سرمايه دارى" مهر "سوسياليست" بر شناسنامه شان زده اند) از سوسياليسم خاص پرولتاريا سخن بگوييم؟ ديگر استقلال پرولتاريا چه ضرورت و معنائى خواهد داشت؟ اگر انقلاب دمکراتيک سرمايه دارى را نابود مى کند، اصولا ديگر چه نيازى به تمامى آن چيزهايى است که در باره سوسياليسم، انقلاب سوسياليستى و شيوه هاى رسيدن به آن از مارکس و انگلس و لنين آموخته ايم؟
64
اما اشکال کار بسيار بيش از آن است که در سطح آسان طلبى تئوريک محدود بماند. سوسياليسم خلقى از مجردترين سطوح تئوريک تا مشخص ترين و عملى ترين زمينه هاى فعاليت سياسى نردبان تنزلى را پله به پله طى مى کند که حاصلى جز به شکست کشانيدن پرولتارياى ايران، در همين انقلاب حاضر، ندارد.
65
١) در سوسياليسم علمى تجديد نظر مى کند. در شماره قبل اين امر را به روشنى نشان داديم. ديکتاتورى پرولتاريا به کلى از دستگاه ايدوئولژيک اين رفقا حذف مى شود، چرا که سرمايه دارى در يک انقلاب دمکراتيک، با اتکا بر جمهورى دمکراتيک خلق و با هم يارى خلق نابود مى شود.
66
"کسى که فقط مبارزه طبقات را قبول داشته باشد، هنوز مارکسيست نيست و ممکن است هنوز از چهارچوب تفکر بورژوائى و سياست بورژوائى خارج نشده باشد. . . مارکسيست فقط آن کسى است که قبول نظريه مبارزه طبقات را تا قبول نظريه ديکتاتورى پرولتاريا بسط دهد. وجه تمايز کاملا عميق يک خرده بورژواى عادى (و همچنين بورژواى بزرگ) با يک مارکسيست در همين نکته است".
(لنين، دولت و انقلاب، منتخب آثار، ص ٥٢٩، تاکيدها از لنين)

68
سوسياليست هاى خلقى با مسخ سوسياليسم علمى و تمامى مقولات برنامه حداکثر پرولتاريا دقيقا اهداف مبارزه طبقاتى پرولتاريا را از او پوشيده نگاه مى دارند، کارگرانى که در مکتب سوسياليسم خلقى آموزش يابند، بى شک هيچ چيز راجع به اهداف مبارزه طبقاتى خود و ماهيت سياسى اين مبارزه نخواهند آموخت.
69
٢) سوسياليسم خلقى اساس ضرورت هژمونى پرولترى در انقلاب دمکراتيک را بزير سوال مى کشد، و از فراهم آوردن ملزومات مادى اين هژمونى شانه خالى مى کند. اين واقعيت که انقلاب دمکراتيک حاضر تنها مى تواند در تحول خود به يک انقلاب سوسياليستى به فرجام رسد، به اين معناست که انقلاب حاضر را تنها آن طبقه اى مى تواند به پيروزى رساند که با هدف مشخص فراتر رفتن از آن در آن شرکت مى کند، و به حکم شرايط عينى و منافع طبقاتى اش قادر است از يک انقلاب دمکراتيک فراتر رود. تنها پرولتارياى آگاه بر اهداف مبارزه طبقاتى مى تواند رهبر و ضامن پيروزى انقلاب حاضر باشد. استنکاف از بردن اين آگاهى -سوسياليسم بمثابه هدف نهائى و انقلاب بى وقفه بمثابه تنها راه حصول آن- نه تنها جز شانه خالى کردن از وظيفه تربيت پيشاهنگ انقلابى و رهبر همين انقلاب دمکراتيک معنائى ندارد. به اين ترتيب مى بينيم که سوسياليسم خلقى تنها ناقض سوسياليسم علمى نيست، بلکه ناقض دمکراتيسم پيگير پرولترى نيز هست. سوسياليسم خلقى که در حرف سوسياليسم را به اتکاء خلق و براى خلق در يک انقلاب دمکراتيک معمول مى دارد، در عمل از مبارزه براى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک نيز استنکاف مى ورزد. چرا که اصولا از تامين ملزومات هژمونى پرولترى در اين انقلاب طفره مى رود. تا پرولتارياى ايران نياموزد که فرجام انقلاب کنونى جز با تحول آن به يک انقلاب سوسياليستى ميسر نيست، نمى تواند، تاکيد مى کنيم نمى تواند، همين انقلاب حاضر را نيز به پيروزى رساند. انقلاب سوسياليستى را ترويج نکردن تنها خيانت مستقيم به امر سوسياليسم نيست، بلکه در شرايط مشخص جامعه ما خيانت به امر دمکراسى و جنبش دمکراتيک نيز هست.
70
نقض استقلال ايدئولوژيک پرولتاريا، نفى ضرورت استقلال تشکيلاتى او را نيز به همراه مى آورد. اگر انقلاب دمکراتيک سرمايه دارى را نابود مى کند، آنگاه تشکيلات مستقل پرولترى نيز اهميت خود را از دست مى دهد و مى تواند به سهولت، اگر نه در نام بلکه در عمل، به تشکيلاتى که کليه اقشار و طبقاتى را که نيروهاى محرکه يک انقلاب دمکراتيک هستند در خود جمع کند، به ابزار تشکيلاتى خلق، بدل شود. پوپوليسم آشکار در زمينه تشکيلات نمونه هائى چون "حزب کمونيست کارگران و دهقانان" را بدست داده است. اما پوپوليسم خجول، در لفظ حزب را خاص پرولتاريا اعلام مى دارد، اما در عمل آن را براى خلق ميخواهد و ضرورت ايجادش را از نيازهاى جنبش دمکراتيک استنتاج مى کند (رجوع کنيد به سرمقاله همين شماره). در غياب يک حزب مستقل پرولترى، سخنى از هژمونى پرولتاريا و پيروزى انقلاب دمکراتيک نمى تواند باشد و سوسياليست هاى خلقى اگر از مواضع تئوريک خود استنتاجات دقيق و غير التقاطى تشکيلاتى کنند، جز رد حزب مستقل پرولتاريا به موضعى نخواهند رسيد و لذا در عمل به عاملى بر سر راه پيروزى انقلاب دمکراتيک نيز تبديل خواهند شد.
"فقط يک دلال خرده بورژوا مى تواند هژمونى را بصورت يک سازش، يک به رسميت شناسى متقابل، و يا به عنوان شرايط يک توافق در حرف، تصور کند. از ديدگاه پرولترى هژمونى در نبرد، با کسى است که از همه فعالانه تر بجنگد، که هيچ فرصتى را براى وارد آوردن ضربه به دشمن از دست ندهد، که هميشه گفته را با عمل منطبق کند و نتيجتا رهبر ايدئولوژيک نيروهاى دمکرات باشد و هرنوع مشى هاى نيم بند را انتقاد نمايد".
(لنين، طبقه کارگر و دمکراسى بورژوائى)

72
استقلال پرولتاريا در ايدئولوژيک و تشکيلات، شرطى که سوسياليسم خلقى قادر به تامين آن نبوده و در عمل مانع آن است، نياز مبرم پرولتاريا در تثبيت هژمونى خويش برجنبش انقلابى بر اساس درک لنينى فوق است. اما رکن ديگر تامين هژمونى پرولترى، قابليت پرولتاريا در مبارزه پيگير براى مطالبات دمکراتيکى است که انگيزه حرکت متحدين او را در اين انقلاب تشکيل مى دهد. پرولتاريا نه تنها نمى تواند نسبت به اين تحولات، تغييرات و اصلاحات دمکراتيک بى تفاوت باشد، بلکه خود مى بايد آن را به جامع ترين شکل فرموله کرده و براى آن مبارزه کند. اين شرط لازم جلب متحدين به مبارزه اى انقلابى و تضمين پيگيرى آنان در اين مبارزه است. گفتيم که پرولتارياى انقلابى در بخش حداقل برنامه خود دقيقا اينگونه مطالبات را نيز بمثابه جزئى از محتواى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک طرح مى کند. سوسياليست هاى خلقى که محتواى پيروزى يک انقلاب دمکراتيک را نابودى سرمايه دارى ارزيابى مى کنند، به زبان ديگر ضرورت ارائه مطالبات حداقل را توسط پرولتاريا نفى مى کنند. سوسياليست خلقى، چون رزمندگان و راه کارگر، که قبلا در ذهن خود خلق را على العموم به جبهه سوسياليسم (نابودى سرمايه دارى) آورده است، نيازى نمى بيند که در جهان خارج توجه پرولتاريا را به توده هاى دمکرات غير پرولتر و ضرورت اعمال رهبرى پرولترى بر مبارزات دمکراتيک فراخواند. او ديگر به "متحدى" نياز ندارد، چرا که خود هم اکنون مرز ميان متحدين پرولتاريا و خود پرولتاريا را با مبتذل کردن سوسياليسم و تبديل آن به يک آرمان عموم خلقى از ميان برده است. از رزمندگان و راه کارگر سوال مى شود که: برنامه حداقل شما، که انقلاب دمکراتيک مى بايد در پيروزى خود به آن جامه عمل پوشيد چيست؟ و هر دو پاسخ مى دهند "نابودى سرمايه دارى"، يعنى همان "برنامه حداکثر"، همان "سوسياليسم"! رفقا لاقيدتر از هر تروتسکيست(٦) دو آتشه اى اصولا دور متحدين پرولتاريا، انگيزه شرکت آنان در يک انقلاب دمکراتيک، مطالبات غير سوسياليستى آنان، و نياز پرولتاريا به جلب آنان بزير پرچم رهبرى خويش را قلم گرفته اند.
73
در اين خصوص بحث بسيار است و ما بناگزير مطلب را همين جا خاتمه مى دهيم و روشن کردن بيشتر مقولات و نکاتى که در اين مقاله طرح شد را به مقالات ديگرى موکول مى کنيم. اما لازم است در خاتمه به نکته اى در مورد نقش و مکان مبارزه ايدئولوژيک براى راه کارگر و رزمندگان، آن گونه که در مجادله مورد بحث مستتر است، اشاره کنيم.
74
قبل از هرچيز مشخص نيست که رزمندگان و راه کارگر از ورود به اين بحث چه اهدافى را دنبال مى کرده اند و با پايان بخشيدن به آن به چه نتايج مشخصى رسيده اند. هردو گروه بحثى انتزاعى راجع به چند و چون سيستم و طبقاتى که بايد در انقلاب حاضر نابود شوند، را دنبال مى گيرند بى آنکه بتوانند چگونگى تاثير سرنوشت اين بحث را بر امر تبليغ، ترويج و سازماندهى پرولتاريا تعريف کنند. عدم درک اين مساله که از انقلاب دمکراتيک تا نابودى سيستم سرمايه دارى پروسه اى است که مى بايد در خارج از ذهن و در جهان ماده طى شود، پروسه اى که در هرگام پراتيک معينى را در عرصه هاى مختلف فعاليت از کمونيست ها طلب مى کند، باعث مى شود که رزمندگان و راه کارگر نتوانند از "مبارزه ايدئولوژيک" خود به دستاوردى مشخص برسند. تلاش دو گروه بيشتر به حل دو معادله دو مجهولى مى ماند. (معلومات: ١) انقلاب دمکراتيک است. ٢) اقتصاد ايران سرمايه داريست و مجهولات: ١) چه سيستمى را بايد نابود شود. ٢) چه طبقه اى بايد نابود شود). در شرايطى که جنبش کمونيستى مسئله برنامه را حل نکرده است در شرايطى که عليرغم عدم حل مساله برنامه، مساله تبليغ ، ترويج و سازماندهى مبارزه طبقاتى و انقلابى در سطح وسيع بر عهده اين جنبش قرار گرفته است، بديهى است که مبارزه ايدوئولوژيک قبل از هر چيز مى بايد معطوف به دست يابى، تدقيق و تثبيت اصول برنامه و تاکتيک کمونيستى، و شرايط و ملزومات اتخاذ اين گونه تاکتيک ها در عرصه هاى مختلف عملى باشد. اما گويا رزمندگان و راه کارگر را با اين مقولات و مسائل کارى نيست، چرا که رزمندگان بخود اجازه مى دهد تا در ميان حيرت ناظران، در مقام داور مبارزه ايدئولوژيک، کار را متوقف کرده و نتيجه را به اين ترتيب اعلام کند:
75
"اينک يک دوره مبارزه ايدئولوژيک ميان ما و راه کارگر و همه کسانى که انديشه ها و تئورى هاى مشابه آنان را دنبال مى کنند به پايان مى رسد. ما نشان داديم که چگونه راه کارگر با ترديد و دودلى سرانجام مى پذيرد که بايد بورژوازى ليبرال را نابود کرد، ديديم که راه کارگر قبول مى کند که بايد سيستم سرمايه دارى وابسته به امپرياليسم را نابود کرد. و اين نابودى دامن سرمايه متوسط را هم مى گيرد. اگرچه آنها کوشش مى کنند که نشان دهند حرف جديدى نمى زنند، ولى بهر حال آنچه را که گفتيم بطور نسبى پذيرفته اند و در همين حد اين امر مثبت است.
76
...اينک جمع بندى از يک دوره مبارزه ايدئولوژيک را بايد خاتمه داد. ليکن راه کارگرى که به اساس مساله مى پردازد، بايد بداند که در استدلال نه به شعارهائى که ظاهر شده اند و بعد ناپديد گرديده اند... بلکه به اساس مساله بايدبرخورد کرد... بهر ترتيب راه کارگر در ادامه مبارزه ايدئولوژيک خود با ما نه تنها اينگونه از زيربار تقبل خطاى گذشته خود مى گريزد، بلکه بدتر شروع به ارائه نظرات ما به "روايت خود" و کرارا با ميل خود مى کند. بطورى که جائى براى برخورد بيشتر باقى نمى ماند".
(رزمندگان ١٨ تاکيدها در اصل است)

78
"اساس" مساله، يعنى اساس مبارزه ايدئواوژيک دوگروه نه برنامه، نه تاکتيک و نه حتى شعارها (که مى آيند، مى روند و گاه بدلائل "تکنيکى" دو باره مى آيند) هيچ کدام نيستند، بلکه اين است که حريف يا احکامى عام و انتزاعى را بپذيرد و يا به لطايف الحيل از پذيرش آن بگريزد و لاجرم "سه اخطاره" شده و همراه "با تمام کسانى که انديشه ها و تئورى مشابه (!) آنان را دنبال مى کنند"، از دور مسابقه خارج شود! آنچه دست آخر براى پرولتاريا در مبارزه طبقاتى مانده است، نه تدقيق رئوس برنامه و تاکتيک، نه ارتقاء شيوه ها و دقت مقولات ترويجى، نه دست يابى به يک سياست واحد تبليغى بر اساس روشن شدن مطالبات حداقل، نه پيدايش اشکال اصولى تر سازماندهى بر اساس ارزيابى مشخص شرايط، و نه حتى گامى بسوى يکى از اين ها، بلکه لبخند رضايت ناموجهى است که "تا دوره بعد"مبارزه ايدئولوژيک بر جهره رزمندگان نقش بسته است. مبارزه ايدئولوژيک که اين چنين بخود معطوف باشد و در خود به سرانجام رسد، ديگر جزئى از مبارزه طبقاتى نبوده بلکه کشمکشى آکادميستى است. بديهى است که وقتى هيج نياز عملى مبارزه طبقاتى طرفين مباحثه را به فرجام بخشيدن به آن و شکل دادن آن در قالب برنامه و تاکتيک کمونيستى و رهنمودهاى مشخص تبليغى، ترويجى و سازماندهى، متعهد نمى کند، آنگاه واضح است که يک چنين مبارزه ايدئولوژيکى نمى تواند جز از طريق "کسل شدن" يکى از طرفين بحث از "گريختن" ديگرى و اعلام يکجانبه "کفايت مبارزه" به نقطه پايان خود برسد.

79
منصور حکمت - ايرج آذرين - غلام کشاورز
80
به نقل از: "بسوى سوسياليسم" دوره اول شماره هاى ١و٢
81
آبان و شهريور ٥٩


82

توضيحات:

83
١) رزمندگان مى نويسد "گردش سرمايه در ايران، در باز توليد جهانى نيز حضور دارد... اين ارتباط مثل ارتباط باز توليد در فرانسه و... امريکا نمى باشد. زيرا در اين گونه کشورها ارزش اضافه حاصله به چهارچوب کشور سرمايه گذارى کننده باز مى گردد... اما در ايران سرمايه مالى امپرياليست ها در ترکيب با انواع سرمايه هاى کوچک، متوسط و بزرگ داخلى، بخش عظيمى از ارزش اضافه را از پروسه توليد جامعه ما خارج مى کند... در اينجا صحبت از جريان سرمايه است".
84
اندکى آشنائى با مارکسيسم مقولات و مفاهيمى که مارکسيسم در خدمت نقد اقتصاد سياسى بکار مى گيرد، کافى است تا سهل انگارانه بودن و "من درآوردى" بودن نحوه کاربرد مفاهيمى چون "گردش سرمايه"، "بازتوليد"، "پروسه توليد" و... را توسط رزمندگان براى خواننده روشن سازد. گردش سرمايه در "بازتوليد جهانى حضور دارد" يعنى چه؟ ارزش اضافى از "پروسه توليد جامعه ما" خارج مى شود، يعنى چه؟ ما نمى دانيم چرا رفقا اصرار دارند از بکاربردن اصلاحات دقيق -و قابل فهم- مارکسيستى اجتناب کنند. "جريان سرمايه" نيز يکى از اصلاحات اختراعى رزمندگان است که ما تاکنون در نقد مارکس از اقتصاد سياسى به آن برخورد نکرده ايم. اما بهر حال اگر اين جملات پرطمطراق و کم محتوا را از عبارات و لغات شبه مارکسيستى تزريقى به آن بتکانيم، چيزى که آخر سر دست ما مى ماند همان تئورى معروف "غارت و چپاول برون مرزى" است، که بر جاى تئورى امپرياليسم لنين نشسته است. رزمندگان هم چنان نگران "خارج شدن" ارزش اضافه از "پروسه توليد جامعه ما (!)" است، و نه معترض بر نفس توليد آن از گرده طبقه کارگر محروم ايران.
85
در مورد راه کارگر وضع از اين هم روشن تر است. "غارت و چپاول ارزش اضافى و ثروت هاى بيکران خلق ما"، امپرياليسم که "ارزش ها (؟!) و ثروت هاى ما را به يغما مى برد" و.... همچنان ترجيح بند مقالات راه کارگر است. باز هم اعتراضى به توليد ارزش اضافه در شرايط امپرياليستى (استثمار امپرياليستى کارگران ايران) نيست، هر چه هست نوحه خوانى براى "خروج" آن از کشور است، رفقا! صدور سرمايه به ايران يعنى ورود ارزش اضافه به "کشور"، امپرياليسم محتاج صدور سرمايه است. هرچه ارزش اضافه حاصله از استثمار طبقه کارگر ايران توسط انحصارات امپرياليستى بيشتر در "پروسه توليد جامعه ما" (بخوان کشور ما) بماند، اين معناى انباشت سريع تر سرمايه امپرياليستى و تشديد استثمار توده هاى پرولتر خواهد بود. پاسخ نهائى و اصولى ما به امپرياليسم نه تقاضاى سرمايه گذارى هرچه بيشتر در ايران، بلکه ديکتاتورى پرولتاريا و خلع يد از بورژوازى است. آيا کسى که محتواى اقتصادى مبارزه ضد امپرياليستى اش را اعتراض به "خروج ارز" (اين تمام معنى حرف رفقا است) تشکيل مى دهد، مى تواند در همان حال ادعا کند که مبارزه بر عليه امپرياليسم را از مبارزه بر عليه سرمايه دارى جدا نمى کند؟!
86
٢) رفقا به کرات از "نابودى بورژوازى" سخن مى گويند. گمان مى کنيم منظور نابودى فيزيکى "بورژواها" نباشد، بلکه غرض نابودى مالکيت خصوصى بورژوائى بر وسائل توليد، و به اين اعتبار نابودى نقش مالک خصوصى (بورژوا) بمثابه يک طبقه است. در اين صورت آيا رفقا با مارکس که بورژوازى، پرولتاريا را به اعتبار هم، و به مثابه تز و آنتى تز، تعريف مى کند مخالفند؟ آيا نابودى بورژوازى بمثابه طبقه استثمارگر حاکم در همان حال به معناى نابودى پرولتاريا بمثابه طبقه استثمار شونده اصلى نيست؟ و اگر هست، آيا رفقا در معناى عباراتى که چنين سهل انگارانه بکار مى برند تعمق مى کنند؟
87
٣) رجوع کنيد به لنين، دولت و انقلاب، فصل ٥، بخش هاى ٢،٣ و ٤.
88
٤) "کمونيست هاى چپ" به گروهى از بلشويک ها اطلاق مى شد که اندکى پس از پيروزى انقلاب اکتبر با نظريات و اعمال دولت شوروى در مورد صلح برست ليتوفسک و سياست هاى اقتصادى آن به مخالفت پرداختند.
89
٥) البته رزمندگان خود در اشاره به اوضاع الجزاير، به اينکه نتيجه مصادره و ملى کردن سرمايه دارى انحصارى دولتى است توجه دارد، اما علت اين امر را "فقدان رهبرى پرولتاريا" ارزيابى مى کند. اين بيانگر استنباطى متافيزيکى از مقوله "رهبرى پرولتاريا" است که بايد در فرصت ديگرى به آن پرداخته شود.
90
٦) بدنيست در حاشيه اشاره مختصرى به تروتسکيسم بنمائيم (منظور از تروتسکيسم در اينجا تز "انقلاب مداوم" اوست) تروتسکيسم از اين حکم درست که رهائى پرولتاريا تنها با يک انقلاب سوسياليستى و در سوسياليسم ميسر است، اين استنتاج غلط را مى کند که پرولتاريا مى بايد در همه حال فورى و بى واسطه براى يک انقلاب سوسياليستى مبارزه کند.
91
تروتسکى هر چند در حرف کاملا منکر لزوم مبارزه پرولتاريا براى دمکراسى و شرکت پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک نيست، اما بدليل درک نکردن پروسه واقعى انقلاب سوسياليستى، يعنى درک نکردن لزوم فراهم بودن شرايط سياسى-اقتصادى ضرورى براى انکشاف مبارزه طبقاتى پرولتاريا، عملا نسبت به تعيين و فرموله کردن شرايط تحقق خواست هاى اقتصادى-سياسى پرولتاريا در انقلاب دمکراتيک، يعنى شرايط پيروزى انقلاب دمکراتيک، لاقيد و حتى بى تفاوت است. چنين است که تروتسکى در انقلاب ١٩٠٥ روسيه، با شعار لنين "ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان" مخالفت مى کند و شعار "حکومت تزارى نه، حکومت کارگرى" را تبليغ مى نمايد. تروتسکيسم درک نمى کند که حصول "حکومت کارگرى" دقيقا محتاج پيش شرط هائى است که (در ١٩٠٥) "ديکتاتورى انقلابى پرولتاريا و دهقانان" جامع ترين شکل تحقق آن ها را در بر مى گيرد. "ديکتاتورى انقلابى..." (در ١٩٠٥) لازم است تا پرولتاريا با سودجستن از دستاوردهاى سياسى و اقتصادى خويش در آن، به گفته لنين "بى درنگ" اما "درست مطابق با ميزان نيروى خويش يعنى نيروى پرولتارياى آگاه به انقلاب سوسياليستى گذار (کند)".
92
تروتسکى خواهان سرعت هر چه بيشتر، خواهان پريدن از طول راه و حتى خواهان تحقق فورى انقلاب سوسياليستى است. تروتسکيسم که از "اشتياق" به سوسياليسم آغاز مى کند، با ناديده گرفتن پروسه واقعى تحقق سوسياليسم، يعنى درک نکردن ضرورت حرکت از پيش شرط هاى انقلاب سوسياليستى، در عمل نه تنها نمى تواند سوسياليسم را فورا معمول دارد بلکه از تنها مسير واقعى سوسياليسم فرسنگها دور مى افتد. لنينيسم درگير پراتيک پروسه مادى تکامل بخشيدن يک انقلاب دمکراتيک به انقلاب سوسياليستى است، و در هر مقطع با دقت تمام در تلاش فراهم آوردن مولفه هاى مادى (عينى و ذهنى) است که لازمه ادامه اين پروسه است. برعکس، تروتسکيسم، به شيوه ايده آليستى ناب، تمام پروسه را در ذهن به فرجام مى رساند و حاصل نهائى اين پروسه ذهنى را در تمام لحظات مقابل واقعيت قرار مى دهد. به اين ترتيب شعار "تزار نه، حکومت کارگرى"، بهترين تاکتيکى را که در حرف به طبقه کارگر در انقلاب دمکراتيک عرضه مى کند، "باقى ماندن بصورت يک اپوزيسيون افراطى" است. و اين در عمل، يعنى سپردن سرنوشت انقلاب دمکراتيک بدست طبقات غير پرولتر، و اين دقيقا محتواى منشويستى تروتسکيسم است.
93
اما لازم است چند کلمه اى نيز در باره انتقاد رايج در جنبش کمونيستى ما نسبت به تروتسکيسم بگوئيم.
94
انحراف تروتسکيسم، در آنجا نيست که جنبش کمونيستى معمولا بدنبال آن مى گردد، ايراد تروتسکى در "جلو انداختن" انقلاب سوسياليستى و "ميان برزدن" به انقلاب سوسياليستى نيست. تنها کسانى که در حرف کمونيست باقى مانده اند و در عمل تا حد نمايندگان "متحدان موقت پرولتاريا" سقوط کرده اند مى توانند از "ميان برزدن به انقلاب سوسياليستى" انتقاد کنند. هر کمونيستى بايد خواهان کوتاه ترين راه به انقلاب سوسياليستى و هرچه زودتر خاتمه دادن به حيات نفرت بار و بدبختى آفرين سرمايه دارى باشد. اما هر کمونيستى بايد بياموزد که لنينيسم تنها راه و بالطبع "کوتاه ترين راه" به انقلاب سوسياليستى و سوسياليسم است. راه کوتاه ترى وجود ندارد. انحراف تروتسکيسم نيز در "جلو انداختن" انقلاب سوسياليستى نيست بلکه برعکس لفاظى "چپ" تروتسکيسم تنها نتيجه اش نفى وقوع انقلاب سوسياليستى در عمل است.

95
بسوى سوسياليسم، ارگان تئوريک سياسى اتحاد مبارزان کمونيست
(دوره اول) شماره ٢ - شهريور ١٣٥٩



m-hekmat.com #0171fa