Status             Fa   Ar   Tu   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
بخش اول - کمونيست شماره ٢٦ - تير ١٣٦٥       بخش دوم       بخش سوم
m-hekmat.com 2003-01-01 اين مطلب هنوز مقابله و تصحيح نشده است.

درباره مباحث کنگره دوم حزب کمونيست ايران

مصاحبه با کمونيست


مقدمه:

به منظور طرح هرچه وسيع تر مباحثات و جهت گيرى هاى کنگره دوم حزب کمونيست ايران نشريه کمونيست در گفتگوئى با رفيق منصور حکمت عضو دفتر سياسى حزب، سوالاتى را در باره جوانب گوناگون کنگره مطرح کرد. در قسمت اول سعى شده است تا يک تصويرعمومى از کل مباحثات کنگره ارائه شود. در قسمت دوم، مضمون بحث هاى اصلى کنگره در جزئيات و با دقت بيشترى بحث خواهد شد، در قسمت سوم، دورنماى دفتر سياسى براى دوره پس از کنگره دوم و نيز اقدامات و برنامه عملى که در اين دوره پيشاروى حزب کمونيست ايران قرار ميگيرد، تشريح خواهد شد.
4
کمونيست: قبل از اينکه وارد مضمون مباحثات کنگره دوم بشويم، بى فايده نيست اگر توضيحات مختصرى در باره جنبه هاى عملى و اجرايى کنگره بدهيد. براى مثال نحوه تشکيل کنگره، دستور جلسات، ترتيب پيشرفت مباحثات و غيره.
5
منصور حکمت: کنگره دوم، همانطور که در اطلاعيه پايانى کنگره هم آمده است، يک کنگره روتين حزبى بود. يعنى کنگره اى که بايد هر دوسال حداقل يکبار، ولو مساله فوق العادهاى هم پيش نيامده باشد، تشکيل بشود. با اين حساب کنگره مى بايست در اواخر تابستان و اوائل پاييز تشکيل شود و نه اواخر زمستان. منتهى بنابر محضورات عملى معينى، و ازجمله اينکه فصل تابستان براى تشکيلات کردستان حزب که ميزبان کنگره هم بود، فصل گسترش عمليات نظامى است و لذا تجمع کادرهاى حزبى بسادگى عملى نيست، کنگره با تصميم قبلى کميته مرکزى استثنائاً چندماه به تعويق افتاد. از چندماه قبل از کنگره، آئين نامه انتخابات نمايندگان تهيه شد و در اختيارتشکيلاتهاى مختلف حزب قرارگرفت. حدود چند هفته قبل از افتتاح جلسات، نمايندگان تشکيلاتهاى مختلف، تشکيلات کردستان، تشکيلات خارج کشور، تشکيلاتهاى شهرى ما در خارج کردستان و همينطور ارگانها و واحدهاى تشکيلاتى سطح مرکزى، انتخاب شده بودند.
6
دستور جلسات پيشنهادى کميته مرکزى حزب عبارت بود از گزارش کميته مرکزى، برنامه حزب، اساسنامه حزب، مسائل تاکتيکى، مسائل تشکيلاتى و انتخابات براى کميته مرکزى جديد. اين يک دستور جامع و کلى است که تمام امورى را که کنگره، بعنوان عالى ترين مرجع حزب، مى توانست به آن بپردازد در برميگيرد. کميته مرکزى دستور جلسات را به اين دليل در همين حد کلى پيشنهاد کرد که خود کنگره پس از افتتاح بتواند درباره اولويت هاى خود با سهولت بيشترى تصميم بگيرد و هرآنچه را که لازم ميداند از اين ليست کلى در دستور بگذارد. عملاً هم در نخستين نشست کنگره اقلامى از اين دستور حذف شدند. و يا در تيترهاى ديگرى ادغام شدند. بحث برنامه از دستور خارج شد و بحث مسائل تاکتيکى و مسائل تشکيلاتى در دو زيرتيتر گزارش کميته مرکزى که به ترتيب به اوضاع سياسى و بررسى عملکردهاى تشکيلاتى حزب در فاصله دو کنگره مى پرداخت ادغام شد. به اين ترتيب دستورجلسات کنگره به اينصورت درآمد: گزارش کميته مرکزى که به ٤ بخش مجزا تقسيم ميشد، بحث اساسنامه حزب و انتخابات کميته مرکزى جديد.
7
کمونيست: علت طرح و بعد هم حذف مبحث برنامه چه بود و آيا در هر کنگره حزبى برنامه بايد مورد بحث و تجديدنظر قراربگيرد؟
8
منصور حکمت: روشن است که هر کنگره حق تجديدنظر در برنامه را دارد و لزوم يا عدم لزوم آن را هم خود نمايندگان حاضر تشخيص ميدهند. بنظر من الزامى نيست که هر کنگره تغييراتى در برنامه بوجودبيآورد. اما کميته مرکزى حزب، همانطور که گفتم، از لحاظ حقوقى خود را موظف ميدانست که اين مبحث را بازکند تا رفقاى حاضر در صورتى که تمايل به بحث حول برنامه داشته باشند ديگر لازم نباشد براى واردکردن آن به دستور بحثى بکنند. طرح مساله برنامه در دستور پيشنهادى در وهله اول تاکيدى بود بر حق کنگره به عنوان عالى ترين مرجع حزب براى اصلاح برنامه. از اين گذشته خود کميته مرکزى معتقدبود که برنامه نياز به اصلاحاتى دارد. از چندماه قبل از آغاز کنگره يک کميسيون برنامه در سطح کميته مرکزى تشکيل شد و تنظيم اصلاحات لازم بر برنامه را شروع کرد. پيشنهادات اصلاحى رفقاى مختلف در حدامکان جمع آورى شد. آلترناتيوهاى اصلاحى کميسيون در اختيار دفتر سياسى، و تا حدى که فرصت و امکانات اجازه ميداد همزمان در اختيار بخش هايى از تشکيلات حزب و نمايندگان کنگره قرارگرفت. در جلسه دفترسياسى اصلاحات پيشنهادى کميسيون مورد بحث و بررسى تفصيلى قرارگرفت. براى همه در اين نشست ها روشن شد که اولا، اصلاحيه ها خود کمبودها و ناروشنى هاى جدى اى دارند وثانيا فرمولبندى هاى جديد، هر قدر هم درست يا غلط باشند، بهرحال برخلاف فرمول بندى هاى برنامه، به يک پشتوانه بحث و تحليل تئوريک در سطح علنى، يعنى در نشريات حزب و غيره، متکى نيستند. پيشنهاد چنين اصلاحاتى به يک کنگره حزبى که نميتوانست فرصت کافى براى بحث و جدل تئوريک تفصيلى و کار تدوينى داشته باشد، اصولى نمى بود. بنابراين کميته مرکزى حزب ضمن اينکه اين اصلاحيه ها را براى اطلاع نمايندگان کنگره در اختيار آنان گذاشت، در عين حال خود پيشنهاد طرح و تصويب آنها را در کنگره نداشت. مساله به همين صورت در کنگره طرح شد و کنگره پس از مباحثاتى اگر اشتباه نکنم به اتفاق آراء مبحث برنامه را از دستور خارج کرد.
9
کمونيست: از نظر کميته مرکزى برنامه در چه جهاتى ميتوانست اصلاح شود، و کنگره با چه استدلالى برنامه را از دستور خارج کرد؟
10
منصور حکمت: اجازه بدهيد براى توضيح دقيق تر مساله مقدماتى را ذکر کنم. حزب کمونيست تشکيلات سياسى اى متعلق به يک شاخه و سنت معين در جنبش مارکسيستى است، يعنى شاخه و سنت لنينى. خصوصيت اساسى مارکسيسم ما برداشت انقلابى - پراتيک آن از تئورى مارکس است. اين بنظر من جوهر اساسى مارکسيسم است و لذا معتقدم لنينيسم يا سنت لنينى در جنبش موسوم به جنبش کمونيستى تنها جريانى است که به اصول اساسى تئورى انقلابى مارکس و به آرمان بنيادى مارکسيسم، يعنى انقلاب کارگرى، عميقا وفادار است. برنامه جزب کمونيست مجموعه اى از احکام جامد نيست، بلکه نحوه ايست که اين جريان معين مارکسيستى در ايران در مقطع تاريخى معينى اهداف، اصول عقايد، روش ها و تمايزات اساسى خود را با ساير مدعيان کمونيسم بيان کرده است. به اين اعتبار برنامه حزب مهر زمان و مکان و اوضاع و احوالى را که اين جريان در آن شکل گرفته و رشد کرده ا ست را بر خود دارد. فکر ميکنم اين خصوصيت شامل حال هر حزب سياسى زنده اى بشود که خود همراه واقعيات زمان خود رشد ميکند. مارکسيسم ما، هويت ايدئولوژيکى و سياسى جريان ما، اصول اعتقادات ما، اهداف ما و حتى استراتژى عملى ما در ايران در طول اين چند سال تغييرى نيافته است. اما اوضاع و احوال اجتماعى که حزب ما در آن فعاليت ميکند و نيز موقعيت حزب ما در متن اين شرايط اجتماعى تغيير کرده است. "چپ" در ايران پا به دوره جديدى گذاشته است . مسائل و مباحث اين "چپ" تغيير يافته است. احاطه ما به مسائل گرهى جنبش مان بيشتر شده است، شناخت ما از طبقه اى که برنامه حزب بايد رهنمودى براى انقلابش باشد دقيق تر و جامع تر شده است. بيان ما بايد تغييرکند تا اين واقعيات متفاوت را در خود منعکس کند. ما از خود مى پرسيم آيا اگر بنا بود امروز از نو برنامه اى براى جزب کمونيست بنويسيم، عينا همان قالب، همان بيان و همان فرمول بندى هاى موجود برنامه حزب را بکار ميگرفتيم؟ به اعتقاد من نه. برنامه حزب کمونيست محصول دوره تاريخى معينى است. اين سند اعلام موجوديت و هويت يک جريان سياسى در قبال و در تمايز با طيفى از شبه مارکسيست ها و شبه سوسياليست ها در دوره معينى است. برنامه ما بطور جدى تحت تاثير مبارزه ضد پوپوليستى جريانات مارکسيست انقلابى در دل انقلاب ٥٧ است. امروز اوضاع چپ ايران بشدت تغيير کرده است. رابطه ما با اين چپ و نيز موقعيت مان در رابطه با طبقه کارگر تغييريافته است. همان مارکسيسم لنينى، امروز ميتواند خود را بهتر، روشن تر و دقيق تر بيان کند. همان جريان، امروز موظف است بيان خود را با واقعيات سياسى و اجتماعى دوره جديدى منطبق کند. برنامه حزب کمونيست نقش تعيين کننده اى در شکل دادن و تحکيم يک جريان کمونيستى متمايز، و به اعتقاد من اصيل و انقلابى، در ايران داشته است. امروز که اين جريان تحکيم شده و بر پاى خود ايستاده است ميتواند اهداف و روش هاى خود را روشن تر توضيح بدهد.
11
آنچه گفتم قطعا استدلالى به نفع اصلاح برنامه است. اما اين در عين حال استدلالى در دفاع از خارج کردن بحث برنامه از دستور کنگره دوم نيز هست. کنگره دوم، حداکثر مى توانست بندهايى از برنامه موجود را تدقيق کند، برخى فرمولبندى هاى بهتر را به آن اضافه کند، مطالبات بخش حداقل را جامع تر و تکميل تر کند، اما ارائه يک برنامه کاملا متناسب با واقعيات جديد و موقعيت حزب کمونيست در دوره آتى، از حيطه امکانات عملى اين کنگره خارج بود و کنگره بدرستى اين را تشخيص داد. اگر برنامه موجود قرار است به چيز ديگرى تبديل شود، اين متن جديد بايد همان نقشى را در حيات جزب کمونيست پيدا کند که برنامه موجود در زمان تصويب خود داشت. ما اينجا صرفا از يک سند پايه براى خط دادن به تبليغ و ترويج حزب صحبت نمى کنيم. برنامه ما بايد گوياى هويت متمايز و بيانيه اى حاکى از نگرش ويژه ما به اوضاع اجتماعى و سياسى دوران حاضر باشد. برنامه موجود در زمان خود به خوبى اين نقش را ايفاء کرد و امروز نيز بعنوان يک سند تاريخى خاستگاه و منشاء فکرى و سياسى حزب کمونيست را نمايندگى ميکند، بى آنکه از ظرفيت هاى آن براى خط دادن به تبليغ و ترويج چيزى کم شده باشد. يک برنامه جديد يا يک متن اصلاح شده براى برنامه حزب هم بايد همين نقش را در اين دوره بر عهده بگيرد. و اين مستلزم آنست که تمام درک پيشرو و تکامل يافته حزب کمونيست در قبال مسائل مبارزه طبقاتى، و بويژه ابعاد جهانى اين مبارزه، در اين متن جديد منعکس شود. اگر برنامه موجود محورى براى متحد شدن مارکسيست هاى انقلابى ايران در يک دوره معين بود، برنامه اى که ما بخواهيم امروز بنويسيم، بايد اولا يک افق جهانى براى وحدت مارکسيستهاى انقلابى، مارکسيست هاى لنينى، را در خود داشته باشد و ثانيا در همين مقياس ايران نيز بتواند در تحکيم رابطه اين حزب متحد مارکسيستى با طبقه کارگر و رهبران عملى اين طبقه نقش جدى بازى کند، چرا که اين، و نه صرفا متمايز شدن نظرى و سياسى از جريانات شبه مارکسيستى در درون چپ ايران، معضل و مساله اساسى ما در دوره کنونى و آتى است. تدوين چنين برنامه اى قبل ديگر کار چندروزه يک کميسيون برنامه در کنگره نمى تواند باشد. اصولا چنين برنامه اى قبل از هر چيز محصول يک پروسه فعاليت نظرى علنى است که زير بناى تئوريک برنامه را محکم ميکند. اين همان کارى است که ما قاعدتا بايد در نشريات مختلف حزب انجام بدهيم و تا حدودى انجام داده ايم و تلاش ميکنيم به آن شدت ببخشيم. آنچه گفتم در واقع فشرده خط استدلالى بود که در کنگره طرح شد، و کنگره بر اين مبنا بحث حول برنامه را در دستور قرار نداد.
12
کمونيست: يک چنين برنامه اى از چه جهاتى با برنامه فعلى تفاوت خواهد کرد؟
13
منصور حکمت: در اين باره به تفصيل ميتوان صحبت کرد. من سعى ميکنم حتى المقدور به اختصار توضيح بدهم. همانطور که گفتم چه برنامه فعلى و چه متن برنامه اى که در آينده نوشته شود، بيان اهداف و روش هاى يک جريان سياسى-طبقاتى واحد است. بنابراين از لحاظ مضامين اصلى برنامه تفاوتى در کار نخواهدبود. اما اولا در ساختمان و نحوه بيان موضوعات قطعا بهبودهاى جدى لازم است. زبان برنامه نيز بايد به نفع ساده شدن تغيير کند. برنامه موجود ما همانطور که گفتم، بطور جدى تحت تاثير مبارزه ضد پوپوليستى در محدوده چپ ايران است. بسيارى از فرمول بندى ها همچنان ظاهر جدلى خود را عليه پوپوليسم حفظ کرده اند. اين ديگر موردى ندارد. بعلاوه، باز به دليل اوضاع و احوالى که برنامه حاضر در آن نوشته شده است، لحن و بيان برنامه بيش از حد تئوريک و انتزاعى است. اين بيان بايد ساده و ملموس شود. برنامه حزب بايد از برنامه اى که لااقل تلويحا روشنفکران انقلابى و سوسياليست را مخاطب خود قرار ميدهد، به برنامه اى مستقيما خطاب به رهبران عملى جنبش کارگرى، به کارگران پيشرو و کمونيست تبديل شود. و ثانيا، برنامه فعلى از لحاظ تحليل کنکرت اوضاع و احوال سرمايه دارى جهان امروز، و مبارزه طبقاتى، بويژه پس از جنگ دوم، کمبود دارد. منظور من اين نيست که برنامه به يک روايت تاريخى از اوضاع تبديل شود، بلکه لازم است ما حصل سياسى و طبقاتى تکامل چند ده سال اخير در جهان سرمايه دارى و در جنبش کارگرى، اعم از سوسياليستى و غيره را بطور زنده ترى در خود منعکس کند. ثالثا، تبيين دقيق تر و زنده ترى از رويزيونيسم و نيز تجارب شکست انقلابات در شوروى و چين بدست بدهد . برنامه امروز ما از لحاظ روشن کردن حدفاصل ما با سوسياليسم مسخ شده "اردوگاهى" و اعلام موجوديت يک مارکسيسم کاملا مستقل از تجربه منفى رويزيونيسم، به اندازه کافى گويا هست، اما تبيين برنامه موجود بيش از حد تيتروار و کلى است. نکته ديگر اينکه با توجه به رواج تفسير رويزيونيستى از سوسياليسم، که در واقع سرمايه دارى دولتى را سوسياليسم قلمداد ميکند، لازم است تصوير زنده ترى از سوسياليسم، حکومت کارگرى و کمونيسم، آنطور که مورد نظر کارگران کمونيست و مارکسيسم اصيل انقلابى است بدست داده شود. توصيف ما از پروسه انقلاب بى وقفه در کشورهاى تحت سلطه و استراتژى عملى ما براى تحقق حکومت کارگرى در ايران نيز بايد بطور اثباتى و بدون مشغله مرزبندى با سوسياليسم خلقى ٦-٧ سال گذشته بيان شود. و بالاخره مطالبات حداقل در برنامه ما بايد تکميل و جامع تر شود، به نحوى که مجموعه اصلاحاتى را که جنبش انقلابى به رهبرى طبقه کارگر براى تحقق آن تلاش ميکند، بصورت گسترده عملى براى بهبود اوضاع کارگران و زحمتکشان و مردم محروم جامعه، ارائه بدهد. به اين نکات بازهم ميتوان افزود، نظير توصيف روشن ترى از حزب سياسى طبقه کارگر و رابطه حزب با توده هاى طبقه، ملزومات عملى تر ايجاد يک وحدت بين المللى از مارکسيست هاى انقلابى و نيز برخورد به معضلات جنبش کمونيستى در صحنه سياست بين المللى که اينجا فرصت توضيح بيشتر آن نيست و احتمالا ما را از موضوع مورد بحث مان، يعنى کنگره دوم حزب دور ميکند.
14
کمونيست: سوال آخر ما در مورد برنامه حزب اينست که آيا کميته مرکزى کار ويژه اى را در جهت تهيه و ارائه متن اصلاح شده برنامه به کنگره بعدى بر عهده گرفته است؟
15
منصور حکمت: چنين کارى در اين مقطع براى ما مبرميت و اولويت ندارد. برنامه حزب کمونيست براى فعاليت جارى حزب ما کاملا کافى است. برنامه موجود در همين بيان فعلى خود نيز به خوبى تمايزات ايدئولوژيک و سياسى ما را بيان ميکند. هرکس اين برنامه را بخواند ميفهمد که با يک جريان مارکسيستى ويژه اى روبروست؛ جريانى که روايت مسخ شده رويزيونيست ها از آرمان سوسياليسم را نمى پذيرد و خواهان واژگونى سرمايه دارى در تمام ابعاد آن است؛ جريانى که مرز خود را با قطب هاى اساسى رويزيونيسم در مقياس بين المللى ترسيم کرده است. جريانى که خواهان يک پروسه بى وقفه انقلاب تا برقرارى حکومت کارگرى و سوسياليسم است و بالاخره جريانى که ارزش مبارزه براى اصلاحات و بهبود اوضاع کارگران و زحمتکشان را در هر شرايطى درک ميکند و رابطه اى اصولى ميان انقلاب و رفرم برقرار ميسازد. اينها مشخصه هاى تعريف کننده مارکسيسم ماست که در برنامه حزب کمونيست بخوبى منعکس است. اين برنامه چند سال است که مبناى يک تبليغ و ترويج گسترده و سيستماتيک و هماهنگ توسط ارگانهاى مختلف حزبى است. از صداى حزب کمونيست ايران تا رفيق مبلغى که در روستاهاى کردستان تبليغ ميکند، همه با اتکاء به اين برنامه يک سياست منسجم تبليغى را پيش مى برند. تمام ارزش برنامه حزب کمونيست در فعاليت جارى حزب، در جذب کارگران و زحمتکشان به حزب و در ايجاد يک حزب منسجم و سازمان يافته به قوت خود باقى است. بعلاوه، همانطور که قبلا هم توضيح دادم، مساله بر سر نوشتن يک متن نيست، بلکه برسر باز کردن و توضيح دادن و جاانداختن ايده هاى معينى در سطح علنى در جنبش کمونيستى است. اين کارى است که نشريات مختلف ما بر عهده دارند. براى مثال تدقيق ديدگاههاى حزب کمونيست در مورد مساله شوروى، يا نظرات ما درباره تئورى تشکيلات کمونيستى در دوران ما و غيره بر نوشتن يک متن جديد برنامه اى پيشى ميگيرد. بدرجه اى که اين ايده ها بازشده باشند، ما عملا برنامه خود را تکميل و تدقيق کرده ايم. گنجاندن اينگونه ايده ها، هنگامى که پخته و طرح شده باشند و جاافتاده باشند، در يک متن پيشنهادى براى کنگره سوم کار دشوارى نخواهد بود. مساله بر سر طرح مباحثات اساسى حزب در سطح علنى است و نه تدوين برنامه. به نظر ما معطوف کردن حزب و جنبش به بحث درباره برنامه و تدوين برنامه در اين مقطع ابدا اقدام رو به جلو و مثبتى نيست. هويت سياسى و نظرى حزب ما چه به اعتبار برنامه حزب کمونيست و چه به اتکاء قريب سه سال پراتيک تبليغى، ترويجى و سازمانى کادرها و فعالين حزب تحت يک پرچم واحد، کاملا تثبيت شده و قوام گرفته است. به اين معنى اصلاح برنامه جزب براى ما مبرميت ندارد. پاسخگويى واقعى به مسائل نظرى و عملى جديدى که حزب امروز درمقابل خود مييابد، مساله اساسى است.
16
کمونيست: گفتيد که مباحثات کنگره عمدتا حول گزارش کميته مرکزى متمرکز شد. بعدا در جزئيات بيشترى وارد بحث مضمون اين گزارش خواهيم شد، لطفا اينجا تا حد ممکن در سطح کليات به رئوس موضوعاتى که در اين گزارش طرح شد اشاره کنيد؟
17
منصور حکمت: گزارش کميته مرکزى به ٤ بخش تقسيم ميشد. ١) بحثى در باره موقعيت و دورنماى حزب کمونيست، ٢) بررسى عمومى عملکردها و فعاليت هاى حزب، ٣) گزارش اوضاع سياسى و ٤) گزارش اوضاع جنبش و فعاليت حزب در کردستان، که اين آخرى در واقع جزئى از گزارش سياسى بود که نظر به اهميت عملى آن براى حزب ما بطور مجزا عرضه ميشد. گزارش ها را بترتيب من، رفيق جواد مشکى، رفيق عبداﷲ مهتدى و رفيق ابراهيم عليزاده ارائه کرديم. هدف ما از اين تقسيم بندى اين بود که گزارش کميته مرکزى بتواند هم جنبه هاى تحليلى داشته باشد و هم گزارشى باشد از فعاليت حزب به کنگره به عنوان عالى ترين مرجع حزبى.
18
همانطور که گفتيد لازم است بعداً در ادامه صحبت در جزئيات و به تفصيل به مضمون اين گزارشات و بحث هايى که پيرامون آن صورت گرفت بپردازيم. من اينجا مختصرا موضوعاتى را که در هر گزارش مورد بحث قرارگرفت را ذکر ميکنم تا تصويرى عمومى از مباحثات اصلى کنگره داده باشم. بحث موقعيت و دورنماى حزب يک تحليل از وضعيت و جايگاه کنونى حزب در مبارزه طبقاتى، راهى که پيموده شده است و نيز تحليل معضلاتى بود که پيروزى انقلاب پرولترى در گرو رفع و حل آنهاست. سعى ما در اين بخش اين بود که يک ارزيابى عينى و واقع بينانه از موقعيت بدست بدهيم. منظور من از عينى و واقع بينانه اينست که ما تلاش کرديم حزب را در متن اجتماعى واقعى اى که در آن فعاليت ميکند قرار بدهيم و بررسى کنيم، و نه صرفا بر مبناى اهداف و شعارها و برنامه فعاليتى که حزب براى خود گذاشته است. حزب ما حزب انقلاب اجتماعى است. اما انقلاب اجتماعى صرفا به اراده احزاب صورت نميگيرد، بلکه يک تحول انقلابى در جامعه است که ملزومات عملى خود را دارد. محور بحث ما اين بود که اين ملزومات عملى، ملزوماتى که بايد در جهان واقعى و خارج از چهاچوب حزب ما فراهم شود کدامند، چه اتفاقات و تحولاتى بايد رخ بدهد تا يک جامعه معين، و در اين مورد ايران، عملا و بطور مادى به انقلاب کارگرى نزديک شده باشد؟ ما روندهاى مطلوب براى انقلاب کارگرى را تحليل کرديم و نقشى را که حزب ما ميتواند و بايد در به جلوراندن اين روندهاى عينى و مادى ايفاکند بررسى کرديم. از ميان عوامل متعدد ما بر چند عامل انگشت گذاشتيم . اول، خروج جنبش مارکسيستى از آشفته فکرى و سترونى عملى اى که گريبانگير آن است. اين مساله صرفا يک مساله ايرانى نيست، بلکه داراى ابعادى جهانى است. اين حاصل حاکميت چندين ده ساله رويزيونيسم و قطب هاى رويزيونيستى بر جنبش مارکسيستى است. امروز شواهدى مبنى بر يک پروسه قدرت گيرى و احياء در جنبش مارکسيستى انقلابى، در تقابل با کل اردوى شبه مارکسيست ها و شبه سوسياليست ها، وجود دارد. اين روند را چگونه ميتوان تسريع کرد؟ اين بخشى از تحليل ما بود. چگونه ميتوان به شکل گيرى يک جنبش مستقل کمونيستى که به مسائل دوران خود محيط باشد و انسجام سياسى و عملى کافى براى قدعلم کردن در برابر بلوک هاى گوناگون رويزيونيستى را داشته باشد، يارى رساند؟ دومين عامل، مساله رابطه اين مارکسيسم، اين کمونيسم انقلابى و پرولترى، با طبقه کارگر و مبارزات بالفعل اين طبقه است. انقلاب اجتماعى ممکن نيست مگر آنکه کمونيسم، کمونيسم متشکل، به يک جريان پيشتاز در درون صف خود کارگران تبديل شده باشد. فاصله جنبش مارکسيستى از طبقه کارگر، يا کارگرى نبودن جريانات مارکسيستى اينهم يکى از موانع اساسى است که بايد از سر راه برداشته شود. اين هم منحصر به شرايط ايران نيست و ابعادى بين المللى دارد. تفاوت شايد در اين باشد که خصلت روشنفکرى و غير کارگرى جنبش چپ و جدايى عملى آن از بخش پيشرو و رهبران عملى در درون خود طبقه کارگر در ايران بسيار برجسته و بارز است. و بالاخره عامل سوم، پيوند خوردن کمونيسم با نقاط عطف و لحظات تعيين کننده در تاريخ مبارزه کارگرى است. بدون اين، کمونيسم کارگرى و جنبش کمونيستى کارگران براى انقلاب اجتماعى شکل نميگيرد و يا به يک نيروى اجتماعى قدرتمند تبديل نميشود. امروز جنبش "چپ" يا جنبش مارکسيستى در بخش اعظم جهان، سرنوشت و تاريخى مجزا از سرنوشت مبارزات کارگرى دارد. مارکسيستها، هر قدر هم که فعال و مبارز باشند، هنوز عمدتا در حاشيه تاريخ تحولات انقلابى و مبارزات کارگرى زمان خويشند. مادام که طبقه کارگر در گره گاههاى تعيين کننده مبارزاتى، نظير دوره هاى انقلابى، اعتصابات، قيام ها، و جنبش هاى عملى خود، پيشروان کمونيست خود را در يک تجربه واحد با خود نبيند، از کمونيسم به مثابه يک نيروى اجتماعى کارگرى و از جنبش کارگرى به عنوان يک صف مبارزه سوسياليستى خبرى نخواهد بود. امروز در کردستان، تاريخ مبارزات چندين ساله زحمتکشان يک ملت تحت ستم از تاريخ مبارزه کمونيستها قابل تفکيک نيست. تاريخ کومه له و تاريخ جنبش انقلابى در کردستان دو تاريخ مجزا نيست، يک تاريخ و يک تجربه است. اين حرف را با همين قدرت درباره انقلاب ٥٧ و کمونيسم ايران بطورکلى نميتوان زد. اين حرف را ابدا در باره کمونيسم انگلستان و مبارزات قهرمانانه معدنچيان اين کشور نميتوان زد. جوش خوردن مارکسيسم با تجربه انقلابى واقعى توده هاى عظيم طبقه، ولو اين تجارب خود مستقيما به پيروزى منجر نشده باشند، يک عنصر حياتى در پيوند حزب و طبقه و سوسياليسم و مبارزه کارگرى است. اين مساله رابطه کمونيستها و حزب با مبارزات توده اى را بطور جدى طرح ميکند. اين تاکيدى بر ضرورت دخالت گرى کمونيستى و حضور دائمى کمونيسم در سنگر مبارزات جارى کارگرى است. براى تحقق انقلاب اجتماعى، بايد اين تاريخ مشترک با کل طبقه کارگر را پيداکرد و شکل داد. از بالاى سر يک پيوند مبارزاتى زنده با طبقه و صرفا با اعلام صادقانه تعلق طبقاتى کمونيسم نميتوان صف ميليونى کارگران را به راه انقلاب پرولترى جلب کرد و آنان را در اين راه سازمان داد.
19
براين مبنى ما حزب کمونيست را مورد بازبينى قرار داديم. خود وجود حزب حاصل پيشرفت نسبى اين روندها در جامعه ايران بوده است. اما اين تنها بخش کوچکى از راهى است که پيموده شده. سوال اساسى اينست که حزب ما چه نقشى را در تسريع اين روندهاى عينى ميتواند ايفا کند؟
20
در ادامه اين گزارش مباحثات کنگره بويژه روى مبارزه ضد رويزيونيستى، دخالت گرى در مبارزات جارى کارگرى و موضوع کارگرى شدن حزب متمرکز شد. بحث هاى ارزنده اى از طرف رفقاى حاضر در اين جلسات مطرح شد، که طرح و بسط آنها در سطح علنى بصورت مقالات متنوع، يکى از وظايف دوره آتى ما خواهد بود. نکته ديگرى که بعنوان نتيجه منطقى از اين مباحثات بيرون آمد، اهميت و ضرورت مبارزه ضد سکتاريستى و تلاش براى افزايش وحدت درونى کل طبقه کارگر بود. در مجموع، مبحث موقعيت و دورنماى حزب کمونيست يک جهت گيرى اساسى در حزب ما را تاکيد و تقويت کرد. شکل دادن به يک کمونيسم کارگرى، دخالت گر، ضدسکتاريست و از لحاظ ايدئولژيکى قدرتمند، اين محور اساسى فعاليت هاى ما در شرايط حاضر است.
21
بخش دوم گزارش دفتر سياسى يک ارزيابى عمومى از فعاليت حزب در دوره گذشته بود. من فقط به تيتر جنبه هايى از فعاليت حزب که مورد بحث قرار گرفت اشاره ميکنم، درباره هرکدام چند جمله اى ميگويم و ميگذرم. سر تيتر هايى که در اين گزارش مطرح شد، عبارت بود از کار تئوريک، تبليغات، تشکيلات، فعاليت بين المللى و کارکرد رهبرى حزب. در زمينه کار تئوريک ما از فعاليت خودمان در دوره گذشته ناراضى هستيم. هرچند اين اواخر با تمرکز بيشتر دفتر سياسى روى مسائل تئوريک و سازمانيابى کميسيون ها و سمينار هايى در سطح مرکزى بهبود نسبى اى در اين امر بوجود آمده، ولى اين هنوز از آنچه که ما بايد براى قراردادن حزب کمونيست ايران در يک موقعيت پيشتاز نظرى انجام بدهيم بسيار فاصله دارد. مشغول شدن حزب ما به معضلات سازماندهى و ايجاد ارگانهاى تشکيلاتى گوناگون، به قيمت کاهش انرژى که صرف امر تئورى در حزب ما ميشود تمام شده است. کنگره بخصوص بر ضرورت بهبود اين وضعيت تاکيد کرد. در گزارش، و همينطور در مجموعه بحث هاى کنگره در مورد اين مساله، همچنين به مسائل گرهى اى که بايد حزب از لحاظ نظرى و تحليلى به آنها بپردازد اشاره شد و تاکيد شد که ما بايد مباحث نظرى خود را از محدوده مسائل مربوط به چپ و انقلاب در ايران فراتر ببريم و يک بعد جهانى تر به کار تئوريک خودمان بدهيم. در امور تبليغات حزب نسبتا به تفصيل صحبت شد، بويژه که حزب از طريق چندين نشريه تبليغى و دو راديو تبليغات گسترده اى داشته است. از نظر کميت کار تبليغى، کارى که شده است رضايت بخش است. اما از لحاظ کيفى باز تا وضعيت مطلوب فاصله زيادى داريم. در گزارش بويژه در مورد زبان تبليغات ما صحبت شده بود. زبان تبليغات ما هنوز غامض است. هنوز رنگى از تاثيرات چپ روشنفکرى ايران در ما ديده ميشود؛ چپى که چه در دوره انقلاب، چه حتى امروز، فقط ميتواند با کليشه هايى که تنها خودش معنى آنرا ميفهمد -تازه اگر بفهمد- منظورش را بيان کند. ما بايد براى دستيابى به يک زبان زنده کمونيستى-کارگرى در تبليغات کار کنيم. واضح است که زبان تبليغات انعکاسى از درجه شناخت حزب از طبقه اى است که آنرا مخاطب قرار ميدهد. بدرجه اى که حزب با زندگى و مبارزه واقعى کارگران جوشيده باشد، به درجه اى که مسائل زندگى کارگران به مسائل واقعى و عملى حزب تبديل شده باشد، زبان تبليغات حزب هم از زبان چپ روشنفکرى کليشه پرداز فاصله ميگيرد. گزارش بويژه بر ضرورت انعکاس هرچه بيشتر مسائل زندگى و مبارزه جارى کارگران در ارگانهاى تبليغى ما تاکيد کرد.
22
گزارش همچنين به اهميت تدوين و نشر يک سلسله جزوات و متون پايه ترويجى براى استفاده محافل کارگرى انگشت گذاشت. اين کارى است که از قديم درباره اش زياد صحبت کرده ايم، اما کمتر عملى کرده ايم. حال آنکه نياز ما به اين جزوات بسيار روشن است.
23
در زمينه تشکيلات، که خود عرصه هاى متعددى را در برميگيرد، مسائل زيادى مطرح شد. بطورکلى سازماندهى ضعيف ترين حلقه در کار ماست. حزبى که درحال گذار از سنت هاى موروثى و خودبخودى سوسياليسم خرده بورژوايى به سنت هاى کمونيسم کارگرى است، بيشترين اشکال را در بعد عملى سازماندهى پيدا ميکند. عليرغم اينکه در طول دو سال گذشته درباره اصول و سبک کار سازماندهى کمونيستى زيادصحبت کرده ايم و به روش هاى اصولى در عرصه هاى متعددى دست پيدا کرده ايم، با اينحال هنوز تا تبديل حزب کمونيست به حزبى که سازمان دادن به اصطلاح در خونش باشد، حزبى که بطور طبيعى هرجا پا ميگذارد کارگران و زحمتکشان را به هم ببافد، خيلى فاصله داريم. در عرصه شهرها ما توانستيم اشکال پايه اى از سازماندهى حزبى را بوجود بياوريم. اينجا جايى است که بدليل ضربات پس از ٣٠ خرداد، عملا از زير صفر شروع کرده بوديم موفقيتهاى عملى ما در اين عرصه قابل توجه است. اما اين هنوز گامهايى در جهت سازماندهى "تشکيلات خود" است، حال آنکه مساله ما سازماندهى وسيع و عميق طبقه کارگر در سطوح مختلف است. اينجاست که بى تجربگى، بى سنتى و ميراث روش هاى عملى خرده بورژوايى و رويزيونيستى بيشترين لطمه را به ما ميزند. در موارد بسيارى عليرغم خواست واقعى مان، در قبال کارگران و محافل کارگرى پيشرو، عملا سکتاريستى برخورد کاره ايم. همينجا بگويم که درباره سکتاريسم در کنگره بحث هاى مفصل و ارزشمندى شد که در قسمت هاى بعدى صحبت مان بيشتر به آن خواهم پرداخت.
24
درباره تشکيلات کردستان، مساله اى که گزارش بيشتر مورد توجه قرارداد اين بود که نفوذ معنوى و سياسى عميق کومه له درميان کارگران و زحمتکشان کردستان، مابه ازاء تشکيلاتى متناسب با خود را نيافته است. کومه له يک تشکيلات سياسى با پايگاه وسيع توده ا يست. همانطور که قبلا گفتم تاريخ مبارزات معاصر زحمتکشان کردستان با تازيخ کومه له عجين شده است و سرنوشت جنبش انقلابى در کردستان عميقا با پراتيک کومه له پيوند دارد. اين پديده کم سابقه اى در تاريخ کمونيسم ايران است. اما ضعف ما در زمينه سازماندهى، اينجا هم بدرجات زيادى خودنمايى ميکند. حزب ما از قبل متوجه اين اشکال بوده است و در دو سال گذشته گامهاى بسيار مثبتى در جهت تحکيم پايه هاى تشکيلاتى سازمان کردستان حزب در ميان کارگران و متحد کردن کارگران در حزب برداشته شده است. اما هنوز فاصله وجه سياسى و رهبرى کننده کومه له در کردستان، با وجه سازمان دهنده و متحدکننده آن زياد است. يک نکته درباره تشکيلات کردستان حزب نبايد از قلم بيفتد و آن انسجام سياسى و مبارزاتى قوى اين تشکيلات است. کمتر سازمان سياسى اى از آزمونى نظير آنچه کومه له در چند سال گذشته ازسرگذرانده است، اينچنين استوار و سربلند بيرون آمده است. وقتى به فشار نظامى جمهورى اسلامى فکر ميکنيم که با جنگ طلبى حزب دموکرات تکميل ميشود؛ وقتى به موج تبليغات تحريک آميز و تنگ نظرانه حزب دموکرات در يکسال و نيم گذشته فکر ميکنيم که حاصل آن جز تفرقه افکنى در ميان زحمتکشان و دلسردکردن آنان از مبارزه نميتواند باشد، آنوقت به درجه استحکام و استوارى حزب ما در کردستان پى ميبريم. کنگره دوم حزب و پس از آن کنگره کومه له گواه اين بود که اين دوره خطير بيش از پيش به آبديده شدن حزب ما در کردستان، تقويت انسجام درونى آن، بارآمدن کادرها و افزايش آگاهى و وحدت حزبى منجر شده است. بهرحال در مجموع و با توجه به شرايط موجود، تشکيلات کردستان حزب موفق ترين بخش حزب بوده است.
25
گزارش همچنين به تشکيلات خارج کشور ما پرداخت. ابتدا مقدماتى درباره پروسه ايجاد کميته خارج کشور ويک کاسه شدن فعاليت حزب در خارج گفته شد و سپس به رئوس مشکلات ما اشاره شد. مهمترين نقص ما در اين زمينه، که باعث کم بودن انسجام تشکيلات خارج ما و کمبود کارآيى عملى آن است، فقدان يک درک روشن و بيان شده از اهداف و اصول فعاليت ما در اين عرصه بوده است، اين کارى است که پس از کنگره در دستور فورى کميته مرکزى و دفتر سياسى قرار داشته است. در گزارش فعاليت هاى حزب همچنين به مساله کادرسازى، فعاليت بين المللى و مساله رهبرى هم اشاره شده بود که من فقط در مورد اين آخرى چند جمله اى ميگويم و اگر لازم دانستيد در قسمت هاى بعدى صحبت درباره هرکدام از موضوعات بيشتر توضيح خواهم داد. سبک کار رهبرى ما آنطور که بايد نبوده به اعتقاد ما، عليرغم تلاشى که شده است، رهبرى ما هنوز بيش از حد به موقعيت مدير سازمانى در حزب تنزل پيداميکند و برخى وظايف اصلى خود را بويژه از نظر ترسيم مستمر افق مبارزاتى حزب، پرداختن به معضلات پايه اى جنبش مارکسيستى و درافتادن با موانع نظرى پيشروى کمونيسم، آنطور که بايد و شايد انجام نميدهد. تاکيد کنگره بر اين بود که اين وضعيت بايد هرچه سريعتر بهبود پيداکند و کميته مرکزى جديد هم اين امر را با جديت دنبال ميکند.
26
يکى از محورهاى مهم اين گزارش تحليل آن عواملى بود که مانع پيشروى سريع تر و مطلوب ما در عرصه هاى مختلف کار تشکيلاتى است. موفقيت ها و عدم موفقيت هاى ما صرفا نميتواند بر مبناى اراده ما، يا خواست و پشتکار ما بررسى بشود. ما بايد توجه کنيم که کمونيسم کارگرى در ايران يک حرکت خلاف جريان است، يعنى خلاف سنت ها و گرايش هاى عملى موجود در اپوزيسيون و در چپ سنتى. آوانتوريسم يک سنت است و کار پرحوصله در ميان کارگران خلاف سنت موجود. کليشه پردازى و آکادميسم در ترويج يک سنت است، بيان ساده و روشن منافع طبقاتى خلاف سنت موجود. سکتاريسم، در برخورد به طبقه کارگر يک سنت قديمى چپ خرده بورژواست و منافع کل طبقه را ديدن و براى وحدت کل طبقه کار کردن، خلاف اين سنت موجود است. اين سنت ها و گرايشات پايه اجتماعى و طبقاتى دارند و بطور مستمر بازتوليد ميشوند، و از آنجا که حزب کمونيست با ديوار چين از جامعه جدا نشده است، به درون حزب نيز حمل ميشوند. ما بايد متوجه باشيم که بخش مهمى از دشوارى ها در کار عملى حزب ناشى از وجود اين گرايشات بازدارنده است که بطور خودبخودى و مادام که سنت پيشرو در اين يا آن عرصه فعاليت معنى نشده و تثبيت نشده، به بقاء خود ادامه ميدهد. از همينجاست که گزارش کميته مرکزى بر اهميت نقد پايه اى اين گرايشات بازدارنده و اين سنت هاى عقب مانده براى بهبود فعاليت عملى حزب بطور جدى تاکيد ميگذارد.
27
در بررسى عملکرد هاى حزب، گزارش کميته مرکزى عامدانه وارد جزئيات نشد. اما کنگره تمايل نشان داد که بحث ها را در وجوه مختلف دقيق تز کند و با تفصيل بيشترى به عرصه هاى گوناگون فعاليت ما بپردازد. مجموعا بحث هاى ارزنده و راهگشايى از جانب رفقاى حاضر در کنگره در اين زمينه ها مطرح شد.
28
گزارش سياسى و گزارش مکمل آن درباره اوضاع جنبش در کردستان و فعاليت هاى کومه له، بحث نسبتا جامع و مستقلى بود که درجاى خود بايد به تفصيل بيشترى به مضمون آن پرداخت. اين گزارش با نگاهى اجمالى به اوضاع اقتصادى، سياسى و فرهنگى کنونى در ايران آغاز شد. مساله بحران اقتصادى و فلاکتى که دامنگير ميليونها انسان زحمتکش شده است، اختناق و بى حقوقى مطلق مردم، ستمکشى و تحقير زنان، جنگ و مصائب و عواقب آن، بالاگرفتن دامنه نارضايتى ها در ميان مردم از جمهورى اسلامى، تداوم لشگرکشى رژيم به کردستان، اوضاع اقتصادى وخيم جمهورى اسلامى، اختلافات درونى حاکميت و ناکاميهاى سياسى و ديپلوماتيک حکومت و جريان پان اسلاميسم، اينها رئوس نکاتى بود که در مقدمه بحث مورد اشاره قرار گرفت. مجموعا اين مشاهدات بر اوضاع بى ثبات جمهورى اسلامى و پتانسيل هاى موجود براى بالا گرفتن سريع بحران سياسى و مبارزات اعتراضى در کشور دلالت ميکند. گزارش سپس وارد بحث مفصل ترى در مورد خصوصيات اصلى اوضاع سياسى موجود شد، و مشخصا به اين نکات پرداخت اول، وضعيت جمهورى اسلامى، که در اين بخش به نقش ضدانقلابى رژيم در ايران و منطقه و سير آتى تغيير شکل و جايگزينى آن پرداخته شد. در همين رابطه به جايگاه جنگ براى رژيم و تاثيرات اشکال مختلف ادامه يا ختم جنگ بر سرنوشت آن اشاره شد. بحث پان اسلاميسم به عنوان يک آلترناتيو ضدانقلاب امپرياليسم در منطقه جايگاه مهمى در اين مبحث داشت، بويژه با توجه به بحران حکومتى امپرياليسم در کشور هاى تحت سلطه و بى اعتبارى و ناتوانى اشکال سنتى تر حکومت هاى بورژوايى در اين کشورها، نظير دولت هاى ناسيوناليست، حکومت هاى نظامى و غيره، آينده حکومت اسلامى و پان اسلاميسم بطورکلى به پذيرش اين شکل دولتى بعنوان يک آلترناتيو قابل اتکاء براى امپرياليسم دارد. ناتوانى پان اسلاميسم در به کرسى نشاندن خود به عنوان يک چنين آلترناتيوى نقش زيادى در بى ثباتى مزمن جمهورى اسلامى داشته است.
29
نکته بعد وضعيت اپوزيسيون بورژوايى رژيم بود. اينجا بطور مشخص تر به سلطنت طلبان و مجاهدين و شوراى ملى مقاومت پرداخته شد. رقابت اين دوجريان در اپوزيسيون بورژوايى براى براى مجاب کردن امپرياليسم غرب به کارآيى و توانايى شان براى تحويل گرفتن دولت سرمايه دارى در ايران بحث شد و اينکه هرکدام چه خاصيت ويژه اى براى سرمايه و امپرياليسم در ايران دارند.
30
بخش بعدى گزارش يک بررسى از اوضاع جنبش کارگرى بود. در اين گزارش با اشاره به آمار و مشاهدات مربوط به اعتراضات کارگرى در يکسال و نيم گذشته جمعبندى اى از روندها، مطالبات و نقاط ضعف و قدرت جنبش کارگرى ارائه شد. تحرک جديدى در جنبش کارگرى به چشم ميخورد که اگرچه هنوز به سطح سال ٥٨ نرسيده، اما از سالهاى ٦٠ تا ٦٣ بمراتب بيشتر است. اين جنبش اساسا تدافعى است و عمدتا پراکنده است، يعنى تشکل پايدار مبارزاتى اى درکار نيست و باوجودى که مطالبات کارگرى در اعتراضات مختلف در موارد زيادى مشابه است، اما جنبش اعتراضى هماهنگ و همزمان نيست. وزنه مطالبات اقتصادى طبيعتا در شرايط کنونى در بين مطالبات کارگرى بيشتر است. اعتراضاتى که خصلت سياسى به معنى خاص کلمه داشته باشد کمتر مشاهده ميشود. يک نکته جالب توجه، که گواه شکل گيرى نسل جديدى در سطح رهبرى کارگران است، اينست که شکل اعتصاب در اعتراضات کارگرى برجسته بوده است و همينطور تعداد اعتصاباتى که قدرى بلند مدت تر بوده اند بيشتر شده. اين به اين معناست که درجه اى از سازمانيافتگى و کار نقشه مند در اعتراضات کارگرى بوجود آمده که تنها ميتواند حاصل دخالت فعال تر عنصر پيشرو درميان کارگران باشد. اين نکته بسيار مثبتى است.
31
بهرحال مشاهدات ما از جنبش کارگرى حاکى از تحرک روزافزون اين جنبش و نقش اساسى آن در مرکز مبارزات توده اى عليه جمهورى اسلامى است. نکته اى که در گزارش بود و لازم است اينجا هم يادآورى بشود مساله بيکارسازى هاى وسيع از طريق بسته شدن واحدهاى توليدى است. اين جلوه اى از بحران اقتصادى عميق جمهورى اسلامى است که در اولين سالهاى پس از استقرارش يکى از ادعاهايش مبنى بر اينکه دارد سر جاى خود محکم ميشود اين بود که توليد را تاحد ٤٠-٥٠ درصد ظرفيت توليدى بالا برده است. عواقب اين بيکارسازى ها براى طبقه کارگر هشداردهنده است، چه از لحاظ اقتصادى که فشار بسيار شاقى را به کارگران وارد خواهد کرد و چه از لحاظ سياسى، که بر سير قدرت گيرى و بالندگى جنبش کارگرى تاثيرات منفى خواهد گذاشت. کنگره، حزب را به ضرورت حياتى مبارزه در جهت خنثى کردن اين سياست ها متوجه کرد. اين بخش گزارش با رهنمودهاى عمومى اى به حزب در رابطه با کار در درون طبقه، و نحوه دخالت در مبارزات جارى کارگرى، پايان يافت.
32
آخرين بخش گزارش، البته اگر از قسمت مربوط به کردستان بگذريم که بعدا ارائه شد، بحثى مربوط به موقعيت "چپ" در ايران بود. ارزيابى ما اينست که جنبش چپ در ايران پس از انقلاب ٥٧، يعنى از سالهاى ٦٠-٦١ به بعد، وارد دوره جديدى از حيات خود شده. آرايش و قطب بندى قديمى در اين جنبش ميان جريانات رويزيونيست، سوسياليسم خرده بورژوايى و مارکسيسم کارگرى و انقلابى، بهم ريخته و توازن قوا و موقعيت جديدى بوجودآمده. سوسياليسم خرده بورژوايى، پوپوليسم، عملا راه انحطاط و تجزيه را در پيش گرفت و نفوذ خود را حتى در بين روشنفکران از دست داد. تناقضات اين سوسيياليسم با منافع و مصالح جنبش کارگرى مشخص شد. به همين ترتيب آن جريانات اصلى اى که محل تغذيه اين نوع سوسياليسم بودند، يعنى مشخصا قطب بندى هاى مائوئيستى و جرياناتى که تحت تاثير چين و آلبانى بودند، بطور واقعى منقرض شدند و اندک ربط خود را به جامعه واقعى و طبقه کارگر واقعى از دست دادند. در مقابل، از يکطرف ما شاهد نوعى تجديد آرايش در خط رويزيونيسم مدرن روسى در ايران هستيم که عليرغم ورشکستگى سياسى حزب توده و اکثريت، توانست از آنجا که يک بلوک جهانى است، هويت سياسى و پراتيک تشکيلاتى خودش را حفظ کند. اين قطب بخشى از طيف پوپوليستى را، بويژه بخش مهمى از طيف فدايى را بخود جذب کرد. امروز ما شاهد نشانه هايى از حرکت وحدت جويانه اين طيف و انسجام خط سياسى آن هستيم. نمونه زنده اين روند، راه کارگر است که دارد آخرين بارقه هاى پوپوليسم دوران جوانى اش را از دست ميدهد تا بطور جدى در مرکز اين طيف جاى خود را پيدا کند. آينده اينها در گرو اينست که بتوانند ضمن حفظ اصول اعتقادات رويزيونيستى خود، ضمن تعلق بين المللى خود به اردوگاه رويزيونيسم مدرن، به نحوى خاطره عملکرد حزب توده و اکثريت را از ذهن توده هاى وسيع مردم پاک کنند و نوعى رهبرى جديد در مقابل حزب توده و اکثريت در اين طيف شکل بدهند. بهرحال اينها يک جريان ماندنى و صاحب سنت هستند از پشتيبانى بين المللى تمام اردوگاه رويزيونيسم مدرن در سطح بين المللى برخوردارند. يک جريان و طيف ديگر که در حال رشد و گسترش نوعى سوسياليسم بورژوايى و ليبرال است که البته هنوز پايه هاى عقيدتى و نظرى خود را چندان محکم نکرده است. به نوعى تجربه چپ نو در اروپاى غربى، با بيست سال تاخير، دارد در درون چپ ايران اتفاق مى افتد. درست در شرايطى همان چپ نو اروپا، که در زمان شکل گيرى خود بسيار اصيل تر و جدى تر از همتاى ايرانى امروز خود بود، دارد بصورت رجعت به سوسيال دموکراسى، اوروکمونيسم، و يا حتى در موارد زيادى به آنتى کمونيسم، پروسه انقراض خود را طى ميکند، ايده هاى اين جريان عمدتا بخاطر تبعيدشدن بخش مهمى از روشنفکران چپ ايران به اروپا ، تازه دارد وارد تفکر چپ ايران ميشود. تفاوت اينجاست که اين چپ نو در ايران فاقد آن پايه اجتماعى و ضروريات تاريخى است که در اروپاى دو دهه قبل وجود داشت و لذا بعيد است اين جريان حتى در تاريخ سوسياليسم روشنفکرى در ايران اثر جدى اى از خود باقى بگذارد. بخصوص که بنظر ميرسد انحطاط فکرى اين جريانات از هم اکنون آغاز شده و راه بيست و چندساله چپ نو در اروپا، در مورد ايران در ظرف دوسه سال پيموده شده است. گزارش سياسى در بخش آخر خود اشاراتى به رئوس وظايف تاکتيکى حزب داشت، که اساسا تاکيدى مجدد بر تاکتيک هاى تاکنونى ما و اصل دخالت گرى فعال در مبارزات جارى کارگرى و در سرنوشت قدرت سياسى در شرايط اعتلاى جنبش توده اى و عمق يابى بحران سياسى رژيم بود. اهميت برخورد فعال تر به پان اسلاميسم و جريانات اسلامى و پان اسلاميستى در ايران و در منطقه اينجا هم مورد تاکيد قرار گرفت.
33
گزارش سياسى تکميلى درباره کردستان و کومه له، مجموعه اى از يک تحليل سياسى و ارزيابى کار تشکيلاتى در خطوط کلى بود. ابتدا تصوير زنده و ملموسى از زندگى زحمتکشان در کردستان زير سرنيزه هاى جمهورى اسلامى داده شد. از فقرى که در چندساله اخير دامن کردستان را گرفته، از استثمار بى حدوحسابى که در جريان است و از ادامه مقاومت توده زحمتکشان دربرابر اين اوضاع صحبت شد. به نقش کومه له در تاريخ معاصر کردستان اشاره شد و پيوندى که پراتيک کومه له با زندگى و مبارزه واقعى توده هاى وسيع کردستان يافته است. ظهور اين عنصر پيشرو و کمونيست، که در عين حال توانسته در متن مبارزه اجتماعى جاى خودش را باز کند، به يک جريانى اجتماعى تبديل بشود، يک عامل جديد در تاريخ مبارزات حق طلبانه مردم کردستان است. در گزارش به نفوذ و جايگاه سياسى کومه له در کردستان و به عدم تناسب اين با تجسم تشکيلاتى اين نفوذ بصورت وحدت يابى و سازمانيابى کارگر و زحمتکش کرد اشاره شد که قبلا هم در اين باره توضيح دادم. به تقابل منافع، ايده ها و تمايلات بورژوايى و پرولترى در کردستان امروز اشاره شد و تاکيد شد که آتيه اين جنبش در گرو به صحنه آمدن فعال و جدى عنصر پرولترى، چه در عرصه سياسى وچه در مبارزه متحد تشکيلاتى است. مناسبات کومه له و حزب دموکرات، مسائل تشکيلاتى حزب در کردستان، ارزيابى از عملکرد تشکيلات کردستان در دو سال اخير، که دوره بسيار حساس و خطيرى بوده، امور سازماندهى در عرصه هاى مختلف و مسائل متعدد ديگرى در اين گزارش بحث شد. يکى از مهم ترين بخش هاى اين گزارش تحليل موقعيت کنونى جنبش در کردستان و افق ما براى پيروزى اين جنبش بود. باز بحث مفصل تر در اين مورد را در صورت لزوم به قسمت بعد صحبت مان واگذار ميکنم. يادآورى ميکنم که اين نکات و مسائل به فاصله کوتاهى با تفصيل و دقت بسيار بيشتر در کنگره پنجم کومه له بحث شد و جمعبندى مباحثات اين کنگره در جزوه اى در ارديبهشت ماه منتشر شده است.
34
کمونيست: درباره قسمت هاى مختلف اين گزارشها سوالات بيشترى داريم که بعدا مطرح ميکنيم. اينجا براى اينکه در سطح کلى درباره همه نکات دستور جلسات کنگره صحبت شده باشد لازم است نکاتى را درباره دو موضوع باقى مانده، يعنى بحث اساسنامه حزب و موضوع انتخابات توضيح بدهيد. در مورد اساسنامه سوال ما اين است که آيا اصلاحاتى بر آن تصويب شد يا خير؟
35
منصور حکمت: اصلاحاتى تصويب نشد. در مبحث اساسنامه پيشنهادات مربوط به اصلاح برخى بندهاى اساسنامه طرح و بحث شد. کنگره تصويب کرد که با توجه به بحثهائى که مطرح شد کميته مرکزى جديد متن اصلاح شده اساسنامه را تهيه و پس از تصويب در پلنوم خود، بصورت طرح پيشنهادى در اختيار اعضاى حزب بگذارد تا پس از بحث و تبادل نظر به راى عموعى اعضا گذاشته شود.
36
کمونيست: اصلاحات پيشنهادى در چه جهت بودند؟
37
منصور حکمت: بطور کلى اصلاحات اساسى و ريشه اى مطرح نشد، يا بهرحال اصلاحات پيشنهادى مستلزم تغييردادن ساختمان و بخش اعظم اساسنامه فعلى نبود. از اين گذشته تنها در چند مورد معدود اصلاحيه ها بصورت آلترناتيو هاى روشن و مکتوب مطرح شد، و در بيشتر موارد بحث حول لزوم اصلاح بخش هايى در اين يا آن جهت صحبت شد. اصلاحات پيشنهادى کلا دو وجه داشت. اول منطبق کردن اساسنامه به تعابير دقيق تر و فکر شده ترى که ما امروز با توجه به بحث هايمان درباره سبک کار کمونيستى واصول فعاليت سازمانى حزب به آن مجهز هستيم. در مواردى لازم است بندهايى در مورد ساختمان حزب، کارکرد درونى آن، عضويت در حزب و غيره اصلاح شود. وجه دوم، روشن تر بيان کردن اصول و اساس سانتراليسم دمکراتيک براى بهتر معنى کردن ملاک هاى دمکراسى درون حزبى بود.
38
کمونيست: کنگره تعداد اعضاء کميته مرکزى را افزايش داد، علت اين امر چه بود و آيا اين با توجه به مشکلات گردآوردن يک پلنوم ٢٣ نفره، رهبرى را کند نميکند؟
39
منصور حکمت: افزايش تعداد اعضاى کميته مرکزى يکى از تصميمات بجا و مهم کنگره بود. اولا حزب کمونيست از لحاظ ابعاد تشکيلاتى اش، نسبتا وسيع است و فعاليت هاى متنوع در سطح مرکزى حزب بايد انجام بگيرد که يک مرکزيت وسيع تر را ايجاب ميکند. اما اين دليل اصلى براى اين تصميم نبود، مساله مهم تر دخيل شدن تعداد بيشترى از کادرهاى حزبى در امر هدايت و رهبرى مرکزى حزب و تصميم گيرى ها اساسى در حزب بود. ما واقعا احتياج داريم به اينکه کادرهاى بيشترى در حيات سياسى حزب در بالاترين سطح دخالت کنند. اين حزب را تقويت ميکند، به حزب ما ثبات و استوارى ميدهد و بعلاوه يک نسل از کادرهاى حزب را از طريق کار در کميته مرکزى براى دوره هاى آتى در مبارزه حزب، دوره هايى که بدليل شرايط سياسى و اجتماعى دامنه فعاليت حزب در مدت کوتاهى گسترش زياد خواهد يافت، پرورش ميدهد. يک نکته مهم در گسترش کميته مرکزى، که بنظر من اثرات دراز مدت ترى از لحاظ تثبيت سنت هاى کمونيستى خواهد داشت، اينست که عضويت در کميته مرکزى به يک امر ملموس و به اصطلاح "زمينى" در حزب تبديل ميشود. به يک عرصه فعاليت تبديل ميشود و نه يک "جايگاه عالى" تشکيلاتى. عرصه فعاليتى که هر کادر حزبى بايد اولا خود را براى انجام وظيفه در آن آماده کرده باشد و ثانيا ورود به آن، همچنانکه خروج از آن، يک امر طبيعى و روتين در حزب است، که از نيازها و سياست هاى حزب در دوره هاى مختلف ناشى ميشود و از طريق يک پروسه دموکراتيک، يعنى انتخابات در کنگره، صورت ميگيرد. اينکه در حزب ما صفى از کاردهاى حزبى وجود داشته باشد که هر کدام دوره اى تجربه کار در مرکزيت را داشته باشند به حزب اعتماد به نفس و قدرت عمل ميدهد.
40
در مورد قسمت دوم سوالتان بايد بگويم که مشکلات فنى در گردآوردن اعضاى کميته مرکزى براى پلنوم ها همواره وجود داشته و حل آن هم هيچوقت ساده نبوده. اما بخاطر يک پيشرفت سياسى در سبک کار حزب ما حاضريم دشوارى هاى فنى بيش از اين راهم تحمل کنيم. از لحاظ سرعت عمل در رهبرى، تصور ما اينست که در فاصله دو پلنوم دفتر سياسى بايد بتواند بر طبق مصوبات کنگره و پلنوم ها اين نقش را بر عهده بگيرد. اتفاقا آنچه که اجازه خواهد داد دفتر سياسى با استحکام و اعتماد به نفس بيشترى تصميم بگيرد اين است که جمع وسيعى از کادرهاى برجسته حزب منظما بعنوان کميته مرکزى به کارش نظارت خواهند کرد و نواقص کار را خواهند ديد.
41
کمونيست: اسناد و مباحثات کنگره به چه صورتى انتشار پيدا خواهد کرد و کلا مباحثات کنگره به چه صورت در سطح علنى انعکاس پيدا ميکند؟
42
منصور حکمت: کنگره تصويب کرد که کميته مرکزى جديد حول محور گزارش هاى کميته مرکزى به حزب و با توجه به مجموعه مباحثاتى که در کنگره شد، ايده ها و مباحثات اصلى در کنگره را بصورت يک جزوه جداگانه منتشر کند. اين تا آنجا که به اسناد کنگره بر ميگردد. اما مساله اساسى ما بيش از ارائه گزارش مستند از کنگره و مباحثات آن، انتقال ايده هاى کنگره و بسط دادن جهت گيرى هاى مورد نظر کنگره در سطح علنى است. کار روى اسناد را در دست داريم و اميدواريم زودتر تمام بشود، هرچند که بيش از آنچه تصور ميکرديم وقت ميگيرد، بخصوص که قصد ما صرفا پياده کردن نوار صحبت هاى اين يا آن سخنران و چاپ آن نيست، بلکه ارائه ترکيبى از مباحث و سخنرانى هاست که بدرستى انعکاس مباحثات کنگره باشد. اما براى طرح و پيگيرى جهت گيرى هاى کنگره نبايد و نميتوان منتظر اسناد کنگره شد و يا حتى خود را به آن محدود کرد. انعکاس مباحثات کنگره قبل از هر چيز در اقداماتى است که پس از کنگره در عرصه هاى مختلف فعاليت در دستور ما قرار ميگيرد. به اين معنى اين بازتاب را بايد در نشريات حزب، در تبليغات ما، در مباحثات نظرى اى که طرح ميکنيم، در جهت گيرى هاى سازمانى حزب و غيره ديد. دفتر سياسى پس از کنگره کار فشرده اى را روى برخى مسائل نظرى و عملى که در اولويت قرار داشتند، با توجه به افقى که کنگره جلوى ما قرار داده، آغاز کرده که اميدواريم به تدريج ماحصل اين کار بتواند در حزب در سطح علنى طرح بشود. در مورد مضمون بحث هاى کنگره هم سعى خواهيم کرد ضمن چاپ خود اسناد کنگره، از طرق ديگر، از جمله از نوع همين گفتگوها، مباحث را براى فعالين و هواداران حزب و براى کل جنبش کارگرى ايران طرح بکنيم.
43
کمونيست: معمولا کنگره ها و ساير تجمع هاى سياسى ما، نظير پلنوم ها و غيره، چه آگاهانه و چه عملا، جايگاه خاصى پيدا ميکنند و با امور معينى تداعى ميشوند. براى مثال کنگره سوم کومه له عموما با تصويب برنامه حزب کمونيست و شروع پروسه عملى تشکيل حزب تداعى ميشود، کنگره اول اتحاد مبارزان کمونيست با مباحثات سبک کار کمونيستى، کنگره موسس با نفس تاسيس حزب و غيره. آيا کنگره دوم حزب هم چنين خصوصيت ويژه اى را داشت و اگر داشت اين خصوصيت چه بود؟ در يک کلمه آيا کنگره دوم اهميت ويژه اى، بيش از اهميت عمومى اش بعنوان يک کنگره روتين حزبى، داشت يا خير؟
44
منصور حکمت: اتفاقا بخشى از سوالى که مطرح کرديد در صحبت افتتاحيه کنگره توسط رفيق عبداﷲ مهتدى طرح شد. همانطور که اشاره کرديد، اهميت کنگره چيزى است که بايد در سير عملى مبارزه و پس از آنکه تاثيرات کار کنگره بر فعاليت ما معلوم و محسوس شد، قضاوت بشود. اما بهر حال برخى خصوصيات ويژه اين کنگره از پيش قابل پيش بينى بود. نفس اينکه اين اولين کنگره روتين حزب بود خود به نوعى براى حزب ما داراى اهميت خاصى بود. کنگره موسس، يعنى اولين کنگره حزب، نسبت به خود حزب پديده اى خارجى بود. اين کنگره، ترکيب آن و مسائل آن از بسترهاى مبارزاتى اى ما قبل بوجود آمدن حزب مايه ميگرفت. اما کنگره دوم کنگره خود حزب بود. دو سال و نيم پراتيک مشترک، هويت حزبى مشترک و افق مبارزاتى مشترک پشتوانه اين کنگره بود. کنگره خود بر سر ارزيابى اين پراتيک واحد بود. به يک معنى اين کنگره "پيش از تاريخ" حزب را بطور رسمى تمام ميکرد و تاريخ جارى حزب را آغاز مينمود. بعنوان يک نمونه ساده، کميته مرکزى جديد حزب اولين کميته مرکزى است که توسط پروسه اساسنامه اى خّود حزب انتخاب شده است . کميته مرکزى سابق خود همراه با حزب "پايه گذارى" شده بود. بنابراين اهميت کنگره دوم در وهله اول اين بود که حزب را از چيزى که "بايد بشود"، چيزى که بايد تازه شکل بگيرد، بطور رسمى به چيزى که "هست"، بطور عينى وجود دارد، تبديل ميکرد. اين واقعيت در جوانب مختلف کار کنگره مشهود بود. در روحيه نمايندگان، در لحن مباحثات و در سير استدلالات که در آن دائما به تجربه مشترک حزبى و تلاش مشترک دوسال و نيمه براى رفع موانع پيشروى استناد ميشد.
45
در فاصله دو کنگره ما قادر شديم ساختمان يک حزب سياسى را بنياد بگذاريم، کميته هاى آن را سازمان بدهيم، ارگانهاى تبليغى اش را ايجاد کنيم، فعاليت حزبى در عرصه هاى گوناگون از شهرهاى ايران تا خارج کشور را بر طبق نقشه عمل هاى فکرشده به جريان بياندازيم، و در يک کلمه بجاى نيت و عزم کنگره موسس، يک حزب واقعى را، با اندام و پيکره اش، با ساختمان تشکيلاتى و کارکرد روتين سياسى اش بوجود بياوريم. من اينجا از مشکلات متعددى در کار حزب صحبت کردم. اما اين به هيچوجه نبايد کار عظيمى را که در فاصله دو کنگره صورت گرفته است کمرنگ کند. اين همواره يک خصوصيت جريان ما و حزب ما بوده است که انتظاراتش را همراه با و حتى با شتاب بيشترى از دستاوردها و پيشروى هاى مادى اش رشد ميدهد. فاصله توقعات ما با واقعيت ما منشاء نيروى خلاقه اى است که حزب ما تا امروز به آن متکى بوده. کنگره دوم اين اهميت را داشت که از يک طرف اين دستاورد هاى عملى را تثبيت ميکرد و رسميت مى بخشيد و از طرف ديگر حزب را متوجه آن موانع مادى اى ميکرد که انقلاب کارگرى بطور عينى با آن روبروست.
46
اما درباره اهميت سياسى کنگره دوم، من فقط ميتوانم با توجه به بحث هايى که در کنگره طرح شده است، استنباط خودم را بيان کنم، بويژه اينکه اين مساله که اين مباحثات تا چه درجه به پراتيک مادى تبديل خواهد شد و بر دنياى خارج از حزب تاثير خواهد گذاشت، چيرى است که کاملا بستگى به فعاليت عملى انسانهايى دارد که در جهت تحقق اهداف اين کنگره تلاش ميکنند. خصوصيت ويژه اين کنگره نگرش ابژکتيو و زنده آن به مسائل بود، که خود بنظر من نشانه اى از بلوغ سياسى حزب ما و کادرهاى حزب ما بود. بنظر من اين کنگره توانست رابطه واقعى حزب با جامعه و جهان خارج از حزب را بدرستى و با واقع بينى تمام تحليل کند. اوضاع طبقه کارگر و موقعيت انقلاب کارگرى چيست و حزب ما در اين ميان چه جايگاه واقعى داشته است و ميتواند داشته باشد. کدام پروسه هاى عينى و واقعى، در جامعه بيرون از ذهن توسط حزب ما به پيش رانده شده است و يا ميتواند و بايد به پيش رانده شود. ديدن موانع واقعى يک مبارزه نشانه اى از بلوغ سياسى است. اين مقدمه اى بر رفع واقعى اين موانع با فعاليت انقلابى است. در دنيايى که محافل سوسياليستى کم نفوذ روشنفکران، فارغ از موقعيت عينى اى که طبقه کارگر در برابر بورژوازى در جامعه يافته است، فارغ از هر بررسى روندهاى واقعى اجتماعى، حزب و سازمان ظفرنمون و طراز نوين و "خودکفاى" خود را دارند و با کليشه ها و عبارت پردازى هاى انقلابى دنياى خود را پر ميکنند، معطوف شدن يک حزب کمونيستى به ديدن و سنجيدن اندازه واقعى موانع انقلاب کارگرى بنظر من دستاورد ارزنده ايست. چرا طبقه کارگر چه در مقياس جهانى و چه در ايران اين چنين متفرق است؟ چرا صحنه سياست در ايران در چندين دهه اخير ملک طلق احزاب بورژوايى و خرده بورژوايى بوده؟ چرا کمونيسم متشکل در زبان، تبليغ، عمل و وجود سازمانى خود از طبقه کارگر جدا افتاده است؟ چرا اعتراضات جارى کارگرى متحدانه، نيست؟ چه چيز مانع پيوند عملى کمونيسم با رهبران عملى جنبش کارگرى است؟ جنبش در کردستان را چگونه پيروز کنيم؟ علل تفرقه جريانات مارکسيست انقلابى در سطح جهانى و عدم کارآيى تاکنونى آنها در قبال رويزيونيسم و نيز مسائل اجتماعى معاصر چيست؟ حزب ما کجاى تاريخ معاصر خويش است و بطور واقعى کدام صفحه از تاريخ جنبش کارگرى و کمونيستى با پراتيک ما ورق خورده است؟ چه بايد بکنيم تا دو سال بعد تناسب قواى واقعى در جامعه هرچه بيشتر به نفع کارگران و به نفع اتحاد و تشکل آنان و پيوند آنان با مبارزه کمونيستى تغيير يافته باشد؟ اين ها سوالاتى بود که اين کنگره از دل بحث هاى گوناگون در مقابل خود گذاشت، و بنظر من با هوشيارى و واقع بينى اى که شايسته يک جمع فشرده از کادرهاى کمونيست مجرب است به آنها پاسخ داد.
47
لازم است در حاشيه به همين عنصر تجربه در کنگره اشاره کوتاهى بکنيم. يکى از برجستگى هاى کنگره دوم انبوه تجربه اى بود که در مباحثات نمايندگان منعکس بود. انسان گويى در ميان جمع متخصصين نشسته است. کسانى که از مسائل سرسرى نمى گذشتند، کسانى که هر کلمه، هر استدلال و هر پيشنهادشان بار عملى ملموس و زنده اى داشت و به دنيايى تجربه مبارزاتى متکى بود. بنظر من اين وجه ديگرى از سيماى کادرهاى کمونيست بود که تا کنون عمدتا با شور انقلابى، فداکارى و حقانيت اعتقاداتشان مشخص ميشدند. اينبار اين خصوصيات بطور جدى با تجربه مبارزاتى درهم آميخته بود. وقتى قبل از تشکيل حزب بحث کادرها و نقش محورى آنها را در شکل گيرى يک حزب کمونيست انقلابى طرح ميکرديم، دورادور يک چنين تصويرى را در ذهن داشتيم، اما در کنگره دوم اين کادرها ديگر بطور واقعى گردآمده بودند. اين اميد و اعتماد به پيروزى و پيشروى حزب کمونيست را صد چندان ميکند. ما راه طولانى و پر افت و خيزى را در پيش داريم، اما بنظر من تا امروز کمتر جريان کمونيستى براى پيمودن اين راه مانند ما مجهز بوده است.

بخش دوم - کمونيست شماره ٢٧ - مرداد ١٣٦٥  

48
کمونيست: اجازه بدهيد به مبحث موقعيت و دورنماى حزب کمونيست، يعنى بخش اول گزارش کميته مرکزى به کنگره بازگرديم. قصد ما طبعا اين نيست که مطالبى که در کنگره مطرح شد عينا اينجا بازگو شود. بلکه ميخواهيم تزها و نکات اصلى اين مبحث تا حدامکان بيشتر شکافته شود. در قسمت قبل اشاره گرديد که حزب را يا بايد در متن جامعه معاصرش قرار داد و ارزيابى کرد يا بعبارت ديگر آنرا بايد برحسب نقشى که در فراهم نمودن ملزومات مادى انقلاب کارگرى در يک مقياس اجتماعى ايفا ميکند ارزيابى کرد. بعدا به تحليل کنگره از اين ملزومات مى رسيم اما فعلا بى فايده نيست اگر درباره همين نکته اول يعنى، لزوم ارزيابى حزب از يک زاويه عينى اجتماعى توضيحات بيشترى بدهيد.
49
منصور حکمت: از زواياى مختلفى ميشود حزب کمونيست ايران را قضاوت کرد و وظايف آينده آن را شمرد؛ مثلاً ميشود از رشد سازمانى حزب و از کيفيت و کميت تبليغات آن صحبت کرد، از درجه انضباط و استحکام درونى اش، از تعداد نشرياتش، از سطح عملى و نظرى کادرهايش و غيره. همه اينها مسلما حقايقى را درباره حزب بيان ميکند و قطعا ميشود حزب و پيشرفت آن را بر مبناى اين شاخصها، و انتظارات قبلى ما از آنها ارزيابى کرد. اما در اينصورت، يعنى اگر به اين محدود بمانيم ممکن است که افق وسيعتر و مسائل پايه اى تر، از چشم انسان دو بماند. وقتى ما حزب را زير ذره بين مى گذاريم تا وجوه و اجزا مختلف آن را بررسى کنيم، اين خطر هم وجود دارد که اصل مسئله، يعنى آن کل جامعتر و وسيعترى که حزب خودش تازه جزئى از آن است، يعنى جامعه و مبارزه طبقاتى در مقياس اجتماعى، تحت الشعاع اين ريزبينى قرار بگيرد، درست مثل آن کسى که به دليل انبوه درختان قادر به ديدن جنگل نشده بود. اتفاقا اين حالتى است که ممکن است به خيلى از ما (منظور اعضا و فعالين حزب) دست بدهد. وقتى آدم بطور لاينقطع و مدام مشغول پيشبرد اين يا آن وظيفه حزبى در اين يا آن عرصه خاص است، که معمولا تمام حواس و انرژى فرد را هم به خودش جذب ميکند، واقعا حياتى است که گاهى سر خودش را بلند کند تا به اصطلاح جنگل را ببيند، يعنى آن کليت وسيع تر و جامعترى را ببيند که حزب فلسفه وجودى خودش را از آن مى گيرد.
50
يک شاخص موفقيت حزب ما مسلما اين است که به حدنصابها و شاخص هايى که در کار تبليغى و ترويجى و در فعاليت سازمانى براى خودش گذاشته بود، رسيده باشد. اينها را شايد بشود شاخصها و ملاکهاى درونى و يا حزبى اسم گذاشت.
51
اما شاخصها و ملاکهاى اساسى موفقيت ما بيرونى و اجتماعى اند. بدون درک روشنى از مختصات و موقعيت و وظايف حزب برحسب اين ملاکهاى اجتماعى اساسا مبنايى براى تعريف شاخصهايى درونى وجود ندارد. آدم بايد يک لحظه از تعلق خودش به حزب کمونيست ايران انتزاع بکند و انگار که دارد درباره يک حزب کمونيست ديگر در دوره ديگرى و يا در کشور ديگرى فکر ميکند، از خودش بپرسد که اين حزب معين در اين دوره معين از تکامل مبارزه طبقاتى چه نقشى را بر عهده گرفته است؟ ميخواهد به کدام معضلات جواب بدهد؟ و با تلاش خودش طبقه کارگر را در مسير انقلاب کارگرى از چه گذرگاههاى معينى به جلو هدايت کند؟
52
انقلاب سوسياليستى شعبده بازى نيست، کودتا نيست، تصادف نيست، بلکه پيروزى و تفوق طبقه کارگر در يک جدال وسيع طبقاتى در مقياس اجتماعى است. در هيچ کشورى که در آن کارگران متفرق باشند؛ سازمانهاى کمونيستى نفوذ ناچيزى در بين کارگران داشته باشند؛ کمونيزم جنبش روشنفکران باشد حتى از ابتدايى ترين اشکال تشکل کارگران خبرى نباشد، به ناگاه انقلاب سوسياليستى نمى شود. ممکن است که اين کمبودها در يک دوره نسبتا کوتاه بحران انقلابى جبران بشود؛ چونکه دوران انقلابى دوران تحولات سريع و پايه اى در جنبش طبقه کارگر است. اما بهرحال جامعه نمى تواند از فراز اين ملزومات مادى انقلاب سوسياليستى بپرد. اين ملزومات بايد که چه به سرعت در يک دوره انقلابى يا بتدريج در طى يک دوره افول انقلاب، فراهم بشود. اگر بپذيريم که يک چنين شاخصها و ملاکهاى عينى وجود دارند، اگر بپذيريم که ميشود با بررسى بعضى روندهاى اساسى در مناسبات طبقاتى و اجتماعى تشخيص داد که جامعه تا چه حد به انقلاب کارگرى نزديک شده يا از آن دور شده آنوقت واضح است که ديگر نمى توانيم خودمان را جز با همين ملاکها ارزيابى کنيم. حزب کمونيست را در متن اوضاع اجتماعى معاصرش بررسى کردن، يعنى سنجيدن عملکرد حزب برحسب تاثيرش بر پيشرفت روندهاى عينى مطلوب بحال انقلاب کارگران، و نه صرفا قضاوت حزب بر حسب رشد ابعاد کمى و کيفى خود حزب.
53
اجازه بدهيد مثالى بزنم شايد موضوع روشن تر شود:
54
انقلاب اکتبر يک انقلاب کارگرى و سوسياليستى بود که مهر مبارزات حزب بلشويک را بر خودش داشت اما اين انقلاب صرفا نقطه اى در امتداد تاريخ حزب بلشويسم نبود؛ اين تصورى است که مورخين رويزيونيست بخورد چپ ميدهند. براى توضيح انقلاب اکتبر يعنى براى درک آن و درک روندها و تحولاتى که به اين انقلاب انجاميد، نمى شود صرفا شرح حال سوسيال دمکراسى روس، کنگره هايش، شعارهايش، موضع گيريهايش، جدالهاى درونيش، مباحثات رهبرانش را روايت کرد. انقلاب اکتبر کار طبقه کارگر روسيه بود. آنهم در مرحله معينى از تکامل اجتماعى روسيه بعنوان يک جامعه معين و در متن اوضاع و تناسب قواى بين المللى معين. در طول قرن بيستم پروسه هاى اجتماعى مشخصى در جامعه روسيه و در اروپاى سرمايه دارى به پيش رفت تا مقدمات و امکان تحقق انقلاب اکتبر فراهم شد. تا اينکه نيروى فعاله اين انقلاب، يعنى طبقه کارگر آماده شد و به ميدان آمد. تا جامعه بورژوائى و طبقاتى در روسيه به بن بست خودش رسيد و لذا شرايط براى تحول بنيادى يک انقلاب فراهم شد، حزب بلشويک در تبديل اين زمينه ها و ملزومات به يک انقلاب پيروز نقش حياتى داشت. اما يک ارزيابى مارکسيستى از حزب بلشويک وقتى ممکن است که اين حزب را در متن شرايط اجتماعى و در مسير اين حرکت تاريخى بررسى کنيم.
55
کدام تحولات و کدام پراتيک آگاهانه در تشکل و آگاهى سياسى طبقه کارگر روسيه تاثير گذاشت؟ به اين بايد پاسخ داد. چگونه اين طبقه به عرصه ابراز وجود سياسى دربرابر نيروهاى طبقات ديگر پاگذاشت؟ چطور به يک نيروى سياسى و اجتماعى مستقل تبديل شد؟ سنتهاى عمل انقلابى چطور در درون طبقه تثبيت شد؟ رهبران عملى طبقه کارگر در چه پروسه اى و در کدام نقاط عطف در امر مبارزه انقلابى آموزش ديدند و آبديده شدند؟ کدام بحرانها و تلاطم ها اين طبقه را براى دست بردن به قدرت سياسى آماده کرد؟ کدام اوضاع اجتماعى وارد کردن ضربه نهايى را ممکن کرد؟ و بالاخره نقش حزب کمونيست کارگران روسيه يعنى حزب بلشويک در به پيش راندن اين روندها چه بود؟ اين، نحوه صحيح بررسى موقعيت و عملکرد حزب بلشويک است. اين قطعا همان نحوه ايست که لنين در هر مقطع به فعاليت حزب بلشويک ها نگاه ميکرد. در حاشيه اضافه ميکنم که در بررسى چندوچون شکست نهايى طبقه کارگر در روسيه بعد از پيروزى اکتبر هم بايد همين شيوه را عمل کرد. يعنى حرکت کمونيستها را در متن اوضاع و احوال اجتماعى زمانشان تحليلى کرد. همانقدر که پيروزى اکتبر صرفا در راستاى يک روند فعاليت حزبى قابل توضيح نيست، شکست نهايى انقلاب هم صرفا بر مبناى انحراف يا انحطاط يک حزب، نميتواند توضيح داده شود. بهرحال اميدوارم اين مثال تا حدودى منظور مارا از بررسى کردن حزب در متن شرايط اجتماعى روشن کرده باشد. مسئله مورد بحث اين است:
56
اولا کدام روندها و پروسه هاى عينى بايد در شرايط مشخص امروز براى نزديک شدن طبقه کارگر و کل جامعه به انقلاب اجتماعى به پيش رانده شود. معضلات گرهى امروزى انقلاب کارگرى چيست؟ و ثانيا حزب کمونيست کجاى اين تصوير است و چه نقش ويژه اى در تحقق اين ملزومات به عهده دارد؟
57
سوال دوم: صحت اين شيوه برخورد بعنوان يک متدلوژى ماترياليستى و مارکسيستى در ارزيابى يک حزب کمونيستى قابل درک و تشخيص است. اما آيا گزارش کميته مرکزى با تاکيدى که بر اين نکته مى گذارد منظور عملى ترى را هم دنبال ميکند؟ بعبارت ديگر آيا نتايج عملى تر و سياسى ترى از اين شيوه برخورد مدنظر گزارش بود يا خير؟
58
منصور حکمت: بله حتما همينطور است يکى از علل اصلى تاکيد ما به ضرورت اين شيوه برخورد اين است که ما خواهان يک جدايى جدى از نگرش در خود گروه بنديهاى چپ و شبه مارکسيستى اى هستيم که افتخارشان اينست که هستند و به بقاى خودشان ادامه ميدهند و احتمالا امسال از پارسال يک مقدار بيشتر عضو دارند يا توانستند از سازمان مجاور، قدرى در اين عرصه يا آن عرصه سبقت بگيرند. چپى که، بشدت سرش را در لاک خودش فروبرده، مسائل و مشغله هاى درونى سازمان و فرقه خودش را به جاى مسائل و مشغله هاى مبارزه طبقاتى واقعى نشانده و در انزواى کامل از روندهاى واقعى مبارزه طبقاتى، در دنياى سازمانى خودش خودش را با سخن گفتن (صد البته با زبان مارکسيستى) درباره خودش سرگرم کرده است. اين بخود مشغولى و انزوا و ذهنيت فرقه ايسم صرفا يک پديده ايرانى نيست؛ اين ديگر دارد کمابيش به يک خاصيت عمومى چپ راديکال تبديل ميشود (و يا بايد بگوئيم شده است). ما در مقابل ميگوئيم اگر وجود حزب کمونيست و عضويت در حزب کمونيست برايمان ارزنده است از اين روست که اين حزب ابزار ايجاد تغييرات مادى مهمى در جهان پيرامون خودش است. ما اينجا از تغييرات مادى اجتماعى صحبت مى کنيم يعنى تغييراتى که به عينه قابل مشاهده هستند. آيا در نتيجه فعاليت حزب، کارگران متحدتر شده اند؟ از زير نفوذ افکار و احزاب بورژوايى آزادتر، شده اند؟ آيا تناسب قواى طبقاتى در اين يا آن جبهه مبارزه به سود کارگران تغيير کرده؟ آيا طبقه کارگر با تلاشهاى حزب به تعداد رهبران عملى کمونيست و مجرب خودش افزوده است؟ آيا سنتهاى مبارزاتى پيشروترى در درون طبقه کارگر جاگير شده است؟ آيا تئورى انقلاب کارگرى و برنامه عمل کارگران در امر انقلاب روشن تر و شفاف تر شده است؟ و از سنگينى وزنه هاى تحريفات بورژواها و خرده بورژواها به اين تئورى و برنامه چيزى کم شده است آيا هيچ حرکت انقلابى و اعتراضى توده کارگران و زحمتکشان جامعه به همت حزب ما استوارتر و بالنده تر شده است؟ و در يک کلمه آيا اوضاع و احوال قبلى با تلاش حزب، به اوضاع و احوال مساعدترى براى انقلاب کارگرى تبديل شده است يا خير؟
59
موفقيت ما، نقاط قوت و ضعف ما و خطوط اساسى دورنماى فعاليت ما بايد اينجا جستجو شود. ما براى اينکه سازمان خودمان را بسازيم متشکل نشديم، بلکه سازمان خودمان را براى سازمان دادن و به ميدان کشيدن طبقه اى ساختيم و گسترش ميدهيم که يک نيروى صدها ميليونى در مقياس جهانى است. به اين دليل سازمان خودمان را هم صرفا با ملاکهاى سازمانى ارزيابى نمى کنيم. بلکه اساسا باملاکهاى سياسى و طبقاتى مى سنجيم. اين کاريست که کنگره، در دستور خودش گذاشت.
60
کنگره در عين حال با تاکيد به اين جهت گيرى و شيوه برخورد سعى کرد تا يکبار ديگر ذهن فعالين حزب و کمونيستهاى خارج از حزب را به اين فلسفه وجودى اجتماعى حزب و کمونيسم معطوف کند. اين تاکيد يک گام ديگر در جهت گيرى کارگرى و پراتيکى حزب است که در فاصله دو کنگره مداوما تقويت و تشديد شده است. اين يک تاکيد عمومى به جهت گيريهاى اصلى کنگره بويژه در زمينه پيوند حزب و کمونيسم با طبقه کارگر، مقابله با سکتاريسم و فرقه گريى شبه مذهبى رايج در چپ راديکال و همينطور تقويت و دخالت گرى فعال در مبارزات کارگرى و انقلابى است که در جاى خودش باز هم به آن رجوع خواهم کرد.
61
کمونيست: سوالى که اينجا پيش مى آيد اينست که مگر نقش حزب کمونيست در پيشبرد انقلاب کارگرى جز از طريق تبليغ و ترويج و سازماندهى در ميان کارگران، جز از طريق بردن فکر و سياست و سازمانيابى کمونيستى عملى مى شود؟ به اين ترتيب آيا رشد همين ابعاد فعاليت حزب بمعنى تحقق ملزومات اجتماعى انقلاب کارگرى که شما به آن تاکيد مى گذاريد نيست؟ بعبارت ديگر از اين بحث چه نتايج ويژه اى جدا از ضرورت پيگيرى و شدت بخشيدن به کار جارى و روتين حزب کمونيست ناشى ميشود.
62
منصور حکمت: واضح است که تبليغ و ترويج و سازماندهى کمونيستى اساس هويت و وجود سياسى ماست. بدون اينها صحبتى از کمونيسم و حزب کمونيست نميتواند در ميان باشد. واضح است که گسترش و شدت بخشيدن به کار کمونيستى در ميان کارگران وظيفه ماست. و بازهم واضح است که هر ايفاى نقش جديتر حزب ما در حيات مبارزاتى طبقه کارگر بمعناى گسترش وسيع اين ابعاد فعاليت ما خواهد بود.
63
اما من اينجا دارم از معضلات مشخص ترى حرف ميزنم. صحبت بر سر اينست که ما در کدام پيچ تاريخى معين داريم تبليغ و ترويج و سازماندهى مى کنيم. اگر اين را تشخيص ندهيم بطورکلى کمونيست بوده ايم، بدون اينکه مشخصا به معضلات دوره اى جنبش طبقاتى مان پاسخگو بوده باشيم. انقلاب کارگرى يک پديده انتزاعى نيست. کارگران هم يک مقوله انتزاعى نيستند. ما داريم در زمان و مکان معين و در دنباله تجربه تاريخى معينى حرف مى زنيم. سوال اينست که انقلاب اجتماعى در شرايط خاص اواخر قرن بيستم معطل چيست؟ به اين سوال نميشود يک پاسخ کلى و تئوريک در باره قانونمندى انقلاب سوسياليستى و نقش کمونيستها داد. در ضمن نميشود همان پاسخى را هم داد که براى مثال در دوران حيات مارکس يا لنين کمونيستها در مواجهه با معضلات ويژه زمان خودشان ميدادند. اگر مى پذيريم که جامعه موجود در مقياس بين المللى مدتهاست که از لحاظ اقتصادى براى سوسياليسم آماده است، اگر مى پذيريم که از لحاظ وجود شرايط بحران انقلابى و سياسى، قرن اخير کم و کسرى و کمبودى نداشته؛ آنوقت بايد پاسخ دهيم که گير کار کجاست؟ بگذاريد کمى در اين باره توضيج بدهم:
64
وقتى ما ادبيات کمونيستى اواخر قرن قبل و يا دوسه دهه اول قرن حاضر را مرور مى کنيم، بنظر ميرسد که يک احساس اميدوارى جدى و يک خوش بينى عميق نسبت به دورنماى محتمل و فورى انقلاب کارگرى در اين ادبيات موج ميزند. اين اميدوارى و خوشبينى کاملا موجه است. فراگير شدن سريع مارکسيسم، تبديل شدن آن به پرچم رهبران انقلابى کارگران در کشورهاى سرمايه دارى، انقلابات و جنبشهاى وسيع کارگرى در دهه هاى اول قرن اخير، اينها خودش مدرک کافى بود براى حقانيت اين توقعات و انتظارات. حالا به شرايط امروز نگاه کنيم. شک دارم که به ذهن مارکس و انگلس که کمون پاريس را ديده بودند، يا به ذهن لنين و بلشويکهائى که خودشان سازمانده يک انقلاب عظيم عليه بورژوازى در روسيه بودند، خطور ميکرد که در اواخر قرن بيستم هنوز جهان تحت سيطره سرمايه و سرمايه دارى باشد. هنوز هم صدها ميليون انسان در سرتاسر جهان -انسانهايى که توليدکننده کل ثروت جامعه جهانى امروزند- مجبور باشند براى زنده ماندن و زندگى کردن به بردگى مزدى آنهم در موارد زيادى به بدوى ترين و عريانترين شکل آن تن بدهند. کارگران، نه فقط گور سرمايه را نکنده باشند، بلکه در بخش اعظم جهان از سازمانيابى در اتحاديه هاى صنفى خودشان، يعنى دستاورد کارگر اروپايى قرن نوزده هم هم محروم مانده باشند. کمونيستها، اين طور دست وپابسته و کم تاثير شده باشند و هنوز هر کس که در باره انقلاب سوسياليستى حرف ميزند طورى صحبت کند که انگار دارد از واقعه اى در آينده اى دور صحبت ميکند. صد سال بعد از مبارزات قهرمانانه کارگر آمريکايى براى هشت ساعت کار، کارگر آمريکايى امروز در اسارت اتحاديه هاى زرد و زير ضربات پى درپى بورژوازى هار آمريکا دارد به افزايش ساعات کار و نصف شدن دستمزدش رضايت ميدهد. بيشتر از صد سال بعد از کمون پاريس، راست افراطى، امروز همان پاريس کارگران را قرق کرده و يکى از وسيعترين حملات را به کارگر فرانسوى و حقوق سياسى و اقتصاديش آغاز کرده است. هفتاد سال بعد از انقلاب اکتبر، بورژواهاى فربه دولتى به يک ماشين ادارى و پليسى عظيم تکيه زده اند و براى کارگر مزدبگير روسى رجز مى خوانند که بايد بارآورى و انظباطش را بالا ببرد و از زير کار در نرود. يا اينکه زرادخانه شان را به رخ کارگر لهستانى مى کشند که خواست چهل ساعت کار و اتحاديه، دارد. وضعيت کارگران انگلستان و آفريقاى جنوبى و ايران هم که نيازى به گفتن ندارد.
65
واضح است که بايد ديد کدام موانع مادى، کدام عوامل اجتماعى، کدام وضعيت مشخص تاريخى باعث شده است که در طول دهها سال فعاليت و جانفشانى چند نسل کارگر انقلابى و کمونيست براى آگاه کردن و متحد کردن طبقه خودشان به هرز برود. مسئله اينست که درست بموازات تبليغ و ترويج و سازماندهى کمونيستى ما، امروز عوامل عينى و مادى درکارند که بين کارگران توهم پخش ميکنند. آنها را از درک منافع و سياست هاى مستقل طبقاتى خودشان باز ميدارند، بين آنها تفرقه ايجاد مى کنند. اگر ما ميخواهيم طبقه کارگر را در اين مقطع معين آگاه و متحد کنيم بايد به ريشه اين مسائل بزنيم. بايد اين عوامل و شرايط را از ميان برداريم. آن روندهاى اساسى که در قسمت قبل صحبتمان به آن اشاره کردم، روندهائيست که پيشرفت آنها براى رفع اين موانع عينى که بر سر راه کار ثمربخش کمونيستى قرار دارد، حياتى است.
66
کمونيست: گزارش کميته مرکزى براى توضيح مختصات ويژه شرايط امروز يعنى براى توضيح روندهاى عينى اى که انقلاب سوسياليستى به آنها گره خورده شده است اساسا روى وضعيت جنبش کمونيستى و طبقه کارگر و رابطه متقابل ايندو انگشت مى گذارد. چرا از ميان همه عواملى که ميتوان بعنوان ملزومات و مقدمات انقلاب کارگرى از آنها اسم برد تاکيد را اينجا مى گذاريد؟
67
منصور حکمت: به اين دليل که به نظر ما شرايط عينى اجتماعى، درجه رشد و تکامل سرمايه دارى و موقعيت بحرانى موجود سرمايه دارى جهانى، همه براى يک انقلاب اجتماعى عليه سرمايه آماده اند. آنچه که آماده نيست و اين ناآمادگى را هم به دفعات از خود نشان داده است، طبقه کارگر است، يعنى نيروى فعاله و محرکه انقلاب سوسياليستى و صف پيشرو اين طبقه. امروز سرمايه دارى تمام جهان را بلعيده و در دورترين گوشه هاى جهان توليد اجتماعى را تحت کنترل خودش گرفته است . اين سرمايه دارى به يک بحران مزمن و عميق اقتصادى دچار است. دوبار بشريت را به کام جنگهاى جهانى مرگبار برده و امروز سايه جنگ بعدى را بالاى سر ميليونها انسان گسترده است. ناتوانى سرمايه دارى در جلوتر بردن توليد و رفاه اجتماعى را نه فقط در افريقا و آسيا و آمريکاى لاتين فقرزده و گرسنه، ميشود ديد، بلکه در خود قلب اروپاى صنعتى نيز ميشود ديد، به شکل صف دهها ميليونى بيکاران و رشد حلبى آبادها و خيل بى خانمانها که روزبه روز هم بر تعدادشان افزوده ميشود. اگر کسى بخواهد امروز حکمى درباره درجه آمادگى و ناآمادگى شرايط اقتصادى براى انقلاب سوسياليستى بدهد، جز اين نميتواند باشد که سرمايه دارى مدتهاست به آخر خط خودش رسيده است. مدتهاست که برقرارى قدرت کارگرى و لغو مالکيت خصوصى بر وسائل توليد و برچيدن بساط کار مزدى به تنها راه بهبود مادى و معنوى زندگى بشر تبديل شده است. سرمايه دارى عمر خودش را کرده است و شرايط نه فقط براى سوسياليسم آماده است، بلکه بايد گفت اين تحول بيش از حدهم به تاخير افتاده. بعلاوه همانطور که گفتم بورژوازى در قرن اخير دائما در بحرانهاى سياسى بسر برده است. برخلاف تصور بعضى کمونيستها، اشکال کار در نبود شرايط انقلابى نيست، برعکس بايد توضيح داد اين همه شرايط انقلابى و حتى انقلابات بالفعل در کشورهاى مختلف جهان چرا هدر رفته است؟ چرا به يک انقلاب کارگرى منجر نشده است؟ اينجاست که ما توجه خودمان را از شرايط عينى به نيروى فعاله انقلاب سوسياليستى معطوف مى کنيم. اين نيروست که به هم ريخته و ناآماده و سردرگم است. مسئله تماما بر سر مشکلاتى است که صف انقلاب کمونيستى با آن روبروست. پيروزى انقلاب کارگرى يعنى امرى که ما بخاطر آن متشکل شده ايم، درگرو مبارزه براى حل اين مشکلات معين است. اين وظيفه اى است که دربرابر کمونيستها و کارگران انقلابى قرار دارد.
68
کمونيست: وضعيت و مختصات جنبش کمونيستى امروز را چگونه مى بينيد و براى اينکه اين جنبش، اين عقب ماندگى را که از آن صحبت کرديد برطرف کند چه تغييراتى بايد در آن رخ دهد؟
69
منصور حکمت: اجازه دهيد همينجا بگويم که ما اين لفظ جنبش کمونيستى را با قدرى مسامحه بکار مى بريم. من از صف انقلاب کمونيستى صحبت کردم، تا هم از اين بى دقتى اجتناب کرده باشم و هم معضل را به يک معضل محدود به جنبش کمونيستى کاهش نداده باشم. گفتم که بايد به وضعيت صف انقلاب کمونيستى دقيق شد، چون ازيک طرف بخش مهمى از آن چيزى که امروز به آن جنبش کمونيستى اطلاق ميشود عملا خارج از اين صف قرار ميگيرد، چون چيزى جز کمونيسم در اسم و دفاع از منافع بورژوازى در محتوا نيست. از طرف ديگر صف انقلاب کمونيستى هرگز محدود به کمونيستها نيست. اين صف اساسا، صف طبقه کارگر است که عليه سرمايه دارى در اشکال مختلف مبارزه ميکند و واضح است که حتى در حالتى که اين طبقه به رهبرى کارگران کمونيست براى کسب قدرت سياسى وارد صحنه ميشود هنوز بخش اعظم طبقه، مستقيما و بدون واسطه جزء جنبش کمونيستى به معنى اخص کلمه نخواهد بود. بنابراين بايد به صف مبارزه عليه سرمايه دارى نگاه کرد. اين شامل کمونيستها بطور اخص و جنبش طبقه کارگر بطورکلى است. اتفاقا دور افتادن اين دوجزء انقلاب کارگرى يا در واقع تجزيه صف انقلاب کمونيستى به دو جزء از هم دورافتاده، يکى از اساسى ترين معضلاتى است که امروز کمونيستها بايد به آن پاسخ بدهند.
70
اجازه بدهيد نکاتى را که گفتم از يک زاويه ديگر بيشتر توضيح بدهم، چون اصل بحث ما در گزارش کميته مرکزى فى الواقع همين جاست. وضعيت کنونى جنبش کمونيستى حاصل يک سير تاريخى است که در طى آن دوپايه اساسى جنبش کمونيستى تخريب شد. ما با دو روند عقب گرد روبرو بوديم که به جنبش مارکسيستى بطوراخص و به جنبش طبقه کارگر بطورکلى تحميل شده است:
71
اول: جدايى جنبش کمونيستى از تئورى انقلابى مارکس و از آرمان کمونيسم و اصول و اهداف مبارزه کمونيستى است.
72
دوم: جدايى اين جنبش از طبقه کارگر بمثابه نيروى مادى انقلاب اجتماعى. اين خصوصيت ويژه امروز است و نه اوائل قرن. جدايى از رفرميسم و ناسيوناليسم بين الملل دوم، انقلاب اکتبر و تشکيل کمينترن مسيرى بود که در طى آن گرايش لنينى در جنبش طبقه کارگر بعنوان خط رسمى و اصلى کمونيسم تثبيت شد. اين کمونيسم داراى دو خصوصيت تعيين کننده بود. اولا جريانى بود که عميقا به تئورى و برنامه انقلابى مارکسيسم وفادار بود و ثانيا بطور واقعى يک جريان کارگرى بود؛ نماينده سياسى و متشکل کننده صف وسيعى از کارگران کمونيست و انقلابى بود. اين شايد آخرين مقطعى در تاريخ جنبش انقلابى طبقه کارگر است که ما در آن مارکسيسم انقلابى را در يک مقياس اجتماعى بعنوان يک پديده کارگرى يعنى شکلى از وحدت و مبارزه بخش پيشرو خود طبقه کارگر مى بينيم. به عبارت ديگر انقلاب اکتبر و نخستين مراحل بين الملل سوم، آخرين سنگرهائى است که ما در آن کمونيسم کارگرى، قدرتمند، و از لحاظ فکرى اصولى و انقلابى را در يک مقياس اجتماعى، يعنى به صورت يک نيروى اجتماعى مشاهده ميکنيم.
73
در طول تحولات دهه ٣٠ ميلادى به بعد، به تدريج اين خصوصيات بستر اصلى کمونيسم ازکف رفت. در خود روسيه همراه با تثبيت شدن روند ساختمان سرمايه دارى انحصارى دولتى، مصالح ناسيوناليسم بورژوايى جايگزين آرمانها و اهداف سوسياليستى طبقه کارگر شد. بجاى مارکسيسم اصولى و انقلابى لنينى، يک رويزيونيسم نوظهور قد علم ميکند و به يک بلوک فکرى و سياسى جهانى تبديل ميشود.
74
اما کار به همين جا ختم نميشود. ما امروز صرفا با يک قطب رويزيونيستى روبرو نيستيم. حول محور رويزيونيسم مدرن روس جريانات انتقادى مختلفى در مراحل مختلف شکل ميگيرد. يعنى از اين طيف انشعابات متعددى صورت ميگيرد که خود آنها هم در مراحل بعد دستخوش چند دستگى ميشوند و هر کدام از اين شاخه ها يک نوع کمونيسم و مارکسيسم دستکارى شده، بى محتوا شده و بورژوائى شده ديگر را در سطح جهانى علم مى کنند. جدائى چين از شوروى زمينه را براى شکل گيرى يک اردوگاه رويزيونيسم جديد فراهم کرد. خود اين طيف بسرعت و در طول چند سال به چند جريان مختلف تجزيه شد. که راست ترينشان رسما طرفدار رهبرى امروز چين است و چپ ترينشان سنگ آلبانى را -براى مثال- به سينه ميزند. در دهه ٧٠ بخشهاى ديگرى با تمايلات پالمانتاريستى و رفورميستى در اروپاى غربى از رويزيونيسم روسى جدا شدند تا خط اروکمونيستى، يعنى کمونيسم اروپائى را تشکيل بدهند، که بشدت به سوسيال دمکراسى اروپا نزديک شد. وقتى به اين تصوير، انشعابات ديگرى مثل تروتسکيستها که خودشان چندين فرقه اند (چپ ايتاليا، چپ نو و امثالهم) را اضافه کنيد، متوجه ميشويد که امروز چه ملغمه غريبى از نيروها تحت نام کمونيسم حرف ميزنند. وقتى به نظرات و سياستها و اهداف اينها دقت ميکنيد مى بينيد که آنچه که کمتر نشانى از آن باقى مانده، کمونيسم انقلابى مارکس و لنين و اهداف و آرمانهاى انقلابى و کارگرى است که مانيفست کمونيسم و بلشويسم، نماينده آن بوده اند، در واقع تاريخ چند دهه اخير در جنبش به اصطلاح کمونيستى، تاريخ کمونيسم نيست؛ تاريخ عروج و افول رويزيونيسم مدرن روسى و منتقدان هم سنت آن است. ماحصل اين پروسه اين بوده است که امروز مارکسيسم انقلابى در طيف عمومى مدعيان کمونيسم، يک اقليت بسيار بسيار کوچک را تشکيل ميدهد. کارگران معاصر لنين و بلشويکها رفته اند، کارگران معاصر ما کمونيسم را از زبان اين جماعات، و با پراتيک آنها مى شناسند، و اين کمونيسم همه چيز هست، جز کمونيسم. از ناسيوناليسم و رفورميسم بورژوائى تا آنارشيسم. از اومانيسم ليبرالى تا عصيان خرده بوژوائى، تحت عنوان مارکسيسم بيان و عرضه ميشود.
75
همراه با اين روند، کمونيسم -حال با هر تعبيرى اعم از واقعى يا دروغين - از طبقه کارگر و مبارزه کارگرى دور افتاده است. اهميت مارکسيسم در اين بود که مبارزه براى رهائى بشر را به مبارزه يک طبقه معين يعنى طبقه کارگر مرتبط کرد. مارکسيسم نيروى مادى انقلاب اجتماعى را شناخت و به صحنه فراخواند. امروز اين نيروى مادى، اين طبقه کارگر به عينه دارد سرنوشتى جدا از سرنوشت جنبش کمونيستى را تجربه ميکند. در واقع مدتهاست که در يک مقياس اجتماعى تاريخ کمونيسم و تاريخ کارگرن مداوما از هم جداتر و گسسته تر ميشود. براى دوره طولانى لااقل تا اواسط دهئ ٥٠ ميلادى که بحران درونى اردوگاه رويزيونيسم مدرن در سطح جهانى علنى شد هنوز بخش بسيار وسيعى از طبقه کارگر، عليرغم انحرافات مداوما رو به تعميق اين بلوک، همچنان در پيوند با آن باقى مانده اند. جرياناتى که تا آن مقطع (حال از هر موضعى) از اين بستر رسمى جنبش کمونيستى، يعنى اين رويزيونيسم روبه رشد جدا شده بودند (مثل تروتسکيستها، شاخه هائى از چپ ايتاليا و غيره)، در عمل خودشان را از جنبش کارگرى و توده هاى وسيع کارگران مبارز هم منزوى کرده بودند. نبض رهبران راديکال طبقه کارگر هنوز در دست اين خط رسمى بود. اما در دهه هاى ٦٠و ٧٠، ديگر شاهد انزواى جدى خود اين خط رسمى از طبقه کارگر و جنبش کارگرى هستيم. رگه هاى انتقادى ديگرى در دهه هاى ٦٠و ٧٠ نظير مائوئيسم و اروکمونيسم و چپ نو بوجود آمدند که آنها هم بهمان درجه و حتى شايد بيشتر، از جنبش طبقه کارگر منزوى شدند. بويژه که اين آخرى ها اصولا با يک نگرش ماوراء طبقاتى و جدا از طبقه کارگر متولد شده بودند. شايد از لحاظ داشتن پايگاه کارگرى يک استثنا در اين مورد اروکمونيستها بودند، که در ابتدا تا مدتى و تا حدودى پايه هاى کارگرى خودشان را حفظ کردند، اما امروز همان خوشبينى هاى دهه ٧٠ در اين طيف هم از بين رفته و اکثر احزاب اروکمونيسم، بطور جدى پايگاه توده اى خودشان را در بين کارگران، از دست داده اند. بهرحال ماحصل اين روند تاريخى يعنى انکشاف رويزيونيسم و چندپارگى امروزى آن اينست که شکاف عظيمى مارکسيسم امروز را از تجربه کمونيسم کارگرى و انقلابى ابتداى قرن، جدا ميکند. اين واقعيتى است که لنينيست امروزى و حزب لنينى امروز با آن روبروست و بايد به آن پاسخ مادى بدهد. يعنى در مقابلش آلترناتيو واقعى بگذارد. اين سير قهقرائى نتايج تبعى تعيين کننده اى داشته است که خودشان مزيد بر علت شده اند. يکى از عوارض سلطه طولانى اشکال مختلف رويزيونيسم به فکر و عمل کمونيستى اين بوده که مارکسيستها عملا از پاسخگوئى به معضلات سياسى زمان خودشان عقب مانده اند. امروز براى مثال بحران سرمايه دارى خصلت مزمنى پيداکرده؛ بيکارى وسيع و ميليونى به يک جزو دائمى اوضاع تبديل شده؛ جنبش اتحاديه اى در اروپا و آمريکا ناتوانى و عجز خودش را در مواجهه با اين وضعيت ثابت کرده و خودش دارد در اين مهلکه همان تتمه نيروى خودش را از دست ميدهد، مارکسيستها در اوج نارضايتى وسيع توده هاى طبقه کارگر حتى از ارائه ابتدائى ترين آلترناتيوها در امر سازماندهى و پيگيرى مبارزه کارگرى ناتوان مانده اند. توده وسيع کارگران در دست رفورميستها، سوسيال دمکرا ها و حتى متاسفانه گاهى راست افراطى رها شده اند. به مبارزه يک ساله معدنچيان انگلستان و وضع تاسف آور چپ اين کشور نگاه کنيد! به جنبش ٣٥ ساعت کار و عملکرد چپ آلمان نگاه کنيد! از اين مثال ها بسيار ميشود آورد. مساله کابوس جنگ هسته اى و فقدان يک تحليل و سياست راهگشاى کمونيستى در قبال آن است که عملا اعتراضات ضد جنگ را يا بدست رفورميستها سپرده، يا اجازه داده که خود اين اعتراضات به ابزارى در کشمکشهاى تبليغى قطبهاى امپرياليستى تبديل بشوند. جنبش زنان براى کسب حقوق برابر در متن بى تفاوتى و کليشه پردازى شبه مارکسيست ها در دو سه دهه اخير يکسره هژمونى و رهبرى فمينيسم را بخود پذيرفته. هم گام با توسعه چند ده ساله سرمايه دارى و عريان شدن تضادهاى اين نظام و همينطور همراه با بسط و انکشاف مبارزه طبقاتى، مجموعه اى از مسائل نو در سطح اقتصادى، سياسى، فرهنگى، اوضاع بين المللى و غيره، در برابر طبقات اجتماعى طرح شده يا مسائل کهنه اى نظير مساله مبارزات ملى، تبعيض نژادى و غيره، با محتواى طبقاتى جديد -با محتواى اجتماعى جديدى- ظهور کرده که بخش اعظم اينها از طرف کمونيستهاى معاصر ما به درستى تحليل نشده و پاسخ نگرفته است.
76
ماحصل ديگر اين وضعيت اين بوده که مارکسيستها به حاشيه مبارزات سياسى و انقلابى زمان خودشان رانده شده اند. سرنوشت مبارزات طبقه کارگر عمدتا به احزاب رفورميست و جنبش سنديکائى واگذارشده. در بحران هاى انقلابى متعددى که در اقصى نقاط جهان بالا گرفته است، طبقه کارگر در تمکين به طبقات ديگر، عمدتا نقش نيروئى را در تسويه حساب بخشهاى مختلف طبقات حاکمه پيداکرده است. آنجائى هم که مارکسيستها و يا بهرحال کسانى که تحت اين نام فعاليت مى کنند، در مرکز تحولات سياسى جامعه ظهور مى کنند، عمدتا آنجائى است که اينها از خصلت ويژه کمونيستى و کارگرى فعاليت خودشان دور شده اند. کمونيستها يا در حاشيه تحولات سياسى اند يا اگر در متن آن هستند حداکثر به موقعيت دمکراتها و اصلاح طلب هاى پرحرارت، تنزل پيداکرده اند. بهرحال کمونيسم کارگرى و راديکال را عموما در حاشيه تحولات سياسى مى بينيم به جز استثنائاتى. خلاصه همه اينها اينست که صف انقلاب کمونيستى درهم ريخته و ضربه خورده است. خط پيشرو کمونيستى در اثر تسلط طولانى رويزيونيسم و عقب ماندنش از مسائل زمان خودش و رانده شدنش به حاشيه مبارزات معاصر، منزوى و نسبتا کم اثر است. طبقه کارگر در غياب يک افق روشن مبارزاتى و يک بخش پيشرو کمونيست يک بخش سازمان يافته کمونيست در برابر حملات پى درپى اقتصادى و سياسى بورژوازى، حداکثر در حال سنگربندى ها و مبارزات تدافعى است. و بطورکلى بندرت بصورت نيرويى براى مبارزه سوسياليستى و کمونيستى پا به صحنه سياست مى گذارد. رابطه کمونيسم با طبقه و مبارزات طبقه سست شده. کمونيسم کارگرى و انقلابى فاقد آن نقش اجتماعى سنت هاى مبارزاتى، کادرها و ارگانهاى مبارزاتى اى شده که در دو دهه اول قرن حاضر به آن دست پيداکرده بود. البته اينهم تمام تصوير نيست. به اين تصوير بايد واقعيات سالهاى اخير، واقعيات مثبت سالهاى اخير را اضافه کرد، شايد يک دهه اخير را: ما امروز با بحران رويزيونيسم روبروئيم، رويزيونيسم مدرن روسى، رويزيونيسم چينى و مائوئيسم، تروتسکيسم، طرفداران آلبانى، و استالينى، اروکمونيست ها و چپ نو، همه از لحاظ سياسى و نظرى و عملى به بن بست رسيده اند. يک موج نوين، يک جهتگيرى نوين، براى مارکسيسم مستقل لنينى در کشورهاى مختلف به چشم ميخورد. واضح است که نيروهايى که در اين حرکت سهيم اند از آسمان نازل نشده اند، بلکه جريانات انتقادى در درون جناح هاى چپ گروهبنديهاى سنتى هستند. اينها دارند بطور روزافزونى راه خودشان را جدا ميکنند و به ايده ها و سياست هاى انقلابى مارکسيستى روى مى آورند. درعين حال طبقه کارگر در مواجهه با عواقب بحران اقتصادى و ناتوانى رهبرى سنتى سوسيال دمکراتيک و سنديکايى خودش، يکبار ديگر دارد بسرعت سياسى و فعال ميشود. زمينه هاى بسيار مناسبى براى پيوند کمونيسم انقلابى که رو به اعتلا دارد با جنبش کارگرى که از رهبرى موجود خودش سرخورده و توقعات مبارزاتى و سياسى بيشترى دارد، وجود دارد. پيوندى که بديهى است بطور اتوماتيک اتفاق نمى افتد بلکه نيازمند کار آگاهانه و هوشيارى و اتخاذ روش ها و سياست هاى اصولى از جانب کمونيست هاست. با اين توضيحات علت اينکه ما به روندهاى معينى بعنوان روندهاى تعيين کننده و اساسى انگشت مى گذاريم، روشن مى شود. اينکه چه تحولات و تغييراتى از نظر ما بايد رخ بدهد تا صف کمونيسم در حد وظايف خودش رشد بکند و قدرتمند بشود، از همينجا معلوم ميشود. اولين روندى که بايد به جلو سوق داده شود، روند بازسازى کمونيسم لنينى بعنوان يک جريان شاداب، بالنده و محيط و مسلط به مسائل دوران خودش است. بايد تا آنجا پيشروى کرد که اين مارکسيسم انقلابى به رگه و جريان اصلى در چپ تبديل بشود تا جائى که هر گاه، هرکس، جامعه و طبقه کارگر، از کمونيسم صحبت مى کند، به اين بستر اشاره داشته باشد. معنى اين حرف يعنى خاتمه دادن قطعى به اقتدار طيف هاى رويزيونيستى مختلف در حيات فکرى و سياسى گروههاى چپ. از اين گذشته بايد اين جريان لنينى به مسائل دوران خودش محيط بشود. بايد پاسخ هاى سياسى و تحليلى خودش را بدهد. و در قبال هر مساله اى آلترناتيو و مسير مبارزاتى خودش را ترسيم بکند. اينجا ديگر صرف بازگوئى مواضع بلشويسم کافى نيست. متصل شدن و متکى شدن به سنت بلشويسم البته حياتى است. اما بلشويک امروزى، لنينيست امروزى، بايد پاسخ مسائل مبارزه طبقاتى در انتهاى اين قرن را داشته باشد.
77
روند دومى که بايد به پيش برود پيوند اين کمونيسم انقلابى با طبقه کارگر و جنبش کارگرى است. مرکز ثقل کمونيسم بايد يکبار ديگر به درون طبقه کارگر برده شود. کمونيسم بايد به يک جريانى از درون خود طبقه، به جريان کارگران کمونيست تبديل شود. به دوران مارکسيسم و کمونيسم جدا از جنبش کارگرى بايد خاتمه داد، و کمونيسم کارگرى را بازسازى کرد. بدون تحقق اين امر هيچ صحبتى از سوسياليسم نمى تواند در بين باشد. در همين رابطه بسيار حياتى است که کمونيسم يکبار ديگر خودش را با کارگران و جنبش کارگرى در صحنه مبارزات عملى بويژه در نقاط عطف و گره گاههاى مبارزاتى، هم سرنوشت بکند. بايد تاريخ کمونيسم و تاريخ طبقه کارگر، زندگى کمونيسم و زندگى طبقه کارگر، مبارزه کمونيسم و مبارزه طبقه کارگر را به يک واقعيت واحد تبديل کرد. شرط لازم اين مساله، دخالتگرى کمونيستها در کليه دقايق مبارزات کارگرى و بويژه تداعى شدن کمونيستها با لحظاتى در اين مبارزه است که سرنوشت طبقه کارگر براى يک دوره تعيين ميشود. مادام که کارگران نتوانند، آنوقت که به گذشته مبارزاتى طبقه خودشان نگاه مى کنند کمونيسم و مبارزه کارگرى را با هم عجين ببينند؛ مادام که وضعيت جنبش کارگرى و کمونيسم حاصل يک تجربه واحد و مشترک مبارزاتى نباشد از پيوند کمونيسم با طبقه کارگر، از کارگرى شدن کمونيسم در يک مقياس اجتماعى نمى شود صحبت کرد. اينها آن روندهاى اصلى و آن پروسه هاى عينى اجتماعى است که بايد حزب کمونيست و فعاليت کمونيستها بطور کلى را در متن آنها قرار داد و سنجيد. ما بايد در هر مقطع اينرا روشن کنيم که مبارزه تاکنونى ما چطور بر اين روندها تاثير گذاشته و همينطور اهداف و وظايف آتى خودمان را هم بر اين مبنى تعيين کنيم.
78
کمونيست: ملزومات و روندهاى حياتى اى که به آن اشاره کرديد درمجموع در يک چهارچوب عمومى و بين المللى بحث شد. آيا همين موقعيت در چهارچوب خاص ايران نيز صادق است. بعبارت ديگر شرايط خاص ايران چه ويژگى هايى دارد و چه نکات تکميلى اى را به اين بحث اضافه ميکند.
79
منصور حکمت: آنچه که گفتم در سطح کلى و پايه اى در مورد ايران هم صادق است. تفاوت شايد در سير تاريخى و عملى اى باشد که چپ ايران و جنبش کارگرى در ايران طى کرده است. اگر از تلاشهاى اوليه حزب کمونيست ايران در بيش از نيم قرن قبل بگذريم -که تا حد زيادى حاصل وجود يک بين الملل کمونيستى زنده بود- بايد بگويم که کمونيسم ايران در دوره اخير (منظورم چند دهه اخير است)، اساسا بعنوان پديده اى غير کارگرى و غير مارکسيستى، متولد شد. ظهور چپ راديکال و انقلابى در ايران در دوره اخير، اساسا به شکل گيرى جنبش چريکى در اواخر دهه چهل برميگردد، جريانى که از سنت جبهه ملى و حزب توده بريد. اما از لحاظ آرمانهاى اقتصادى، تعلق طبقاتى و روشهاى مبارزاتى، اين چپ بطور قطع از کمونيسم و لنينيسم، و از طبقه کارگر فاصله عميقى دارد. اين در واقع، جناح چپ و راديکال بورژوادمکراسى در ايران بود که تحت نام مارکسيسم و در تقابل و مرزبندى با سنتها و اشکال مبارزاتى اپوزيسيون ليبرال و رفرميست ايران، پا به عرصه وجود گذاشته بود. کمونيسم اين جريانات، بطور جدى تحت تاثير آموزشهاى رويزيونيسم مدرن روسى، و بعد از آن هم در مرحله بعد مائوئيسم و مضمون خلق گرايانه آن بود. نيروهاى شاخص اين جريان، چريکهاى فدائى خلق و خط ٣ بودند، که سازمان پيکار، در محور و مرکز آن قرار داشت.
80
اهداف سياسى و برنامه اقتصادى اين جريانات، در واقع چيزى جز برخى مطالبات دمکراتيک و اصلاحات اقتصادى، از نوع سرمايه دارى دولتى بعلاوه درجه اى از رفاه اجتماعى نبود. انقلابيگرى اين جريانات در شيوه مبارزه عليه دولت مرکزى، يعنى در تبليغ ضرورت اقدام قهرآميز براى سرنگونى، و لذا به يک معنى در تبليغ انقلاب خلقى خلاصه ميشد. به عبارت ديگر ما با نوعى اصلاح طلبى قهرآميز مواجه بوديم. طبقه کارگر براى اين جريانات، بخش پيگير و تواناى مبارزه براى دمکراسى بود، و نه بيشتر. پايه اجتماعى اين جريانات را خرده بورژوازى و روشنفکران جامعه تشکيل ميدادند. جدايى از طبقه کارگر در اين خطوط، حتى به درجه زيادى تئوريزه شده بود. براى دوره طولانى، حتى ابراز منافع مستقل طبقه کارگر در چهارچوب اين چپ، يک نوع چپ روى تلقى ميشد، و چپ روى اى که وحدت صفوف خلق عليه رژيم يا امپرياليسم را به زعم آنها سست ميکرد. اين چپ از لحاظ صورى، از اردوگاههاى بين المللى رويزيونيسم مستقل بود، اما نه در ادراکات سياسى، نه در جهان بينى و افق مبارزاتى، و نه در اهداف برنامه اى، جدائى کيفى و تعيين کننده اى از رويزيونيسم نداشت. بخش مهمى از تاريخ رويزيونيسم، بويژه دوران استالين، و همينطور مائوئيسم، مورد تاييد بخشهاى مختلف اين چپ بود.
81
در آستانه و در اولين مراحل انقلاب ٥٧، ما با يک شبه کمونيسم، يک رفرميسم قهرآميز، يک خلق گرائى شبه سوسياليستى مواجهيم، که به اسم کمونيسم و طبقه کارگر حرف ميزند. کارگران را به مثابه ستون فقرات خلق، در مبارزه براى دمکراسى، به صحنه فرا ميخواند. و بهرحال در منتهى اليه چپ گروهبنديهاى موجود در اپوزيسيون جا دارد. پيشروان و رهبران عملى طبقه کارگر، که بندرت بيان روشن و صريح منافع کارگران را در اين خطوط مشاهده ميکردند، درمجموع يا فاصله عملى خود را از اين خط حفظ کردند، (و اين چيزى است که به تشکل گريزى کارگران پيشرو معروف شده بود) و يا اينکه با آن به سازشهاى معينى رسيدند. و در مجموع اين خطوط را بعنوان تنها چپ راديکالى که بهرحال وجود دارد، مورد حمايت قرار دادند.
82
طبقه کارگر و جنبش کارگرى هم در ايران ويژگى خاص خودش را داشت، و دارد. در دو دهه اخير شاهد رشد سريع سرمايه دارى و گسترش پرولتارياى صنعتى و شهرى در ايران بوديم. بخش مهمى از طبقه کارگر، از خانواده هاى کارگر اى تشکيل ميشود که تنها در نسل اخير، به جرگه طبقه کارگر مزدى پيوستند. سنتهاى مبارزه متشکل، تحت تاثير اختناق طولانى از يک طرف، و پيوستن دائمى روستائيان فقير به صف کارگران، و همينطور ضعف تاريخى چپ از طرف ديگر، بسيار ضعيف و جانيافتاده است. مبارزه اقتصادى طبقه کارگر، از سازمان يابى بسيار کمى برخوردار بوده است. حزبيت، تعلق حزبى و مبارزه حزبى دربين کارگران ضعيف بوده است. رهبران عملى کارگران عمدتا خارج از قلمرو تشکيلاتها و احزاب، در شکل محافل کارگرى، فعاليت خودشانرا به پيش برده اند. و بالاخره همانطور که گفتم، طبقه کارگر تا انقلاب ٥٧ تاثير کمى از سير حرکت جنبش چپ و مارکسيستى بخودش گرفته بود. از طرف ديگر، کارگر ايرانى، على العموم، بسيار از کارگر کشورهاى متروپل و صنعتى، سياسى تر است؛ به مسئله قدرت سياسى، دولت و سرنوشت آن حساس است. آمادگى پذيرش اشکال انقلابى مبارزه را بسيار بيشتر دارد. و تاريخا تفکر و سياست رفرميستى و رويزيونيستى، تاثيرات کمترى در اين طبقه داشته است. اينها ويژگيهاى عمومى وضعيتى است که انقلاب ٥٧ در آن شکل گرفت. اما براى درک درست موقعيت فعلى، بايد به اثرات خود انقلاب ٥٧ به جنبش کارگرى و کمونيستى پرداخت. بويژه که اين انقلاب تاثير بسيار مثبتى بر روند شکل گيرى يک کمونيسم انقلابى و کارگرى داشت. و تحليل موقعيت حزب کمونيست، جدا از اين تاثيرات ممکن نيست.
83
کمونيست: پس اجازه بدهيد اين دو سوال را يکى کنيم يعنى تحليل تاثيرات انقلاب بر جنبش کمونيستى و کارگرى و موقعيت و دورنماى حزب کمونيست. ارزيابى گزارش از جايگاه حزب در اين روند تحول جنبش کارگرى و کمونيستى چه در گذشته و چه در آينده چه بود؟
84
منصور حکمت: همانطور که گقتم، انقلاب ٥٧ تاثير حياتى اى بر سير مارکسيستى شدن و کارگرى شدن چپ ايران، و ظهور يک کمونيسم انقلابى، در تمايز با سوسياليسم خرده بورژوائى و خلق گرائى حاکم به چپ داشت. حزب کمونيست قبل از هر چيز محصول درجه معينى از پيشرفت اين روندها در جامعه ايران، بويژه در طول انقلاب ٥٧ بوده است. مارکسيسم اصولى و انقلابى در اين انقلاب رشد سريعى کرده و مهر نظرات و برنامه خودش را حتى بر عقب مانده ترين بخش اين اين جنبش چپ، چپ خرده بورژوائى ايران زد، چيزهائيکه امروز به بديهياتى در تفکر چپ ايران تبديل شده، زمانى نوآوريهاى چپ روانه محسوب ميشد. يادتان هست که در سال ٥٨ چطور نقد مفهوم بورژوازى ملى؛ اعلام اينکه رژيم اسلامى يک رژيم بورژوائى و امپرياليستى است؛ پافشارى به اينکه کمونيستها نبايد منافع کارگران را در شعارهاى توخالى درباره خلق و مصالح خلق حل بکنند و نظيرآن، مهر چپ روى ميخورد؟ يادتان هست که چطور بخش حداقل برنامه ما ، با اين عنوان که در مطالبات رفاهى و اقتصادى کارگران زياده روى کرده است؛ به کارگران آوانس داده است، و دادن اين مطالبات عملى نيست، تخطئه ميشد؟ امروز نظرات آن روز مارکسيستها، به امورى بديهى تبديل شده است. اين پيشروى سريع مارکسيسم انقلابى، از يکطرف حاصل بحران و بن بست بين المللى اشکال مختلف رويزيونيسم بود، و از طرف ديگر حاصل آشکارشدن منافع متضاد طبقاتى و حضور عينى طبقه کارگر در صحنه مبارزه سياسى بود؛ که خودش خلق گرائى و سوسياليسم خرده بورژوائى مسلط بر چپ انقلابى را بى اعتبار مى کرد.
85
نمايندگان مستقيم گرايشات رويزيونيستى بين المللى جايى در پروسه انقلابى پيدا نکردند. وضعيت توده ايها و بعد اکثريتى ها را که همه ميدانيم، اينها به مداحان رژيم، و بعد از آنهم به ضميمه هاى دستگاه سرکوب آن تبديل شدند. تمام پراتيک اينها ضديت با راديکاليسم طبقه کارگر و اقشار تحت ستم بود. مائوئيسم، که در سطح بين المللى در ظرف چندسال ظهور و افول کرد، در ايران به اصطلاح نشکفته، پرپر شد. سازمانهاى مائوئيستى سر از اردوگاه بنى صدريون و بورژوازى ليبرال درآوردند. تروتسکيستها اصولا به موجوديت سازمانى قابل محاسبه اى تبديل نشدند، آنها از لحاظ مواضع سياسى، عمدتا چيزى شبيه حزب توده از آب درآمدند؛ هيچ جريان جدى طرفدار آلبانى پيدا نشد، آنها هم که روى اين خط، سازمانى ساختند، موجوديتشان گمان نمى کنم خيلى از روى کاغذ فراتر رفت. در اين وضعيت تکامل چپ انقلابى عمدتا به سرنوشت جريان موسوم به خط٣، گره خورد. خط٣، آخرين نمود انقلابى جناح چپ اپوزيسيون ضد استبدادى بود.
86
خلق گرايى و سوسياليسم خرده بورژوائى که به اين خط حاکم بود، پديده ناپايدارى بود که باشتاب زيادى، تحت فشار مبارزه طبقاتى، از راست و چپ تجزيه شد. از دل خط ٣ ، در نقد بنيادهاى نظرى و پراتيک عملى خط ٣، گروهبنديها و انشعابات راديکال مارکسيستى اى پا گرفتند، که بتدريج به لنينيسم نزديک شدند. خصوصيت اصلى اين جريانات انتقادى اين بود که : اولا، اساسا بعنوان يک نقطه رجوع تاريخى و عقيدتى به لنينيسم، به بلشويسم، به کلاسيکهاى مارکسيستى باز مى گشتند، و نه به آنچه که در دوران استالين و بعد از آن در شوروى و بعد در رويزيونيسم چينى، تحت نام کمونيسم اشاعه پيدا کرده بود. ثانيا، داراى يک جهت گيرى قوى به سمت طبقه کارگر بودند؛ چه در اهداف و برنامه، چه در کار عملى. اين جهت گيرى بدوا يک جهت گيرى فکرى و آرمانى بود، که گام به گام دقيق تر شد و ابعاد عملى مشخصى بخودش گرفت. ثالثا، اين جريان در عرصه مبارزه سياسى، مدافع آن مواضع تاکتيکى بود که هرچه بيشتر مبين استقلال طبقه کارگر، استقلال سياسى طبقه کارگر، از جناحهاى گوناگون بورژوازى باشد (چه جناحهائى که در اپوزيسيون اند و چه در حاکميت). و بالاخره رابعا اين جريانات، دخالتگر و پراتيک بودند، خواهان دست زدن به عمل انقلابى و مرتبط شدن با مبارزات عملى توده زحمتکشان بودند، خصوصيتى که بويژه بعد از بن بست عملى سازمانهاى پوپوليستى و سقوط بخش وسيعى از فعالين آن به ورطه انفعال سياسى و شکاکيت و ابهام فکرى، به يکى از وجوه تمايز اصلى مارکسيستهاى انقلابى تبديل شد. اين طيف لنينيستى و يا نزديک به لنينيسم بطور عينى و مادى در چپ ايران شکل گرفت. اين صرفا نتيجه نقشه اين يا آن گروه و جريان نبود، بلکه به درجه بسيار بيشترى حاصل رادکاليزه شدن عمومى چپ ايران و حضور عملى طبقه کارگر در صحنه سياسى، در يک جو انقلابى بود. حزب کمونيست ايران بر متن و بستر اين قطب بندى بوجود آمد.
87
تا آنجا که به عامل دوم يعنى مساله کارگرى شدن کمونيسم مربوط مى شود بايد بگويم که اولا در بيست سال گذشته طبقه کارگر ايران از لحاظ کمى و جايگاه اقتصادى رشد زيادى کرده. اين در واقع به کمونيسم يک پايه مادى جدى در جامعه ميدهد. کمونيسم کارگرى ضرورت عينى پيداميکند و پيشروى آن ممکن ميشود. ثانيا در طول انقلاب، زمينه بسيار مساعدى براى بردن ايده هاى کمونيستى و حتى سازمانيابى کمونيستى به درون طبقه کارگر فراهم آمده، خيلى از رهبران عملى کارگران، کمونيست شدند و حتى پا به فعاليت سازمانى گذاشتند در واقع اين نياز زمان و نياز مبارزه کارگرى بود که کارگران پيشرو را در جستجوى درک بهترى از راه رهائى و پيروزى به توجه به مارکسيسم سوق داد. بعبارت ديگر بازهم مستقل از طرح از پيشى هرکس، يک قشر وسيع از کارگران کمونيست بوجود آمد که دورنماى بسيار روشنى را در برابر کمونيسم ايران باز ميکرد. همين امروز هم درجه اختناق و سرکوب هرچه باشد نميتواند اين تغيير بنيادى را در خودآگاهى طبقه کارگر ايران و در افق مبارزاتى آن بر عکس بکند، وجود اين قشر کارگران کمونيست و جايگير شدن کمونيسم (نه کمونيسم اين يا آن جريان بلکه کمونيسم بطورکلى) ايده هاى عام کمونيسم در قشر بسيار وسيعى از کارگران مبارز، يکى ديگر از زمينه هائى بود که تشکيل حزب کمونيست ايران را امکان پذير ميکرد.
88
و بالاخره بايد به مساله جوش خوردن کمونيست ها با مبارزات توده اى اشاره کنم. از اين لحاظ کارنامه چپ ايران در سطح سراسرى چندان برجسته نيست. چپ راديکال در انقلاب فعال و سخت کوش بود. اما نتوانست به معنى واقعى کلمه در موقعيت رهبرى کارگران و مبارزات توده هاى وسيع زحمتکش قرار بگيرد. رابطه سازمانها و طبقه در حد رابطه محافل و عناصرى از طبقه با سازمانها محدود ماند. در اين بين يک استثنا وجود داشت که در تشکيل حزب کمونيست نقش اساسى اى داشت و آن کومه له است. کومه له از معدود سازمانهاى کمونيستى انقلابى بود (نه فقط در مقياس ايران بلکه در مقياس جهانى) که توانسته بود خودش را در راس جنبش توده زحمتکشان قرار بدهد و عملا به بيان سياسى و تشکيلاتى منافع آنها تبديل بشود؛ همان يکى شدن تجربه و تاريخ زحمتکشان و حزبشان که قبلا از آن صحبت کردم. اين در کردستان در طول انقلاب ٥٧ رخ داد. در هيئت کومه له کمونيسم در کردستان يک نيروى اجتماعى بود. اين پيوند مبارزاتى عميق با توده زحمتکشان، يکى ديگر از عواملى بود که شکل گيرى حزب کمونيست را ممکن کرد. بهرحال اينها را گفتم تا اين را توضيح داده باشم که حزب کمونيست خودش يک محصول عينى تاريخ مبارزه طبقاتى در يک دوره معين است. اما بدرجه اى که اين محصول بوجود مى آيد. خودش بايد بر اين سير تاريخى تاثيرات آگاهانه خودش را بگذارد. اينجاست که به ارزيابى حزب بمعنى اخص کلمه ميرسيم. اگر بخواهم ماحصل عمومى عملکرد حزب را در چند کلمه ذکر کنم، بايد بگويم که حزب کمونيست در به پيش راندن اين روندها موفقيت نسبى داشته، يعنى اينکه مسير را ادامه داده، بدون آنکه توانسته باشد کار را به سرانجام رسانده باشد، روند حرکت پيش رونده کمونيسم کارگرى را ادامه داده، بدون آنکه توانسته باشد اين جريان را بشکل غالب سازمانيابى و ابراز وجود سياسى پيشروان و رهبران عملى طبقه کارگر تبديل کند؛ در روشن کردن بنيادهاى نظرى، برنامه اى و سياسى اين کمونيسم کوشيده و دستاورهائى داشته، بدون اينکه توانسته باشد هنوز اشکال مختلف رويزيونيسم را بطور قطع در درون جنبش چپ و طبقه کارگر ايران منزوى بکند. در متن همين موفقيت نسبى عمومى هم، در برخى از عرصه ها، دستاوردها چشمگيرترند و در برخى ديگر پيشرفتها محدود بوده اند. اجازه بدهيد در جزئيات وارد اينها نشوم و فقط به چند نکته اصلى چه درباره دستاوردها و چه در زمينه کمبودها بپردازم:
89
يکى از مهمترين نتايج تشکيل حزب کمونيست ايران ادامه پيداکردن روند رشد و تکامل کمونيسم انقلابى ايران در يکى از خطيرترين شرايط بود. تشکيل حزب کمونيست ايران موجب شد که بورژوازى و رژيم اسلامى اش در هجوم خودشان به چپ انقلابى قادر به درهم شکستن آن نشوند. يورش ٣٠ خرداد ٦٠ به بعد سير رشد کمونيسم در ايران را با مخاطرات جدى روبرو کرد. بسيارى از تشکل هاى چپ راديکال که در بحران سياسى و نظرى درونى گرفتار بودند، متاسفانه در برابر اين يورش تاب نياوردند. در چنين اوضاعى حزب کمونيست به يک سنگر مقاومت کمونيسم و کانونى براى حفظ و تجديد سازمان کادرهاى کمونيست و ادامه کارى کار کمونيستى تبديل شد. اين بمعناى حراست از يکى از مهمترين دستاوردهاى انقلاب ٥٧ بود. تشکيل حزب کمونيست و فعاليت آن در عين حال اجازه داد تا سير راديکاليزه شدن چپ، احياى اصول مارکسيستى و کاربست آن در چهاچوب مسائل مبارزه طبقاتى و همينطور روند کارگرى شدن کمونيسم در شرايط نامساعد بعد از ٣٠ خرداد، همچنان ادامه پيدابکند. و نه فقط اين، بلکه دستاوردهاى جدى جديدى هم در اين عرصه بدست بيايد. حزب کمونيست، توانست فشار برنامه و مطالبات راديکال طبقه کارگر را همچنان بر تمام اپوزيسيون بورژوائى و خرده بورژوائى حفظ بکند. وجود اين قطب انقلابى-پرولترى در اپوزيسيون بود که امکان داد، روند انحطاط سازمانهاى خرده بورژوا-سوسياليست چه بشکل نزديک شدنشان به قطب هاى اصلى و بين المللى رويزيونيسم و چه بشکل ائتلاف سياسى شان با احزاب جناح راست بورژوازى کند بشود و يا حتى متوقف بشود. در دوران عقب نشينى و افت انقلاب، احزاب بورژوازى و خرده بورژوائى دست از راديکال نمائى خودشان در دوران انقلاب مى کشند و هرکدام براى تعيين تکليف و موضع گيرى خودشان از احزاب راست تر از خودشان الهام مى گيرند و به آنها متکى ميشوند (درست برعکس دوران انقلاب) حزب کمونيست اجازه نداد اين به راست چرخيدن در مورد ايران تحقق پيدا بکند. شکل گيرى يک قطب راديکال کمونيستى، احزاب چپ غير پرولترى را در منگنه اى گذاشت که امان سازش با راست را از آنها سلب ميکرد. امروز بخش زيادى از مطالبات کارگرى و دمکراتيک حزب کمونيست عملا به احزاب و فراکسيونهاى مختلفى در چپ خرده بورژوا تحميل شده. حزب کمونيست توانست با کار جدى روى اصول فعاليت کمونيستى در درون طبقه کارگر با نقد شيوه هاى رايج در چپ سنتى و با در پيش گرفتن يک سياست سازماندهى اصولى گامهاى جدى اى را در جهت مرتبط کردن کمونيسم انقلابى با طبقه کارگر بردارد. اين اقدامات حزب کمونيست تاثيراتى بسيار وسيع تر ازمحدوده خود حزب داشته؛ از يک طرف بخش مهمى از رهبران عملى کارگران را نسبت به کمونيسم و حزب کمونيست حساس کرده، توجهشان را بطور جدى به سرنوشت حزب جلب کرده، و از طرف ديگر يک تاثير عمومى بر ذهنيت چپ ايران در جهت کار در درون طبقه کارگر گذاشته. در کردستان، حزب کمونيست توانست در حادترين شرايط پيوند خودش را با توده هاى وسيع زحمتکشان حفظ بکند. و در تندپيچ هاى تعيين کننده اى تاثيرات سياستهاى شکست طلبانه و انفعالى بورژوازى در جنبش کردستان را خنثى بکند. به لطف مبارزه پيگير و فداکارى مبارزان کمونيست کومه له، امروز کمونيسم در بين زحمتکشان کرد اشاعه وسيعى پيدا کرده. اين کمونيسم نشان داده که آمده است که بماند و با هيچ توطئه اى، با هيچ درجه فشار بورژوازى مرکزى و محلى، از سنگر دفاع از منافع کارگران و زحمتکشان و دمکراسى انقلابى عقب نمى نشيند. فشار نظامى جمهورى اسلامى به جنبش انقلابى در کردستان فقط ميتواند به شيوه اى مکانيکى و موقت، دامنه تماس و پيوند عملى حزب با توده هاى طبقه خودش را در کردستان محدود بکند. اما بگذاريد تا در آينده اى نه چندان دور تناسب قوا يک ذره به نفع زحمتکشان تغيير کند تا بورژوازى در کمال وحشت ابعاد و عمق نفوذ انديشه هاى کمونيستى و پايگاه وسيع کومه له در بين کارگران و زحمتکشان کردستان را ببيند.
90
همه اينها يعنى اينکه حزب کمونيست يک دستاورد ارزنده جنبش کارگرى و کمونيستى در ايران است. اين ابزارى است براى پيشبرد انقلاب کارگرى، که بايد با تمام قوا از آن حراست کرد.
91
قبلا هم گفتم که حزب ما عيب و ايراد زياد دارد، و اگر نداشت مايه تعجب بود. اما با همه کم و کاستى هايش حزب کمونيست نقطه درخشانى در تجربه کمونيسم ايران است. نه فقط براى کارگران و انقلابيونى که در صف حزبند بلکه براى هر کس که به سرنوشت کمونيسم در ايران اهميت ميدهد، براى هر کس که قلبش براى انقلاب کارگرى ميزند، حراست از حزب کمونيست، تقويت حزب و کمک به حزب براى رفع همان کم و کاستى ها هم يک وظيفه اساسى است. اما هيچ کدام از اينها به اين معنى نيست که کادرهاى حزب کمونيست ميتوانند به آنچه که بدست آمده دل خوش کنند و کار را تمام شده فرض کنند. برعکس فراخوان کنگره اين بود که آنچه که تاکنون انجام شده، در مقايسه با آنچه که بايد انجام بشود، هنوز بسيار کم است. يا بايد بار را تا به آخر برد و يا اينکه دستاوردهاى فعلى هم، در يک مقياس تاريخى کم ارزش ميشود. اگر ما نتوانيم در فرصت معينى که براى کمونيستهاى ايران فراهم آمده بنيادهاى يک کمونيسم کارگرى را آنچنان محکم بکنيم که پرونده دوره تفوق سوسياليسم غير پرولترى بر جنبش کمونيستى را، بطور قطع ببندد، اگر ما نتوانيم کمونيسم ايران را بطور جدى به يک پديده کارگرى تبديل بکنيم، اگر نتوانيم اين کمونيسم کارگرى را به بستر اصلى و رسمى کمونيسم در ايران تبديل کنيم، و بالاخره اگر نتوانيم اين کمونيسم را، اين حرکت کارگران کمونيست را به يک نيروى اجتماعى قدرتمند تبديل بکنيم که به تفوق احزاب بورژوائى و خرده بورژوائى در صحنه سياست ايران خاتمه بدهد، آنوقت کارى که ما کرده ايم نهايتا چيزى جز سازماندهى يک جناح راديکال در اپوزيسيون در فاصله سالهاى فلان تا فلان نبوده است. هدف ما نميتواند صرفا اين باشد که "باشيم"، يک سازمان وسيع باشيم، جناح چپ اپوزيسيون باشيم، فعال باشيم و غيره. اگر کمونيستهاى اين دهه وظيفه اى دارند اين است که کمونيسم ايران را از يک نقطه عطف حياتى، از يک دوره انتقالى تعيين کننده عبور بدهند. دوره ما دوره برپائى کمونيسم مستقل و انقلابى است. دوره انتقال مرکز ثقل اين کمونيسم از ميان روشنفکران به درون کارگران است. يعنى طبقه ايکه اين کمونيسم از آنها مايه گرفته و به آنها تعلق دارد. يا اين کار را مى کنيم يا صرفا نقطه درخشانى در يک صفحه تاريک باقى مى مانيم. انقلابيونى که طبقه کارگر در آينده، درباره آنها و تلاشهاى امروزشان به صيغه ماضى بعيد سخن خواهد گفت.
92
کمونيست: کنگره بحث نسبتا مفصلى درباره کارگرى شدن حزب داشت، اين بحث قديمى در ميان ماست که در کنگره موسس طرح شده و در سر مقاله دومين شماره کمونيست هم آمده، مباحثات کنگره دوم چه پيشرفتى را نسبت به بحث هاى سابق نشان مى داد.
93
منصور حکمت: همانطور که گفتيد مساله کارگرى شدن براى ما موضوع تازه اى نيست، آنچه که در کنگره دوم حائز اهميت بود، تازه بودن نگرش ما به اين مساله است. پيش از اين، مساله کارگرى شدن عمدتا بصورت امر کارگرى شدن حزب،و آنهم بمعنى محدود کارگرى شدن بافت حزب يا جلب کارگران پيشرو به حزب مطرح ميشد (ميگويم عمدتا اين طور بود). امروز ما اين مساله را بعنوان جزئى از يک موضوع وسيع تر مى بينيم. مساله ما بر سر شکل دادن به کمونيسم کارگرى در ايران است. سازمان دادن گرايش کمونيستى در درون خود طبقه کارگر، تبديل کردن کمونيسم به پرچم گرايشى در درون خود طبقه. مساله صرفا برسر اين نيست که چگونه حزب خودمان را کارگرى کنيم؛ مساله بر سر اينست که چگونه کمونيسم ايران را به يک پديده کارگرى تبديل کنيم. اينجا ديگر بايد به موانع فکرى، اجتماعى و عينى اين پروسه دقت کرد (که قبلا هم به آنها اشاره کردم). اين ما را به اقداماتى ميرساند که دامنه آنها خيلى از کار تشکيلاتى با کارگران و تماس با پيشروان طبقه، فراتر ميرود. ما بايد آبروى شبه سوسياليستى که مبارزه اقتصادى کارگران را تحقير ميکند ببريم و به کارگران نشان بدهيم که اين کمونيسم نيست. ما بايد پايه هاى تفکر سازمانى سکتاريستى چپ سنتى را که نه وحدت کارگران، بلکه رهبرى فرقه و سکت خودش بر آحاد متفرق طبقه کارگر را دنبال ميکند، درهم بريزيم. ما بايد شبه سوسياليستى را که کوچک ترين آشناى اى با طبقه کارگر، زيست اين طبقه، نيازهاى اين طبقه،محظورات اين طبقه در صحنه مبارزه و مکانيسم هاى مبارزه طبقاتى اين طبقه نداشت، را کناربزنيم و به کمونيستى شکل بدهيم که انعکاس واقعى زندگى و منافع يک طبقه اجتماعى متمايز از ساير ناراضيان ايران است. ما بايد ميراث سالها بدآموزى خرده بورژوائى را از ذهن فعالين کمونيست ايران پاک کنيم. کارى که تا بحال کرده ايم در همين راستا بوده، اما اين تلاش بايد بسيار فراتر از اين برده شود، چپ سنتى ايران، چپى بيگانه از زندگى واقعى، منافع سياسى و اجتماعى و شرايط و ملزومات مبارزه کارگرى بود. هنوز مهر محدودنگرى اين چپ اين جا و آنجا بر ما هست. کارگرى شدن حزب، بدون درهم کوبيدن همه سنتهاى غير کارگرى اين چپ، عملى نيست.
94
بهرحال توضيح بيشتر درباره مساله کارگرى شدن را به بحثهايى موکول ميکنم که قرار است درباره مساله سازماندهى کارگرى در نشريه کمونيست مطرح بکنيم.
95
کمونيست: چقدر به قابليت واقعى ما در تحقق دورنمايى که در اين گزارش طرح شده خوشبين هستيد؟
96
منصور حکمت: ما خيلى خوشبينيم، چراکه اولا اين ما، به من و شما منحصر نيست بلکه طيف وسيعى از انقلابيون کمونيست و کارگران پيشرو را در بر مى گيرد. کسانى که از دل يک تجربه انقلابى بيرون آمده اند. معضلى که گفتم صرفا معضل حزب کمونيست ايران نيست. بلکه يک نياز عينى اجتماعى است که خودش را براى بخش پيشرو طبقه کارگر بطورکلى-مطرح کرده. حزب کمونيست به سهم خودش ثابت قدمى خودش را در اين مسير نشان داده. واضح استکه اين خوش بينى بمعنى اعتقاد به ناگزير بودن و جبرى بودن موفقيت نيست. تمام قضيه به همت، روشن بينى، پشتکار،و دلسوزى کادرهاى کمونيست و کارگران انقلابى اى گره خورده که امروز در صفوف حزب و به گرد آن متشکل شده اند. کارى که اينها بايد بکنند هم، کار عجيب و غريبى نيست. جلو ما مجموعه اى از وظائف تئوريک، تبليغى، ترويجى، سازماندهى و مبارزاتى قرار گرفته. قبل از هر چيز بايد اهميت انجام اين وظايف و تسريع در به ثمر رساندن آنها را فهميد. بايد هرچه سريعتر خود را براى انجام اين وظايف رشد داد. بايد محو معضلات لحظه اى، فشارهاى مقطعى و گرايشات و روندهاى نامساعد نشد. بايد در کار جارى و روزمره افق عمومى را از دست نداد. در يک کلمه بايد هدف را شناخت و جنبيد. کنگره دوم تلاش کرد تا اين افق را جلو فعالين حزب کمونيست و جنبش کارگرى باز بکند. و به آنها براى يک تلاشى متحدانه و فشرده در اين جهت فراخوان بدهد.

بخش سوم - کمونيست شماره ٢٩ - آذر ١٣٦٥  

97
کمونيست: در بخشهاى قبلى اين گفتگو، شما از لزوم تشريح و تدقيق مبانى فکرى يک گرايش متمايز، يعنى کمونيسم کارگرى، صحبت کرديد. بى شک ترتيب کار به اين صورت نيست که کميسيونهايى بنشينند و متونى تهيه کنند و کار تمام شود. بنظر ميرسد يک روند کار نظرى و مبارزه ايدئولوژيک خلاق در درون حزب به اين منظور لازم است. خود شما چه تصويرى از اين مساله داريد. براى مثال آيا اين امر مستلزم تغييراتى در ضوابط فعاليت ارگانهاى تئوريک حزب، مثلا بسوى سوسياليسم يا انتشارات حزبى نيست، مانند ظوابطى آزادتر، نظير آنچه اکنون بر بولتن مباحث مربوط به شوروى حاکم است؟
98
منصور حکمت: اجازه بدهيد بازهم اول مقدماتى را ذکر کنم. کمونيسم کارگرى به نظر من، همانطور که قبلا هم گفتم، يک رگه فکرى و عملى متمايز است که امروز در درون جنبش موسوم به جنبش کمونيستى در مقياس جهانى در موقعيت يک اقليت، آنهم يک اقليت پراکنده، غير منسجم و فاقد هويت تعريف شده و جاافتاده قرار گرفته است. وقتى از کمونيسم کارگرى صحبت ميکنم منظورم چيزى بيشتر از يک مترادف براى مارکسيسم اصيل، مارکسيسم واقعى، مارکسيسم انقلابى و بطورکلى عناوينى است که اساسا نوعى خلوص فکرى و پيگيرى و راديکاليسم عملى و سياسى را به ذهن مى آورد. هدف از عبات کمونيسم کارگرى اينست که علاوه بر استوارى نظرى اين گرايش به تئورى مارکس، نقطه رجوع و پايه اجتماعى و طبقاتى اين گرايش مورد تاکيد قرار بگيرد. اگر بخش اعظم گرايشات در جنبش کمونيستى عملا موجود، بطور بالفعل گرايش سياسى و ظرف تشکيلاتى مبارزه کارگران بودند، اگر اين گرايشات از لحاظ اجتماعى از پايه طبقاتى کمونيسم نگسسته بودند و سير تکامل خود را به اقشار اجتماعى ديگر، از خلقهاى کشورهاى تحت سلطه تا روشنفکران در کشورهاى صنعتى پيشرفته متکى نکرده بودند، اگر تاريخ کمونيسم و تاريخ حرکتهاى کارگرى از هم دور نيافتاده بود، آنگاه عبارت کمونيسم کارگرى يک دوباره گويى بى مصرف ميبود. اما امروز اين تاکيد بر خصلت کارگرى کمونيسم مبين يک ويژگى و يک گرايش ويژه است. مبارزه عليه نظريات رويزيونيستى و تلاش براى دستيابى به سياست و سازمان مارکسيستى در تقابل با رويزيونيسم، اين منشاء عبارت مارکسيسم انقلابى است. اما نکته اساسى اين است که اين تلاش و جهت گيرى فکرى و سياسى بايد با عامل اساسى ديگرى، که به همان درجه مهم و حياتى است، تکميل شود. در کنار بازيابى مارکسيسم، بازيابى طبقه کارگر به مثابه رکن، پايه و نيروى محرکه کمونيسم، اين نيز حياتى است. کمونيسم کارگرى گرايشى است که ميخواهد به هردو اين ارکان به مارکسيسم و به طبقه کارگر به مثابه يک واقعيت اجتماعى، متکى شود. کمونيسم کارگرى اين دو رکن را در نگرش خود قابل تفکيک نميداند، و به اين ترتيب چه از لحاظ تاريخ تکامل تاکنونى خود، چه از لحاظ پراتيک جارى خود و چه در نگرش عملى و اولويتهاى مبارزاتى خود، گرايشى است که حتى با راديکال ترين و خالص ترين جريانات مارکسيستى موجود تفاوتهايى دارد. در تاريخ کمونيسم کارگرى نه فقط تلاشهاى انتقادى عليه استالين وتروتسکى و مائو و خروشچف و غيره، بلکه مبارزات واقعى کارگران، از معدنچيان انگليسى گرفته تا جنبش اتحاديه اى در لهستان، عليرغم تفکر و رهبرى هاى غير مارکسيستى، غير پرولترى و يا سازشکارى که بر آنها مسلط بوده است، جاى خود را پيداميکند. تحرک طبقه ما جزء تاريخ ماست، همچنانکه مبارزه نظرى ما، تلاشهاى ما براى ايجاد احزاب متکى به انديشه ها و روشهاى مارکس و لنين جزء تاريخ ماست.
99
اين نگرش مارا به مجموعه اولويتهاى متفاوتى ميرساند. برخلاف راديکال ترين جناحهاى جنبش مارکسيستى موجود در سطح بين المللى، که هرچه برخلوص نظرى خود بيشتر پافشارى ميکنند، سکتاريست تر ميشوند، نسبت به مبارزه اقتصادى و اوضاع زيست طبقه کارگر و در قبال مبارزات جارى براى اصلاحات بى تفاوت تر ميشوند، و از تاثيرگذارى بر محيط سياسى معاصر خود بيشتر عاجز مى مانند، کمونيسم کارگرى استوارى نظرى خود را در خدمت قدرت يابى اجتماعى کمونيسم، رشد جنبش کارگرى، پيشروى هاى عملى طبقه کارگر در عرصه هاى گوناگون و اتحاد بخشهاى مختلف کارگران قرار ميدهد. برخلاف مارکسيسم به اصطلاح راديکال تاکنونى که انقلاب سوسياليستى را گام به گام به دولت پرولترى، دولت پرولترى را به حزبى انقلابى و حزب انقلابى را به ايدئولوژى تقليل ميدهند، کمونيسم کارگرى در سوسياليسم و در انقلاب سوسياليستى قدرت يابى کل طبقه کارگر و تحول و بهبودمادى عميق در زيست اقتصادى، اجتماعى، سياسى و فرهنگى توده هاى وسيع کارگران و مردم زحمتکش را جستجو ميکند. خلاصه کلام اينکه اگر ما مارکسيسم و جنبش مارکسيستى راصرفااز دريچه افکار و عقايد و سياستها نگاه نکنيم، بلکه آنرا به عنوان جنبش سوسياليستى طبقه کارگر در نظربگيريم، آنوقت نگرش مان به تاريخ تاکنونى جنبش چپ، درک مان از سيرى که بايد در آينده پيمود و همينطور ملاک ها و ارزشهاى عملى مان در قضاوت اوضاع و روندهاى موجود دگرگون ميشود. يکى در تجربه شوروى نقض اصول و پرنسيب ها را مى بيند، ديگرى احياى ديکتاتورى را، ما قبل از هرچيز از کف رفتن قدرتى را مى بينيم که طبقه ما براى درهم کوبيدن يک سنگر مالکيت خصوصى و نجات ميليونها انسان از بردگى سرمايه با شايستگى کامل بدست آورده بود. براى يکى شاخص پيشرفت کارش تعداد نشريه و تراکتى است که در کوى و برزن پخش ميکند، براى ما درجه اتحاد و قدرت عملى است که کارگران بدست مى آورند. کمونيسم کارگرى نمونه مجسم تصويرى است که مارکس در مانيفست بدست ميدهد: يک جنبش اجتماعى-طبقاتى عليه سرمايه دارى، براى کمونيسم، در تمايز با خصوصيت فرقه اى و شبه مذهبى اى که فراکسيونهاى چپ راديکال امروز بخود پذيرفته اند.
100
حال در پاسخ به سوال شما، بايد پرسيد آيا حزب کمونيست ايران هم اکنون در سنت کمونيسم کارگرى جاى گرفته و تثبيت شده است؟ قطعا ما مجازيم که در تبليغ و ترويج و در مبارزه نظرى و غيره، خود را با عنوانى بناميم که براى آن تلاش ميکنيم ما محقيم و ميتوانيم خود را متعلق به سنت کمونيسم کارگرى بدانيم، زيرا براى جاى گرفتن در اين سنت مبارزه ميکنيم. اما بعنوان يک ارزيابى عينى از اوضاع موجود نمى توانيم همين را بگوئيم. حزب کمونيست هنوز در اين سنت جايگير نشده است. به اين دليل ساده که ما هنوز تازه در مرحله تعريف خصوصيت اين گرايش و شناساندن آن هستيم. حزب کمونيست يک حزب مارکسيستى راديکال و اصولى با گرايشات قوى کارگرى است. اما کمونيسم کارگرى تنها گرايشى نيست که در درون ما عمل ميکند. امروز تفکر ما تنها با اصول و مبانى اين گرايش هدايت نميشود. حزب ما خود اولين جولانگاه و محل تلاقى گرايشات اصلى در مارکسيسم راديکال در دوره معاصر است. تفاوت آنجاست که کمونيسم کارگرى در حزب کمونيست ايران از موقعيت و محيط بسيار مساعد و تشويق کننده اى براى رشد برخوردار است. اما از اين وضعيت تا اوضاعى که در آن ساختمان حزب، رهبرى و کادرهاى آن، پراتيک روزمره حزب، سنتهاى عملى حزب و غيره کاملا و تماما در چهارچوب اصول روشن و جاافتاده کمونيسم کارگرى مارکس و لنين قرار بگيرد، فاصله اى است که بايد طى شود. اين مستلزم يک مبارزه نظرى است. ساده هم نيست. در اين مبارزه بايد ساير گرايشات را، چه در درون و چه در بيرون حزب، نقد کرد. کمونيسم کارگرى بايد با بيان اثباتى نگرش خود در عرصه هاى گوناگون به يک جريان فراگير و بازتوليدشونده در حزب تبديل شود. اينجا ابزار ما بيش از آنچه تحقيق باشد، نقد است. يا بهتر بگويم هر تحقيق ما بايد در خدمت اين نقد قرار بگيرد. بنابراين ضمن اينکه معتقدم کار کميسيونى طبعا مکان و ارزش خود را دارد، اما کليد اصلى نيست. مبارزه و تقابل آراء بستر اصلى اين تلاش است.
101
اما آيا به اين منظور بايد ارگانهاى مرکزى حزب را، با ضوابطى نظير بولتن شوروى (بصورت بحث آزاد) منتشر کنيم؟ اگر نظر شخصى من را بخواهيد ميگويم خير. در حزب ما هم اعضاء و هم خطوط (اگر خطوط فرموله و تعريف شده اى وجود داشته باشند) حق انتشار نظراتشان را دارند. بولتن شوروى تنها يک نمونه است. چاپ مقالات با امضاء اشخاص، آنجا که تعداد کافى اى از اعضا خواستار چاپ آن باشند که تخصيص امکانات و انرژى انتشاراتى حزب به اين امر را موجه کند شکل ديگرى است. چاپ مقاله به هزينه و مسئوليت شخصى با هيچ مانعى روبرو نيست و بالاخره خود بسوى سوسياليسم ستون آزادى براى چاپ مباحثات و جدلها دارد. اينها مجارى اظهار نظر علنى و آزادانه رفقاى حزبى است. اما ارگان مرکزى وظيفه دارد بر طبق خط معينى سازمان و فعاليت حزبى را هدايت کند. تا بحال کنگره ها و مراجع تصميم گيرنده رسمى حزب در تعريف خط مشى عمومى حزب ما به مشکلى بر نخورده اند. سياستهاى حزبى بسيار روشن است و ارگانهاى مرکزى ما ابزار پيشبرد اين سياستها و توضيح آنهاست. بسوى سوسياليسم، نه يک جنگ يا تريبون جدل نظرى، بلکه نشريه اى در خدمت توضيح مبانى فکرى سياستها و جهت گيريهايى است که در کل پراتيک چند ساله حزب کمونيست بدفعات مورد تائيد و تاکيد قرار گرفته است.
102
کمونيست: بنظر شما با توجه به مباحث کنگره ٢ مبرم ترين عرصه هاى فعاليت حزب، در عرصه نظرى و همچنين در عرصه عملى کدامند؟
103
منصور حکمت: فکر مى کنيم بايد ابتدا بين حزب و سنت و گرايشى که حزب به آن تعلق دارد از نظر وظايف و اولويتها تفاوت گذاشت. ما به عنوان يک حزب سياسى وظايف و اولويتهايى داريم و بعنوان يک گرايش و يک سنت مارکسيستى مشخص، وظايف و اولويتهاى ديگرى. اينها کاملا بر هم منطبق نيستند، اما ربط جدى باهم دارند. قبلا در بحث ديگرى (سرمقاله بسوى سوسياليسم ١)، اشاره کرده ام که شادابى فعاليت حزبى ما ربط مستقيمى به پويايى و بالندگى گرايش و خط ايدئولوژيک و نظرى عمومى ما دارد. حزب سياسى جدا از يک بستر نظرى قابل تصور نيست. کسى نميتواند به يک گرايش ميرنده تعلق داشته باشد و حزبى قوى بسازد. لااقل براى دوره اى طولانى نميتواند چنين کند. متقابلا وجود گرايشات فکرى و سياسى قدرتمند بدون وجود بازتاب عملى آن در شکل احزاب سياسى قابل تصور نيست. مرگ سنت پوپوليسم در ايران، همراه خود سازمانهاى عريض و طويل را به بحران کشاند. سنت فدايى موضوعيت تاريخى خود را از دست داد، و همراه آن فدايى به مثابه يک سازمان آنچه شد که ديديم و مى بينيم. بحران مائوئيسم و عاقبت سازمانهاى مائوئيستى نمونه ديگرى است. چپ نو، نقطه مقابل اين است. سنتى که قادر به پيشروى در عرصه حزبى نشد و لاجرم به يک حرکت فکرى در طول دو دهه قبل محدود ماند و به زوال کشيده شد. ما بايد اين دو سطح در وظايف مان را درست بشناسيم و به هر دو وجه آن عمل کنيم. به اين ترتيب من ترجيح ميدهم اين دو سطح را تفکيک کنيم. وظايف و اولويتهاى حزب کمونيست بطور اخص، و وظايف و اولويتهاى کمونيسم کارگرى بعنوان يک جريان رو به اعتلا. مبرم ترين وظايف در اين دو چهارچوب مختلف معانى مختلفى بخود ميگيرد.
104
کمونيست: بسيار خوب، براى حفظ پيوستگى بحث بهتر است از اولويتهاى کمونيسم کارگرى به عنوان يک سنت و گرايش در جنبش مارکسيستى صحبت کنيم. سوال ما اينست که پاسخگويى به کدام مسائل در اين مرحله در رشد و قوام يابى اين جريان تاثير تعيين کننده دارد.
105
منصور حکمت: چون قبلا درباره اين موضوع زياد صحبت کرده ايم اجازه بدهيد فقط عنوان مسائل را ذکر کنم و بگذرم. اولين و محورى ترين موضوع، مساله تجربه انقلاب پرولترى در روسيه است، يا به اصطلاح "مساله شوروى" سرنخ بسيارى از مباحثات تعيين کننده، از مساله مناسبات اقتصادى در سوسياليسم و ساختار ديکتاتورى پرولتاريا تا تئورى حزب و رابطه حزب و طبقه، از سير تحولات کمينترن، تا روابط ميان طبقات در فرداى انقلاب پرولترى در اين مبحث است.
106
مساله دوم، تبيين اثباتى خصوصيت کمونيسم کارگرى و بر اين مبنى نقد گرايشات و سنتهاى اصلى موجود در طيف عمومى مدعيان کمونيسم است. اينجا ما هم به يک بيان ايدئولوژيک و هم به يک تحليل تاريخى از مساله کمونيسم کارگرى نياز داريم.
107
موضوع ديگر، ارزيابى عينى و مارکسيستى از اوضاع جهان سرمايه دارى امروز، چه از لحاظ اقتصادى و چه از نظر سياسى است. اين مبحث نقطه آغازى خواهد بود براى حل و فصل يک سلسله از مسائلى که کمونيستها با آن روبرو هستند. اوضاع عملى جنبش اقتصادى طبقه، مساله بحران تريديونيونيسم، جنبش هاى اعتراضى عليه نظام موجود و عواقب آن، انقلاب کارگرى و مساله رفرم، انقلابات در کشورهاى تحت سلطه، مساله جنگ امپرياليستى و غيره در اين چهارچوب مطرح ميشود.
108
به درجه اى که بتوانيم در اين عرصه ها، و شاخ و برگهاى مشخص تر آنها، به تحليل هاى روشن دست پيدا کنيم، نه فقط خواهيم توانست حزب کمونيست را براى يک دوره کمابيش طولانى در يک موقعيت پيشرو و قدرتمند قرار بدهيم، بلکه کمک خواهيم کرد که نيروها و گرايشات نزديک به ما در کشورهاى ديگر شکل بگيرند و پا به صحنه بگذارند. برخورد به اين مسائل براى بلندکردن پرچم يک کمونيسم انقلابى در سطح بين المللى حياتى است. اما آن حلقه اى که اين وظايف را مستقيما به حزب کمونيست ايران مربوط ميکند، اينست که به تناسب پيشروى در اين زمينه ها بايد پراتيک سياسى متناسب با آن را معنى کرد و سازمان داد. حزب کمونيست مهم ترين و حاضر و آماده ترين ابزارى است که کمونيسم مورد نظر ما امروز براى ماديت بخشيدن به اهدافش دارد. بنابراين يک وجه اصلى کار ما تبديل کردن ماحصل اين تحليل ها، به خط مشى ها و سياستهاى روشن براى فعاليت حزب در عرصه هاى مختلف است.
109
کمونيست: وظايف و اولويتهاى حزب طبعا هم از دورنماى آتى کار ما نتيجه ميشود و هم در ادامه کارى است که تابحال کرده ايم، يعنى پراتيکى که هم اکنون در آن درگيريم. مهمترين مسائل ما امروز کدام است؟
110
منصور حکمت: براى توضيح اين مسائل ميتوان به عرصه هاى اصلى فعاليت حزب يک به يک اشاره کرد. يعنى سه عرصه اصلى تشکيلاتهاى مخفى حزب، که محور کارشان کار در ميان کارگران و سازماندهى حزبى و غير حزبى آنهاست، کار در جنبش انقلابى در کردستان و کار در خارج کشور. در عرصه فعاليت کارگرى و سازماندهى حزبى مساله محورى ما در اين دوره شکل دادن به يک صف قدرتمند از کارگران کمونيست و تبديل کردن حزب به ظرف مبارزه سياسى و انقلابى آنهاست. اين به سهم خود مستلزم تثبيت ادراکات و روشهاى معينى در فعاليت جارى ماست. ماداريم يک دوره غنى بازآموزى کمونيسم عملى را مى گذرانيم. همانطور که از صفحات همين نشريه کمونيست پيداست، در دوره چندساله اخير نگرش کاملا تازه و زنده اى به کار کمونيستى دارد در ميان ما جا بازميکند. وظيفه ما ادامه دادن اين روند تاحدى است که سنتهاى کمونيستى کار در ميان کارگران، سنت هاى کمونيستى متحد کردن و سازمان دادن کارگران و مبارزات کارگرى در صفوف ما به شکل غريزى و طبيعى فعاليت تبديل شود. به نحوى که هر کس به ما ميپيوندد همرنگ اين سنتها بشود، بطور خودبه خودى بر اين مبنا کار کند. ما فرصت معينى براى اينکار داريم. تا ابد وقت نداريم. اين فرصت تا دوره آتى اعتلاى جنبش توده اى در ايران است، که بنظر ميرسد چندان دور نيست. اگر حزب کمونيست بتواند در اين دوره به يک ستون فقرات محکم از رهبران عملى کارگرى متکى شود، آنوقت بطور قطع در اعتلاى سياسى آتى نقش تعيين کننده اى در به ميدان کشيدن کارگران به مثابه يک نيروى مستقل خواهدداشت. در غير اينصورت بيم آن ميرود که يا اساسا (مگر در کردستان) نظير چپ راديکال در دوره قبل به حاشيه وقايع رانده شود، و يا همراه با فعال شدن وسيع اقشار غير پرولترى خصلت کارگرى حزب تحت الشعاع راديکاليسم عموم خلقى اى قرار بگيرد که در دوره هاى انقلابى شدت مييابد. در چنان دوره اى اين ستون فقرات کارگرى حزب خواهد بود که تعيين ميکند که آيا حزب ما قدرت هدايت اين راديکاليسم را، بدون کمرنگ کردن خصلت طبقاتى خود خواهد داشت يا اينکه در آن غرق خواهد شد.
111
مساله مبرم ديگرى که در رابطه با طبقه کارگر و جنبش کارگرى روبروى ماست، مساله سازماندهى اتحادعملهاى واقعى ميان جريانات مختلف درون جنبش کارگرى حول نقاط اشتراک موجود است. ما نه خود را تنها گرايش موجود در درون کارگران ميدانيم و نا از هرکس که با ما نيست دست شسته ايم. ما معتقديم ابراز وجود جدى طبقه کارگر در برابر سياستهاى ضد کارگرى رژيم ايجاب ميکند که گرايشات مختلف مبارزه در درون طبقه کارگر حول شعارها، مطالبات و برنامه هاى عمل معينى که نقاط اشتراک آنها را بيان ميکند بدرجات مختلف متحد شوند. خود ما، بدور از هر تعصب فرقه اى، براى چنين حرکتى آماده ايم. مطالباتى نظير ٤٠ ساعت کار، بيمه بيکارى، اضافه دستمزد، حق اعتصاب و غيره تنها خواست ما نيست، خواست تمام محافل مبارز در درون طبقه ماست. اين مطالبات ميتواند مبناى وحدت عمل باشد. از اين فراتر، ما فکر ميکنيم گرايشات مختلف ميتوانند حتى حول يک طرح قانون کار دموکراتيک که بتواند وجوه مختلف مبارزه کارگران را در اين مقطع هماهنگ و هم جهت کند، به توافق برسند. اين جهتى است که ما بايد به کار خود بدهيم. قطعا زحمت زيادى خواهد داشت. اما بنظر ما امکان جدى موفقيت در اين عرصه وجود دارد.
112
در کردستان علاوه بر مسائل کار پايه اى کمونيستى در طبقه کارگر، ما مشخصا بايد به مسائل يک جنبش انقلابى معين پاسخگو باشيم. بدلايل مختلف، لااقل از ٢٨ مرداد ٥٨، مبارزه طبقاتى و انقلابى در کردستان سيرى متفاوت از کل ايران داشته است. شکل گيرى يک مبارزه مسلحانه وسيع عليه جمهورى اسلامى، طرح شدن مطالبات ويژه براى رفع ستم ملى و به پيش رانده شدن اين مطالبات در مقايسه با ساير مطالبات دموکراتيک و وجود تناسب قوايى متفاوت ميان انقلاب و ضد انقلاب در کردستان شرايط ويژه اى را براى مبارزه کارگرى و کمونيستى در کردستان بوجود مياورد. شايد آن سازمانهايى که حضورشان در کردستان بيشتر خصلتى فرمال و يا سمبليک دارد، يا کردستان "پشت جبهه"شان محسوب ميشود، بتوانند سياست "انتظار" پيشه کنند تا ببينند در تهران چه اتفاقى مى افتد، و اين انتظارشان را هم در زرورق احکامى نظير اينکه "سرنوشت جنبش در کردستان ارتباط تنگاتنگى با انقلاب سراسرى در ايران دارد" بپيچند و خودشان را راضى نگاهدارند. براى ما چنين سياست و چنين اظهارات پيش پاافتاده اى بدرد نميخورد. جنبش در کردستان ارتباط تنگاتنگى با جنبش سراسرى دارد. در اين ترديد نيست و فهميدن اين هم عقل سرشارى نميخواهد. اما مساله اينست که قبل از اينکه بتوان در مورد رابطه جنبش در کردستان با جنبش سراسرى صحبت کرد، بايد بدوا وجود يک جنبش بالنده و زنده در کردستان را فرض گرفت. براى حزب ما کردستان پشت جبهه نيست، يک جبهه مهم مبارزه است. کومه له خود از ارکان اين جنبش و سازمانده صف کارگران و زحمتکشان در کردستان در اين جنبش است. بنابراين ما بايد براى پيشروى و پيروزى اين جنبش برنامه و استراتژى معينى داشته باشيم. ما بايد بتوانيم جبهه هاى اصلى نبرد در کردستان را سازمان بدهيم، راه پيشروى در آنها را جلوى چشم کارگر و زحمتکش کرد ترسيم بکنيم. ما بايد بتوانيم پاسخگوى معضلات جارى و امروزى جنبش باشيم. کنگره دوم حزب، و باتفصيل بيشترى کنگره پنجم تشکيلات کردستان حزب، دست روى نکات کليدى گذاشته است. صف انقلابى کارگران و زحمتکشان کردستان در سه جبهه اصلى در برابر ضد انقلاب بورژوايى و رژيم اسلامى اش قرار گرفته است. مبارزه مسلحانه عليه نيروهاى سرکوبگر رژيم، مبارزه سياسى همگانى براى تحقق مطالبات دموکراتيک و بويژه خواست رهايى از ستم ملى، که سرکوبگرى بورژوازى ايران آن را به صدر مطالبات دموکراتيک مردم رانده، و مبارزه مستقيم کارگران کرد در عرصه اقتصادى و حول مطالبات اخص کارگرى (اعم از سياسى و اقتصادى). در وهله اول بايد مبارزه در اين سه عرصه اصلى را سازمان داد. با توجه به کم کارى طولانى کمونيست ها در قبال سازماندهى مبارزات جارى و مستقيم کارگرى و نيز با توجه به اين واقعيت که بعد سياسى مبارزه توده اى در کردستان در سالهاى اخير تحت الشعاع مبارزه مسلحانر قرارداشته، روشن کردن خطوط و سياست هاى ما در سازماندهى اين وجوه مبارزه توجه بسيار جدى اى را ميطلبد. اما اشکال و شيوه هاى مبارزه مسلحانه هم، که ضامن عملى وجود تناسب قواى مساعدتر به نفع مبارزه زحمتکشان در کردستان بوده و وجه مشخصه و متمايزکننده اوضاع ويژه کردستان در دوره اخير است، بايد در پرتو اوضاع نظامى جديد مورد بازبينى و تدقيق قرار بگيرد. کردستان به يک جبهه اصلى در جنگ ارتجاعى ايران و عراق تبديل شده و بشدت ميليتاريزه شده است. نحوه فعاليت مسلحانه ما، اهداف عملى عمليات هاى ما، طپش و ريتم آن و اشکال توسعه آن بايد با توجه به موقعيت کنونى بررسى و روشن بشود. ثانيا، ما بايد بتوانيم اين جبهه هاى سه گانه اصلى را در يک مبارزه واحد و هماهنگ به هم مرتبط کنيم. فعاليت ما در هر يک بايد به توسعه ديگرى خدمت کند. هر اعتصاب موفقيت آميز کارگران، هر اعتراض توده اى به سربازگيرى رژيم و هر عمليات مسلحانه پيشمرگان، همه اينها علاوه بر ارزش مستقيم و درخودشان، ميتوانند به شکل گيرى يک اعتلاى سياسى در کردستان و رشد يک جو مقاومت و هدفمند توده اى خدمت کنند. اوضاع و تناسب قواى موجود در کردستان امروز چنان است که اگر ما براى مثال بتوانيم کمک کنيم تا سنديکاى کارگران ساختمانى، يا کوره پزخانه ها در کردستان بوجود بيايد (امرى که کاملا پايه و زمينه دارد)، تنها يک ابزار دفاعى براى کارگران در عرصه اقتصادى ساخته نشده، بلکه يک جهش اساسى در کل جنبش همگانى رخ ميدهد. يک ضربه اساسى به اقتدار بورژوازى در کردستان وارد ميشود که نتايج خود را در عرصه نظامى نيز خواهد داشت. به همين ترتيب عمليات نظامى ما، سازماندهى اعتراضات توده اى عليه جلوه هاى مختلف حاکميت ستمگرانه رژيم توسط ما، تاثيرات فورى و جدى بر کل تناسب قواى موجود ميگذارد و گسترش مبارزه در اشکال ديگر را تقويت ميکند. کومه له امروز اين توانايى، موقعيت و نفوذ اجتماعى را دارد که بتواند دورنماى يک مبارزه هدفمند، همه جانبه و موثر را در برابر توده زحمتکشان کردستان قرار بدهد، مراحل مختلف و جبهه هاى گوناگون آن را به آنها بشناساند و آنها را به ميدان بکشد.
113
بطور خلاصه يک عرصه مبرم کار ما در اين دوره ترسيم خطوط اساسى اين دورنما و شدت بخشيدن به مبارزه براى تحقق عملى آن است. بويژه بايد توجه کرد که اگر کمونيستها نتوانند اين افق را به روشنى ترسيم کنند، آنگاه حرکت واقعى توده ها در کردستان بناگزير قربانى کوته نظرى ناسيوناليستى اى خواهد شد که در هر جنبش عليه ستم ملى زمينه و ريشه دارد و در خود کردستان هم نمايندگان حى وحاضر خود را دارد. ناسيوناليسمى که نشان داده است نسبت به مطالبات و حقوق کارگر و زحمتکش و نسبت به امر دمکراسى چگونه مى انديشد، و به مبارزه مسلحانه نيز صرفا به عنوان اهرم فشارى براى کسب امتيازات کوچک در چهارچوب سياست اساسا سازشکارانه مينگرد.
114
کنگره پنجم کومه له گامهاى جدى اى در جهت پاسخگويى به اين مسائل برداشتد است، اما هنوز انرژى بيشترى بايد از جانب کل حزب براى روشن کردن جوانب مختلف مساله صرف بشود.
115
در خارج کشور هم وظايف فورى و مهمى جلوى ماست. بايد اذعان کرد که در فعاليت ما در خارج کشور براى دوره اى طولانى نابسامانى هاى جدى اى وجود داشته. اينها بعضا اجتناب ناپذير و بعضا قابل اجتناب بوده است. علت اصلى اين مشکلات، غفلت طولانى خود ما از اهميت کار در خارج کشور و لاجرم تاخير زياد در تعريف اهداف و اصول فعاليت ما در اين عرصه بوده است. در ابتداى امر نفس موجوديت و فعاليت ما در خارج کشور اساسا مديون رفقايى بود که راسا، با کمترين ارتباط عملى با حزب، دست بکار سازماندهى فعاليت کمونيستى شده بودند. اين سطح از فعاليت شايد در بدو امر، بويژه تا قبل از آغاز موج سرکوب پليسى در ايران و محسوس شدن عواقب آن در خارج کشور، دچار تناقضات و مشکلات اساسى نميشد. اما با روى آورى وسيع فعالين سياسى و مهاجرين ايرانى به خارج کشور و با تبديل شدن مجدد خارج کشور به يک مرکز ثقل مهم فعاليت سياسى براى اپوزيسيون ايران، توجه جدى حزب به اين عرصه لازم شد. به اين نياز دير و بطور ناکافى پاسخ داده شد. يک خصلت مشخصه تشکيلات ما در خارج، وجود يک بافت ناهمگون از فعالين، با افق هاى عملى متفاوت، اسلوب ها و عادات متفاوت، اولويت هاى متفاوت و تجارب سياسى متفاوت است. براى مثال رفقايى که از قديم تر در خارج کشور فعاليت کرده اند؛ به خوبى توانايى کار در عرصه بين المللى و تماس و تاثيرگذارى بر تشکل هاى کارگرى و کمونيستى غير ايرانى و غيره را دارند. اما لزوما همه به اهميت کار در ميان مهاجرين ايرانى بهاى کافى نميدهند. در قطب ديگرى، رفقايى را داريم که براى نخستين بار پا به اين عرصه گذشته اند، تجاربشان به کار مخفى در شهرهاى ايران و يا کار در شرايط ويژه کردستان مربوط ميشود، اما درک ملموسى از کار در عرصه بين المللى ندارند و يا اگر دارند، تطبيق عملى با نيازهاى اين عرصه فعاليت برايشان کار دشوارى است. در واقع تنوع موجود از اين دو مثالى که زدم بسيار بيشتر است. اين تجارب متفاوت، نگرش ها و شيوه برخوردها و حتى عادات و اخلاقيات گوناگونى را به همراه دارد. بوجودآوردن يک تشکيلات يکدست حزبى، تشکيلاتى که بتواند فعاليت روتين و منسجمى را به پيش ببرد تا بحال کار ساده اى نبوده است. ايجاد يک چنين تشکيلاتى، دادن يک افق و نگرش اصولى و مشترک به آن، يکدست کردن فعاليت واحدهاى حزبى و به جريان انداختن يک فعاليت روتين و همه جانبه در خارج کشور وظيفه مبرم ما در اين دوره است. اين کارى است که از مدتى قبل بطور جدى آغاز شده و اميدواريم در ظرف چند ماه آينده به سرانجام مطلوبى برسد. اينها مسايل فورى ما در عرصه هاى اصلى فعاليت جارى حزب بود. در سطح تاکتيکهاى اصلى حزب، به يکى دو نکته اشاره ميکنم. مساله اول ، امر سرنگونى جمهورى اسلامى است. مواضع تاکتيکى ما در اين مورد کاملا روشن است. نکته مهم اينست که امروز جمهورى اسلامى دستخوش بحرانهاى جديدى هم از لحاظ اقتصادى و هم از نظر سياسى شده است. اين بحران ها جدى اند و دورنماى يک بحران انقلابى در کل جامعه و واژگوى رژيم اسلامى را ميگشايند. مساله اساسى کسب آمادگى براى به استقبال چنين شرايطى رفتن و تضمين اين امر است که انقلاب عليه جمهورى اسلامى اشتباهات انقلاب ٥٧ عليه رژيم شاه را تکرار نميکند. در اين رابطه موضوعى که بايد توجه بيشترى به آن کرد اينست که چطور ميتوان نيروهاى دموکراسى انقلابى را عملا متمرکز کرد و به آلترناتيو دموکراتيک انقلابى يک قالب و پيکره مادى داد. ما معتقديم بخش حداقل برنامه حزب کمونيست چکيده خواستهاى دموکراتيک و انقلابى توده هاى وسيع مردم را بيان ميکند. اما به درجه اى که دورنماى سرنگونى عملى رژيم نزديک بشود، بايد بتوانيم نکات گرهى اين برنامه را به پرچم مبارزات واقعى اقشارى تبديل کنيم که جانشان در جمهورى اسلامى به لب رسيده است. مطالبات مربوط به نحوه اداره جامعه پس از انقلاب، برابرى زن و مرد، آزادى مذهب، قانون کار دموکراتيک و نظاير آن ميتواند به نحوى هم تدقيق و هم برجسته شود که نقطه تمرکزى براى بخشهاى مختلف جنبش عليه جمهورى اسلامى باشد.
116
در همين رابطه مساله اپوزيسيون غيرپرولترى رژيم هم مطرح ميشود. اين سوال که چه چيز ميتواند عملا جايگزين جمهورى اسلامى بشود، امروز مساله کاملا بازى است و به تناسب واقعى نيروها در جريان مبارزه براى سرنگونى بستگى خواهد يافت. نيروهاى اجتماعى و طبقاتى مختلفى خواهان جايگزينى و يا سرنگونى رژيم فعلى اند. ما بايد بتوانيم ماهيت واقعى و تمايلات واقعى اين جريانات را به توده مردم زحمتکش بشناسانيم. اين بويژه با توجه به تغيير و تبديلاتى که در اپوزيسيون در جريان است اهميت پيدا ميکند. سرنوشت مجاهدين و شوراى ملى مقاومت نيازى به توضيح ندارد. کل اپوزيسيون بورژوايى تبعيدى رژيم، امروز تحت الشعاع شکل گيرى گروهبندى هاى اپوزيسيون در داخل خود حکومت قرار گرفته و اين تحول هم اکنون تاثير خودش را بر ائتلاف هاى درون گرايشات بورژوايى مخالف رژيم گذاشته است. از سوى ديگر ماجراهاى اخير در درون حزب توده و نقشى که راه کارگر دارد در سازمان دادن يک جريان آلترناتيو حزب توده در درون همين طيف بازى ميکند را شاهديم. همه اينها ايجاب ميکند که يک بازبينى از موقعيت امروزى احزاب غير پرولترى بعمل بياوريم و شيوه برخورد عملى مان به اين جريانات را يکبار ديگر تعريف کنيم.
117
و بالاخره بايد به مساله ملاک ها و ضوابط برخوردمان به گروه ها و احزاب کمونيستى در سطح بين المللى اشاره کنم. همين امروز جريانى که از نظر مواضع نظرى و عملى خودعينا مانند ما باشد، وجود ندارد. ما با گرايشات چپ و راديکال درون جنبش مارکسيستى به معنى عمومى آن روبروئيم که بدرجات مختلف به ما نزديکند. آنچه ما بايد بدست بياوريم نوعى ضوابط و ملاکهاى حداقل براى روشن کردن حد و مرزهاى آن طيفى از نيروهاست که نزديکى شان به ما بدرجه اى هست که بتوان آگاهانه وارد يک روند همفکرى و همکارى با آنها شد. اين شرط فعال تر شدن روابط بين المللى ماست.
118
کمونيست: باتوجه به نکاتى که گفتيد، در مدت پس از کنگره دوم تابحال، دفتر سياسى حزب چه فعاليتهايى در جهت پاسخگويى به مسائلى که مطرح کرديد داشته است؟ منصور حکمت: به غير از دوره کوتاهى پس از کنگره که مطابق معمول انرژى موجود را بر حسب ارگانها و عرصه هاى فعاليت تقسيم کرديم، متوجه شديم که يک تمرکز انرژى دسته جمعى براى حل و فصل ليستى از اولويتها ضرورى است. در حاشيه اشاره کنم که اين يک مساله قديمى ماست. دفتر سياسى حزب بعنوان يک ارگان وظايف متنوعى دارد. از مديريت روزمره شاخه هاى مختلف فعاليت حزب، تا کار نظرى و امر هدايت سياسى. در اغلب اوقات انرژى که در اختيار دفتر سياسى قرار دارد ميان اين جنبه هاى مختلف تقسيم ميشود. آن عرصه اى که بيشتر از همه لطمه ميخورد معمولا کار نظرى و تحليلى است، چون بقيه امور معمولا جنبه عاجل و غير قابل تعويق انداختن دارند. اين يک نقطه ضعف است که رفع آن هم چندان ساده نيست. بارها تجديد آرايش هايى بدليل نيازهاى عملى به ما تحميل ميشود. همين که ما نتوانسته ايم امر سردبيرى ارگان مرکزى را براى يک دوره طولانى تر بر عهده يک رفيق باقى بگذاريم نمونه اى از اين محدوديت هاست. بهر حال پس از کنگره ما توانسته ايم اين تمرکز حواس و فعاليت را بوجود بياوريم. ليستى از اولويت ها تهيه شد که به تصويب دفتر سياسى رسيد. بر مبناى اين ليست يک دوره کار فشرده متمرکز (يا کمابيش متمرکز) با شرکت رفقاى بيشترى از کميته مرکزى حزب آغاز شد، که هنوز هم ادامه دارد. موضوع اين مباحثات مرکزى، يا همان ليست اولويت ها، همان نکاتى است که به آن اشاره کردم. هدف ما اينست که در دوره معينى به بخش هرچه بيشترى از اين مسائل پاسخ بدهيم. تاکنون جلسات و سمينارهايى در باره موضوعاتى نظير مساله شوروى، فعاليت ما در شهرها و مساله کارگرى شدن حزب، فعاليت در خارج کشور، اوضاع سياسى، جنگ و جمهورى اسلامى، اپوزيسيون بورژوايى، ملاک هاى ما در روابط بين المللى، مسائل جنبش در کردستان و غيره داشته ايم. بدرجه اى که اين مباحثات پخته و قابل ارائه ميشوند، مستقيما به انتشار آنها اقدام ميکنيم. و امر اتخاذ سياست هايى را که از آن ناشى ميشود به مجراى روتين آن، يعنى به ارگانها و مسئولين مستقيم آن ميسپاريم. همانطور که ميدانيد در مورد فعاليت کارگرى حزب و فعاليت حزب در خارج کشور، چکيده و نتيجه نهايى اين مباحثات منتشر شده و کميته هاى مسئول اين عرصه ها در سطح عملى ترى مسئوليت پيشبرد اين سياست ها را برعهده گرفته اند. در مورد اوضاع سياسى و موقعيت رژيم اسلامى، مقاله هايى که گوشه هاى مهم اين بحث ها را منعکس ميکند در نشريه کمونيست چاپ شده و يا از صداى حزب کمونيست پخش شده است. بحث ما در مورد شوروى يک بحث ادامه دار است. بولتن شوروى، که قاعدتا بايد در همين حوالى شماره دوم آن منتشر شده باشد، ظرفى است که ما براى طرح علنى اين مباحثات از آن استفاده ميکنيم. اين تذکر را هم بايد بدهم که قصد ما از مباحثات مربوط به مساله شوروى اعلام موضع رسمى دفتر سياسى در مورد جزئيات تجربه شوروى نيست. اصولا يک چنين مبحثى نميتواند در قطعنامه ها و مصوبات رسمى پاسخ خود را بگيرد. هدف ما اينست که تحليل هاى موجود در سطح حزب به اندازه کافى پخته و ارائه شوند. در مورد ملاک ها و ضوابط کار بين المللى بحث ما به اندازه اى پيش رفته است که بتوان فعاليت عملى اى را بر آن بناگذاشت. با اين وجود هنوز بايد براى ارائه يک بحث تحليلى همه جانبه کار کنيم. بخصوص که اين مساله ارتباط نزديکى با يکى ديگر از مباحث ما، يعنى خصوصيات و خاستگاه مارکسيسم ما، دارد و اين بحث هنوز در جريان است.
119
تذکر ميدهم که پرداختن به اين اولويتها تنها مساله دفتر سياسى نبوده و همانطور که گفتم در هر لحظه مجموعه مسائل مربوط به فعاليت حزب در سطوح مختلف در دستور کار دفتر سياسى است. تعيين تکليف هر يک از اين مباحث هم مجموعه جديدى از وظايف عملى تر را در دستور قرار ميدهد. براى مثال پس از بحث مربوط به اصول سياست سازماندهى کارگرى ما، بايد دست بکار برنامه ريزى براى ترويج اين سياست در بين فعالين حزب شد. يک سلسله مقالات براى نشريه و برنامه هايى براى صداى حزب لازم ميآيد و غيره. به اين بايد مجموعه امور اجرايى مربوط به پياده کردن اين سياست را نيز افزود.
120
کمونيست: چه موانعى بر سر راه تسريع در به سرانجام رساندن اين مباحثات هست. آيا نحوه پيشرفت اين مباحثات در مجموع رضايتبخش بوده است؟
121
منصور حکمت: اگر اين دوره را با دوره هاى قبل در کار خود مقايسه کنيم بايد بگوييم قطعا کار بيشترى انجام شده. اما با اين وجود هنوز ميتوان از اين بهتر و موثرتر کار کرد. اما در مورد اينکه کدام موانع در اين کار وجود دارد، ميتوان زياد صحبت کرد. از معضلات فنى و اجرايى، تا پيچيدگى هاى نظرى مباحث باعث کندى کار ميشود. اما اگر من بخواهم به مهمترين تک عامل در اين ميان اشاره کنم روى همان نکته اى دست ميگذارم که قبلا گفتم، يعنى اين واقعيت که کار روى اين اولويت ها بايد در متن پرداختن به مجموعه وسيعى از فعاليت هاى روتين اجرايى و ارگانى انجام بشود. بطور قطع ميتوان امکانات و توانايى هاى موجود را بهتر و با راندمان بيشترى بکار گرفت. سعى خودمان را ميکنيم.
122
کمونيست: چرا اين مباحثات فقط در سطح مرکزى سازمان داده شده و بطور وسيع در دستور کل حزب قرار نميگيرد؟ منصور حکمت: اتفاقا اين مباحثات به هيچوجه به سطح مرکزى محدود نشده. آنچه انجام شده است اينست که ما در سطح مرکزى پرداختن به اين موضوعات را در اولويت قرار داده ايم وسازمان داده ايم. خود مباحثات به سطح مرکزى محدود نيست. موضوعات مورد بحث ما مدتهاست که نه فقط در جلسات حزبى، بلکه توسط نشريات علنى ما به عنوان مسائل مهمى که اعضاء و فعالين حزب بايد توجه خود را به آن معطوف کنند عنوان شده. همين بولتن شوروى نشان ميدهد که چگونه رفقاى حزب در ارگانهاى گوناگون به بحث و اظهار نظر حول آن ميپردازند. مساله کارگرى شدن حزب يا مساله کار در خارج کشور، موضوع سمينارها و جلسات متعددى در حزب بوده است. بنابراين اين موضوعات موضوعاتى است که رفقاى حزبى بارها به بحث و تعمق در باره آن فراخوان داده شده اند. رفقاى ما ميتوانند بسته به تمايل و آمادگى خود، يا اولويت هايى که در کار خود و ارگان خود قائلند در بحث پيرامون اين موضوعات فعال باشند يا نباشند، اما دفتر سياسى بعنوان يک ارگان خود را موظف کرده است که به اين مسائل بپردازد. مباحثات سطح مرکزى در واقع پروسه فکر کردن يک ارگان است، و هرجا صاحبان اين فکرها آندرجه پختگى و انسجام در نظرات خود بيابند که آن را قابل عرضه بکنند، قطعا، نه صرفا در سطح حزب، بلکه در سطح علنى در جنبش ارائه خواهند کرد، همچنانکه تا بحال چنين بوده است.
123
کمونيست: آنچه گفتيد کمابيش تصويرى از مشغله هاى رهبرى حزب و فعاليت هايى که در سطح مرکزى حزب انجام ميشود ميدهد، بد نيست در انتهاى بحث ارزيابى تان را از جو عمومى در کل حزب پس از کنگره دوم هم بدهيد. بنظر شما جهت گيرى هاى کنگره دوم تا چه حد در حزب تعميم يافته و چه پيشروى ها و کمبود هايى در اين زمينه به چشم ميخورد؟ منصور حکمت: اگر از تشکيلات کارگرى حزب در شهرها بگذريم که به اعتقاد من از ابتدا به جهت گيرى هاى کنگره دوم نزديک تر از ساير بخش هاى حزب بوده است، بنظر من در ساير بخش ها بيش از آنکه تاثير جهت گيرى هاى اصلى کنگره دوم (يعنى کلا کمونيسم کارگرى) را ببينيم، نتايج فرعى تر و جانبى آن را، که آنها هم مثبت هستند، مشاهده ميکنيم. تاکيد ميکنم که اين استنباط شخصى من است. کنگره دوم کوشيد تا حزب را متوجه اين واقعيت کند که تلاش هاى تاکنونى اش در راستاى يک سنت ويژه در مارکسيسم، سنت مارکسيستى به معنى واقعى کلمه، قرار دارد، که محور آن خصلت طبقاتى و تعلق طبقاتى فعاليت ماست. ما بايد پايه اجتماعى کمونيسم يعنى طبقه کارگر را بيدار کنيم و به ميدان بکشيم. بدون اين حتى اصالت نظرى نيز فاقد يک برد و کارآيى اجتماعى خواهد بود. بخشى از کادرها و فعالين ما اين جهت گيرى را تماما گرفته اند. اما در مجموع آنچه ما تاکنون شاهديم تاثيرات جانبى کنگره دوم است. يک تاثير مهم و با ارزش کنگره دوم بر حزب ما اين بود که افق فکرى و سياسى گسترده اى را گشود. کنگره فراخوان داد که بجاى احساس رضايت و دلخوش کردن به دستاوردهاى "درونى" سازمان خود، بايد به معضلات پاسخ نگرفته جنبش کمونيستى انديشيد. اين موجى از فکر نو و اشتياقى سالم و زنده براى پاگذاشتن به عرصه هاى جديد و متنوع نظرى را بوجود آورده است. انتظارات بالا رفته است، مشغله ها بيشتر شده است، دگماتيسم و يکجانبه نگرى، محدودنگرى و قناعت به دانسته ها و گفته هاى موجود، جاى خود را به جستجوگرى و تلاش براى جذب و هضم تمام دستاوردهاى فکرى رگه هاى مختلف جنبش مارکسيستى داده است اين يک روانشناسى و روحيه بسيار مثبت است که هر کس نشريات ما را دنبال کرده باشد و يا از نزديک با رفقاى حزبى در تماس باشد بسادگى متوجه آن ميشود. اما اين روحيه مثبت به تنهايى پاسخ مسائل ما را نميدهد. چنين روحيه اى اگر به درک روشنى از پروسه مادى رشد جنبش انقلابى مارکسيستى و ملزومات مادى پاسخگويى به معضلات انقلاب پرولترى متکى نباشد، به همان سرعتى که بوجود آمده است سرخورده و عقيم ميشود. پيشروى ما اينطور نخواهد بود که بدنبال يک سلسله کارهاى نظرى متفکرينى ظهور کنند که پاسخ جامع و کافى به مسائل موجود بدهند. مقالاتى را به چاپ برسانند و مارکسيسم امروز را مانند دوران مارکس يا لنين بر مسائل زمانه خود مسلط کنند. مسائل اجتماعى توسط نيروهاى اجتماعى پاسخ ميگيرد. سير پاسخگويى به سوالات گرهى و محورى جنبش مارکسيستى بين المللى از سير پيشرفت مادى و قدرت گيرى اجتماعى و دخالت گرى سياسى و عملى کمونيسم کارگرى جدا نيست. قبلا هم گفتم که افکار و آرايى که در عصر حاضر قدرت ابراز وجود سياسى و حزبى نداشته اند، عملا به مثابه افکار و آراء هم به بن بست رسيده اند. حزبيت کمونيسم به اندازه آراء کمونيستى در پيروزى کمونيسم حياتى است. بنابراين فراخوان کنگره دوم همانقدر که تدقيق نگرش طبقاتى ما را مدنظر داشت، اين را هم داشت که اين نگرش بايد تسهيل کننده و تقويت کننده فعاليت يک حزب معين در يک دوره معين باشد. بنظر من اين وجه مساله هنوز به اندازه کافى مورد توجه قرار نگرفته است. تصور ميکنم يکى از وظايف ما در اين دوره متمرکز کردن و جهت دادن به انرژى اى است که کنگره دوم آزاد کرده است. ما بايد بتوانيم بر مبناى روحيه مثبت و خلاقيت هايى که بوجود آمده است، توجه عمومى فعالين حزب را به آن مسائل و آن پراتيک مشترکى معطوف کنيم که پاسخگويى به آنها و اتخاذ آنها يک پيشروى مادى و اجتماعى براى حزب را ممکن ميکند. بيشتر از هر بخش، بنظر من اين وظيفه رهبرى حزب است که با دخالت نظرى و سياسى خود، اين تمرکز انرژى و هم جهتى عملى را بوجود بياورد.

124
به نقل از کمونيست، ارگان مرکزى حزب کمونيست ايران. شماره هاى ٢٦، ٢٧ و ٢٩


m-hekmat.com #2420fa.html