خداحافظ رفيق
هيچکس هنگام استعفا از حزبى آن را به عرش اعلا نميرساند. هيچکس هنگام کنارهگيرى از صفى آن را تحسين نميکند. هيچکس هنگام رفتن، ماندن را مايه افتخار جلوه نميدهد. همه اينها را بايد از رفقاى مستعفى انتظار ميداشتيم و داشتيم. رفيق رضا مقدم در جرايد شکست ما را اعلام کرد، ما از او بخاطر تلاشهاى مشترکش با ما در اين حزب تشکر کرديم و دستش را فشرديم.
2
در اين ميان ادعاهاى زيادى هم شد. مانند هميشه ادعا شد که رفتگان از يک حزب کمونيستى از ماندگان در آن عزيزترند، انسانترند، مظلومترند، با اصولترند. گفته شد که آنها که ميروند از فرط عشق به کارگر و کمونيسم ميروند. گفته شد آنها که ميروند "برجستهترند"، تاريخىترند، سکوتشان گوياتر از کوه ادبيات و سلسله طولانى جدلهايى است که بنياد اين حزب را ميسازند، بنيانگذارترند، رهبرترند، زنده باد ابهام رفقاى بزرگى که ميروند، فرخنده باد سکوت رهبرانى که چيزى براى گفتن نداشتند.(١)
3
همه اينها را ميدانستيم. ميدانستيم خواهند گفت و ما بايد چندى حوصله کنيم تا بروند. ميدانستيم اين بخشى از تشريفات دردناک اين روند است. اکنون که اين روند در اساس خود طى شده است اجازه ميخواهم چند نکتهاى در مورد ادعاها و تصاويرى که آمد و چرخيد و رفت بگويم.
4
١- "انتقال طبقاتى نشد"- بايد قبل از هر چيز از جعفر رسا تشکر کنم که بالاخره تحليلى را که جملات رفيق رضا در بيانيه علنىاش مبنى بر اينکه "انتقال طبقاتى نشد" ظاهرا برآن استوار است يافت و جلوى چشم همه ما گذاشت. اين همانطور که انتظار ميرفت از هيچ کتابى از رضا مقدم و فرهاد بشارت و جعفر رسا و بهمن شفيق نبود، از يک سخنرانى من بود در کنگره دوم حزب کمونيست ايران در سيزده سال قبل. يکبار ديگر اين نقل قول را بخوانيد. برخلاف جملات امروز رفيق رضا، بحث اين نبود که "يا حزب به ميان کارگران منتقل ميشود و يا به يک سکت تبديل ميشود". تنها وجه مشترک بيان رضا با آن تحليل کلمه "انتقال" است. مابقى بحثى است متفاوت، از ديدگاهى متفاوت:
5
"اگر ما نتوانيم در فرصت معينى که براى کمونيستهاى ايران پيش آمده است، بنيادهاى يک کمونيسم کارگرى را آنچنان محکم کنيم که پرونده دوره تفوق سوسياليسم غير پرولترى بر جنبش کمونيستى بطور قطع بسته شود، اگر ما نتوانيم کمونيسم ايران را بطور جدى به يک پديده کارگرى تبديل کنيم، اگر نتوانيم اين کمونيسم کارگرى را به بستر اصلى و رسمى کمونيسم در ايران تبديل کنيم، و بالاخره اگر نتوانيم اين کمونيسم، اين حرکت کارگران کمونيست، را به يک نيروى اجتماعى قدرتمند تبديل کنيم که به تفوق احزاب بورژوايى و خرده بورژوايى در صحنه سياست خاتمه بدهد، آنگاه کارى که ما کردهايم نهايتا چيزى جز سازماندهى يک جناح راديکال در اپوزيسيون در فاصله سالهاى فلان تا فلان نبوده است. هدف ما صرفا نميتواند اين باشد که "باشيم"، يک سازمان وسيع باشيم، جناح چپ اپوزيسيون باشيم، فعال باشيم و غيره. اگر کمونيستهاى اين دهه وظيفهاى دارند اينست که کمونيسم ايران را از يک نقطه عطف حياتى، از يک دوره انتقالى تعيين کننده، عبور بدهند. دوره ما دوره برپايى کمونيسم مستقل و انقلابى است، دوره انتقال مرکز ثقل اين کمونيسم از ميان روشنفکران به دورن کارگران، يعنى طبقهاى که کمونيسم از آن مايه گرفته و به آن تعلق دارد، است. يا اينکار را ميکنيم، يا صرفا نقطه درخشانى در يک صفحه تاريک باقى ميمانيم. انقلابيونى که طبقه کارگر در آينده درباره آنها و تلاشهايشان با صيغه ماضى بعيد سخن خواهد گفت.
(منصور حکمت، کمونيست ٢٧ مرداد ١٣٦٥)
7
اينجا صحبت بر سر انتقال کمونيسم ايران از کمونيسم خلقى و تودهاى و جهان سومى، کمونيسم ملى و رفرميست و کارمندى، به يک کمونيسم کارگرى است. کمونيسمى که افق تحولات سوسياليستى جامعه، انقلاب کارگرى و لغو کار مزدى را جلوى جامعه ميگيرد. به نحوى که کسى که، چه مخالف و چه موافق، در ايران وقتى از کمونيسم حرف ميزند، اين نوع کمونيسم را نشان بدهد نه شوروى و چين را، نه چريک فدايى جلوى دانشگاه و احسان طبرى و ٥٣ نفر را. صحبت کمونيسمى است که کارگر را مرکز سازماندهى و بسيج اجتماعىاش قرار ميدهد، و نه دانشجو و نويسنده و شاعر و خلق و دهقان و بورژواى ملى را. و بالاخره صحبت از اين است که اين کمونيسم به يک نيروى اجتماعى قدرتمند تبديل شود که به تفوق احزاب بورژوايى و خرده بورژوايى در صحنه سياست خاتمه دهد. ما عميقا به اين هدف خود وفادار ماندهايم. در اين فاصله البته يک اتفاق کوچک افتاد، سقوط شوروى و حملات جهانى عليه کمونيسم در همه ابعاد. ما مانديم. ما با "يک دنياى بهتر" بيرون آمديم. نه فقط بستر اصلى کمونيسم ايران شديم، بلکه تنها مدافع تاريخ کمونيسم و لنين و مارکس از آب درآمديم. در اين فاصله البته يک اتفاق کوچک ديگر هم افتاد. حزبى که آن سخنان در کنگرهاش ايراد شده بود را چهار سال بعد ترک کرديم تا از صفر شروع کنيم. و اين را ساختيم که ميبينيد. نقد خود را به درون صف دشمن برديم. ناسيوناليسمش را افشا کرديم، دموکراسىاش را بىآبرو کرديم، مذهبش را از بيخ کوبيديم. امکان سازش با رژيم را از ابنالوقتهاى سياسى و چپ غير کارگرى سلب کرديم. از هر گوشه اين جنبش، کمونيستها پرچمها را بر سنگرهاى مختلف برافراشتند. چهرههايى به ميدان آمدند که تعدادشان و توانشان مخالفان ما را به حيرت انداخته است. بحث "انتقال طبقاتى کمونيسم". صرفا بحث عضوگيرى کارگران در خارج کشور نيست. حتى صرفا بحث عضوگيرى کارگران در داخل کشور هم نيست. عضويت کارگرى گوشهاى از مبحث وسيعتر کمونيسم کارگرى است(٢) گوشهاى از يک تصوير بسيار وسيعتر و تاريخىتر و فرا-حزبى تر است. دوستان گرامى من، من کسى که با يک جمله، آنهم جملهاى عاريه و خارج از متن و دستکارى شده، به مقابله اين تاريخ و حتى صرفا همان اسنادى که من در مورد کمونيسم کارگرى نوشتهام ميايد را نميتوانم جدى بگيرم. وقتى چنين کسى حريف ميطلبد و شعار ميدهد و عکس مار ميکشد، فقط صبر ميکنم برود. مودبانه و رفيقانه صبر ميکنم برود. از جلوى اين پنجرهاى که من کنار آن نشستهام، تا بحال خيلىها آمدهاند و رفتهاند.
8
جالبست که رفيق جعفر رسا و کسانى که اين فرمول را براى رفتنشان مناسب يافتهاند از بحث من در کنگره سيزده سال پيش آن حزب، يک وعده انتخاباتى و يک حزب سازى "به شرط چاقو" فهميدهاند و اکنون بخود اجازه ميدهند به ساعتشان نگاه کنند، سوت پايان را بکشند، کارت عضويتشان را پس بدهند و روانه رختکن بشوند. انگار مشتريان اين حزب بودهاند و از سرويسى که گرفتهاند ناراضىاند. حزب ظاهرا به قولش به جعفر رسا و مستعفيون ديگر عمل نکرده و اکنون حوصله ايشان ديگر سر رفته است. رفقاى عزيز من، ميدانم رفيق بهمن شفيق سال دوهزار را يک نقطه عطف مهم در مبارزه طبقاتى جهانى اعلام کردهاند (بهر حال انصافا هر روز که سالى به اين روندى نداريم) اما ٨ آوريل ٩٩ بعنوان مهلتى که بايد "انتقال بشود" از کجا ميايد؟ چرا اينهمه کمونيست سابقهدار در اين حزب بايد اين تفکر و متدولوژى را ده ثانيه جدى بگيرد؟
9
٢- ميگويند بنيانگذار اين حزب و ٤ عضو ديگر اين مرکزيت رفتهاند، پس لابد بايد بحران بشود، پس لابد بايد بحثى بوده باشد، پس لابد حزب شکست خورده است. به همين ترتيب ميشود لابد استدلال کرد که چون بنيانگذاران ديگر سرجايشان هستند، چون ٢٠ عضو ديگر مرکزيت و شش عضو از هفت عضو دفتر سياسى سرجايشان هستند بحران نداريم و حزب هم شکست نخورده است خيلى متشکر. اما من کل اين ذهنيت را در شان کمونيستى نميدانم که قرار است آگاهى ببرد و روشن بينى ايجاد کند. ضمنا، ما سمتى بعنوان "بنيانگذار" در اين حزب نداريم (بخصوص با وظيفه اعلام شکست و پيروزى) پروسه تشکيل اين حزب در نشريه کمونيست مستند است. معلوم است چه کسان زيادى چه کردند تا اين حزب بوجود آمد. از نظر حقوقى، به دعوت من چهار نفر رفقاى کانون آن وقت بيانيه علنى تشکيل حزب را امضاء کردند. يک کميته اجرايى تشکيل داديم که به سرپرستى اصغر کريمى وظيفه ساختن ارگانهاى اين حزب را بعهده گرفت. کنفرانس کادرها تشکيل شد. در آن کنفرانس، من به رفقاى شرکت کننده اعلام کردم که فراخوان علنى حزب را ما امضاء کرديم اما اين حزب امروز اينجا توسط شما بنيان گذاشته ميشود. اين حزب کنگره انتخابى دارد، کميته مرکزى انتخابى دارد، کميتههاى انتخابى دارد، دفتر سياسى انتخابى دارد، اشرافيت و مجلس خبرگان هم ندارد. قبل از اينکه در بحث سياسى مدارج و مدالهاى رفقايى که رفتهاند را به رخ هم بکشيم، خوبست يادمان باشد که مدارج و مدالهاى آنها که ماندهاند چيست.
10
٣- باز با تشکر از رفيق جعفر رسا، مساله بعدى موضوع نوآورىهاى تئوريک من است. بيست سال است که من اين را ميشنوم. من به اين جرم اعتراف ميکنم. بارها هم گفتهام که آنچه بنظر کسانى نوآورى است، نو بودن مفاهيم مارکسى مارکس در مقابل مفاهيم تاريخِ مختصرى آنهاست. اين را هم هربار سعى کردهام مستند نشان بدهم. جالبست که برخى رفقايى که خود در کنگره صد و پنجاه نفره و پلنوم هفتاد نفره اخير دعوت شده بودهاند و بحث من را مفصل شنيدهاند، جلوى تظاهرات "معلوم نيست اين بحثها ما را بکجا ميبرد" افتادهاند. آخر براى شما که بايد معلوم باشد. شما ديگر نميتوانيد اين ژستها را بگيريد. چرا آنروز بلند نشديد فرياد بزنيد بلشويکها حق نداشتند به قدرت سياسى دست ببرند. چرا بلند نشديد بگوئيد کمونيستها حق ندارند شخصيتها و چهرههاى شناخته شده ميان مردم باشند، چرا شفاها اعلام نکرديد (حال "مدون" پيشکشتان) که کمونيستها فقط بايد روى مرز بنشينند، سيب زمينى بخورند، نگهبانى بدهند و راديو سه کيلوواتى خودشان را پخش کنند و راديوهاى "صهيونيستى و ارتجاعى و امپرياليستى" را به خانبابا تهرانىها و فرج سرکوهىها بسپارند. (فاکت: اولين مصاحبه مفصل راديو اسرائيل با حزب، با رفيق رضا مقدم انجام شد که در آن ايشان قبول کرد تعلق حزبىاش را نگويد). ميدانيد چرا اين سخنان آنروز در آن کنگره و آن پلنوم گفته نشد؟ چون يا اين حرف را نداشتند يا اگر داشتند ميدانستند که در آن مجمع وسيع پاسخ ميگيرد. نه بحث حزب و جامعه و نه بحث حزب و قدرت سياسى نوآورى نيست. بحث حزب و قدرت سياسى بيان يک سنت بلشويکى و نقد تلقيات منشويکى در مورد رابطه قدرت سياسى و حزب و طبقه است. حتى در چهارچوب حزب خود ما هم نو آورى نيست. اگر رفقايى خيلى به بحث "مدون" علاقه دارند (که در اين صورت، اين خلسهشان بخاطر سکوت عزيزان مستعفى ديگر قابل فهم نيست) لطف کنند به مقاله دولت در دورههاى انقلابى رجوع کنند، به تزهايى در مورد مساله شوروى، به آناتومى ليبراليسم چپ، و به خود انقلاب بلشويکى و ترکيب کميسرهاى تشکيل دهنده دولت لنين. بحث حزب و جامعه از اينهم کهنهتر است. بحثى است مربوط به دوران قبل از جنگ سرد، قبل از انقلاب بلشويکى، قبل از "مخوف" شدن و زيرزمينى شدن سوسياليسم کارگرى، دورانى که کمونيستها مجلات داشتند، کنگرههاى علنى داشتند، شخصيتهاى شناخته شده داشتند، با رسانههاى "خيلى بد" مصاحبه و گفتگو ميکردند. در خود جنبش ما هم، و از طرف خود من هم، اين ابدا بحث تازهاى نيست اين سطور را بخوانيد. اين نقشه عمل دفتر سياسى منتخب پلنوم ١٨ حزب قبلى در سال ١٣٦٩ (١٩٩٠) است که من و کورش و رضا و ايرج در آن عضو بوديم:
11
حزب بايد "تماما از قالب يک جريان فرقهاى بيرون بيايد و پرچمدار و ظرف اعتراض اجتماعى طبقه کارگر و به يک حزب موثر در صحنه اجتماعى و سياسى تبديل گرديده و مشخصا بتواند در اوضاع و احوال سياسى دوره خود و در فعل و انفعال نيروهاى مادى اجتماعى تاثير بگذارد"
13
"١- کنار گذاشتن تبليغ و ترويج به مثابه فرقه و قرار گرفتن در متن مبارزه براى تغيير افکار و انديشهها در مقياس وسيع در جامعه. اتخاذ روشهاى موثر و کلاسيک تبليغ و ترويج. کنار گذاشتن تبليغ و ترويج فرمايشى و کميتهاى و ارائه نظرات و انتقادات کمونيستى به زبان زنده و توسط انسانهاى با هويت واقعى. انتشار کتب اساسى و نشريات عامه فهم و پرتيراژ. توليد برنامههاى زنده راديويى، استفاده از اشکال و روشهاى تبليغ متناسب با تکامل کنونى وسائل نشر افکار و ذهنيت بالغ و پيچيده انسان امروز. مواجهه با گرايشات فکرى اصلى و پرنفوذ در جامعه بورژوايى.
14
٢- آژيتاسيون زنده براى سوسياليسم و اتحاد کارگران. دخالت در گرهگاههاى فکرى جامعه و مشغلههاى تودههاى وسيع . بيان نقد کمونيستى بعنوان پاسخ معتبر به مسائل واقعى توده مردم.
15
٣- استفاده کامل از امکانات واقعى و روتين جامعه براى نشر افکار. ايجاد شبکههاى مناسب براى نشر کتب و روزنامهها در مقياس وسيع." (تاکيدها جديد است)
17
فکر ميکنم همينقدر به اندازه کافى "مدون" هست! رفقا قبلا گفتم و بازهم ميگويم. حزب کارگرى بايد يک حزب معتبر سياسى باشد. حزبى که مردم ميبينندش، ميشناسندش، ميدانند چه ميگويد، قدرتش را تشخيص ميدهند، شخصيتهايش را با اسم و قيافه ميشناسند و دوست دارند، نشرياتش را در خيابان خود پيدا ميکنند. اينها کفر نيست. اينها رويزيونيسم نيست. اينها عين مارکسيسم است. در اين پروسه، صدها کادر مشهور در حزب پيدا ميشوند و "بنيانگذاران" بايد حاضر باشند حزب را با آنها شريک شوند و احساس از چشم افتادن نکنند، هزاران کارگر جديد به حزب پا ميگذارند که رپ گوش ميکنند و در انقلاب ٥٧ شرکت نداشتهاند. هزاران انسان شريف به گرد حزب جمع ميشوند که نميدانند لنين خوردنى است يا پوشيدنى و مارکسيست و کارگر قديمى در اين حزب بايد اينرا نه نشان بىارجى خود بلکه نشان موفقيت خود ببيند. اين حزب بخاطر برنامهاش، اهداف اعلام شدهاش، جايگاه طبقه کارگر در تعقل و پراتيکش، سنت سياسىاش، بخاطر مارکس و لنين و صف کمونيستهاى آگاهى که شالوده کادرى آن را ميسازند يک حزب کمونيست کارگرى است. کارگر ايرانى چه گناهى کرده است که بايد سوسياليسم را تا ابد در قامت گروههاى ١٠ نفره "اتحاد و مبارزه در راه دفاع روشنفکران از کارگران محروم" پيدا کند و احزاب طبقات دارا را در وسط صحنه سياسى مشغول بازى با سرنوشت خويش ببيند؟
18
در عين حال، دنيا براى همه نوع کمونيسم و همه نوع "انتقالى" جا دارد، ما جاى کسى را تنگ نکرده ايم، با کسى رقابت نداريم، از خودمان هم شک نداريم.
19
٤- و باز، بعيد بود اگر کسانى بخواهند از حزب بروند و شکست آن را اعلام کنند و سنگى به من پرت نکنند. من، يک کمونيست ٤٨ ساله، با يک سابقه سياسى قابل ارزيابى و مستند و مدون (چه کلمه زيبايى)، در يک کنگره صد و پنجاه نفره متشکل از نمايندگان منتخب اعضاى حزب به اتفاق آراء به کميته مرکزى بيست و پنج نفره آن انتخاب شدهام. در پلنوم کميته مرکزى به اتفاق آراء بعنوان عضو دفتر سياسى و دبير کميته مرکزى انتخاب شدهام. و لابد اگر در اجلاسهاى بعدى راى نياورم در اين سمت نخواهم بود. اين هويت حزبى من است. در بيرون حزب حمله به من و شيطانسازى از من يک کسب و کار رايج مخالفين هيستريک حزب کمونيست کارگرى است. جاى تاسف است است که رفيق تاديروز خودم هم وقتى به صرافت رفتن ميافتد فکر ميکند اول بايد شخصيت مرا تخريب کند. بجاى اينکه خود را با برنامه حزب، مصوباتش، تصميماتش، نقشههايش، کميتههايش، مقالات نشرياتش طرف کنند، راه سادهترى در پيش ميگيرند. با من بعنوان يک فرد مرزبندى ميکنند. انگار نفس مخالفت با من دليل کافى براى ترک حزب است. به هر چيزى، هر تک عبارتى چنگ ميزنند تا تصويرى از يک منصور حکمت "خيلى بد" به محيطتشان بدهند که ديگر از کارگر خوشش نميايد، به زحمتکشان اهانت ميکند، قصد گنجاندن حقوق کارگر در فرمان پيروزى انقلاب را ندارد، و مارکسيست سابق است، به طبقه متوسط پيوسته است. براستى کسى که ميتواند بخيال خود در نيم صفحه با تصوير سازى از من بيخاصيت شدن حزب را نشان مستقبلين و مصاحبه کنندگان مشتاق فردايش بدهد، چه لزومى دارد برنامه را نقد کند، اساسنامه را نقد کند، پلاتفرم آلترناتيو خود را بدهد، خود را براى اجراى طرحش کانديد کند، و در يک کلمه مثل يک کمونيست مبارزه حزبى کند. چرا کمونيست و منصف و سياسى باشيم، وقتى با تخريب شخصيت يک نفر به مقصود خود ميرسيم.
20
٥- و بالاخره رفيق جعفر و برخى مستعفيون از فضاى داخل حزب در اين دوره مىنالند. بيانيه شورانگيز فرهاد بشارت و نسبتهايى که به حزب و مرکزيت منتخب حزبش داد هنوز درگوش ما زنگ ميزند. به گواهى اين همه کمونيست، و اسنادى که حتما رفقاى مستعفى در يک پوشه بزرگ گردآورى کردهاند، حزب کمونيست کارگرى ايران اجازه داد همه آزادانه سخن بگويند، اجازه داد همه آزادانه انتخاب کنند، از آنها که رفتهاند و شکستمان را اعلام کردهاند رسما و علنا تقدير کرد و برايشان آرزوى موفقيت کرد. اميدوارم سازمانى که رفيق جعفر در آينده در آن عضو خواهد شد يک هزارم اين تحمل و انصاف را در قبال مخالفان خود و مناديان شکست خود داشته باشد.
21
رفقا،
22
اکنون يک دوره پرهيجان ده روزه به پايان ميرسد. از اين ده روز چگونه بيرون آمدهايم؟
23
در يک جمله، بنظر من حزب خود را اثبات کرد.
24
اين حزب اشخاص نيست، حزب کلمات قصار نيست، حزب محافل نيست. حزب سکوتهاى پرمعنا و شعارهاى بى معنا نيست. اين يک حزب سياسى است. برنامه دارد، اساسنامه دارد، رهبرى انتخابى دارد، مصوبات روشن دارد، حزب انسانهاى صاحب هويتى است که نه ميتوان برايشان پرونده ساخت و نه وجودشان را انکار کرد. حزبى است که روز به روز، همانطور که شايسته يک حزب مدرن کمونيستى کارگرى است، فعل و انفعالاتش، اقداماتش، حياتش، باز و شفاف جلوى چشم جامعه گرفته ميشود. کانديداهاى کنگرهاش را در نشريات کثير الانتشار اعلام ميکنند. هر عضوش بنام خود کل جامعه را مخاطب قرار ميدهد. حزبى است که خود آگاهى و سيماى نظرى کمونيستىاش را نه اعلام وفادارىهاى عرفانى، بلکه مبارزات فکرى مارکسيستى عميق در طى دو دهه شکل داده است. نسلى از انسانهاى واقعى که براى تغيير جامعه در يک انقلاب واقعى جنگيدند و ضربه خوردند، آرمانهاى خود و درسهايى را که به بهاى گزاف آموختهاند به اين حزب آوردهاند. نسلى از انسانهاى روشنبين که آزادى و برابرى و رفاه را حق مردم ايران و جهان ميدانند در اين حزب متشکل شدهاند. اين حزب را از صحنه محو کنيد تا ببينيد کدام پرچمها سقوط ميکنند، و دنياى سياست در ايران به ميدان تاخت و تاز کدام ايدهها و کدام طبقات تبديل ميشود. اين حزبى است که پاسخ آزاديخواهانه و برابرى طلبانه طبقه کارگر را، از لغو کار مزدى تا اضمحلال دولت، از سى ساعت کار تا لغو مجازات اعدام، پيش چشمان جامعه گرفته است. حزبى است که عزم کرده است در جنگ بر سر سرنوشت جامعه، حضور مستقل کارگر را تضمين کند.
25
جاى تعجب بود اگر جدايى داوطلبانه ٥ رفيق کميته مرکزى، خللى در کار اين حزب وارد ميکرد. وقتى براى رفقا نوشتم که از جدايى رفقا متاسفيم، اما حزب سرجايش است و با اين واقعه تکان نميخورد، تبليغات نميکردم، حقيقت را ميگفتم. من اين حزب را ميشناسم. من ستونهاى معنوى، سياسى و انسانى اين حزب را ميشناسم. بار اول نيست که دستکممان ميگيرند، بار اول نيست که اشتباه ميکنند. شکست چيزى نيست که کسى به اين حزب "اعلام" کند، بلکه واقعهاى است که ارتجاع در جامعه بايد بزور به ما تحميل کند.
26
اين واقعه تماما زيان نبوده است. راستش بنظر من ميتوانيم آن را به نقطه قدرتى مهم در سير تکوين حزبمان بدل کنيم. ما از اين ماجرا آموختيم. آموختيم که هر چه حزب ما سياسىتر، بازتر و مدرنتر باشد، بهتر از خود دفاع ميکند. آموختيم وفادارى عرفانى و توکل محفلى به اشخاص جايى در يک حزب کارگرى ندارد. زيانبار است. آموختيم که در پسِ سکوت، همه چيز ميتواند لانه کرده باشد، اما هر برنامه و قطعنامه و مصوبه و راى يک سنگر غير قابل عبور در مقابل فرصت طلبى و بىپرنسيپى ميسازد. آموختيم که حزب را نميتوان فرض گرفت، بايد از آن دفاع کرد. اين واقعه رفقا را به ميدان کشيد تا از سازمانشان، از اتحادى که براى انقلاب کارگرى و کمونيستى و دفاع از حقوق انسانها ميان خود برقرار کردهاند در مقابل آيههاى ياس و استفهامات عرفانى و هيجانات روحى اين و آن پاسدارى کنند. و کسى که يکبار براى چيزى جنگيده باشد، تا ابد صاحب آن ميشود.
27
رفقا،
28
بايد يک حزب مدرن، سياسى و موثر کمونيستى کارگرى ساخت که بتواند در صحنه سياست ايران پرچم کمونيسم و صف مستقل کارگرى را بالا بگيرد و يکبار هم که شده به کارگر در ايران اجازه و امکان بدهد که بعنوان يک طبقه در حيات جامعه دخالت کند. بايد اين پرچم را جلوى يک جامعه ٦٠ ميليونى، و به يک اعتبار جلوى يک جهان ٧ ميلياردى، بر افراشت. اين کار محافل نيست، کار گروههاى کوچک با انتظارات نازل نيست. کارگر ايرانى محفلهاى مبارزاتى "خاکى" و گروههاى روشنفکرى "دفاع" از کارگر زياد ديده است. اما بيرون، آنجا که جنگ سهمگين قدرت بر سر باورهاى جامعه، بر سر هدايت حرکت سياسى ميليونها عضو جامعه، بر سر قدرت قهريه، بر سر دولت، در جريان است، صحنه تا امروز در انحصار احزاب متفرقه طبقات دارا بوده است. حزب کمونيستى يا بايد در مقياس کل جامعه قد علم کند و يا حزب کمونيستى نيست. يا طبقه کارگر با حزبش بعنوان ناجى کل جامعه ظاهر ميشود و يا بعنوان يک صنف در جامعه طبقاتى استثمار و سرکوب ميشود. اين را بارها گفتهايم و نوشتهايم. اين قطبنماى حزب ماست. به اين سمت ميرويم.
29
آنها که رفتهاند انتخاب خود را کردهاند. حزب هم انتخاب خود را کرده است. بنظر من اگر هنوز رفيقى هست که در مورد تعلق خود به حزب و ماندن خود با حزب ترديد دارد بايد بنشيند سريعا و صميمانه انتخابش را بکند. اگر رفيقى تز شکست حزب را پذيرفته است، منطقا بايد اين صف را ترک کند. ما به اين انتخاب احترام ميگذاريم. و اگر اين را حزب خود ميداند، بايد بماند و در پيشروى و پيروزىاش نقش بازى کند. بهرحال حرفها را گفتهاند، زمان انتخاب است.
30
خوشبختانه پلنوم آتى کميته مرکزى پلنوم اين مشاجرات و رفتنها نخواهد بود. پلنوم تحکيم جدى يک حزب مدرن سياسى خواهد بود که ديگر در آن جايى براى محفلسيم، شخصيت پرستى، ماليخوليا و عرفان نباشد. حزب کمونيستهاى برابر، صريح و با اصولى که معلوم است هر يک پاى چه چيز امضاء گذاشتهاند و براى تحقق نقشههاى مشترکشان چه ميکنند. حزبى که جلوى چشم جامعه تصميم ميگيرد، جلوى چشم جامعه به اجرا ميگذارد. حزبى که تاريخ آن و زندگى آن قابل تحريف نباشد.
31
براى آنها که رفتهاند، يکبار ديگر آرزوى موفقيت و سعادت ميکنم. ما سياست "آنکه با ما نيست برماست" نداريم. اگر در دنياى بيرون خود را با آنها در يک سنگر يافتيم، دستشان را ميفشاريم. جهان براى همه ما جا دارد.
32
منصور حکمت
٢٠ آوريل ١٩٩٩
34
پاورقى ها:
36
١) اين چيزى است که رضا مقدم در پاسخ به عبدالله مهتدى در ضميمه ٢ کمونيست شماره ٦٣ در سال ١٣٧٠ (١٩٩١) نوشته است:
38
"چرا تاکنون سکوت کرده بوديد؟ چرا شما که چنين ادعاهايى راجع به وضع حزب داريد و بويژه به "يکى دو سال" اخير برميگردد، تاکنون ساکت بودهايد؟ چرا از مسائل حزب يک تصوير کاذب ارائه ميکنيد؟ اگر گرايشى در درون حزب ادعا ميکند که حزب در اين مدت زيان کرده است، گرايش ديگرى هم هست که که مدعى است فعاليتهاى اين دوره مثبت بوده است. معيار بررسى صحت و سقم اين ادعا نزد اشخاص بيطرف چيست؟ طبعا رسمىترين معيار اسناد حزبى است. .... هشيار باشيد، کسانيکه شما را معلم اخلاق خود بدانند، همين رفتار را با شما خواهند کرد"
40
٢) متن زير، متن دو دقيقه اول سخنرانى سه ساعته من در کنفرانس اول کمونيسم کارگرى در سال ١٩٨٩ در حزب سابق است که شروع رسمى تفکيک فکرى و گرايشى ما، بعنوان جريان کمونيسم کارگرى، در آن حزب بود. متن کامل اين سند را بزودى منتشر خواهم کرد.
42
"رفقا هدف بحث من در اين جلسه اينست که يک تصوير عمومى از بحث کمونيسم کارگرى بدهم و لااقل اين را روشن کنم که اين بحث برسر چيست و چه عرصهها و مسائلى را دربر ميگيرد. بحث من دو بخش عمومى دارد بخش اول راجع به اين است که کمونيسم کارگرى به چه چيزى پاسخ ميدهد و تحت چه شرايط معينى و در رابطه با چه مشاهدات و تجربيات معينى خودش را مطرح ميکند و بخش دوم صحبتم راجع به کمونيسم کارگرى بعنوان يک موضوع اثباتى است.
43
اميدوارم که در آخر اين جلسه توانسته باشم کارى بکنم که رفقا اين را تشخيص بدهند که بحث کمونيسم کارگرى فقـط شکوهاى درباره "کارگرى نبودن حزب کمونيست ايران" نيست. "کم بودن کارگران در حزب کمونيست"، يا فشارى نيست براى "کارگرگرائى" بيشتر توسط حزب کمونيست ايران. بلکه مقدمهاى است، معرفىاى است به يک ديدگاه سياسى و اجتماعى متمايز. ديدگاهى که عواقب و استنتاجات سياسى و عملى بسيار فراگير و وسيعى دارد. ديدگاهى که هدف خودش را پيشبرد پراتيکى قرار ميدهد که بسيار با آن چيزى که امروز بعنوان کمونيسم - چه در بيرون حزب کمونيست و چه توسط حزب کمونيست ايران انجام ميشود، تفاوت زيادى دارد. "
45
براى آشنايى بيشتر با بحثهاى من درباره مبحث کمونيسم کارگرى و کارگرى شدن حزب ميتوانيد به منابع زير رجوع کنيد:
منصور حکمت
بيستم آوريل ١٩٩٩
آخر فروردين ١٣٧٩
مجموعه اسناد در رابطه با استعفاها، حزب کمونيست کارگرى ايران
m-hekmat.com #2570fa.html
|